۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

این سادات ستمدیده - 3

واپسين روز زندگی و چگونگی وفات و محل دفن معظّم له
آیة الله العظمی موحد ابطحی قدس الله نفسه الزکیة
آخرين تلاشها و آخرين لحظات عمر شريفشان
همچنانکه معظّم له تمام عمر شريف خود را در تلاشهای علمی و دفاع از ارزشهای دينی سپری نمود آخرين بهره او از اين دنيا نيز همينگونه بود:
در زاد روز عقيله بنی هاشم حضرت زينب کبری (صلوات الله عليها) معظّم له دچار عارضه قلبی گرديد که به فوت ايشان منجرّ شد و پيش از آن به اين امور اشتغال داشت:
اوّل: شرح خود بر کتاب وسائل الشيعة را باز بينى نمود و در صددتكميل آن بر آمد.
دوّم: سپس استفتائی را پاسخ داد که متن آن چنين است:
پرسش: حضور مبارك حضرت آيت الله آقای سيّد محمّد علیّ موحّد ابطحى (حفظه الله تعالى): سلام عليكم و رحمة الله و بركاته، آيا آنچه كه راويان و تاريخ نگاران در مورد ابوبكر و عمر و كارگذاران آنها نقل مىنمايند كه: به خانه حضرت صديقه فاطمه زهرا (عليها السلام) حمله ور شدند و آن حضرت را مورد اهانت قرار دادند و كتك زدند و پهلوى مباركشان را شكستند و حمل ايشان را سقط نمودند و خانه ايشان را به آتش كشيدند، صحيح است يا خير؟ همواره مأجور و پيوسته پناهگاه مومنان باشيد.
بعضى از مومنان
پاسخ معظم له:
بسم الله الرحمان الرحيم وبه نستعين
سزاوار نيست در صحت آنچه در باره جنايات كسانى كه به مخالفت با خدا و رسولش متهمند و بدين جهت سرزنش شده اند ترديد شود و با اينكه احاديث آن در بين شيعه و سنّی به تواتر رسيده است هميشه گروهكهايى از مردم در برابر آن سر فرود نمىآورند و آن را درست نمىدانند بلكه در صحّت آنها شك مى كنند و ترديد به خود راه مىدهند و يا آنرا انكار مىكنند و از روى كينه و دشمنى رد مىكنند، و از آن جمله اند:
1- كسانى كه خداوند به خاطر كفرشان بر قلبهايشان مهر زده است آنجا كه مىفرمايد: (بلكه خداوند به سبب كفرشان بر دلهايشان مهر نهاد پس جز اندكی ايمان نمىآورند) (نساء/115)، (و خداوند بر دلهايشان مهر (نفاق) نهاده است از اين روی در نمىيابند) (توبه/93) همچنانكه در مورد به مخالفت در خانه نشستگان فرموده: (و راضی شدند كه با تخلف كنندگان باشند و بر دلهايشان مهر (نفاق) نهاده شده است از اين روی در نمىيابند) (توبه/87) (اينان كسانی هستند كه خداوند بر دلها و گوشها وديدگانشان مهر نهاده است) (نحل/108) (اينان كسانی هستند كه خداوند به دلهايشان مهر نهاده است و از هوا و هوسهايشان پيروى كرده اند) (محمد/16) و آيات ديگرى كه بر اين دلالت دارد كه بر دلهاى كافران، منافقان، پيروان هوا و هوس، متكبّران، زور مداران و تجاوز كاران مهر نهاده شده است از آن روى نمى بينند و نمىشنوند و نمىدانند و حقيقت را نمى فهمند.
2- كسانى از كافران و منافقان و نيرنگ پيشگان و بيمار دلان و هوس بازان كه خداوند بر دلها و بر گوشهايشان مهر نهاده است و بر ديدگانشان پرده ای است لذا فرمود: (خداوند بر دلها و بر گوشهايشان مهر نهاده است و بر ديدگانشان پرده ای است و عذابی بزرگ براى آنان در پيش است * و كسانی از مردم هستند كه مىگويند به خداوند و روز باز پسين ايمان آورده ايم ولى آنان موُمن نيستند * مىخواهند به خداوند و موُمنان نيرنگ بزنند در حاليكه جز به خودشان نيرنگ نمىزنند و نمىدانند * در دلهايشان بيماری است و خداوند بر بيماريشان بيفزايد و به كيفر دروغی كه مىگفتند عذابی دردناك براى آنان در پيش است) (بقره 7-10) (آيا ديده ای آن كس را كه هوای نفسش را خدايگان خود گرفت و خداوند او را با وجود آگاهيش بيراه گذاشت و بر گوش و دل او مهر نهاد و بر چشمش پرده كشيد پس چه كسی پس از خداوند او را هدايت مىكند آيا پند نمى گيريد) (جاثية/23)
3- كسانيكه خداوند به خاطر صفات زشت و كردار ناپسندشان بر اساس مشيتش به بيراهی وا گذاشته است و مى فرمايد: (... (بدين سان) بسياری را بدان گمراه و بسياری را بدان راهنمايى مىكند ولى جز نافرمانان كسی را بيراه نمىگرداند * همان كسانی كه پيمان الهی را پس از بستنش مىشكنند و آنچه خداوند به پيوستن آن فرمان داده است را مىگسلند و در زمين فساد مىكنند اينان همان زيان كارانند) (بقره/26-27) (بگو: خداوند هر كس را كه بخواهد بيراه وا مىگذارد و هر كس را كه رو به او آورده باشد به سوی خويش به راه مىبرد) (رعد/27) (خداوند موُمنان را در زندگانی دنيا و نيز در آخرت به سخن استوار پايدار مىدارد و خداوند ستمكاران را بيراه مىگذارد و خداوند هر آنچه خواهد به انجام رساند) (ابراهيم/27) (اگر بر هدايت آنان حريص باشی (بدان) كه خداوند كسی را كه بيراهش گذارد به راه نمىآورد و ايشان ياورانی ندارند) (نحل/37) و جز اين آياتى كه درباره گمراه كردن اسراف كاران، ترديد آوران، و پيروان هوا و هوس مىباشد و اينكه آنها سرپرستى رشد آفرين و هدايتگر ندارند و اين دسته از آيات بسيارند.
4-كسانيكه از نياكانشان پيروى مىكنند و از روى نادانى و تعصّب از آنها تقليد مىكنند و خداوند مىفرمايد: (و چون به ايشان گفته شود از آنچه خداوند نازل كرده است پيروی كنيد گويند خير ما از آنچه نياكانمان را بر آن يافتيه ايم پيروی مىكنيم حتّى اگر نياكانشان چيزی نينديشيده و راهی نيافته باشند (باز هم از آنها ييروى مىكنند؟) (بقره/170) (گويند آنچه نياكانمان را بر آن يافته ايم برای ما كافى است حتّى اگر نياكانشان چيزى ندانسته و راهی نيافته باشند؟) (مائده/104) (گفتند: آيا به سراغ ما آمده ای كه ما را از شيوه ای كه پدرانمان را بر آن يافته بوديم باز داری) (يونس/78) و آيات ديگرى كه درباره پيروى كور كورانه و بدون انديشه و دانش و آگاهى از نياكان وارد شده است.
5- كسانيكه سران و پيش آهنگان دنيوى را پيروى كنند يا كار گذار بزهكاران و فساد انگيزان و زور مداران و جور پيشگان باشند، و امام همام اميرالمومنين (عليه السلام) در سخنى به كميل بن زياد نخعى اين كسان را به سه دسته تقسيم مىكنند آنجا كه مىفرمايد: (مردمان سه دسته اند: عالم رباّنى - دانشمند خدا شناس- و دانش خواهى كه بر راه رهايى گام بر مىدارد، و آنانكه چون مگسان فرومايه اند، كه از نور دانش الهى روشنى نمىجويند، و با هر وزشى به سويى مايل مىگردند، و از هر ياوه سرايى پيروى مىكنند در حاليكه تكيه گاه مورد وثوقى ندارند...).
و اگر جز اين است پس چگونه آنچه كه نويسندگان و ناقلان حديث و تاريخ نگارانى كه كار گذاران خلفاى كينه توز بوده اند و نيز گرد آورندگان اخبار امّت ها و پادشاهان و خلفا و نيز سيره نويسان و ديگران بر آن اتفاق نظر داند و از جمله در صحيح بخارى و صحيح مسلم و... نوشته اند را مورد ترديد قرار مىدهد و در آن شك مىكند يا اينكه آن را دروغ مىپندارد و انكار مىكند، و ما مجموعه اتفاقات پيش از وفات پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و همزمان با آن و نيز پس از آن را در كتابى دسته بندى كرده ايم، آنچنان وقايعى كه از پرسش مطرح شده مصيبتش بس بزرگتر است، و منشأ همه آن سوگها و مصيبتها و تجاوز گريها به شمار مىآيد و باز جز آن است كه در قرآن بدان اشاره شده است مانند خراب كاريهاى منافقان و سخنها و نيت هاى پليدشان و حتى از تصميم آنها به كشتن پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نيز بزرگتر است.
كه از آن جمله است گفته عمر بن خطا در هنگامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در آستانه وفات به اصحابشان امر فرمودند تا قلم و كاغذى بياورند تا نوشته اى بنويسند كه امت را تا روز قيامت از گمراهى مصون دارد و او مى گويد: (او را وا گذاريد، چه اينكه اين مرد هذيان مىگويد، درد او را فرا گرفته است و...) و اين در حالى است كه قرآن آن حضرت را اينگونه توصيف مى كند كه: (و از روى هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد جز وحى نيست كه به او فرستاده مىشود * نيرومند آنرا به او آموخته است) (نجم3-5).
و نيز از آن جمله است گفته عمر به بانوان پيامبر و اهل بيت وقتى كه به مردان تأكيد مى كردند و بر آوردن كتاب پا فشردند كه در پاسخ ايشان را به (همنشينان يوسف) خطاب كرد.
3- و نيز عمر كسانى كه معتقد بودند پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از دنيا رفته است را به نفاق متّهم كرد و تهديد كرد كه گردن آنها را خواهد زد و دست و پای ايشان را قطع كرده و به دارشان خواهد كشيد و منشأ اعتقاد به وفات پيامبر (صلّى الله عليه و آله) سرور زنان حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) يعنى دختر آن حضرت و وصىّ و برادر و وزيرش حضرت على (عليه السلام) و دو نوه اش سروران جوانان اهل بهشت بودند، همان كسانى كه آيه هاى تطهير و مباهله و ... در شأن ايشان نازل گرديده است، چرا كه آخرين كسانی بودند كه در بيمارى پيامبر (صلّى الله عليه و آله) نزدشان بودند و فرياد زدند و شيون نمودند و صدا به گريه بلند كردند و در عزاى ايشان گريستند.
4- به زور بيرون كشيدن همه كسانيكه در بيت حضرت على (عليه السلام) بودند تا با ابو بكر بيعت كنند.
5- نزاع عمر و ابو بكر و گروهشان با كسانى كه در سقيفه گرد آمده بودند و گفته هايى از اين قبيل كه: از ما امير باشد و از شما اميرى، يا اينكه: اميران از ما باشند و خلفاء از شما، نبوّت و خلافت در يك بيت جمع نمىشود.
اى پرسش كننده [پس از اين مقدّمات] اگر از كسانى كه خداوند به خاطر كفرشان بر قلبها و گوش و چشمشان مهر زده است نباشى همانگونه كه در آيات گذشت، و يا از كسانيكه خداوند بر دلها و بر گوشهايشان مهر نهاده است و بر ديدگانشان پرده ای است همچنانكه در دسته دوّم آيات از آن ياد شد و نه ازكسانيكه به خاطر صفات زشت و كردار ناپسندشان سزاوار آن مىگردند كه از ولايت خداوند و هدايت و ياريش باز مانند و خداوند اراده فرموده است كه بر گمراهيشان وا گذاشته شوند و از ترقّى و رشد او مانع گردد همانگونه كه در دسته سوّم آيات به آن اشاره شد و نه كسانيكه از نياكانشان پيروى مىكنند و از روى نادانى و تعصّب از آنها تقليد مىكنند همانگونه كه در آيات دسته چهارم گذشت، و نه كسانيكه سران و پيش آهنگان دنيوى را پيروى كند يا مزد بگيرد و زور مداران و جور پيشگان و سر كشان فساد انگيز باشند چنان كه در آيات دسته پنجم سخنش به ميان آمد، و نه از كسانيكه انكار مىكند و كفر مىورزد و جدال باطل مىكند و با آيه هاى پروردگارش از در ستيزه وارد مى شود همانگونه كه خداوند مىفرمايد:
(و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و از پيامبران او سر پيچی كردند و از كار هر زورگوی ستيزه جويى پيروی كردند * و هم در اين دنيا و هم در روز قيامت لعنتی گريبان گيرشان شد) (هود/59 و60) (نيك مىدانيم كه آنچه ايشان مىگويند اندوهگينت مىكند بدان كه ايشان تو را دروغگو نمىپندارند بلكه كفر پيشگان آيات الهى را انكار مىكنند) (الأنعام/33) ((همان) كسانی كه دينشان را به سرگرمی و بازيچه گرفتند و زندگی دنيا فريبشان داد امروز آنانرا فراموش مىكنيم چرا كه ديدار چنين روزشان را فراموش كرده اند وآيات ما را انكار مىكردند)(الأعراف/51) (و آنها را از روى ستم و سركشی انكار كردند و حال آنكه دلهايشان آنها را باور داشت بنگر كه سرانجام اهل فساد چگونه بود) (النّمل/14) (آری آن آياتی روشنگر (و محفوظ) در سينه های دانش يافتگان است و جز ستمگران (مشرك) كسی به آيات ما انكار نمىورزد) (العنكبوت/49) و آيات ديگرى كه برای منكران حق و كافران به آن است:
(و اگر روی بر تافتند (بدان) بر تو پيام رسانی آشكار است * (آنان) نعمت الهى را مىشناسند سپس انكارش مىكنند و بيشترينشان ناسپاسند) (النّحل/82 و83) (و هر امتی قصد پيامبرشان را كردند كه او را به چنگ اندازند و بدستاويز باطل مجادله كردند كه حق را با آن ابطال كنند) (غافر/5) (كسانی كه بدون حجتی كه برايشان آمده باشد در آيات الهى مجادله مىكنند در دلهايشان جز خود بزرگ بينی نيست كه به آن نايل نشوند پس به خداوند پناه ببر كه او شنواى بيناست) (غافر/56) (بدين سان كسانی كه به آيات الهى انكار ورزيدند به بيراهه افكنده شوند) (غافر/63) (و به راستی به آنان در چيزهايى تمكن داده بوديم كه شما را در آن تمكن نداده بوديم و برای آنها گوشها و چشمها و دلها آفريده بوديم امّا گوشها و چشمها و دلهايشان هيچ سودى به حالشان نداد چرا كه آيات الهى را انكار مىكردند و آنچه ريش خندش مىكنند ايشان را فرو گرفت) (الأحقاف/26) (گفتند: ای صالح پيش از اين در ميان ما مورد اميد واری بودی آيا ما را باز مىداری كه چيزی را كه پدران ما مىپرستيدند بپرستيم ما به چيزی كه بدان دعوتمان مىكنی سخت در شكّيم) (هود/62) و آيات ديگرى كه امور مربوط به شكّاكان و در حق ترديد كنندگان را مورد بررسى قرار مىدهد كه چون از هوى و هوس و نياكان و سردمدارانشان پيروى مىكنند چنين ترديد به خود راه مىدهند.
اى پرسش كننده و نيز فراموش مكن فرموده اميرالمومنين على (عليه السلام) به كميل بن زياد نخعى كه: ((مردمان سه دسته اند: عالم رباّنى - دانشمند خدا شناس - و دانش خواهى كه بر راه رهايى گام بر مىدارد، و آنانكه چون مگسان فرومايه اند، كه از نور دانش الهى روشنى نمىجويند، و با هر وزشى به سويى مايل مىگردند، و از هر سخن گويى پيروى مىكنند در حاليكه تكيه گاه مورد وثوقى ندارند...)).
اى پرسشگر آيا مىخواهى با توجه به آنچه براى تو نقل كرديم كارهايى كه هم پيمانان براى باز دارى اهل بيت (عليهم السلام) از جانشينى و وصايت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) انجام دادند و سنت الهى و سنت همه پيامبرانش - در اينكه بعد از خودشان جانشين و وصيى از خاندان ارجمند خود مقرر مىفرمودند - را از مسير حقيقى بيرون بردند و با قرآن و فرموده رسول خدا به مخالفت برخاستند [و مىخواهى با همه اين سنت شكنى ها و بدعتها] باز كارهايشان مانند خورشيد در روشنايى روز آشكارا باشد و سخنرانانشان بامداد و پسين بر روى منابر و در مساجد آن كارها را باز گو كنند و در كوچه و بازار منتشر سازند و براى رسواييها و نابوديهايى كه به بار آورده اند لوحه هاى يادبود فراهم آوردند و پيكره يادمان بتراشند تا هر انسان روستايى و يا شهرى را در سالهاى متمادى دولتشان متوجه آن كنند و قلم به دستانشان در روزنامه ها و مجلات و دست نوشته هاى تاريخيشان در هر دوره و زمان و هر گوشه و كنارى بنويسند؟ و آيا دليلى براى جلوگيرى از بازگويى احاديث پيامبر پس از رحلت آن حضرت وجود دارد؟ و به چه علت به مسلمانان تأكيد مىكردند تا بدون هيچ تفسير وتوضيحى تنها قرآن بخوانند و از روشن كردن شأن نزول و جهات و علل نزول آيات جلوگيرى مىكردند؟ و چرا بزرگان صحابه مانند ابوذرّ غفارى و امثال او را به خاطر نقل فضايل اهل بيت (عليه السلام) و احاديثى كه بين بعثت تا هجرت و غزوه هاى پيامبر (صلی الله عليه وآله) و فتوحات حضرت على (عليه السلام) و پهلوانىهاى او در جنگها ديده يا شنيده بودند كتك زدند و در زندانها به بند ابد كشيدند؟ و چرا دشنام به حضرت على و حسن و حسين (عليهم السلام) را بر روى منابر در هر مسجد و محفلى تا هشتاد سال علنى كردند؟ و از ساختن مسجد الذكر به يادبود كسى كه نسب برادر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) را فراموش كرده بود و [كارهايى مانند اينها] چه هدفى داشتند؟ و چه هدفى را دنبال مىكردند از اينكه تنها همنشينى و صحبت با پيامبر در حال اقرار به اسلام را مبناى خود قرار دادند؟ و اينكه صحابه همگى عادل هستند ونبايد احوال آنها را مورد نقد و بررسى قرار داد ...؟؟؟؟؟ و آنها از هر لكه ننگى پاكند و در همه احوالشان بايد از آنها پيروى شود اگر چه تجاوز كار يا ستم پيشه باشند و كسى كه در دولت آنها شكيبايى كند به پاداش خواهد رسيد؟ آيا همه اينها علت و دليلى جز از بين بردن نشانه ها و آثار پاكى و بزرگى آل محمّد داشت؟ و اين عملكرد تا جايى پيشرفت كه عالمان آنها از صحابه در كتابهاى خود با نامهاى عادلان و طاهران [عدل پيشگان و پاكان] ياد كردند و از سوى ديگر كسانى از صحابه كه در مقابل خلفا و سردمداران و واليان موضع گيرى داشتند يا حديثى در نكوهش يا كاستى آنها از پيامبر نقل كردند را به قلم نقد و بررسى سپردند و به كفر و بى دينى و جعل حديث و دروغ گويى متهم كردند و همين كار را با آن عده از صحابه كه ديدند از حضرت على و اولاد طاهرينش (عليهم السلام) پيروى مىكنند يا درباره برترى ايشان از پيامبر فضيلت يا منقبتى نقل مىكنند نيز انجام دادند و اين كارها بدان جا كشيده شد كه كتابهاى قطورى درشرح حال دروغ گويان و حديث سازان و متهمان نگاشتند و آن كتابها را از اسامى كسانى كه نسبت به خلفا انكار و مخالفتى از خود نشان داده بودند يا حديثى در زشتى ها و كاستى هاى آنها يا روايتى در فضايل آل محمّد نقل كرده بودند پر كردند تا آنجا كه در آن كتابها نامهاى مردانى بزرگ كه احاديث پيامبر (صلی الله عليه وآله) به راستگويى و راستى آنها زبان گشوده بود كه عادلند و راستگويند و استوار و از مورد وثوق ترين مردم و جز اين ستايشها را به قلم كشيدند و گفتند كه رافضى است خبيث مذهب است و... و تعدادى از نويسندگان آنها مثل ذهبى وديگران به خود جرأت دادند كه نامهاى مبارك امامان آل محمّد (عليهم السلام) را در كتابهايشان ذكر كنند ای پرسشگر حال اگر مىخواهى حق را درباره عملكرد حاكمان غاصب با حضرت علی و فاطمه و حسن و حسين و اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) بشنوى پس به تاريخ آنها از روز نخست بعثت پيامبر (صلی الله عليه وآله) خوب بنگر سپس احوال مردان اين دولت را در آن هنگام و روزگار پيامبر و به ويژه در آستانه رحلت پيامبر (صلی الله عليه وآله) مورد بررسى قرار ده و به عملكرد منافقان و اعتقاد و اقوالشان در قرآن نظر كن و ببين چه هوى و هوسها وكينه هايى در دل داشته اند و در حيله گرى هاى آنها در هنگام وفات پيامبر (صلی الله عليه وآله) و پس از آن خوب به تماشا بنشين كه خبرهاى زيادى در اين مورد وارد شده است و تصنيفات مستقلى را در باب تاريخ رسالت مىطلبد كه بايستى بازيابى و تحقيق شود و از دروغ پردازی ها و شايعه سازى هاى حكومتها پاك گردد پس در كار حضرت على و اهل بيت (عليهم السلام) و برخورد دشمنان و منافقان به ظاهر مسلمان را با آن حضرات مورد انديشه قرار ده و ما به اشاره به چند موضع اكتفا مىكنيم از جمله:
1- يوم الدار يعنى روزى كه پيامبر (صلی الله عليه وآله) مأمور شد خويشان و نزديكان خود را به اسلام دعوت فرمايد (پاسخ معظّم له در اينجا نا تمام مانده و آن را به پايان نرسانيدند)
سوّم: بعد از آن در مورد ويژگيهاىامامحسينعليه السّلام عناوين متعدّدی نگاشت که عبارتند از: حسين خالصة الله است, ويژگيهاى زيارت قبر امام حسين عليه السّلام, زائر امام حسين عليه السّلام مثل زائر بيت الله الحرام است, وقوف زائرين نزد روضه امام حسين عليه السّلام.
و آخرين مطلبی که به رشته تحرير درآوردند پيرامون مقتل امام حسين (عليه السّلام) بود
و آخرين سطرها و کلمات او اينگونهبود:
پس جان بر کفجنگيد, و مظلومانه شهيد گشت, و در گذشت در حالی که در رحمت الهی غوطه ور بوده و می گفت: من فرزند رسولخدايم, و فرزند کسی کهتزكيه نفس کرده و بندگی نمود, ولی او را کشتند ....
و اينجا بود که اندکی پيش از اذان مغرب در زاد روز حضرت زينب (عليها السّلام) و بعد از اينكه وضو گرفته و مهياى نماز مغرب شده بود دچار عارضه قلبی گرديد.
معظّم له بلافاصله به بيمارستان منتقل گرديده و اطاقی مجهّز به همه فوريتهاى پزشکی به ايشان اختصاص يافت , و يك تيم پزشکی از بهترين متخصصين داخل و خارج کشور برای معالجه ايشان تشكيل شد, که فرزند پنجم ايشان جناب دکتر سيد محمّد مهدی آن تيم را همراهی و سرپرستی می نمود, و معالجات ايشان در بيمارستانهای اصفهان و تهران 66 روز بطول انجاميد تا اينكه به ملکوت اعلی پيوست.
رحلت معظّم له
ايشان در شب 13 رجب سال 1423 هـ ق بين نماز مغرب و عشا در بيمارستانی در تهران وفات يافت
سپس در روز 14 ماه رجب پيكر پاکشان را بزرگان علما و بزرگان به همراه جمعيتى پر شور در تهران تشييع کردند
سپس پيكرپاکشان به قم انتقال يافته و مراسم دفن به جهت اجرای وصيتى که ايشان در اين زمينه داشتند به مدّت دو روز به تأخير افتاد, و مسير تشييع برای روز پانزدهم رجب از مسجد عشقعلی به سوی حرم حضرت معصومه (عليها السّلام) اعلان شد
و بعد از نيمه شب همان روز فرزند بزرگ ايشان جناب سيّد محمّد محسن موحّد ابطحی به همراه اهل بيت و جمعی از خواصّ ايشان نماز را بر ايشان خواند, و سپس خودش پيكرپاک پدر را در آرامگاه شريفش در بيرونی منزل وی به خاک سپرد.
اين کار پس از عدم امکان دفن معظّم له در حرم عمّه شان حضرت معصومه (عليها السّلام) صورت گرفت, و براساس وصيتى که فرزند چهارم ايشان جناب سيّد محمّد رضی الدّين از والد خود نقل نمود که: در صورت امکان در نجف دفن شوند, و اگر ممکن نبود در حرم حضرت معصومه (عليها السّلام) نزد مسجد بالا سر يا طباطبايي, و اگر اينهم ممکن نبود در بيرونى منزلشان که محل ديدارهای عمومی و دفتر مراجعات و حسينيهايشان بود و مجالس اهل بيت (عليهم السّلام) دائما در آنجا بر پا می شد به خاک سپرده شوند.و همانطور که وصيّت نموده بودند مراسم تدفين صورت پذيرفت.
و مخفی نماند که مسأله دفن در خانه و ملکهای شخصی از ديرباز صورت می گرفته و سيره انبيا و اوصيا و اوليا در عصرها و شهرهای مختلف بوده است, که در رأس ايشان حضرت رسول الله (صلّی الله عليه و آله) هستند که وصيت فرمودند در منزل خودشان به خاک سپرده شوند, و همينطور دختر ستم كشيده و مظلومه ايشان (عليها السّلام), و حضرت هادی و حضرت عسکری (عليهما السّلام), و حضرت نرجس خاتون (عليها السّلام), و بعد از آن علما نيز از ايشان تبعيت نمودند که من جمله ايشان است: شيخ مفيد, سيد مرتضی, شيخ طوسیّ, صاحب جواهر, و ابن فهد حلّیّ, و ده ها نفر ديگر از بزرگان ملت و دين.
معظّم له وصيت نمود به اينكه تعدادی از تربت های کربلا که مدّت طولانی بر آنها نماز خوانده و سجده کرده بود با او دفن شود, و نيز وصيت نمود که بعض جاهای بدن شريفش مخصوصا صورت و چشمان و مواضع سجودشان به اين تربت مقدّس آغشته گردد, و همچنين تعدادی از دستمالهايى که اشکهای عزای امام حسين (عليه السّلام) و اهل بيت (عليهم السّلام) را با آن پاک می کرد با وی دفن شود, و نيز خودنويسهايى که مدت طولانی با آنها مسائل دينى را نوشته و بوسيله آن از كيان شرع مبين اسلام دفاع نموده بود را بر سينه مبارکشان قرار دهند, که پنج عدد از خودنويسهاى قديميشان با ايشان دفن شد.
و حقيقتا ايشان غريبانه زيست, و غريبانه رحلت نمود, و غريبانه دفن گرديد, خداوند متعال او را با اجداد غريبش (عليهم السّلام) محشور نمايد.
انعکاس اين واقعه در رسانه های عمومی

1- در پخش اين خبر حزن افزون صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران با پخش آن در شبكه هاى مختلف و برنامه هاى خبرى گوناگون پيشى گرفت كه اين خبر را با تسليت به حضرت مولى صاحب الزمان و مراجع معظّم تقليد و حوزه هاى علميه بويژه فرزند ارشد معظّم له آقاى سيد محمّد محسن و بيت شريف ايشان آغاز مىكرد


2- انتشار آن با چكيده اى از زندگى شخصى معظّم له در روزنامه هاى و جرايد مهمّ كه به پيگيرى مستمر در همه مراحل از تشييع و برپايى مجالس بزرگداشت در شهرهاى مختلف تا اربعين همت گماشتند.






آثار انتشار يافته
معظّم له معتقد بودند که آنچه در درجه اوّل از نظر علمی برای ايشان دارای اهميت و برايشان واجب است آنستکه: بيشتر تلاش وعمده وقت خود را در تصنيف و تأليف صرف نموده, و اهتمامی به طبع و نشر نداشته باشند, و بر خود لازم می دانستند فرصتی را که صرف طبع و نشرمی گردد را به اصل تدوين و تحقيق اختصاص دهند, و بخاطر همين اشتغال به چاپ مصنّفاتشان برايشان سخت بود, و لذا غالب مصنّفات ارزشمندشان به صورت مخطوط باقی مانده است.
وبيت مرحوم آقای حكيم (قدّس سرّه) در ايّام مرجعيتشان به وی پيشنهادپيگيرى طبع و نشر يكى از موسوعه های رجالی وی به نام تهذيب المقال را دادند که ايشان بخاطر همان مشغوليتهای علمی خود و مناعت طبعی که داشتند قبول نکردند اگر چه نسبت به استادشان مرحوم آقای حكيم علاقه و حبّ وافری داشتند.
ولی معظّم له با توجّه به اختصاص همه وقتشان به تأليف و تحقيقو بعد از درخواستهای پى در پى بزرگان و علماء حوزه های علميه در عراق و لبنان و ايران برای نشر آثار ارزشمندشان و اصرار آنان بر اين امر مجبور به طبع و نشرتعداد کمی از مصنّفات خود گرديد, که عبارت است از:
1- اوّلين کتابی که اقدام به نشر آن نمودند: کتاب تهذيب المقال بتنقيح کتاب الرّجال بود که شرح کتاب رجال شيخ نجاشیّ است.
جلد اوّل (چاپ اوّل): قطع وزيری | با جلد گالينگور | 430 صفحه | ناشر: چاپخانه آداب - نجف اشرف | سال 1389
جلد دوّم: قطع وزيری | با جلد گالينگور| 470 صفحه | ناشر: چاپخانه آداب - نجف اشرف | سال 1390
و آن از مواردی بود که فرزند بزرگ ايشان با اينكه در آن زمان بيش از نه سال سن نداشتند زير نظر معظّم له در پاكنويس کردن و استخراج بعض منابع کتاب و تصحيح نسخه چاپخانه و مقابله آن با نسخه اصل نقش داشتند.
2- سپس بعد از رجوع به ايران و اقامت در اصفهان آثاری که از ايشان به مرحله طبع و نشر رسيد عبارت است از: کتاب شرح رسالة فی آل أعين, که اين رساله نوشته أبو غالب الزّراری است.
در قطع وزيری | با جلد شوميز | 120 صفحه | ناشر: انتشارات ربّانی در اصفهان | سال 1399
3- و بعد ازپيروزى انقلاب اسلامی و تشكيل حکومت و نياز به قوانين اسلامی , رهبری انقلاب مرجع مجاهد آيت الله خمينى از علماء و متفکّرين درخواست مشارکت درتدوين قانون اساسی و ارائهپيشنهادات خود در اين مجال را نمودند, پس آن سيد فقيد نيز اقدام به تهيّه رساله ای نمودند که بيانگر اصول و قواعد و حدودی بود که دولت اسلامی می بايست بر اساس آنها بنا گردد, و کلّ مطالب اين رساله برگرفته از آيات قرآنی بود, که به زبان فارسی تحت عنوان: «نقد و بررسی يش نويس قانون اساسی» به طبع و نشر رسيد.
در قطع رقعی | با جلد شوميز | 135 صفحه| ناشر: صندوق پس انداز و قرض الحسنه امام حسين (عليه السّلام) | سال 1399
4- پس از آن کتاب تاريخ آل زرارة.
در قطع وزيری | با جلد شوميز | 242 صفحه | ناشر: انتشارات ربّانی - اصفهان | سال 1400
5- و بخاطر تناسب موضوعی که بين دو کتاب [شرح رسالة آل أعين, و تاريخ آل زرارة] وجود داشت و درخواستی که در مورد چاپ اين دو کتاب باهم شده بود هر دو در يك جلد به چاپ رسيد.
در قطع وزيری | با جلد گالينگور | 362 صفحه | ناشر: چاپخانه ربّانی - اصفهان | سال 1403
6- بعد از آن جلدهای [3- 4 – 5] از کتاب تهذيب المقال در قم مقدّسه به ترتيب منتشر شد.
جلد سوّم: در قطع وزيری | با جلد گالينگور | 556 صفحه | ناشر: چاپخانه ربّانی - اصفهان | سال 1405
جلد چهارم: در قطع وزيری | با جلد گالينگور | 520 صفحه | ناشر: مرکز نشر آثار الشيعه | سال 1412
جلد پنجم: در قطع وزيری | با جلد گالينگور | 580 صفحه | ناشر: جناب آقای سيد محمّد رضی الدّين؛ فرزند مؤلّف (قدّس سرّه) | سال 1417
7- و بعد از آنکه جلد اوّل کتاب تهذيب المقال در بازار ناياب گرديد درخواستها زياد؛عظّم له تصميم به نشر آن گرفتند, پس بار ديگر آن را باز نگری کرده و مورد تصحيح و تكميل قرار دادند و فهرستهای مختلفی به آن اضافه نموده و سپس اقدام به چاپ آن کردند.
جلد اوّل: (چاپ دوّم) | قطع وزيری | با جلد گالينگور | 551 صفحه | ناشر: جناب آقای سيد محمّد رضی الدّين؛ فرزند مؤلّف (قدّس سرّه) | سال 1417
8- و کتاب فتاوا و آراء فقهی ايشان (مسائل من الفقه الشيعة) که به زبان فارسی به نام: مسائلی در فقه شيعه به چاپ رسيد.
قطع وزيری | با جلد شوميز | 528 صفحه | ناشر: دفتر معظّم له | سال 1418
9- و همچنين خلاصه تقريری از بعض بحثهای ايشان در باب رؤيت و ثبوت هلال از طرف يكى از شاگردانشان به نام : شيخ قاسم آل قاسم القديحى الأحسائی به طبع رسيد.
قطع رقعی | با جلد شوميز | 120 صفحه | ناشر: توسط تقرير کننده | سال 1420

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر