۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

روش تفسيری آيت الله صادقي تهرانی در تفسير «الفرقان»


روش تفسيری آيت الله صادقي تهرانی در تفسير «الفرقان»
صفحه‌ی خانگی > آثار > مقاله‌ها > روش تفسيری آيت الله صادقي تهرانی در تفسير «الفرقان»

بسم الله الرحمن الرحیم

PDF Ver (210 KB)

روش تفسيری آيت الله صادقي تهرانی در تفسير «الفرقان»


اميرحسين مطلق[1]

دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم


چكيده:

«الفرقان فی تفسير القرآن بالقرآن و السنة» ، يكي از تفاسير معاصر شيعه است كه مفسر، طي مدت چهارده سال آن را به زبان عربي و در سي جلد به رشته تحرير درآورده است و تا كنون هيچ ترجمه‌اي از آن به زبان فارسي منتشر نشده است[2]. همان‌گونه كه از نامش پيداست منهج تفسيري آن ، قرآن به قرآن و در ضمن، استناد به سنت قطعيه است. اما آشنايي مفسر با علوم مختلفي از قبيل ادبيات عرب، فقه، كلام، اخلاق، فلسفه، علوم اجتماعي و سياسي و حتي بعضي از علوم طبيعي؛ پيش ادراك‌هاي تفسيري او را تشكيل می‌دهند. البته استفاده گسترده وي از براهين عقلي به اين تفسير جامعيت قابل توجهي بخشيده است گرچه برخي نيز آن را در زمره تفاسير ادبي اجتماعي به حساب آورده‌اند[3] ، اما مفسر معتقد است كه هر آيه متناسب با موضوع خود مورد بحث قرارگرفته است.

در اين تفسير ، مفسر سعي كرده كه مفاهيم آيات را مستقلاً استنباط كرده و عقايد مذهب خود را بر آيات تحميل نكند[4].

آن چه كه پيش رو داريد كاوشي است مختصر پيرامون مفسر و روش تفسيري وي، همراه با بررسي نمونه‌هايي از تفاسير ايشان در حوزه‌هاي گوناگون.

مقدمه

اين تفسير در بين سالهای 1354‌ تا 1367 هـجري شمسي تأليف گرديده و محتواي آن درحقيقت سلسله دروس تفسيری است كه مفسر محترم در حوزه علميه نجف اشرف و قم داشته‌اند و آن را به خواهش شاگردان خود تدوين نموده و در سـى جـلـد در بيروت چاپ و منتشر نموده‌اند[5].

چاپ نخست آن ، از جلد سى‌ام آغاز شده و در جلد بيست و هفتم ، مرحوم علامه طباطبائى(ره) پس از رؤيت دو جلد ، مفسر را به ادامه كار تشويق نموده است. به بخشي از نامه ايشان كه خطاب به مفسر نوشته‌اند توجه فرماييد:

«... تفسير شريف «فرقان» كه زيارت شد، كتابي است كه موجب روشني چشم و مايه‌ي افتخار ماست. ان شاء الله با تمام قوا مساعي خود را در همين رشته تفسير يعني تفسير قرآن بقرآن مبذول داشته، در خدمت به معارف قرآني و پرده‌برداري از روي ذخاير اين كتاب مكنون آسماني، خسته و ملول نباشيد، توفيق و تأييد جنابعالي را از خداي «عزّ اسمه» خواستارم...»[6].

روش مفسر اين گونه است كه در آغاز هر سوره ابتدا در مورد نام سوره، محل نزول و تعداد آيات آن بحث می‌كند و بعد به تفسير آيات می‌پردازد و هرجا رابطه‌اي ميان آيات وجود داشته باشد كه به نظر او ذكرش لازم باشد، مناسبت‌هاي بين آيات را نيز بررسي می‌نمايد[7].

اين تفسير همان گونه كه از اسمش پيداست به شرح و توضيح تحليلی آيات بر اساس قرآن و سنت پرداخته است كه البته در اين بين، قرآن، نقش اصلی و اساسی را ايفا مي‌كند . گرچه همواره به روايات استناد می‌كند اما روش اصلي او در استنباط‌ها ، استفاده از تفسير قرآن به قرآن است. در تفسير آيات الاحكام ، هيچ‌گونه وابستگي‌اي به فتاواي مذاهب گوناگون اسلامي نداشته و ضمن بررسي نظرات مختلف به نقد برخي از آنها پرداخته و گاهي خود نظرات منحصر به فردي را ارائه می‌نمايد[8].

مرحوم آيت الله معرفت(ره) درباره اين تفسير می‌گويد:

«و هو تفسير جامع شامل، اتخذ منهجَ تفسير القرآن بالقرآن حسب الامكان، و هو تحليلیّ تربویّ اجتماعیّ، مع الاستناد الى احاديثٍ صحيحةً و اخرى ملائمة مع ظواهر القرآن، و لذا احترز عن الاسرائيليات بشكل قاطع، و كذا عن الاحاديث الموضوعة و الضعيفة»[9]

درباره مفسّر[10]

  • ولادت

حضرت آيت الله محمد صادقی تهرانی، در سال 1305 هجری شمسی در خاندانی روحانی از مرحوم حاج شيخ رضا لسان المحقّقين؛ در تهران ديده به دنيا گشود.

تحصيلات

تا سن سيزده سالگی که پدرش در قيد حيات بود، سيکل دوم دبيرستان را به پايان رسانده و به حَلَقات دروس‌عرفاني، اخلاقی و تفسيری مرحوم آيت الله العظمی ميرزا محمّد علی شاه آبادی استاد بزرگ مرحوم امام خمينی پيوست ‌، سپس عازم قم شده و طی سه سال دروس سطح را به پايان رساند‌. از سال 1323 در دروس مرحوم آيت الله العظمی بروجردی شرکتی فعّال داشت‌، به گونه‌ای که درمسائل فقهي‌، اتخاذ رأی مي‌کرد‌. و ضمناً از دروس فقه‌، فلسفه‌، عرفان و ساير دروس اساتيد ديگری نيز بهره‌مند مي‌شد‌. مرحوم آيت الله علّامۀ طباطبائی نيز ‌نقش عظيمی در استمرار درجات تفسيري‌، عرفاني‌، فلسفی و اخلاقی وي داشت‌. هفت سال در درسهای اين دو استاد بزرگ شرکت کرد و در سفرهای بسياری که از قم به تهران داشت از دروس فلسفی مرحوم آيت الله العظمی ميرزا مهدی آشتيانی و ميرزا احمد آشتيانی نيز بهرۀ وافری ‌برد اما به نقل خودش استفاده‌های علمی ازمرحوم آقای شاه آبادي‌، نقش محوری داشت و تمامی تحصيلات حوزوی‌اش ، تحت الشعاع آن بود.

وي دارای چهار مدرك تحصيلی ليسانس در رشته‌های حقوق‌، علوم تربيتي‌، فلسفه و فقه‌ ؛ و دارای درجه دكترای عالی معارف اسلامی از دانشكده معقول و منقول (معارف اسلامي) تهران می‌باشد.

  • فعاليتهای علمی و مبارزات سياسي

پس از اخذ درجه دكترا از دانشكده معارف اسلامی تهران ، سه سال در آنجا به تدريس ‌فلسفۀ اسلامي‌مشغول بود ‌و در ضمن جلساتی هم بر عليه حکومت شاهنشاهی داشت که بيشتر، قشر دانشجو در آن جلسات شرکت مي‌کردند. و لذا مورد تعقيب ، تهديد و تحديد دستگاه قرار گرفت‌.

در سال 1341 در اثر مبارزات شديد بر ضد رژيم شاه‌، خصوصا به جهت سخنرانی در سالگرد ارتحال‌مرحوم آيت الله العظمی بروجردی در مسجد اعظم قم ‌، ازسوی ساواک محکوم به اعدام شد و ايران را مخفيانه به قصد حج‌ّ ترک نمود‌، در مکه و مدينه به دليل سخنرانيها و اعلاميه‌هايی كه به زبان فارسی و عربی عليه طاغوت‌ داشت ، در حين بجا آوردن حج ، دستگير شده و اعمال حج را در حصار مأموران دولتی انجام‌داد‌ و تحت الحفظ به عراق فرستاده شد.

در نجف اشرف به مدت ده سال به تدريس تفسير، فقه‌، اخلاق‌، سخنرانی و تأليف مشغول بود.

با آغاز اخراج ايرانيان از نجف اشرف و ديگر شهرهای عراق‌، به بيروت هجرت کرد و به مدت پنج سال در آنجا فعاليت‌های قرآنی و سياسی را ادامه داد. در آنجا با تأليفاتی نوين‌، زمينه‌ای مناسب را برای گفت وگو با علمای اديان ديگر برای اثبات حقّانيت اسلام ايجاد نمود به‌گونه‌ای که در مناطق مختلف لبنان‌، ضمن گفتمان قرآنی با علماي‌شيعي‌، به مباحثه و مناظره با علمای سنّي‌، مسيحي‌، يهودي‌، و ... پرداخته و آنان را با استدلالات قرآنی محكوم مي‌نمود.

با شدت‌گرفتن جنگ داخلی در لبنان‌، آن‌جا را به قصد حجاز ترک نمود. در مکّۀ مکرّمه دو سال فعاليت‌های پيگير ودامنه داری را برای رشد تفکر قرآنی در ميان مسلمانان انجام داد. در آنجا نيز ضمن مناظره با علمای وهّابي‌، حدوديکصد خانوار سنّی را در مرکز حکومت آل سعود، به مذهب اهل‌البيت(عليهم السلام) راهنمايی كرد كه همگی آنان شيعه شدند. لذا برای دومين بار در حجاز دستگير و به زندانی به نام «سجن التّرحيل» در جده برده شد. پس از آزادی از زندان مجدداً به بيروت بازگشته و از آنجا برای ديدار امام به پاريس رفت.

پس از بازگشت به بيروت به فاصله چند روز از بازگشت امام به ايران‌، پس از هفده‌سال هجرت- که در طی آن ، چهار بار غياباً به اعدام محكوم شده بود- به ايران بازگشت‌.

  • تأليفات

از مهمترين تأليفات ايشان تفسير سی جلدی «الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة» است. به نقل از خودشان ، مرحوم آيت ‌الله علّامۀ طباطبائی فرموده بودند تا اين تفسير پايان نيافته کتاب ديگری ننويسند و چنان هم شد. اما قبل و بعد از نگارش تفسير ، تأليفات زيادی داشته‌اند كه بيش از 110 اثر می‌باشد و بسياری از آنها به چاپ رسيده است.

از جمله تأليفات ديگر ايشان عبارت است از : «تبصرة ‌الفقهاء»، «اصول الاستنباط بين الكتاب و السّنة»‌، «حوار بين الإلهيين و المادّيين»، «عقائدنا»، «الفقهاء بين الكتاب و السّنة»، «علیّ و الحاكمون»، «تاريخ الفكر و الحضارة»، «تبصرة ‌الوسيلة»، «علی شاطئ الجمعة»، «مقارناتٌ بين الكتب السماوية»، «فقه‌گويا»، «اسرار، مناسک و ادلّۀ حج»، «بشارات عهدين»، «ستارگان از نظر قرآن»، «آفريدگار و آفريده»، «ماترياليسم و متافيزيك»، «دعا از نظر قرآن» و كتب بسيار ديگری كه به زبانهای عربی و فارسی تأليف شده است.

برخی از بزرگان علمای معاصر، پيرامون تأليفات ايشان اظهار نظرهايی كرده‌اند، از جمله اين كه مرحوم‌آيت الله العظمی حکيم ‌خطاب به ايشان فرموده‌اند:

«شما در عين حرکات زياد انقلابي‌، کتابهايی تأليف نموده‌ايد که در مدتی کم از تمامی مؤلفين با سابقۀ نجف از نظر تعداد و محتوا سبقت گرفته است».

و همچنين مرحوم امام(ره) دربارۀ کتاب «المقارنات‌» فرموده‌اند:

«بهترين کتابی است که عليه يهود و نصاری نوشته شده است».

الفرقان فی تفسير القرآن بالقرآن و السنة

  • ساختار

اين تفسير در سي جلد و بالغ بر 12213 صفحه به شرح زير تدوين شده است:

شماره جلد

شروع

پايان

تعداد صفحات

1

فاتحه / 1

بقره / 66

458

2

بقره / 67

بقره / 182

325

3

بقره / 183

بقره / 223

352

4

بقره / 224

آخر بقره

394

5

آل عمران / 1

آل عمران / 138

396

6

آل عمران / 139

نساء / 28

464

7

نساء / 29

آخر نساء

473

8

مائده / 1

مائده / 47

392

9

مائده / 48

انعام / 37

406

10

انعام / 38

آخر انعام

372

11

اعراف / 1

اعراف / 169

382

12

اعراف / 170

توبه / 24

387

13

توبه / 25

آخر توبه

358

14

يونس / 1

آخر هود

445

15

يوسف / 1

آخر رعد

353

16

ابراهيم / 1

آخر نحل

541

17

إسراء / 1

آخر اسراء

378

18

كهف / 1

آخر مريم

386

19

طه / 1

آخر انبياء

389

20

حج / 1

آخر مؤمنون

297

21

نور / 1

آخر فرقان

345

22

شعراء / 1

آخر قصص

423

23

عنكبوت / 1

آخر سجده

306

24

احزاب / 1

آخر فاطر

359

25

يس / 1

آخر غافر

493

26

فصلت / 1

آخر جاثيه

477

27

احقاف / 1

آخر قمر

507

28

رحمن / 1

آخر تحريم

455

29

ملك / 1

آخر مرسلات

349

30

نبأ / 1

آخر ناس

551

يادآوري مي‌گردد كه مقدمه اين تفسير در ابتداي جلد اول و سي‌ام قرار دارد.


  • روش تفسيري

قبل از ورود به بحث پيرامون تفسير الفرقان بهتر است تعريف روشني از روش تفسيري ارائه نمائيم.

روش تفسيري عبارت است از راهي كه مفسر براي رسيدن به معاني آيات برمي‌گزيند كه از سه حال خارج نيست:

قرآن به قرآن

قرآن به سنت

استدلالي

آن‌چه كه مسلم است اين كه در هر سه روش، مفسر نياز به نوعي اجتهاد دارد كه به او كمك كند از آيات ، روايات و يا براهين و استدلالات به صورت درست ومنطقي استفاده كند. البته ممكن است مفسر در برخي موارد از تركيبي از سه روش استفاده كند كه در آن صورت به آن تفسير جامع مي‌گوييم. بديهي است در هر تفسيري ولو روايي محض باز هم بكارگيري عقل و اجتهاد شرط لازم است. آيا اصولاً شخصي كه فاقد عقل و يا قدرت تحليل باشد، مي‌تواند مقصود آيات را از بين آيات ديگر يا روايات استخراج نمايد؟

اما در كنار روش تفسيري، اصطلاح ديگري نيز مطرح است كه ما آن را «صبغه تفسيري» مي‌ناميم و آن نوع پرداختن مفسر به آيات است كه با توجه به تخصص و علايق او، رنگ و بوي خاصي به تفسير مي‌دهد به‌عنوان مثال مفسري كه فيلسوف است، به طور طبيعي آيات را با پيش ادراكات فلسفي مي‌نگرد و تفسير مي‌كند و لذا تفسير او رنگ و بوي فلسفي خواهد گرفت و يا مفسري كه اديب است خواه نا خواه آيات را بيشتر به لحاظ ادبي و بلاغي بررسي مي‌كند كه به تفسير او صبغه بلاغي خواهد داد. اما اين بدان معنا نيست كه بخواهيم اين نوع نگرش به آيات را - چنان‌كه عده‌اي پنداشته‌اند- روش تفسيري بناميم. چراكه ممكن است تفسيري در عين حال كه صبغه فلسفي دارد، از روش قرآن به قرآن استفاده كند و يا ضمن اين كه رنگ و بوي اخلاقي و تربيتي دارد، از روش تفسير روايي بهره برده باشد، طبيعي است كه پرداختن بيشتر مفسر به يك موضوع را نمي‌توان روش تفسيري او ناميد.

  • روش تفسيري الفرقان

همان‌گونه كه ذكر شد روش اصلي مفسر، تفسير قرآن به قرآن است . اگرچه روايات بسياري را نقل مي‌كند، اما تنها ملاك صحت روايات را مطابقت آن با قرآن مي‌داند. مفسر حساب ‌«سنت» را از «روايت» كه بيانگر سنت است جدا مي‌كند. سنت را كه همان قول و فعل و تقرير معصوم است مانند قرآن حجت مي‌داند و معتقد است مثل قرآن مي‌تواند مفسر قرآن باشد. اما روايات واحاديث را ازآن‌جا كه در معرض آفات زيادي مثل ضعف سند، نقل به معنى و… قرار دارند، به عنوان حجّت نمي‌شناسد، بلكه معتقد است حجيّت روايات را بايد از راه عرضه بر قرآن به دست آورد و فقط بدين وسيله است كه سنت بودن آن به اثبات مي‌رسد[11]. بر اين اساس مفسر، روايات بسياري را كه از نظر او موافق با آيات بوده‌اند ذكر مي‌كند ولو اين‌كه داراي سند ضعيفي هم باشد و از طرفي رواياتي را هم كه به نظر وي با قرآن مخالفت دارد، يا مردود مي‌شمارد و يا حمل بر معنايي غير از ظاهر آن مي‌كند حتي اگر داراي سند صحيحي هم باشند[12].

بدين ترتيب ضمن اين‌كه مفسر از روايات و استدلالات عقلي فراواني در تفسير بهره مي‌برد اما براي تمامي آنها نقش حاشيه‌اي قائل بوده و بر اين باور است كه تنها روش صحيح تفسير همان روش قرآن به قرآن است و هر روش ديگري غير از آن، تفسير به رأي خواهد بود[13].

  • برخي از عقايد تفسيري مفسر

1- محوريت قرآن:

مفسر تمامي مباحث را بر اساس محوريت قرآن دنبال مي‌كند و همانگونه كه قبلاً ذكر شد ملاك وي براي پذيرش هر نظريه‌اي حتي احاديث و روايات فقط مطابقت با قرآن است.

2- سياق و تناسب آيات:

مفسّر نسبت به سياق و تناسب آيات عنايت زيادي ندارد و غالباً بي مقدمه وارد بحث مى‌شود واز پيوستگى آيات با يكديگر و يا ترتيب و نظم سوره‌ها سخني به ميان نمي‌آورد. مفسر ترتيب و چيدمان آيات را توقيفي مي‌داند و معتقد است كه ترتيب آيات و سوره‌ها وحيانى است[14].

3- عدم تحريف لفظى قرآن:

مفسر براين باور است كه قرآن موجود، دقيقاً همان قرآن نازل شده بر پيامبر است وهيچ گونه كاستى و افزونى در كلمات، آيات، ترتيب و حتّى نقطه واعراب آن راه نداشته است. و آيه «انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون» را بهترين گواه اين حقيقت دانسته است. و احاديثي را كه متضمن معناي تحريف قرآن است، كذب و از اسرائيليات مي‌داند[15]. امّا تحريف معنوى وتفسير نادرست را امرى ممكن دانسته كه دربرخى موارد به وقوع پيوسته است.

4- نسخ:

مفسر نسخ قرآن با قرآن را در برخى موارد مثل حكم نجوى مى پذيرد امّا نسخ قرآن با سنّت را به به هيچ وجه قبول ندارد[16]. وى معتقد است كه حكم ناسخ، باطل كننده حكم منسوخ است وازآن جا كه عزّت و سلطه قرآن بطلان ناپذير است، هيچ گونه نسخى از بيرون برآن وارد نمى‌شود[17]. از آن گذشته نسخ سنّت موافق با قرآن را نيز با سنتى ديگر انكار مى‌كند چراكه پذيرفتن نسخ چنين سنّتي به پذيرفتن نسخ قرآن خواهد انجاميد[18].

5- محكم و متشابه:

مفسّر براساس روايتى از امام صادق(عليه السلام) كه فرمودند: «المتشابهُ مااشتَبَهَ على جاهله»[19] ، محكم يا متشابه بودن را امرى نسبى مي‌داند يعني معتقد است برخى آيات نسبت به بعضى افراد يا زمانها ممكن است متشابه باشند ونسبت به افراد ديگر يا زمانهاى ديگر جزء محكمات قرار گيرند[20].

6- شأن نزول

مفسر مي‌گويد شأن نزول اگر چه گاه درفهم آيات كمك مى‌كند امّا به عنوان معيار وملاك تفسير و شرط فهم آيات، مطرح نيست ونبايد حدود معانى براساس آن تعيين شود[21].

7- ظاهر و باطن قرآن

مفسر با استناد به روايتى از حضرت على(عليه السلام)[22] ، مي‌گويد قرآن داراى چهارسطح است ؛ يك سطح آن ظاهر وسه سطح ديگر جزء بطون قرآن هستند. وي «عبارات» را سطح ظاهر و سه سطح ديگر را كه عبارتند از اشاره، لطائف وحقائق، باطن قرآن مي‌داند ولي معتقد است حقايق قرآن – كه همان تأويل آيات است - اختصاص به اهل وحى دارد. امّا هدف از تفسير، درحقيقت كشف مفاهيم از دو سطح باقيمانده يعني اشاره و لطائف است[23].

ساير ويژگي‌هاي الفرقان

1- سبك و ادبيات نگارش :

مفسر در نگارش تفسير به شكل گسترده‌اي از صنايع ادبي نظير سجع و جناس و ... بهره برده است كه ضمن زيبايي بخشيدن به متن تفسير، حاكي از تسلط مفسر بر ادبيات عرب نيز مي‌باشد. به عنوان نمونه به بخشي از تفسير آيه 5 سوره مباركه حمد توجه فرمائيد:

و بصيغة مختصَرة محتصَرة إنّ في الكون إلهين اثنين معبودين: حق و باطل، فالباطلُ هو عبادةُ النفس و الهوى، و الحقُّ هو عبادةُ اللّه على هُدى، و ليست عبادةُ مَن سِوى اللّه إلّا ناتجةً عن عبادة الهوى‏[24]

2- بهره گيري از اطلاق:

تا زماني كه مفسر قيدي براي مفهوم آيه يا كلمه‌اي نيافته باشد ، تمام بار معنايي كلمه را به طور مطلق مي‌پذيرد. مثلاً ذيل آيه «إنّ أوّل بيت وضع للنّاس»[25] مى‌نويسد « نخستين بودن دراين جا مطلق است, هم اول بودن در زمان را در برمى‌گيرد وهم در مكان وهم در رتبه را»[26] و يا درآيه «إنّ يوم الفصل كان ميقاتاً»[27] مى‌نويسد «اين جدايى، فيصله يافتن اختلافات، فاصله افتادن بين اختلاف كنندگان، جدا شدن دوستان و نزديكان و بريدن از آرزوها واعمال، جدا شدن حقّ از باطل و حقّ گرا از باطل گرا و بالآخره آشكار شدن هرگونه امر مبهم و ناشناخته را شامل مي‌شود»[28]

3- استفاده گسترده از روايات:

اگرچه روش اصلي مفسر، تفسير قرآن به قرآن است اما از روايات به وفور بهره برده است به طوري كه كمتر صفحه‌اى يافت مي‌شود كه در آن به روايتي استناد نشده باشد. اما اين روايات بيشتر به دو منظور آورده شده‌اند يكى به عنوان مؤيد تفسير و ديگري به منظور گسترش معناي آيه. و اين موضوع ، منافاتى با روش قرآن به قرآن ندارد چراكه معيار اصلي در تفسير، خود قرآن است و روايات فقط به منظور تأييد ظاهر آيه و يا گسترش معناي آن به كار گرفته شده‌اند.

4- توجه ويژه به آيات الاحكام:

يكي از ويژگي‌هاي اين تفسير پرداختن مبسوط به آيات الاحكام به شكل استدلالي است كه در ضمن آن، مباحث فراواني مانند نكته‌هاى ادبى، جرح و تعديل روايات و نقد آراى فقهى مطرح گرديده است و در نهايت با محور قرار دادن قرآن، نظر فقهي مفسر ارائه گرديده است. به نمونه‌هايي از نظرات فقهي مفسر در صفحات بعد اشاره خواهد شد.

5- تنوع منابع:

ازآن جايي كه مفسّر در انتخاب روايات، تنها سازگارى آن با محتواى آيات را ملاك قرار داده لذا از استناد به هيچ منبعي خوددارى نكرده است حتي اگر روايات آن منبع داراي سند معتبري نباشند. در ميان اين منابع از صحاح و مسانيد اهل سنت گرفته تا ادعيه ائمه(عليهم‌السلام) ديده مى‌شود.

از تفاسير فراواني كه مفسر به آنها مراجعه كرده مي‌توان به اين موارد اشاره نمود:

نور الثقلين، درالمنثور، قمى و البرهان كه بيشتر در نقل روايت از آنها استفاده شده است. تفسير فخر رازى، المنار، صدرالمتألهين، الميزان و طنطاوى از تفاسير ديگري است كه مفسّر به نقل ويا نقد نظريات آنها پرداخته است.

در بين كتابهاى لغت نيز لسان العرب، قاموس، مصباح، تاج العروس، مفردات راغب و نهايه ابن اثير محل رجوع مفسر بوده‌اند امّا از آن جا كه مفسّر به بحث لغت بيشتر به صورت آزاد و بدون استناد به منابع لغوى مى‌پردازد، نقل گفته‌هاى لغويون در تفسير وي كم تر به چشم مى‌خورد.

مفسر از كتب اجتماعي ، تاريخي ، علمي و دائرة المعارف‌هايي نيز بصورت پراكنده استفاده نموده است كه گاهي براي نقل و گاهي براي نقد، مطالبي را از آنها ذكر مي‌كند.

6- استفاده از كتب عهدين:

يكي ديگر از ويژگي‌هاي اين تفسير استفاده از كتب عهدين يعني تورات و انجيل به منظور تأييد آيات و يا نقل تحريفات صورت گرفته در كتب پيشين است. البته ممكن است مفسرين ديگر نيز فرازهايي از كتب عهدين را نقل كرده باشند اما به نظر مي‌رسد كه آوردن عين متن عبرى عهدين و تسلط مفسر به زبان عبري، از ويژگي‌هاي منحصر به فرد اين تفسير است. به عنوان مثال در ذيل آيه 42 سوره مباركه بقره «ولا تلبسوا الحق بالباطل...» مي‌نويسد كه نام پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در تورات (هوشع 9: 5- 9) موجود بوده كه تحريف گرديده است:

كي هِنّيه هالِخُو ميشود مِيَصْرَييم تِقَبْصِم موفْ تِقَبْرِم «محمّد» لِكَسفام قيموش ييراشِم حُوحَ باهآليهم (6) بائوا يِمّي هَفِقوداه بائوا يِمّي هَشّـِلُوم يِدعو ييسرائل إويل هنابِئ مَشوكاع إيشْ هارُوحَ عَلْ رَبْ عَوُنِحا وِ رَبّاه مسطماه (7)[29]

7- ردّ اختلاف قرائت:

مفسّر موضوع اختلاف قرائت را به كلي مردود مي‌داند و معتقد است يك قرائت بيشتر وجود ندارد و آن همين قرائت عموم مسلمانان معاصر است. لذا در حين تفسير از پرداختن به مباحث قرائت خوددارى مي‌نمايد و بر اين باور است كه هر قرائتي مخالف با قرائت مرسوم خصوصاً اگر در مفهوم آيه تأثير داشته باشد، به كلي غير قابل قبول است[30].

8- خود داري از نقل اسرائيليات:

مفسّر معتقد است در نقل داستانها آنچه را كه نقل آن لازم بوده قرآن ذكر كرده است و نيازي به پرداختن بيشتر به جزئيات وجود ندارد. جمله‌اي كه مفسر در اين گونه موارد بكار مي‌برد اين است: «فلنسكت عمّا سكت اللّه عنه». و لذا از پرداختن به موضوعاتي مانند نام شجره ممنوعه، مكان احقاف ، نامهاى اشخاص و گروههاى بنى اسرائيل و ... خود داري مي‌كند و به همان مقداري كه در قرآن آمده اكتفا مى‌كند.

وي يكى از انگيزه‌هاي رويگردانى خودش از تفسير روايي را وجود اسرائيليات در احاديث مسلمانان مى‌داند و معتقد است كه چنين رواياتى حتّى اگر سند صحيح نيز داشته باشند، فقط زماني مي‌توانند ملاك باشند كه مورد تأييد قرآن قرار بگيرند[31].

9- دوري از تعصب مذهبي:

با وجود اين كه تفسيرالفرقان، يك تفسير شيعى است ، امّا مفسر در هنگام تفسير آيات از تعصّب بيش از حد مذهبى خود داري كرده است.

در انتخاب روايات و يا نقد نظرات، تبعيضي بين شيعه و سنى قائل نشده و همان گونه كه از منابع شيعه استفاده كرده كه از منابع اهل سنت نيز بهره برده و همان اندازه كه به نقد آراى علماي سنّي پرداخته متعرض نظرات علماء و فقهاي شيعه نيز شده است. اين معنا در نظرات فقهي مفسر كاملاً مشهود است.


نمونه تفسير فقهي

1- نجاست مسكرات[32]

ذيل آيه 90 سوره مباركه مائده «إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ وَالأنصابُ وَ الأزلامُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجتَنِبوهُ لَعَلَّكُم تُفلِحونَ» ، مفسر رأي به پاكي مسكرات داده و معتقد است كه لغت «رجس» ، در همه جاي قرآن به معناي نجاست جسماني نيامده مثلاً در مورد منافقان كه قطعاً از نظر بدني پاكند آمده: «إنّهم رجسٌ»[33]. يا در جاي ديگر آمده: « فَاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الأوثانِ »[34] در صورتي كه بتها از لحاظ جسمي نجس نيستند. و آيه تطهير «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً»[35] ،كه اذهاب رجس را منحصر در اهل البيت كرده ، آيا به معني نجس بودن بقيه افراد است؟

مفسر ، معتقد است كه «رجس» در اينجا به معناي پليدي عقيدتي ، عملي و اخلاقي است و لذا آن را «رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطانِ» ناميده است. چون پليدي هاي رفتاري از شيطان است نه نجاسات جسمي وگرنه بايستي حضرات معصومين(عليهم السلام) را نيز در هنگام رسيدن نجاستي به آنان ، نعوذ بالله، همنشين شيطان بدانيم.

از كلمه «فاجتنبوه» نيز برداشت مي‌شود كه خوردن ، خوراندن و هر گونه فعّاليّت مثبتي درباره شراب (و سه مورد ديگر مذكور در آيه) حرام است. ولي هيچ تماس جسماني با هيچ نجسي حرام نيست. آيا دست زدن به شراب براي دور ريختنش حرام است؟

روايات هم درباره طهارت و نجاست جسماني شراب دو گونه است:

1) موافق قرآن است[36].

2) در ظاهر مخالف با قرآن است كه بر پليديهايي غير از پليدي جسماني حمل مي‌شود.

بعضي از علماي بزرگ نيز از هر دو مذهب شيعه و سنّي از متقدّمان و متأخّران آن را پاك مي‌دانند[37].


2- خمس

ذيل آيه خمس «وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَيءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القُربَي وَ اليَتامَى‏ وَ المَساكِينِ وَ ابنِ السَّبِيلِ ...»[38] ، ضمن يك بحث فقهي مفصل و با استناد به آيات ، روايات و استدلالات عقلي ، مفسر محترم احكامي را استنباط كرده كه خلاصه آن به شرح زيراست:

از آيات « فَكُلوا مِمَّا غَنِمتُم حَلالاً طَيِّباً »[39] و « فَعِندَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ »[40] ، و عبارت « مانَحَ كُلَّ غَنيمَةٍ وَ فَضلٍ ‏» در خطبه 82 نهج البلاغه ، درمي‌يابيم كه غنيمت، عموميت داشته و شامل تمامي درآمدهاي حلال است چه در جنگ باشد يا غير آن ،‌ چه با زحمت بدست آيد يا بدون آن ، چه از راه كسب باشد يا غير آن و چه با علم باشد يا بدون آن ‏و اختصاص به غنيمت جنگي ندارد بلكه غنيمت جنگي يكي از مصاديق آن است[41].

از آن جايي كه غنيمت همان خالص فائده است پس طبيعتاً به مازاد مؤونه اطلاق مي‌گردد و اقوي اين است كه خمس نيز مانند زكات بر اصل درآمد تعلق ‌گيرد (با رعايت مؤونه) يعني در پايان سال هر چقدر كه مازاد بر مؤونه بود تا سقف يك پنجم كل درآمد آن سال ، بايد به عنوان خمس پرداخت شود[42] . البته برخي از مخارج زندگي ممكن است چند ساله و يا عمرى باشد ، مثلاً مخارج حجّ يا جهيزيّه عروس يا خريد خانه و مانندش كه ممكن است در طول چند سال جمع شود. لذا اين مخارج جزو مؤونه بوده و خمس ندارد. خمس، تمامي درآمدهاي حلال را در بر مي‌گيرد، به ويژه آنچه آسان‌تر و يا مجّاني بدست شما رسيده، مانند تمامي هديه‌ها، مهريه‌ها و ارثها، كه صدق «ما غنمتم» در اينها واضح‌تر از ساير درآمدهاست.

حرف لام در «فأنّ للّه» به معناي ملكيت عَرَضي نيست چراكه خداي متعال، مالك ذاتي همه اشياء است بلكه به معناي مصرف اموال در امور خدايي است همان گونه كه در «للرّسول» به معناي مصرف اموال در امور رسالتي و در « لِذِي القُربى‏» به معناي مصرف اموال در امور مربوط به خلافت معصومين است. عبارت «اليَتامى‏ وَ المَساكِينِ وَ ابنِ السَّبِيلِ» هم اعم از سادات و غير آنهاست و حذف حرف لام در آنها به معناي اين است كه اموال تنها به آنها اختصاص ندارد چراكه ممكن است در غير راه خدا مصرف كنند كه در آن صورت نبايد به آنها بپردازند[43].

بر اساس اين آيه، موارد مصرف خمس شش بخش است. سه بخش نخست « لله و للرّسول و لذي القربي » است كه بايد به مصرف سه گانه‌ي توحيد و رسالت و ولايت معصومان(عليهم السلام) برسد كه مجموعاً در راه تبليغ شايسته‌ اسلام بر مبناي قرآن و سنّت مصرف مي‌شود و سه بخش دوم براي يتيمان، مسكينان و ابن السّبيل كه در راه خدا نيازمند شده‌اند(نه راه گناه)، مصرف مي‌شود. و ابن السبيل در تعريف جامع به معناي «وامانده در راه [حلال از تأمين معاش] است». پس سه بخش اوّل براي نيازهاي معنوي و سه بخش دوم براي نيازهاي مادّي است. و سهم هر كدام نيز بر اساس نياز معين خواهد شد نه اين‌كه به دو نيمه مساوي تقسيم گردد[44].

نيمه دوم خمس ، ويژه سادات نيست[45]. چگونه است كه خمس با اين كه حساب و نصابش بيشتر از زكات است، به عده قليلي از سادات اختصاص دارد و زكات كه حساب و نصابش كمتر از خمس است،‌ به بقيه كه تعدادشان خيلي بيشتر از سادات است اختصاص دارد؟ از اين گذشته سيادت هم اگر موضوعيّتي داشته باشد مختص در ارتباط به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) از طريق «پدر» نيست و گرنه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) سيّد نخواهند بود. چون سيّد و آقاي اصلي شخص پيامبر بزرگوار اسلام(صلي الله عليه و آله) هستند، تمامي فرزندان آن حضرت كه كلاً از حضرت زهرا(سلام الله علیها) مي باشندبه اين معنا سيّدند. بني اميّه و بني عبّاس هم چون معصومين(عليهم السلام) از راه دختر به پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) منسوب بوده‌اند، آنها را به عنوان ذريه ايشان نمي‌پذيرفتند. آن بزرگواران هم به آياتي استدلال مي‌كرده‌اند از جمله اين كه قرآن عيسي(عليه السلام) را از فرزندان ابراهيم(عليه السلام) دانسته كه تنها از طريق مادر با او ارتباط داشته است و يا آيه مباهله كه حسنين(عليهما السلام) را از فرزندان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) خوانده است[46]. از اينها گذشته ارتباط فرزند با مادر چه پيش از ولادت و چه پس از آن ، بيشتر از پدر است. و روي اين اصل سيادت در ارتباط با مادر بيشتر از پدر است و يا لااقل كمتر نيست.


نمونه تفسير كلامي

در تفسير آيه ولايت (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذينَ ءامَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤتونَ الزَّكَوةَ وَ هُم راكِعونَ)[47] ، مفسر محترم ولايت را به سه بخش تقسيم نموده اول ولايت الهي است كه ولايت مطلق تكويني و تشريعي است و دوم ولايت رسول است كه ولايت مطلق شرعي است در حدودي كه آيات الهي معين نموده از قبيل «النَّبِيُّ أولَي بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ...»[48] و «أطِيعُوا اللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أوْلِي الأَمرِ مِنكُم»[49] و آيات مشابه ديگر. پيامبر داراي ولايت تكويني و تشريعي از نوع الهي آن نمي‌باشد. و سوم ولايت مؤمنين كه خود به دو گونه است يكي ولايت عام مؤمنين بر يكديگر است «المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِيآءُ بَعضٍ يَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ يَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ»[50] و ديگري ولايت خاصي است كه اختصاص به جانشينان معصوم بعد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) دارد كه بر حسب احاديث متواتر امام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) و اولاد معصوم او هستند[51] . بر اساس آيه ولايت ، اين نوع ولايت، نه تنها به كل مؤمنين، بلكه به تمامي زكات دهندگان در حال ركوع نيز اختصاص ندارد بلكه صيغه عامي است كه به اشخاص معيني دلالت دارد كه همان ائمه معصومين(عليهم السلام) هستند. دليل آوردن صيغه عام هم اين است كه مقصود آيه ائمه دوازده گانه بعد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) است كه علي(عليه السلام) اولين آنها است. از عمر بن الخطاب نقل است كه: « وَ اللهِ لقد تَصَدَّقتُ بأربعينَ خاتَماً و أنا راكعٌ لِيُنزَلَ فِيَّ ما نَزَلَ في عليِّ بن أبي طالب فما نَزَلَ »[52].

داخلين در اين ولايت‌هاي سه گانه -كه در اصل يك ولايت است- همان حزب الله اند كه همواره غالب خواهند بود «وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبُونَ»[53]

مفسر در اينجا غير از استدلال‌هاي قرآني و براهين عقلي به احاديث فراواني از شيعه و سني كه در اين خصوص رسيده استناد مي‌نمايد.


نمونه تفسير علمي

ذيل آيه 30 سوره مباركه انبياء «أ وَ لَم يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أنَّ السَّماواتِ وَ الأَرضَ كانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما ...» ، مفسر محترم نظريه جدا شدن زمين از خورشيد را رد مي‌كند. وي معتقد است كه خلقت زمين قبل از خورشيد بوده و به آيات 9 ، 11 و 12 از سوره مباركه فصلت استدلال مي‌كند:

«خَلَقَ الأَرضَ فِي يَومَينِ ...» و «ثُمَّ استَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ ...» و «فَقَضاهُنَّ سَبعَ سَماواتٍ فِي يَومَينِ ... وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابِيحَ ...»

وي مي‌گويد خورشيد جزو همان مصابيح آسمان دنيا است كه پس از خلق زمين آفريده شده‌اند.

مفسر براين باور است كه منظور از رتق در اينجا ماده اوليه‌اي است كه آسمانها و زمين از آن آفريده شده‌اند و آن ماده آب است «هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرشُهُ عَلَى الماءِ»[54] و سپس فتق ، در مراحل سه‌گانه‌اي رخ داده كه به شرح زير است:

تبديل آب به گازهاي آسماني و زمين:

«ثُمَّ استَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلأَرضِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِينَ»[55]

خلقت هفت آسمان از گاز و هفت زمين از زمين اوليه:

فَقَضاهُنَّ سَبعَ سَماواتٍ فِي يَومَينِ وَ أَوحى‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابِيحَ وَ حِفظاً ذلِكَ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيمِ»[56]

«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الأَرضِ مِثلَهُنَّ»[57]

روييدن نباتات در زمين و بارش باران از آسمان:

«أَنَّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا. ثُمَّ شَقَقنَا الأَرضَ شَقًّا. فَأَنبَتنا فِيها حَبًّا»[58]

«وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ. وَ الأَرضِ ذاتِ الصَّدعِ»[59]


نمونه تفسير اجتماعي

ذيل آيه 103 سوره مباركه آل عمران مي‌گويد[60] :

اعتصام همگاني به «حبل الله»، متمسكين را به لحاظ فطري، عقلي، فكري، علمي، عقيدتي، اخلاقي، سياسي، نظامي، اقتصادي و حكومتي مصون مي‌نمايد و اين مصونيتهاي فردي و اجتماعي دهگانه ضمانتي است براي كساني كه به قدر توانشان به ريسمان الهي چنگ مي‌زنند.

اين اعتصام داراي چهار ركن اصلي است :

معتصِم

معتصَمٌ به

معتصَمٌ عَنه

معتصَمٌ لِاَجْلِه

معتصِم، همان مؤمنين‌اند كه بر اساس درجه ايمان و تقواي فردي و اجتماعيشان تقسيم بندي مي‌شوند.

معتصَمٌ به، همان حبل الله است كه عبارت است از وحي اصيل الهي[61].

معتصم عنه، عبارت است از كليه لغزشگاه‌ها در زندگي فردي و اجتماعي.

و معتصم لأجله، عبارت است از دستيابي كامل به خشنودي الهي در شناخت و اطاعت و بندگي.



[2] - البته حجت الاسلام آقاي محمد حسين اسلامي تبار، در حال ترجمه اين تفسير به زبان فارسي است كه تا اسفند ماه 1388، به ترجمه جلد دهم رسيده‌اند.

[3] - محمد هادي معرفت ، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، چاپ اول، مشهد، انتشارات علوم اسلامي رضوي، 1377ش، جلد2، ذيل عنوان «اللون الادبي الاجتماعي»

[4] - و نحن في هذا الفرقان لسنا لنفسر الآيات بالصبغة المذهبية الخاصة تحميلا على القرآن ما لا يتحمله، إنما نستنبط من القرآن بصورة مجردة ما يعنيه، وافق مذهبنا أم خالفه في أي حقل من حقول المعرفة القرآنية. محمد صادقي تهراني، الفرقان في تفسير القرآن، چاپ دوم، قم، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1365 ش، جلد 9، ص 44

[5] - محمد هادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، جلد2 ذيل «الفرقان في تفسير القرآن»

[6] - محمد صادقي تهراني، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة، چاپ اول، مؤسسة الوفاء : بيروت 1405هـ .ق، جلد 1، ص 5

[7] - سيد محمد علي ايازي، سير تطور تفاسير شيعه، چاپ چهارم، تهران، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات، 1385 ش، صفحه 253

[8] - همان

[9] - محمد هادي معرفت ، همان

[10] - هر آنچه درباره مفسر ، فعاليتها و تأليفات ايشان ذكر شده ، برگرفته از زندگي نامه مختصر ايشان است كه در خرداد ماه 1373 به قلم خودشان به رشته تحرير درآمده است. علاقه‌مندان می‌توانند جهت كسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه به سايت «http://www.forghan.ir» مراجعه نمايند.

[11] - محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 1 ، ص 20 و 21

[12] - همان ، ج 5 ، ص 299

[13] - همان ، ج 1 ، ص 19

[14] - همان ، ص 151

[15] - همان ، ص 26

[16] - القرآن- في جملة واحدة- ناسخ لسواه و ليس منسوخا بسواه، قبله او معه او بعده

[17] - ‏ محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج1 ، ص 39

[18] - همان ، ص 40

[19] - بحارالانوار، جلد 89، صفحه 382

[20] - همان ، ص 32 و 33

[21] - همان ، ص 50

[22] -كتاب اللّه على أربعة أشياء على العبارة والاشارة واللطائف والحقايق، فالعبارة للعوام والاشارة للخواص واللطائف للاولياء والحقايق للأنبياء

[23] - ‏ محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج1 ، ص 51

[24] - همان ، ص 105

[25] - آل عمران / 96

[26] - محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 5 ، ص 256

[27] - نبأ / 17

[28] - محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 30 ، ص 32

[29] - تفسير الفرقان، جلد 1، صفحه 367

[30] - همان ، ج 1 ، ص 48 و 49

[31] - همان ، ج1 ، ص 20 و 21

[32] - همان ، ج 9 ، ص 208 تا 212

[33] - توبه / 95

[34] - حج / 30

[35] - احزاب / 33

[36] - از جمله روايات دال بر طهارت مسكرات ، اين روايت صحيح از ابن أبي ساره است: قال قلتُ لأبي عبد اللّه(علیه السلام) إنّ أصابَ ثوبي من الخمر أصَلّي فيه قبل أن اَغسِلَه؟ قال: «لا بأسَ ان الثوبَ لا يُسكَر»

[37] - از متقدمين شيخ صدوق و پدرش و جعفي و عماني ؛ و جماعتي از متأخرين مثل محقق خراساني و مقدس اردبيلي و فاضل خراساني ؛ و از معاصرين حضرت آيت الله خوئي، رأي به طهارت مسكرات داده‌اند.

[38] - انفال / 41

[39] - انفال / 69

[40] - نساء / 94

[41] - محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 12 ، ص 214 و 215

[42] - اين بدان معناست كه مثلا اگر شخصي ده ميليون تومان درآمد سالش باشد و تا پايان سال، هفت ميليون آن را مصرف كند ، دو ميليون از سه ميليون باقيمانده خمس است نه ششصد هزار تومان آن (يعني يك پنجم از كل درآمد نه يك پنجم از باقيمانده) و اگر تمام ده ميليون را خرج كرد ، خمس به او تعلق نمي‌گيرد و اگر مخارجش بيشتر از ده ميليون بود بايد به او خمس بپردازند ولو اين‌كه سيد هم نباشد. همان ، ص 216

[43] - همان ، ص 225

[44] - همان ، ص 224

[45] - في روضة الكافي عن أبي حمزة عن الباقر(عليه السلام) أن اللّه جعل لنا أهل البيت سهاما ثلاثة دون سهام اليتامى و المساكين و ابن السبيل فإنها لغيرهم‏.

[46] - محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 12 ، ص 236

[47] - مائده / 55

[48] - احزاب / 6

[49] - نساء / 59

[50] - توبه / 71

[51] - الدر المنثور 3:293 - اخرج الخطيب في المتفق عن ابن عباس قال: تَصَدَّقَ عليّ(علیه السلام) بِخاتَمه و هو راكع فقال النبي(صلي الله عليه و آله) للسائل من أعطاك هذا الخاتم؟ قال: ذاك الراكع فأنزل اللَّه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...»

نور الثقلين 1:643 في أصول الكافي بسند متصل عن أبي عبد اللَّه(علیه السلام) في هذه الآية قال: إنما يعني أولى بكم و أحق بكم و بأموركم من أنفسكم و أموالكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا يعني عليا و أولاده الأئمة عليهم السلام الى يوم القيامة

[52] - نور الثقلين 1:647 في امالي الصدوق عن أبي جعفر عليهما السلام‏

[53] - مائده / 56

[54] - هود / 7

[55] - فصلت / 11

[56] - فصلت / 12

[57] - طلاق / 12

[58] - عبس / 25 تا 27

[59] - طارق / 11 و 12

[60] - محمد صادقي تهراني ، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة ف ج 5 ، ص 295

[61] - وي از معصومين عليهم السلام به «حبل ثاني» تعبير نموده و معتقد است جمله «حسبنا كتاب الله» عبارت حقي است كه از آن اراده باطل شده است. حق است چون خداي متعال مي‌فرمايد: «أولم يكفهم أنا أنزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم » و باطل است چراكه از آن اراده جدايي سنت از كتاب خدا شده است در حالي كه كتاب خدا ما را به تبعيت از رسول فرمان داده است. پس كساني كه قرآن را گرفته و سنت را رها كرده‌اند و كساني كه سنت را گرفته و قرآن را رها كرده‌اند در حقيقت مصداق آيه «الذين جعلوا القرآن عضين» هستند. با اين تفاوت كه تارك قرآن گمراه‌تر است چراكه سنت جز با قرآن شناخته نمي‌شود همچنانكه تأويل آيات را جز با سنت نمي‌توان دريافت. در حديثي متواتر از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) آمده است : «ان حبل اللّه هما الثقلان، أحدهما أطول، اكبر، أفضل، أول، أعظم، و هو كتاب اللّه و الآخر الأصغر هم عترة رسول اللّه(صلي الله عليه و آله)».

همان ، ج 5 ، ص 299 و307


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر