۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

یادداشت پدید آورنده (مدار شریعت)

یادداشت پدید آورنده (مدار شریعت)

یادداشت پدید آورنده


از همه ی خوانندگان و دوستان درخواست دارم با ارسال تصاویر، اسناد، منابع، پیوندها و بالاخص مقالات، نقدها، خاطرات، نظرها و پیشنهادات خویش مرا یاری نمایند و با قطع نظر از موافقت یا مخالفت با ایشان، در تدوین صادقانه ی تاریخ روحانیت و انقلاب در محور شخص و شخصیت مورد پژوهش، آنچه از دستشان بر می آید دریغ نکنند و توجه فرمایند که هدف این کمترین نه ستایش و نه نکوهش، نه تبرئه و نه تخطئه است، بلکه فراهم آوردن منابع و مواد لازم و کافی برای کسانی است که قصدشان هر یک از این امور باشد، چه آنکه دست اندرکاران تدوین تاریخ انقلاب اسلامی احیانا به سبب سابقه و حافظه ی بیشتر سیاسی تا پژوهشی، و به حسب مبنای ناشایست ابزاری و ایدئولوژیک نسبت به تاریخ، همراه با عدم التزام به اخلاق و احکام اسلامی مورد انتظار از مورخ و محقق و شاید عدم غنای نظری و اعتقادی و عدم اعتماد به نفس به انقلاب و حکومتی که در برساختنش نقش داشته اند و زیرساخت و پنیاد موقعیت و منافعشان را نیز در همان می یابند، آسیب هایی جدی به حقیقت نگاری و حق نگری وارد نموده اند، مضافا اینکه به زعم اینجانب کارشان مودی به مقصود هم نیست و بل از آنجا که تحریفاتشان برملا می گردد و همواره کارشان رسوا می شود، از باب دفاع بد بدتر از عدم دفاع و گاه بدتر از حمله است، در دیده ی مورخ و تاریخ خوان تهی دست و زبون جلوه می کنند.


انکار نمی کنم که من آن مرد مظلوم را از ژرفای جان دوست دارم، اما اولا که این نمی تواند امری سیاسی و یا حتی احساسی باشد، که من پس از حصرش زاده شدم و به هنگام درگذشتش طفلی بودم خردسال و تازه در دیاری دیگر، کما اینکه نه افتخار شاگردیش، نه امکان دیدارش و نه حتی تجربه ی روزگاری که در آن می زیست، در گستره ی زندگی من ولو کوتاه ترین امکان وقوع را داشته اند، و نه همشهریش و نه خویشاوند وی ام، بلکه من نیز شناختم را از لابلای اسناد و اوراق و گفت و گوهایی اندک و خاطراتی پراکنده به دست آورده ام و البته جست و جوی بسیار نموده و می نمایم، اما حتی یک دفتر از نوشته هایش، یک جلد از کتاب هایش، یک جزوه ی شاگردانش را افرادی که فوقا به اشاره سخن از ایشان رفت، بر جای ننهاده اند تا حتی امکان خواندن آثارش را داشته باشم. حتی از رفتن بر سر قبرش تا دیرزمانی مانع می شدند و کودک 12-13 ساله ی غریبی را که فاتحه ای بر پیرمردی که دست کم ده سال زیر خاک بود، به اذهان نعشوش خویش مجرم می یافتند و دست آخر اطاقکی تنگ تر را برایش مناسب تر تشخیص دادند، که "شریعتمداری چی" را بر نمی تافتند.


دست کم از نظاره ی همین هراس و تشویش و سرکوب و ارعاب به ذهن خطور می کرد که چه چیزی در میان است که شناختنش چنین خطرناک است که بیشترین و شدیدترین سرکوب را می طلبد؟ مگر چه پتانسیلی در این مرده ی زیر خاک است که کودک نابالغی که به فاتحه خوانی ش آمده باشد، دشمن جدی و مستحق حبس و محدودیت فلمداد می شود.


این سرّ مکتوم و این امحاء مواد تاریخی و از میان بردن تاریخش، به گمانم انگیزه هایی کافی برای جدیت تعقیب این مقال اند.


می دانیم که وی تنها مرجع تقلیدی و یگانه فقیهی نیست که انتقاداتی به آیت الله خمینی داشته، که شاید نه منتقدترین و نه مهم ترینشان بوده باشد، اما در هیچ موردی سرکوب ها تا به امروز نپاییده و در مورد هیچ یک دایره ی محدودیت اینچنین فراگیر نبوده که جسدش، خانه اش، خانواده اش، شاگردانش، نوادگانش، کارمندانش،کتاب هایش و حتی نوشته های شخصیش را در بر گیرد، بلکه اکثر اقران و امثال ایشان امروزه - هرچند پس از فراز و نشیب هایی که ناشناخنه نیست- به مرجعیت خویش مشغول شده اند و زندگی نامه و کتاب و درس و بحث و دفتر و بیت خویش را دارند، اما ایشان خودش که سهل است، حتی چند نفری که در خانه ی خویش برایش ختمی گرفتند، یا در زندانند یا اخیرا به در آمده اند. چرا واقعا؟
آیا می توان عقلی سلیم و ذهنی متعارف داشت و دچار هزارگونه سوال نشد؟
امروزه می دانیم و می دانند که می دانیم، که ارتباط با کودتا تنها بهانه ای بوده و توطئه ای، و از افراط فخر فروشی های دشمنانش به دشمنی های خویش، آنقدر حرف از دهانشان پریده و منتشر شده که می توانیم با قطع و یقین عناد و کینه ی انقلابی ها را تا یسال های 43-44 تعقیب و ریشه یابی کنیم، کما اینکه پروژه ی پرونده سازی و آسیب زدن به ایشان به طوری که خود شجاعانه جار می زنند، از سال 54 به شدت کامل از سوی جمعی مشکوک از انقلابی ها که از اعیان ثابته ی حاکمیتند و نمی توان نام هایشان را آورد، علنا و غیر علنا آغاز شده بود.


خب پس چرا آخر؟


شاید بدیهی ترین و بی پایه ترین و بی مایه ترین اما ابتدائی ترین احتمالی که خطور به دهن می کند این باشد که ایشان شخصی متقی و مستقیم و مستقل نبوده باشد، اما اگر چنین فرضی کنیم مجبوریم آیات عظام میلانی، شیرازی، خوانساری، گلپایگانی، مرعشی نجفی، وحیدی، روحانی، آقا مرتضی حائری، آقا مهدی حائری، امام موسی صدر، آقا رضا صدر، رستگاری، تبریزی، اعتمادی، پایانی، قاروبی، علامه ی طباطبایی، مطهری، دوانی، سبحانی و مکارم را هم به همین چوب برانیم که خلاف انصاف و منطق و نیز نقض غرض است که در آن صورت جز شخص آیت الله خمینی و شاگردانش در کفه ی ما نمی مانند، یا در عقل و نظر اینان مردد شویم که در این صورت باز به این محذور بر می خوریم که تاییدکنندگان آیت الله خمینی و انقلاب را زیر سوال برده ایم. بنابرین ریشه ی این عداوت باز هم پیچیده تر می نماید.
اگر این حقیقت غیر قابل انکار ولی غالبا انکار شده را بیفزاییم که شخص ایشان جان آیت الله خمینی را نجات داد و مراجع دیگر را وادار به همراهی کرد و باز هم بر خلاف دروغ های رایج و به شهادت اسناد و مدارک مسلم، ایشان از قضا در مواردی که مراجع دیگران حمایتی از آیت الله خمینی نمی نمودند، در کنار ایشان بوده، بیشتر در می مانیم.


مشکل ترین بخش داستان این است که در این مورد بر خلاف تمامی موارد مشابه دیگر،که بلا استثناء اطرافیان و یاران آیت الله خمینی آغاز گر یا هدایت گر یا تشدید کننده ی فاصله ها و عداوت ها بوده اند و ایشان یا در جریان امور نبوده یا اینچنین وانمود می کرده و سکوت مشهورشان را که تا انجام یافتن امری به صورت ظاهرا خودجوش حفظ می نموده اند، ایبنجا نه تنها خود آغازگر این کینه و عداوتند که از طنز روزگار همه ی اطرافیان استخوان دار و دیرین ایشان در طول سال های بسیار تلاش در آشتی دادن و کاستن از بدبینی ها دارند و ایشان آنقدر مصر است که در نهایت امر دیگران تسلیم می شوند و همراه می شوند.
اگر صادقانه در این امر بدون پیش فرض های غیر محققانه ی عصمت آیت الله خمینی و مبرا بودن ایشان از جمیع لغزش ها بخواهیم به وقایع بنگریم، که باید هم بنگریم، باز این حیرت به نظر لاینحل می آید. به زودی با انتشار سندهایی دست اول و منتشر نشده از دوران آیت الله حائری یزدی و آیات ثلاث، برای اول بار با این حقیقت آشنا می شوید که آیت الله خمینی چند سالی شاگرد آقای شریعتمدار هم بوده، و پیش آمدی را نمی شناسیم و نمی یابیم که بخواهد ریشه ی این دشمنی را تامین کند و حتی ادعایی و شایعه ای و استدلالی از سوی تندترین مخالفان آیت الله خمینی و افراطی ترین فدائیان آیت الله شریعتمداری نمی یابیم که این امر را معقول و منطقی بازنماید، و بچگانه خواهد بود که معتقد به رقابتی و هواپرستی اینقدر آشکار و رسوایی در آیت الله خمینی بشویم که با قطع نظر از دیدگاهمان به رتبه ی دینی و اخلاقی ایشان، گمان می کنم در درایت و سیاست و به ویژه تدبیرشان دسبت به عدم وجود بهانه های اختلاف و تفرقه و انتساب انحصارطلبی به شخص ایشان متفق القول باشیم.


اینها وجوه اهمیت این تحقیق است و نتیجه هر چه باشد بیذ نهایت مهم است، حتی اگر نتیجه گیری عده ای حکم غیر منصفانه و غیر محققانه ی ریاست طلبی و رقابت در قدرت از سوی آیت الله خمینی باشد، باز هم همین امر اهمیتش را کمتر نمی کند چون با انتساب مستقیم و مسلم محدودیت ایشان به آیت الله خمینی، در فرض ناصواب مذکور، تنها مستند قطعی و مسلم و غیر قابل انکاری به دست آمده که می تواند مشروعیت و صداقت و عدالت ایشان را به چالش بکشد.


یادآوری این امر بد نیست که آقایان طاهری خرم آبادی و دوانی و عمید زنجانی هیچ شائبه ی بازی سیاسی و حرکت ضد انقلابی در ایشان نیست و مورد اتفاق آقایان انقلابی فریقین است که از ارکان با ثبات انقلاب و وفاداران به آن در شمارند، اما اخیرا این سه به دفاع از مرحوم آقای شریعتمداری پرداخته و هر سه به شدت از مظلومیت و بی گناهی وی سخن رانده اند، پس تصور نشود که در انداختن این مقال مقوله ای غیر انقلابی و فتنه جویانه است. ضمن تاکید بر ماهیت آکادمیک این تلاش انکار نمی کنم که نتایج مستقیم سیاسی در افراد می تواند داشته باشد و مواضع گوناگونی را ممکن است متاثر سازد، و این مختص به فرقه ای دون فرقه ای نیست، لذا خواهشمندم که با همراهی و همکاری تان در راستای اثبات نظر و منظرتان بکوشید و ما را از دانسته هایتان بی بهره و از اصلاح خطاهایمان ناتوان مپسندید. و جدا امیدوارم و خواستارم که عرائض صادقانه ام را با سمت و سماحتی که از بزرگان انتظار می رود، پاسخ دهید و دگرباره مرا لایق فیلتر شدن و محدود و محبوس شدن یا مستحق تهمت و افتراء و اهانت نیابید.
ضمن اینکه قطعا و مسلما من بی شمار منابع را ندیده ام یا حتی نامشان را نشنیده ام، صادقانه و عاجزانه تقاضا می کنم که اگر مطلبی مرتبط، منبعی مفید، پیوندی، کتابی، یا حتی امری که آورده ولی نفهمیده ام، حتی شخصی که خاطره ای یا دیدگاهی دارد که به کار می آید، از اشاره و راهنمایی دریغ نکنید.

الاقل الاحقر محمد صادق الشجاعی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر