۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

ناله ای در میان نهاده از سوی ناخرسندی خاموش در پاسخ نامه ی سرگشاده ی آقای دکتر سروش


از آنجا که هم کنج ملال خودم که جایگاه این نامه بود و هم مجمع دیوانگان که نقلش نموده بود، در فیلتر به سر می برند، مجددا اینجا بازنشر می شود
بسم الله الرحمن الرحیم


ناله ای در میان نهاده از سوی ناخرسندی خاموش
در پاسخ نامه ی سرگشاده ی آقای دکتر سروش
بدون انگیزه ی هیچ گونه بی احترامی به آقای دکتر سروش، و صرف نظر از آموزه هایی که می پرورند و با قطع نظر از گروهی که پیرامون ایشان را پر می کنند، یعنی تنها نسبت به نامه ای که روانه ی عالم رسانه ها کرده اند و برنامه ای که در آن در برابر بهانه ی عالمان، ترک خانه را برایشان پسندیده اند:
نمی توانم با خویش صادق باشم و تصور کنم که ایشان به پایه ای از حوزه بیگانه و بی خبر باشند و به چنان به روحیه و رویه ی مخاطبان خویش ناآشنا باشند که ندانند یا نتوانند احتمال دهند که این نامه و مانندش، آن هم از خامه ی ایشان و به همان سبک هنرمندانه ی تداعی کننده ی دعوی ها و با همان لحن گزنده ی تداوم دهنده ی دغدغه های گذشته، از سوی مراجع چگونه قلمداد می شود و نزد مدرسان و فضلا چگونه تلقی می شود و ساده لوحانه است که ایشان را از خویش ساده تر گمان کنم و ایشان را غافل از یا جاهل به پی آمدهای زیان بار این کردار بر جنبش و تلاشی که خود را در زمره اش می دانند، تصور کنم.
نمی خواهم در صداقتشان تردید کنم ولی به ایشان یادآوری می کنم که تجربه ی این رویکرد ابزاری را پیش از این نیز آزموده اند و اگر بزرگواری آن مرحوم نبود، گمان نمی کنم رفتار ایشان با آن عالم مظلوم غیر سیاسی که بیش از هر کسی غمگین حمله ی به بیت مرجعیت بود، اما رویه ی سیاسی نداشت، مورد پسند عموم و خواص قرار می گرفت ودست کم من شخصا دل شکسته شدم که همان گونه سخنانی را از زبان متفکری امروزین بشنوم که نواب صفوی در نامه ی هتاکانه اش به آیة الله بروجردی نوشته بود و متهمش به بی غیرتی و بی شرفی کرده بود و البته حوزه جوابش را در همان نماز جماعت آیة الله خوانساری که نامه را پخش کردند، داد، اما مرحوم محمد تقی جعفری علی رغم یک کم لطفی از سوی آقای گنجی که شما هم بر آن صحه نهادید، جوابی نداد و کسانی هم که جواب داشتند از سوی ایشان منع شدند.
همینقدر یادآوری می کنم که بگویم با این موضع غرور موضوع را عقیم می کنید و با آشفتن وضع، مانع از حمل می شوید.
جناب دکتر سروش، چگونه توقع دارید با این تفرعن هایی که در محک نقد زیبایی شناسی و هنر و ادب گران ترین هایند، اما بر دل ها هم همانقدر زخم بتر و بیشتر برجای می نهند، دل کسانی را به دست آورید که هنوز بیداد زبانتان را از یاد نشَسته و بیان و سخنرانی هایتان را در یاد دارند؟
تنها من نبودم که گواهم که آیت اللهنامه ای محرمانه و محترمانه به شخص شما ارسال نمود و متواضعانه مواضعی را مورد انتقاد قرار داد و جوابتان را خواستار شد و مکرر تصریح نموده بود به مراتب فضلتان و مصرانه تاکید می نمود بر تقوا و پروایتان و صادقانه خدماتتان را ستوده بود.[i]
شما نامه ی سرگشاده در جوابش منتشر کردید و به ادبیات جاهلی و واعظانه اش تاختید و دوستانتان هم به تایید دست زدند و دستش انداختند، حال شما نامه ی سرگشاده می نویسید و می دانید که قبل از آنکه به دست علما برسد همه ی عالم انتشارش داده اند و منتظر واکنش ایشانند؟
نه، من نمی خواهم باور کنم که خدای نا خواسته حرکتی کرده اید که عالمان را مردد و ضعیف یا متزلزل و زبون نشان دهید و حجت بر ایشان تمام کرده باشید تا بعد به مردم بگویید دیدید اینها به تاریخ پیوسته اند و کاری برایتان نکرده اند؟ و با آنکه آدم خوش باوری هستم و تلاش هم کرده ام به بزرگان جنبش های مردم علی رغم انتقادات جدیی که دارم، نتازم تا آب به آسیاب ظالمان نریخته باشم، اما با قطع نظر از افکار و آثارتان و با تاکید بر اینکه معتقدم در حقتان جفاها شده، اما از منطق و روش شما در این مواجهه ترسانم و نگران و می توانم درک کنم که شیوه های هوشمندانه ای از این قبیل را چاره ی کار می یابید، اما نمی توانم تاییدش کنم و باز هم می گویم که دارید خودتان به همان دردی مبتلا می شوید که با داعیه ی درمانش، دل های مردم را به خود خوانده و اجابت شنیده اید؛ زبان شما و متاسفانه به نحو روز افزونی زبان محسن کدیور نیز که همواره برایم عزیز بوده ومی ماند، بلکه زبان بسیاری از شمایان دارد به تدریج به همان زبانی ماننده می شود که راندنش را آرزو می کردید و می کنم.
نمی دانم چند نفر مانند من می اندیشند، ولی به نوبه ی خودم دچار بی اعتمادی می شوم، زمانی که محسن کدیور به صرف انتقاداتی که چند سالی است دارد و دارم، در نقل قول از آیة الله العظمی فاضل لنکرانی قدس سره درباره ی امری مربوط به روزگاری که نه او نه بسیاران و بیشتران، چنین انتقاداتی نداشتند، می گوید: محمد فاضل که چند سال پیش به عنوان مرجع مرد، و نا امید می شوم از آنکه می بینم شمایی که با مرجعیت همانقدر رفتارها و گفتارهای ناپسند داشته اید که متاسفانه برخی از ما با شما داشته ایم، تعیین تکلیف برای مراجع می کنید، آن هم در علن و با بوق و کرنا، حال آنکه خود مطالب انتقادی اعتقادی و محترمانه و در آغاز محرمانه ی بزرگانی چون علامه ی طهرانی قدس سره الشریف را به عنوان “نوشته ی یکی از طلاب مشهدبه بوته ی ضرب و شتم قوافی و استعارات زیبایتان بردید، اینک با لحن آمرانه به همان ها می گویید که چنین کنید و چنان و شما هم در جای من اگر می بودید، لاجرم یا به صداقت این شخص بی باور می شدید یا از نفس و غرور و خودخواهیش هراسناک می گشتید.
عرائض بنده نامه ی سرگشاده نیست، ناله ای است سرداده و فارغ از آنکه که می شنود و که ناشنیده می گیرد، داعیه ی نبرد با شما و هم آورد شدن با اندیشه ی شما هم ندارد، بیش تر علامت دردی و اندوهی ست که در من ریشه ها دارد و .... ای کاش می دانستید که چه بسیارند کسانی در همین حوزه ی مقدسه ی قم که دل به شمایان بسته بودند و با مشاهده ی چنین مواردی پاک از شمایان امید گسستند  و  به سنگر پیشین دو چندان پیوستند.
نیز بدانید که خود متهم به “مرجع تراشی و مرجع کوبی” می شوید وقتی هرگز امکانات رسانه ای و ظرفیت های زبانی و قابلیت های اطلاع رسانی خویش را برای حمایت از مراجع محبوس و محصور و مطرودی که متاع علمی شان در بورس افکار شما سودآور نبوده است، به کار نگرفته اید  و نخواهید گرفت، اما در حمایت از کسانی که بضاعت علمی شان کمتر از آن است که دیده های سخت گیر شما را اساسا متوجه خویش کند، به مصلحت جویی و مصلحت گویی، قیل و قال در انداخته و صد گونه مقال بر آورده اید. گلایه نمی کنم، و پاسخ هم نمی گویم، که نه مخاطب خطاب شمایم و نه موضوع عتابتان، و نه سخن گوی خوبانم و نه وکیل مدافعشان، اما نامه ی سرگشاده لاجرم به میهمانان ناخوانده هم رخصت عرض سلامی و فرصت چند کلامی می دهدنمی دهد؟
پی نوشت یکم وانگهی چه کسی گفته مراجع خاموشند؟ بله مانند شما نمی خروشند و اثرمندی تلاششان را به گستراندن نام و نشانشان نمی فروشند، اما آیا بی خبرید که میزان و نتایج رایزنی های گروهی از علما چه بسیار فواید داشته برای مردم که بسیاری از راه کارهای  شمایان نداشته است؟ آیا اگر در راستای خواسته ها و ناخواسته های مردم برخاسته باشند و سربلند از کار در آمده باشند، به خاموشی سرزنش می شوند و دست آوردشان ارزشی در سنجه ی شما و با هنجارهای شما ندارد، اما اگر مدیحه سرایی سران جنبش و مرثیه سرایی قربانیاش را در مطبوعات  و مکتوبات بنشانند، گویا و گرامی اند؟
پی نوشت دوم مراجعی که 14 سال در حصر و حبس بودند (+ + +)، که 11 سال در حصر بودند، که اجازه ی دفن جنازه هاشان در مقابر مسلمین ندادند (+ + +)، که در زندان افتادند و گزارش احوال خویش هم نوشتند و به دستتان هم رسید (+)، که جنازه شان را ربودند (+) که 9 سال در اوین بودند (+)، که به نحو مشکوک در گذشتند (+ + + +)، که.آیا به عنوان پاداش خاموشی این سرنوشت را یافتند و باید امروز شرمسار سروش و غیر سروش باشند یا سروش های خاموش که آنها را حتی شایسته ی بر زبان راندن نام آنها نیافتند، باید شرمنده و سرشکسته باشند؟
پی نوشت سوم می توانید صادقانه بگویید که در رویای آزادی انسان و ایزان و اسلام نیستید و با انحصار و فشار و استبداد نمی ستیزید، بلکه انحصار دیگری را توصیه و استبداد تازه ای را هدف قرار داده اید، تا صادقانه هم پاسخ بگیرید که چه کسانی همراه شما و چه کسانی در راه دیگری گام بر می دارند. اما اگر دغدغه ی مردم  و میهن دارید، خود از گستره ی کرامت انسانی و عزت و شخصیتش دور نیفتید که هستند کسانی که بی پیش داوری ناظرند  و کوچک ترین لغزشتان را تشخیص می دهند و با آن دور تر می شوند  یا دیرتر می گروند.
اگر مطلبی را ناروا یا نابجا یافتید به بزرگی و بزرگواری خود بر من خرده نگیرید، مصلحت بینی هایم کم و کمتر شده  که از مُلک  مظلوم و از ملکوت محرومم و هر چند نه رندم و نه عالم سوز، اما کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش.
یک بنده ی شرمنده
مطالب مرتبط:
پیوست متن نامه ی دکتر سروش همراه با نظرات خوانندگان را در ادامه مشاهده بفرمایید 

دکتر سروش: اکنون نوبت شما خاموشان ناخرسند است
عبدالکریم سروش
دقٌ الباب

(فلاح خلق و صلاح علما)
واعظ ما بوی حق نشنید، بشنو کاین سخن

در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم
چون صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست

وز رفیقان ره استمداد همت می‌کنم
به مشایخ و مراجع کرام درود می‌گویم و از آنان اذن ورود می‌طلبم.
سالروز قیامت صغرای خلق و نهضت کبرای سبز نزدیکتر می‌شود و انتظار مردم از روحانیان راستین بیشتر. زندانیان این جنبش و شهیدان این شورش پیامی برای شهسواران عرصه دین و دانش دارند:
می‌دانیم که شما اقطاب و ارکان دین خود از مظلومان مظالم جمهوری اسلامی هستید و از این که معاصی و مفاسد این حکومت جائر نام نیک شما و دامان پاک شریعت را آلوده کرده ظاهری دژم و باطنی نژند دارید و سینه پر آتش خود را به آب صبوری ساکن می‌کنید و «زبان بریده به کنجی نشسته» زیر لب لاحول می‌گویید و ربٌ یسٌر می‌خوانید و از نگاه‌ها و پرسش‌های سرزنش‌آلود مریدان و محارم می‌گریزید که چرا وعده عسل دادید و اکنون سرکه می‌فروشید و چون به خلوت می‌روید با خدا شکوه می‌کنید که خدایا مرجعیت و قطبیت دادی. صد شکر. اما چرا در این عصر و در این احوال؟ که نه مجال انتقاد هست نه نشاط اجتهاد. حتی در نوشتن رساله عملیه هم آزادی نیست و فتوا و فرمان حکومت مقدم است. نه حرمت و اعتباری برای فقه مانده، نه قداست و استقلالی برای حوزه. حجت‌ها آیت و آیت‌ها آلت قدرت گشته‌اند.
و چرا خونین دل و خسته جگر نباشید که مغلوب و مرعوب، در گذرگاه تنگ عافیت و بر مسند خطیر مسئولیت نشسته‌اید و نظاره می‌کنید که استبداد دینی چوب حراج بر اخلاق و ایمان خلایق زده است و شریعت را به خدمت سیاست گرفته است و کمر عدالت را شکسته است. شکم اقتصاد فربه از حرام است و چهره دین عبوس و جویبار فرهنگ گل‌آلود و هوای سیاست مرگ زا و آسمان آزادی تیره و چشم هنر گریان و دل دانش بریان و جان و آبرو ارزان است و ریاکاری و رشوه خواری و دروغ زنی و مداحی و دهان دوزی و قلم سوزی و آبروریزی و عالم ستیزی و جاهل پروری و خرافه گستری و قانون شکنی و وحشت افکنی و تهمت پراکنی و تملق و تزویر و تقلب و تبعیض، سکه دارالضرب ولایت و قوت غالب حکومت است.
دیگر نه در قضا انصاف و عدالتی مانده است، نه در مجلس تدبیر و شجاعتی، نه در دولت توان و لیاقتی. و به تعبیر فصیح پیشوای پارسایان: «بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرٌم: جاهلان قدر می‌بینند و بر صدر می‌نشینند و عالمان لجام به دهن دارند» (نهج البلاغه).
جاهلان سرور شدستند و ز بیم

عاقلان سرها کشیده در گلیم
می‌دانیم که شما هم بر این مردم نیک سیرت رحمت می‌آورید که همچنان در چنگال دیو استبداد اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه شادی در دل نه نان در سفره نه دانش در دفتر نه نشاط عیشی نه درمان دلی. به جز قلبی غمناک و چشمی نمناک برایشان چه مانده است؟ محتسبان لبخندشان را ربوده‌اند و واعظان شحنه‌شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریده‌اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریده‌اند. نه رنگ دادگری می بینند نه چهره عدالت. گران از تکالیف و تهی از حقوق. رهبرانشان شب و روز ارجوزه عدالت می خوانند و به دنیا درس مهر و مدیریت می دهند اما خود زندانها را از شقاوت و قساوت انباشته اند و جامعه را به عفونت دروغ و ریا آغشته اند. قاتلان بی باک حقیقت اند و سارقان چالاک حریت. هر بانگ نصیحتی را صدای دشمن و هر ندای مخالفتی را ندای اهریمن می شمارند. گویی خود طاووسان عالم غیبند و دیگران جاسوسان عالم غرب. منکر معروفند و معروف به منکر. شما روحانیان راستین با رفتار ستم ستیزانه خود می‌توانید چهره متبسم اسلام باشید و پیام روح نواز دیانت را به خلقی خسته از خشونت برسانید تا بدانند که همواره در کنار مردمید و بنام اسلام نه چاهی برای کسی می‌کنید نه جاهی برای خود طلب می‌کنید.
رطب خوردگان ولایت و ثناگویان قدرت نه منزلتی نزد خالق دارند نه محبوبیتی نزد خلق، اما شما حاملان امانت دین و وارثان سنت سید المرسلین بر سر پیمان خود با خلق و خالق بمانید که از شما همین انتظار می رود و بس. مطمئن باشد که نه اسلامیت این سرزمین نه استقلالش، هیچکدام در گروی بقاء مشتی طراران حاکم نیست و پشتیبانی از این «طالبان نامطلوب» نه خشنودی ملت را در پی دارد نه آبروی روحانیت را.
انسداد و استبداد کم بود، سپاهیان گستاخ و دراز دست، مرجع تراشی و مرجع کوبی هم می‌کنند. «هیچ ندانی» را که رسما خبط دماغ دارد، مسند مرجعیت داده‌اند تا در ثنای رهبر مدیحه بخواند وسینه بزند و او را «کوثر» بنامد واز آن طرف در فجر تصدٌی ولایت که مقام رهبری دماغ مرجعیت می‌پخت، فقیه نزیهی را که بر او دلیری و خرده گیری کرد و او را از «افتاء بغیر علم» بر حذر داشت به عذاب الیمی دچار کردند که همه سرها در گلیم کشیدید و بر حرمت ضایع شده فقاهت و مرجعیت خون خوردید و خاموش نشستید. نگذارید بیش ازین نام و ناموستان فدای هوسهای سیاه سپاهیان شود ونا خواسته در زمره حامیان استبداد دینی به قلم روید.
دلیران عرصه جهاد اکبر، تیغ زبان آختند وبر دولت غاصب تاختند. ارادتی بخلق نمودند و سعادتی بردند. اکنون نوبت شما خاموشان ناخرسند است. توقع محرومان و مظلومان از شما بسی بیش از آن است که افسرده دل وپریشان حال بنشینید و در عیان از ملامت جباران تن زنید و در نهان شکوه به درگاه قاصم الجبارین برید، یا مخفیانه «بر در ارباب بی‌مروت دنیا» پیامی بفرستید و جوابی نشنوید. کار از اعوذ و لاحول نمی رود و خواهش و سفارش از اثر افتاده است و سکوت در مقابل جباران صدای آنها را بلندتر کرده است. و حال که نه رای موافقت دارید نه یارای مخالفت، مصلحت در مهاجرت است. جهاد اصغر کنید. «خاطر بدست تفرقه دادن نه زیرکی ست.» اگر دهانها را بسته اند پای ها را که نشکسته اند. الفرار مما لایطاق من سنن المرسلین. «باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش
گرچه راهیست پر از بیم زما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
بلی کاری پرهزینه و راهی پر مخاطره است اما شما یسر پس از عسر را ببینید و به فرج بعد از حرج بیندیشید وفلاح وصلاح خلق را که نگاهش به رفتار شماست پاس دارید وعتاب فرشتگان با ستم پذیران مستضعف را دوباره در قرآن بخوانید که: «چون فرشتگان جان ظالمانی را می ستانند که بر خود ستم کرده اند، ازآنان می پرسند درچه حال بودید؟ می‌گویند مستضعف ودرمانده بودیم و در دیار خود رخصت انجام وظیفه نداشتیم. فرشتگان درپاسخ می‌گویند: زمین خدا که فراخ بودومهاجرت که ممکن بود.» (ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم….نساء ۹۷ )
و مباد که حضرت ربٌ الارباب در روز جزا با فقیهان مستضعف خطاب قهر کند و راه عذر را بر آنان ببندد و به سوء عاقبت محکوم شوند.
راهی به سوی عاقبت خیر می رود
راهی به سوء عاقبت، اکنون مخیری
مهاجرت چون یک رهنمود دینی و قرآنی و یک شیوه اعتراض مدنی و انسانی و به منزله جستن راهی برای رستن از زندان و رسوا کردن زندانبانان، در سیره عالمان دین ثبت افتاده است و مهاجرت عالمان از ایران به عراق و از عراق به ایران در دوران مشروطه و معاصر سنت نیکو و آزادیخواهانه ای بوده ست. «سرهنگان شاه» که بر سر شما نشسته اند سکوت مظلومانه تان را به مسالمت و حمایت تفسیر می‌کنند. بانگ بلند مهاجرت قفل این سکوت شبهه ناک را خواهد شکست و توهٌم تسلیم ننگین را خواهد زدود.
حوزه فقهی شیعی نجف پس از رکود و توقف کوتاه، اینک به سابقه هزار ساله خود رجوع می‌کند و در اندیشه بالندگی دوباره است. نجف اکنون می‌تواند قم را آزاد کند و نفس فروبردگان و ترس خوردگان قم و مشهد را به فراخنای حوزه فقاهت خود راه دهد تا رسالت دینی و تاریخی شان را با شجاعت بگزارند و به بانگ چنگ بگویند آن حکایت‌ها که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش
و بی واهمه از جنود حرامیان و آدمی خواران و تبه کاران و ظلمه و قتله و عمله استبداد دینی و «سربازان بد نام امام زمان»، داستان یوسفان افتاده در چنگال گرگان را باز گویند. هم از قبح استبداد بگویند هم از حسن آزادی؛ و دین ورزی را در هوایی آزاد و پر رقیب تجربه کنند و اجتهادات نوین خود را با تشنگان معنویت در میان بگذارند. والبته «عراق ونجف» نام هرجاست که آزادگان در آن امن و آزاد وگشاده دست و گشاده زبان باشند که «این وطن مصروعراق و شام نیست
لیمیز الله الخبیث من الطیٌب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض (انفال 37): “اینگونه خداوند پاک را از ناپاک جدا می‌کند و ناپاکی ها را بر هم می نهد و یکجا به آتش جهنم می سپارد.”
آنگاه رطب خوردگان ولایت می مانند و وعٌاظ السلاطین و خدٌام الشیاطین و «مشایخ بی نشان از عشق» و سفلگانی که هرصبح و شام بر در سرای سلطنت سجده می برند و پشت بر قبله نماز می‌کنند و با غاصبان می‌نشینند و دست در خون مغصوبان می برند و عهد خالق را می‌شکنند که «بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام ننشینند.» (نهج البلاغه خطبه شقشقیه: و ما اخذ الله علی العلماء الا یقارٌوا علی کظٌة ظالم و لا سغب مظلوم)
مردم هم، غربال بصیرت بدست، می مانند تا خادمان را از خائنان باز شناسند و نگین سلیمان را از دست اهریمنان بیرون کنند و دیوان را از مسند خدیوان فرو کشند.
«آنروز ستم گران انگشت ندامت به دندان می گزند که چرا با رسول همراهمی نکردند و چرا فلان کس را به دوستی بر گرفتند.» (و یوم یعضٌ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا فرقان: 27 و 28 ).
می‌دانیم که مشاطگان قدرت و فراشان ولایت و پندارپروران بنگاه بانگ و رنگ و عمله استبداد دینی، گوشها را پر و دلها را خالی کرده اند که اگر خیمه خواجگی خودکامکان فرود آید معاصی و مفاسد از یک سو و اعادی و اجانب از سوی دیگر خاک ایران را فتح خواهند کرد و تنها دولت شیعی جهان را بر خواهند افکند. اما این فریبی فرسوده و دروغی کهنه بیش نیست. نظام شقاوت بنیاد استبداد خود بدترین مفسدت و معصیت است و شجره خبیثه ای است که بر آن اصناف حشرات رذائل جمع می آیند و فقط بهار فرخنده مردم سالاریست که بر خزان خشک خشونت و رذیلت مهر خاتمت خواهد زد.
بلی مزاج دهر تبه شده است و راهزنان و حرامیان در کمینند اما علمای اسلام دل قوی دارند و آسوده خاطر باشند که عرق ملی و غیرت دینی و همت مصلحانه و تعهد وطن دوستانه زنان و مردان و دانایان و روشنفکران این دیار هرگز این عزیز نگین را به دست اهریمنان نخواهند سپرد وایران را برای ایرانیان نگاه خواهد داشت.
حدیث حکومت شیعی و خطر زوال آن هم بهانه ای و افسانه ای بیش نیست. این حکومت چه شباهتی به سیره و سنت و شیوه و شریعت سردار عدالت ،علی(ع) دارد تا لاف از شیعی و علوی بودن زند؟ علی کجا و اکرام جاهلان و الجام عالمان کجا؟ علی خود از پیامبر اکرم می‌آورد که بارها فرمود «جامعه ای که در آن ضعیفان نتوانند حق خود را بی لکنت زبان از قدرتمندان بگیرند جامعه ای ناپاک است» (نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر) و حقا که نظام ولایت مطلقه جز این جامعه ناپاک دست پختی نداشته است که در آن قوه قضائیه پاک هیچ کاره است و قصابان همه کاره. امروز جانی تاوان انتقادی است. نقادان غدر می بینند و مداحان قدر. و
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر او رنگی
و باری مگر مشروعیت حکومت وابسته به عنوان شیعی و سنی است؟ مشروعیت یک قائمه بیشتر ندارد و آن عدالت است و بقیه هر چه هست فرع آن است. جمهوری اسلامی ایران به گفته آن فقیه فقید(آیت الله منتظری رضوان الله علیه) اینک نه جمهوری است نه اسلامی. دینی و شیعی انگاشتنش عین قلب حقیقت و جفا بر طریقت است.
و اگر چه نظام ولایت مطلقه واسلام عبوسش، قاطبه دینداران را شرمنده از مسلمانی کرده است، چهره متبسم و انسان نواز و حق مدار و خرافه گریز و خرد پذیر روشنفکری دیندار وعالمان پارسا چندان دلرباست که کسی از آن نگریزد و کفر را بر ایمان نگزیند. و «برغم مدعیانی که منع عشق کنند» اینجا هم سخن آن فقیه فقید حجت موجه ماست که در غیبت استبداد دینی، ایران از آن همه ایرانیان و شهروندان متساوی الحقوق خواهد بود و هر کس و هر قوم به اندازه قدر خود بر صدر می نشیند و اقبال می بیند.
از “هجمه کفر” هم باک ندارید. دینداران برهانهای قاطع دارند. فطرت و تاریخ با آنهاست. دلیل و علت در خدمت آنان است. چهار قرن است که در مغرب زمین گزنده ترین و کوبنده ترین حمله ها را به دین کرده و می‌کنند اما چراغ کلیسا هنوز روشن است و «رونق این کارخانه کم نشده است» و دینداری معرفت اندیش در بالندگی است و کتابهای محققانه در تاریخ و فلسفه و تفسیر دین بسی بهتر و بیشتر از کشورما به بازار می آیند. بلی روحانیان دیگر سروری نمی‌کنند و سقف حکومت را بر ستون شریعت نمی زنند. دین در جای خود نشسته است. نه در راس امور است نه در ذیل امور. و مردم به قدری که علم و هنر و فلسفه و نقد جدید رخصت می دهد پای اعتقاد را در گلیم دیانت دراز می‌کنند. کافران کفر می ورزند و مومنان ایمان. «مومنان ز اقرار مست و منکران ز انکار مست» و نهایتا ماندنی ها می مانند و رفتنی ها چون کفی بر آب می روند.
دشمنان با انبیا بر می تنند
پس ملائک ربٌ سلٌم می زنند
کاین چراغی را که هست او نور دار
از دم و پف های دزدان دوردار
بهار مردم سالاری و خزان خودکامگی حوالت تاریخی ماست و فردا که قیامت صغرای خلق قائم شود و فرٌ دولت فرادینی فرا رسد و آفتاب مردم سالاری طلوع کند وافسر فرومایگان فروافتد و جشن زوال استبداد دینی برپا شود و داغ دیدگان انسداد و استبداد، زنجیر بر پای زنجیربافان نهند و تبانی نهانی خرقه پوشان و ولایت فروشان و مثلث تیغ و طلا و تسبیح را آشکار کنند، روز شرمساری خودکامگان و دریوزگان آنها خواهد بود.
سخنی هم با عابدان و صالحان:
غاصبان حاکم، خود آب و خاک میهن را از عفونت استبداد (که اکبر گناهان کبیره است) انباشته‌اند و سلسله جور بر دست و پای خلایق نهاده‌اند، آنگاه خطیبان خناس، وسوسه و غلغله در افکنده اند که زلزله در پیش است و “پیراهن چاک ماهرویان” دامن زمین را چاک خواهد کرد. خرقه پوشان هم دام تزویر نهاده اند و سر حقه باز کرده اند و خواب و خرافه می پراکنند و دعا و تعویذ تعلیم می‌کنند و بر رونق بازار شیادی می افزایند. زلزله ای را که در ارکان ولایت افتاده می بینند و می پوشند و در عوض برای زلزله طبیعت و گناهان موهوم مردم می جوشند و می‌خروشند.
تاریخ اما نشان نمی دهد که پیامبر علیه السلام مردم را از زلزله ترسانده باشد یا دعای ویژه زمین لرزه به آنان آموزانده باشد! در عوض به گواهی روایات و ماثورات، آنچه پیامبر از آن می هراسید و پیروان خود را از آن می هراساند “چیرگی حاکمان بی رحم” بود و کمتر می شد که از مجلسی برخیزد و این دعا را نخواند: اللهم اقسم لنا من خشیتک ما یحول بیننا و بین معصیتک ولا تسلط علینا من لا یرحمنا خدایا از خشیتت چندان نصیب ما کن که گناه نکنیم … و کسانی را که به ما رحم نمی‌کنند بر ما چیره مکن»( جامع الاحادیث، جلا ل الدین سیوطی).یعنی از نگاه باطن بین آن آموزگار بزرگ تقوا و توحید، سلطه ظالمین صد بار از لرزیدن زمین هراس آورتر بود. و به حقیقت اگر به دعا از خدا چیزی را باید خواست همانا برافتادن حاکمان بی رحم است، حاکمانی که از قتل و غصب و نهب و تجاوز و تطاول و چپاول و تقلب و تزویر و افترا و شکنجه و اعدام، مغولان و طالبان را شرمنده كرده‌اند.
نیکوست که همه نمازگزاران و خداخوانان از هر کرانه تیر دعا روان کنند و به پیروی افتخار آمیز از رسول اکرم این کلمات را بر لوح جان و صفحه زبان نقش کنند و در عیان و نهان، در شب و روز، در خانه و خیابان، در صلوات و مناجات و در سجده و قنوت، به هر لهجه و هر زبان، از صمیم جان بخوانند و از خدای رحیم رحمان بخواهند تا سایه سلطه سفلگان بی رحم را از سر امت مرحومه کم کند و چشم نمناک و دل غمناکشان را روشن و خرم کند.
شاعران و هنرمندان و خوش نویسان نیز وام هنرمندی را بگزارند و این کلمات پر برکات را بر الواح و صحائف، بر دیوان و ایوان و بر رسانه ها و رایانه ها رقم زنند و به شهد عبارت و سحر بلاغت بیامیزند و دل مظلومان را مسرور و چشم ظالمان را کور کنند.
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش
//


[i] . وی سه سال پیش نیز در پی سخنرانی جنجالی دکتر عبدالکریم سروش در دانشگاه سوربن پاریس درباره موضوع مهدویت، در نامه ای به پاسخگویی به مدعای سروش پرداخت. سابقه آشنایی دیرینه وی با دکتر سروش و لحن مؤدبانه نامه، این اقدام آیت الله را خبرساز کرد. نامه ای که با این جملات پایان یافته بود:

«1- جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسیار درخشان است، شما از فارغ التحصیلان مدرسه علوى تهران مى باشید که ایمان و اخلاق، عجین وجود آنها مى باشد و مسئولیت اداره نظام اسلامى در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگینى مى کند.

2- در اوایل دهه شصت در معیت حضرتعالى و دوست عزیزمان آقاى دکتر حداد عادل و چند نفر دیگر براى شرکت در سمینار «اسلام و ملى گرایى» به دعوت مرحوم «کلیم صدیقى»، رهسپار لندن شدیم من با چشم خود دیدم که حضرتعالى پس از اداى فریضه صبح، مشغول ادعیه بودید.

3- در گردهمایى سالانه هیئت امناى «بنیاد دانشنامه جهان اسلام»،موقع اداى نماز ظهر وعصر، حضرتعالى، دیرتر از دیگران جایگاه نماز را ترک مى کردید چون مقید به خواندن تعقیبات بودید.

4- در مناظره اى که در معیت آیة اللّه مصباح یزدى دامت برکاته با آقاى احسان طبرى داشتید، خوب درخشیدید،موقعى که آقاى طبرى در تعریف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتید: تعریف از مقوله چیستیهاست، نه هستیها.

5- در منزل جناب فاضل میبدى پس از مذاکره طولانى پیرامون قبض و بسط، یادآور شدم که حضرتعالى خلائى را که پس از شهادت مرحوم مطهرى در دانشگاه پدید آمده با تدریس و سخنرانى خود پر کنید.» به نقل از: وبلاگ تورجان » نویسنده: علی اشرف فتحی » فقیهان نامه نگار » تورجان - فقیهان نامه نگار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر