درگودر نوت زدم:
استادانم یکی پس از دیگری گل و خاک را به استقبال می روند و به دل صدچاکم رحمی نمی کنند. امسال از سال 77 هم عام الحزن تر شد...
مردی نازنین بود، با غروری زیبا، روحی حساس، دلی شکننده، جو و جهدی بازمانده از روزگاری که دانشگاه دانشگاه بود، برخی علما همچون آیة الله جوادی آملی را در حد تعصب می پسندید و از دیگرانی شنیدن نامشان را هم منکر بود، دانشجویانش را دوست داشت، اما اجازه نمی داد که از دانشجویش کمتر یا بیشتر بشوند، و دانشجویی که او بپسندد کمیاب بود. خدمات داشت اما خرسند از روزگار نبود، گلایه ای نداشت، اما خود را غریب می یافت. اجازه نمی داد به او نزدیک شوی، اما اگر می خواست نزدیک گردد و حرف دلی بگوید سخت بر می آشفت اگر ملتفت نبودی. انتقادپذیر نبود و یکدندگی های پیرمردی دوستداشتنی داشت، هرگز نقد حقیر بر منطق صوری را بر من نبخشود، اما اتقاداتم را جدی گرفت و آن موارد را در کلام و کتاب تقریر دقیق تر نمود، اما اجازه ی معذرت و دلجویی به من نداد و یک بار کتابش را به کسی معرفی نموده بودم و به گوشش رسیده بود، عصبانیتش دوباره احیاء شده بود. خودش در احترام به استادش فاضل تونی راه افراط می پیمود و اساسا آدمی نبود که اگر نظری داد برایش دست شستن از آن آسان باشد. و معمولا تصور می کرد که کسی که انتقاد دارد بی سواد است یا حسود، اصلا هل نمی شد یا مضطرب. خاطرم هست یک بنده ی خدایی با او مصاحبه می کرد و در باب بابا افضل کاشانی سخن می رفت. مصاحبه گر بعد از نیم ساعت یک سوال ضعیف پرسید، استاد طوری برگشت به او گفت: یا دکترای فلسفه ندارید یا اصلا حواستان اینجا نیست، که دلم برای آن بیچاره کباب شد. خدایش بیامرزاد و اجر دهد که به هر حال خیلی ها گام های نخستین خویش در منطق و صرف و نحو را با کتاب های او آغاز نموده اند و اگر بعدها قله ها فتح کرده اند، نباید از یاد برند که بر روی پا ایستادن از که آموخته اند.
ISNA - 03-06-2010 - 88/12/15 - سرويس: / فرهنگ و ادب - ادبيات / شماره خبر: 1502390 - www.isna.ir
استادانم یکی پس از دیگری گل و خاک را به استقبال می روند و به دل صدچاکم رحمی نمی کنند. امسال از سال 77 هم عام الحزن تر شد...
مردی نازنین بود، با غروری زیبا، روحی حساس، دلی شکننده، جو و جهدی بازمانده از روزگاری که دانشگاه دانشگاه بود، برخی علما همچون آیة الله جوادی آملی را در حد تعصب می پسندید و از دیگرانی شنیدن نامشان را هم منکر بود، دانشجویانش را دوست داشت، اما اجازه نمی داد که از دانشجویش کمتر یا بیشتر بشوند، و دانشجویی که او بپسندد کمیاب بود. خدمات داشت اما خرسند از روزگار نبود، گلایه ای نداشت، اما خود را غریب می یافت. اجازه نمی داد به او نزدیک شوی، اما اگر می خواست نزدیک گردد و حرف دلی بگوید سخت بر می آشفت اگر ملتفت نبودی. انتقادپذیر نبود و یکدندگی های پیرمردی دوستداشتنی داشت، هرگز نقد حقیر بر منطق صوری را بر من نبخشود، اما اتقاداتم را جدی گرفت و آن موارد را در کلام و کتاب تقریر دقیق تر نمود، اما اجازه ی معذرت و دلجویی به من نداد و یک بار کتابش را به کسی معرفی نموده بودم و به گوشش رسیده بود، عصبانیتش دوباره احیاء شده بود. خودش در احترام به استادش فاضل تونی راه افراط می پیمود و اساسا آدمی نبود که اگر نظری داد برایش دست شستن از آن آسان باشد. و معمولا تصور می کرد که کسی که انتقاد دارد بی سواد است یا حسود، اصلا هل نمی شد یا مضطرب. خاطرم هست یک بنده ی خدایی با او مصاحبه می کرد و در باب بابا افضل کاشانی سخن می رفت. مصاحبه گر بعد از نیم ساعت یک سوال ضعیف پرسید، استاد طوری برگشت به او گفت: یا دکترای فلسفه ندارید یا اصلا حواستان اینجا نیست، که دلم برای آن بیچاره کباب شد. خدایش بیامرزاد و اجر دهد که به هر حال خیلی ها گام های نخستین خویش در منطق و صرف و نحو را با کتاب های او آغاز نموده اند و اگر بعدها قله ها فتح کرده اند، نباید از یاد برند که بر روی پا ایستادن از که آموخته اند.
ISNA - 03-06-2010 - 88/12/15 - سرويس: / فرهنگ و ادب - ادبيات / شماره خبر: 1502390 - www.isna.ir
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر