خدای خودم...نیاز نیست به کیفرت ادبم کنی و یا که به مکرت میان من و اهدافم فاصله افکنی...از که و کجا خیری به من برسد، وقتی تنها پیش تو پیدایش می شود، و چه نجاتی؟ در جایی که بی تو امکانی و احتمالی ندارد؟
نه آنکه نیک شد و نیکی کرد از تو بی نیاز شد و نه آنکه بدی کرد و بد شد از گستره ی نگاهت گریختن توانست
پروردگارا...پروردگارم
با تو بود که ترا شناختم و تو بودی که بفرما زدی و باز هم خودت بودی که جلو جلو رفتی و مسیر نشان دادی...پاس و سپاس خدای خودم را که تا صدایش می زنم در حال پاسخ دادنش می یابم، اگرچه هرگاه مرا خوانده سستی و کاستی دیده... سپاس و ستایش خدایی را که درخواست ها و خواسته هایم را بر میآورد و نمی نگرد که هرگاه
او خواست، من بخیلی م گل کرد... سپاس و ستایش خدایی را که به دلخواه خود صدایش می زنم وبه نجوایش می خوانم و هر وقت بخواهم با او خلوت می کنم و درخواست و نیازی می کنم و بی واسطه و ضابطه ای می کند و می دهد...سپاس
.....
و ستایش خدایی را که غیر او را نمی خوانم، چه آنکه اگر می خواندم، مگر نیاز من بر می آوردند؟ و جز در او امید نمی بندم، که در هرز که امید بندم دقیقا راه مقابل و مخالف امیدم را پیش می گیرد
حمد و سپاس خدایی را که کار و بار و امر مرا خود عهده گرفته و بدین سان مرا بزرگ و عزیز شمرده، و مرا به آدمیان وا نگذاشته تا آنان خوار و بی ارجم کرده و رها کنند
پس خدای من ستوده ترین است به نزد من و سزاوارتر به هر حمد و ثنایی است که در عهده ی زبان و بیان من است.
این صدا و حال و هوای کسی است که پناه به تو آورده...به گریزگاه کرمت گریخته....و خوی کرده به خوبی ها و نوازش هایت...و تو همان بخشنده که نه گذشت ترا تنگنایی می رسد، نه نیکی ات را کرانی فرجام می شود و نه در مهر تو کاستی و کمی می افتد
و ما تکیه کرده ایم خب به مهر و بزرگواریت...آیا مثل تویی خوش گمانی های ما را خط بطلان می کشد؟ یا خواب و خیال شیرین و آمال دیرین ما را به تلخی بیداری و هشیاری می سپارد ؟ یا ...؟
هرگز! چون انتظار ما از تو چیز دیگری است و چون درباره ی تو فکر دیگری می کنیم...
آخر ما امیدهای دور و دراز به تو داریم....در کرم و لطفت طمع ها بسته و حساب ها گشوده ایم...برنامه ها مان را به هوای تو ریخته ایم...
تو خودت با نعمت پشت نعمت خودت را در دل ما جا می کنی...و ما پاسخ هر نگاه رحمت آمیز ترا با دوچندان گناه و غفلت و لغزش می دهیم...خیر تو از آن بالاها و والاها بر سر ما خاکیان فرو می بارد و شعله های شر و شرارت ما سر به افلاک تو می ساید... و باز هم همه ی اینها ترا باز نمی دارد از آنکه ما را نعمت باران کنی و ارزانی ما خوبی های فراوان کنی...
آخر آقای من... تو چه بزرگ و بزرگواری.. آخر چقدر والا و بالا و مبرایی....
نه آنکه نیک شد و نیکی کرد از تو بی نیاز شد و نه آنکه بدی کرد و بد شد از گستره ی نگاهت گریختن توانست
پروردگارا...پروردگار
با تو بود که ترا شناختم و تو بودی که بفرما زدی و باز هم خودت بودی که جلو جلو رفتی و مسیر نشان دادی...پاس و سپاس خدای خودم را که تا صدایش می زنم در حال پاسخ دادنش می یابم، اگرچه هرگاه مرا خوانده سستی و کاستی دیده... سپاس و ستایش خدایی را که درخواست ها و خواسته هایم را بر میآورد و نمی نگرد که هرگاه
او خواست، من بخیلی م گل کرد... سپاس و ستایش خدایی را که به دلخواه خود صدایش می زنم وبه نجوایش می خوانم و هر وقت بخواهم با او خلوت می کنم و درخواست و نیازی می کنم و بی واسطه و ضابطه ای می کند و می دهد...سپاس
.....
و ستایش خدایی را که غیر او را نمی خوانم، چه آنکه اگر می خواندم، مگر نیاز من بر می آوردند؟ و جز در او امید نمی بندم، که در هرز که امید بندم دقیقا راه مقابل و مخالف امیدم را پیش می گیرد
حمد و سپاس خدایی را که کار و بار و امر مرا خود عهده گرفته و بدین سان مرا بزرگ و عزیز شمرده، و مرا به آدمیان وا نگذاشته تا آنان خوار و بی ارجم کرده و رها کنند
پس خدای من ستوده ترین است به نزد من و سزاوارتر به هر حمد و ثنایی است که در عهده ی زبان و بیان من است.
این صدا و حال و هوای کسی است که پناه به تو آورده...به گریزگاه کرمت گریخته....و خوی کرده به خوبی ها و نوازش هایت...و تو همان بخشنده که نه گذشت ترا تنگنایی می رسد، نه نیکی ات را کرانی فرجام می شود و نه در مهر تو کاستی و کمی می افتد
و ما تکیه کرده ایم خب به مهر و بزرگواریت...آیا مثل تویی خوش گمانی های ما را خط بطلان می کشد؟ یا خواب و خیال شیرین و آمال دیرین ما را به تلخی بیداری و هشیاری می سپارد ؟ یا ...؟
هرگز! چون انتظار ما از تو چیز دیگری است و چون درباره ی تو فکر دیگری می کنیم...
آخر ما امیدهای دور و دراز به تو داریم....در کرم و لطفت طمع ها بسته و حساب ها گشوده ایم...برنامه ها مان را به هوای تو ریخته ایم...
تو خودت با نعمت پشت نعمت خودت را در دل ما جا می کنی...و ما پاسخ هر نگاه رحمت آمیز ترا با دوچندان گناه و غفلت و لغزش می دهیم...خیر تو از آن بالاها و والاها بر سر ما خاکیان فرو می بارد و شعله های شر و شرارت ما سر به افلاک تو می ساید... و باز هم همه ی اینها ترا باز نمی دارد از آنکه ما را نعمت باران کنی و ارزانی ما خوبی های فراوان کنی...
آخر آقای من... تو چه بزرگ و بزرگواری.. آخر چقدر والا و بالا و مبرایی....
احتمالا ادامه دارد...
بنده ی شرمنده محمد صادق آرش هنرور شجاعی خویی
دوشنبه 17 اسفندماه 1388-قم مقدس
بنده ی شرمنده محمد صادق آرش هنرور شجاعی خویی
دوشنبه 17 اسفندماه 1388-قم مقدس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر