۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

فصل دوم. داستان انشانِ باستان و شاهانِ ایشان

Quantcast


فصل دوم. داستان انشانِ باستان و شاهانِ ایشان

انشان (یا انزان) نام یك ایالت عیلامی مهم در غرب استان فارس و نیز نام پایتخت آن بوده است که در روزگاران دور از شهرهای وسیع ایالت فارس در شمار بوده و آثار باقی مانده از سکونت انسانی که در آنجا به دست آمده، به راحتی قدمتی تا 5500 سال پیش از میلاد را هم اثبات می نمایند. انشان از شهرهای مهم قلمروی عیلامی بوده و کرسی و والی نشین حاکمان امپراطوری عیلامی در منطقه ی فارس محسوب نیز می گشته است. نام سرزمین انشان نخسین بار در متون اكدی و سومری اواخر هزاره‌ ی سوم پ.م. گواهی شده است. فرمانروایان عیلامی هزاره‌ ی دوم پ.م. سنتاً به خود لقب شاه انزان و شوش می ‌دادند؛ انزان برگردان عیلامی متداول نام انشان است.

در طي سال‌هاي اخير، نويسندگان مختلف، كشور و شهر انشان را به بخش‌هاي متفاوتي از جنوب ايران نسبت داده بودند[1]. در 1970 م. پيش‌نهاد شد كه كاوش- گاه باستان ‌شناختي پهناور مليان، واقع در دشت بيضا در غرب فارس (حدود 36 كيلومتري شمال غربي شيراز) متعلق به شهر گم شده‌ي انشان است. چند سال بعد، قطعه آجرهايي با نبشته‌هاي عيلامي مشخص گرديدند که در 72-1971 در همين كاوش- گاه گردآوري شدند و آشکار شد که بخشي از يك وقف‌نامه‌ را دربردارند، که از وقفیات يكی از شاهان عيلاميِ اواخر هزاره‌ي دوم پ.م. براي معبدي كه گفته شده در انشان واقع است، حکایت می کند.. علاوه بر اين، در 1972 و پس از آن، چندين متن اقتصادي- اداري در مليان استخراج شدند كه در آن‌ها نام انشان، ظاهراً به عنوان محلي كه اين متن‌ها در آن جا نوشته شده‌اند، گواهي شده است. اين يافته‌ها، نظريه‌ي مطابقت مليان را با شهر باستاني انشان تأييد مي‌كنند.

1. انشان عیلامی

كهن‌ترين دودمان پادشاهي عيلامي را كه نوشته‌اي از آنان در دست داريم، Peli نامي در 2500 پ.م. در محلي به نام Awan بنيان نهاد. اما كهن‌ترين اشاره‌ي موجود تاريخي به انشان عيلامي در متني از Manishtusu، پسر و دومين جانشين سارگن اكدي (فرمان‌روايي 2279-2334 پ.م.) آمده است. منيشتوسو در متن خود از انقياد مجدد انشان پس آن كه فرمان‌رواي محلي آن عليه امپراتوري بنيان‌گذاري شده از سوي سارگون شورش كرد، سخن مي‌گويد. از اين نكته مي‌‌توان استنتاج كرد كه انشان واقع در جنوب ايران در زمره‌ي فتوح سارگون بوده است.

فرمان‌رواي بعدي اكد، نَرَم - سين (29-2255 پ.م.) پيمان اتحادي با هيته Khita نهمين پادشاه اوان بست. دودمان اوان پس از آن با سقوط جانشين هيته، يعني كوتيل- اينشوشينك در حدود 2220 پ.م. به پايان رسيد. نزديك به همين دوران، گوده‌آ Gudea، فرمان‌رواي لَگَش در ميان‌رودان مدعي فتح شهر انشان در ايلام بود. جاي شگفتي است كه از اوان در منابع متعلق به پس از اين دوران تنها يك بار ياد شده، در حالي كه از انشان مكرراً ياد گرديده است، و لذا محتمل است كه كشور انشان تا اندازه‌اي جزو قلم‌رو اوان بوده است.

اندكي پس از سقوط اوان و تسخير شهر انشان به دست گوده‌آ، دودمان ايلامي جديدي در ناحيه‌ي سيمشكي Simashki، كه در منطقه‌ي كنوني اصفهان واقع بود، پديدار شد. ظاهراً در اين دوران سومريان تا اندازه‌اي كنترل سياسي شهر ايلامي شوش در خوزستان كنوني و نيز انشان واقع در فارس را در دست داشتند. شولگي (2048-2095 پ.م.) فرمان‌رواي سومين دودمان اور Ur، يكي از دختران‌اش را به ازدواج با ishasha يا فرمان‌دار انشان درآورد. شولگي هم‌چنين ادعا كرده است كه انشان را ويران ساخته است. ظاهراً صلح موقت زماني برقرار شد كه شو سين، پسر و جانشين شولگي، به مانند پدرش، دختري را به ازدواج با فرمان‌دار انشان درآورد. پس از آن، در حدود 2131 پ.م.، هنگامي كه ايبي سين Ibbi-sin سلطنت اور را به ميراث برد، پادشاه سيمشكي سرزمين اوان و انشان را در عيلام تصرف كرد. تا 2017 پ.م. ايبي سين بسياري از اين مناطق را به دوباره به چنگ آورد؛ اما موفقيت او پايشي گذرا داشت، چرا كه عيلاميان در طي چند سال بعد دست به لشكركشي‌هاي موفقي عليه اور زدند. واپسين پادشاه اور، ايبي سين، پس از شكست‌اش، همراه با پيكره‌ي ماه- خداي سومري، Nanna، به انشان برده شد. چند دهه بعد، گيميل- ايليشو Gimil-ilishu، دومين پادشاه ايسين، Nanna خداي اور را از انشان بازآورد. بازهم ديرتر، در حدود 1928 پ.م.، گونگونوم Gungunum، پنجمين پادشاه لارسا، به كسب پيروزي‌هاي نظامي در انشان به خود مي‌باليد.

منابع موجود گوياي آن‌اند كه انشان در طي واپسين نيمه‌ي هزاره‌ي سوم پ.م. يك مركز سياسي مهم عيلامي بوده است. كاوش‌هاي باستان‌شناختي انجام شده در مليان مؤيد اين ارزيابي‌اند. بررسي سطحي آثار سفالي به دست آمده از اين جايگاه نمودار آن است كه دست كم يك- سوم اين ماندگاه باستاني (30 تا 50 هكتار) از اواخر هزاره‌ي چهارم پ.م. تا واپسين سال‌هاي هزاره‌ي سوم پ.م. مسكون بوده است. پراكندگي سفالينه‌هاي ياد شده گوياي آن‌اند كه اسكان عمده در مليان (حدود 130 هكتار) در طي واپسين سده‌هاي هزاره‌ي سوم پ.م. رخ داده و تا نخستين سده‌هاي هزاره‌ي دوم پ.م. ادامه يافته است. اين بازه‌ي زماني برابر با دوراني است كه به انشان توجه ويژه‌اي در متون ميخي شده است.

2. انتقال مركزیت سیاسی عیلام از انشان به شوش

واپسين يادكرد انشان براي بيش از 1300 سال در يك منبع ميان‌روداني، در متني از گونگونوم (حدود 1928 پ.م.)، كه در بالا به آن اشاره شد، آمده است. ظاهراً وجود سستي و تزلزل داخلي، تسلطي را كه دولت‌هاي پياپي ميان‌روداني گاهگاهي بر امور جنوب ايران برقرار كرده بودند، تضعيف نموده بود. از همين رو، سرانجام دودمان جديد شاهان عيلامي قادر گرديد فرمان‌روايي محلي را بار ديگر در كشور خود برقرار سازد. بنيان‌گذار اين دودمان جديد، اپارت Epart، نخستين رهبر عيلامي بود كه خود را شاه انزان و شوش خواند (حدود 1890 پ.م.). اشارات مربوط به انشان در طي سده‌هاي باقي مانده‌ي هزاره‌ي سوم پ.م. تنها در سنگ‌نبشته ها و متون دودمان‌هاي پياپي عيلامي اين دوران گواهي شده‌اند.

جانشين اپارت در عيلام، شيلهَهَ (حدود 1870-1940 پ.م.) بود كه افزون بر شاه، لقب سوكل‌مخ Sukkal-mah يا نائب السلطنه‌ي بزرگ را، كه لقبي سومري بود، به خود داد. در طي اين دوران لقب سوكل يا نائب السلطنه‌ي عيلام و سيمشكي و سوكل شوش به طور مشترك نيز استفاده شده‌اند. پسران سوكل‌مخِ حاكم معمولاً متصدي مقام دو سوكل ياد شده بودند، اگر چه سنگ‌نبشته‌ها نشان مي‌دهند كه سوكل‌مخ در مواردي هر سه لقب را نيز در اختيار داشته است. با وجود اين، از سراسر دوران كمابيش 300 ساله‌ي فرمان‌روايي دودمان اپارتي، هيچ گزارشي درباره‌ي سوكل انشان موجود نيست. اين بدان معنا است كه انشان در آن زمان جزو ناحيه اي بوده كه تماماً در حوزه‌ي حاكميت سوكل‌مخ قرار داشته، هرچند پيش‌نهاد شده است كه سوكل‌مخ و سوكل شوش هر دو در شهر شوش مقيم بوده‌اند. در واقع، اجرا شدن فرمان‌هاي شاه عيلام در ناحيه‌ي سياسي شوش نيازمند و مستلزم تصويب شدن آن از جانب سوكل شوش بود. با اين حال، پاي‌تخت بودن شوش موجه‌تر به نظر مي‌رسد. از انشان در متون عيلامي مربوط به تمام دوران دودمان اپارتي چندان يادي نشده است، مگر اين كه در زير لقب رسمي سوكل‌مخ بدان اشاره شده باشد. زوال و انحطاط سياسي پاي‌تخت كهن‌تر (انشان) شايد بدين سان به طور ضمني و تلويحي مورد اشاره قرار گرفته باشد. ظاهراً اين نظريه را نشانه‌هاي به دست آمده از بررسي‌هاي باستان‌شناختي انجام يافته در مليان تأييد مي‌كنند. با ناپديد شدن توالي سفالينه‌هاي دوران معروف به كفتري مليان در طي اوايل هزاره‌ي دوم پ.م.، توزيع سفالينه‌هاي دوران متعاقب معروف به قلعه در اين جايگاه نسبت به دوران كفتري به شدت كاهش مي‌يابد. اين نكته گوياي آن است كه شهر انشان در مليان در طي يك سوم نخست هزاره‌ي دوم پ.م. سخت كم‌جمعيت شده است.

در حالی كه به نظر نمی ‌رسد شهر شوش در طی دوران استیلای دودمان‌های عیلامی اوان و سیمشكی مركز سیاسی عمده‌ای بوده باشد، كاوش‌های باستان ‌شناختی نشان می‌ دهند كه شوش یقیناً با برآمدن اپارت و جانشینان وی در عیلام به چنین موقعیتی دست یافته است. شماری از سنگ ‌نبشته‌های یافته شده در شوش گواه انجام یافتن فعالیت‌های بی ‌وقفه‌ی ساختمانی به دست سوكل ‌مخ‌های مختلف و سوكل‌های متعدد شوش در این منطقه هستند. كاوش‌های گسترده‌ی رومن گیرشمن در روستای شاهانه ی شوش نشان داده است كه بسیاری از این محله ‌های بزرگ شهر باستانی (شوش) نخست در اوایل هزاره‌ی دوم پ.م. بنا شده‌اند. این نشانه، امكان منتقل شدن مركز اصلی سیاسی عیلام را از جایگاه سنتی‌ اش در انشان، در طی دوران مرتبط با توسعه‌ ی شوش، بدین شهر، تأیید می ‌كند.

در حدود 1595 پ.م. مهاجمان كاسی و متحدان آن از شمال، پادشاهی بابل را در جنوب میان‌رودان تصرف كردند. اما متون میخی همچنان تا ربع پایانی سده‌ی 16 پ.م. از فرمانروایان عیلامی یاد می ‌كنند. دانسته نیست كه آیا دولت‌های شاهان عیلامی در جنوب غرب ایران تابع و مطیع كاسی‌ها بودند یا این كه كاسی‌ها سرانجام به حیات خاندان اپارت پایان دادند. قضیه هر چه باشد، از حدود 1520 پ.م. به بعد، به مدت 200 سال، هیچ گزارش و گواهی ثبت شده‌ ی دیگری از عیلام در دست نیست.

در طی نیمه‌ ی پایانی سده‌ ی 14 پ.م. یك دودمان عیلامی ظاهراً مستقل به ناگاه در صحنه‌ی تاریخ پدیدار می ‌شود. اَتَت- كیتّش (فر. 1300-1310 پ.م.) نخستین فرمانروای شناخته‌ شده‌ی این دودمان جدید است كه لقب كهن شاه انزان و شوش را اتخاذ كرد.

از اتت- كیتش و جانشین بلافصل او، هومبن- نومنه (1275-1300 پ.م.) نه وقف‌نامه‌ی بنیان‌گذاری یا بازسازی بنایی در شوش یافته شده است، و نه سنگ ‌نبشته یا متن شناخته شده‌ی دیگری از نیاكان دودمانی شاه نخستین. اما سنگ ‌نبشته‌هایی از اونتش- نپیریشه (1240-1275 پ.م.)، پسر و جانشین هومبن – نومنه، در شوش و نیز در مركز دینی دور- اونتش (اینك چغازنبیل) واقع در 30 كیلومتری جنوب شرقی شوش یافته شده است. نبود هرگونه سنگ‌ نبشته ‌ی مهم از پدر اونتش- نپیریشه در شوش یا دیگر جاهای خوزستان، ر. لاپات را به اظهار این عقیده واداشته است كه پایتخت هومبن- نومنه احتمالاً در ایالت انشان واقع بوده است. این واقعیت كه از هومبن- نومنه تنها در كاوشگاه لیان واقع در شبه جزیره‌ی بوشیر در جنوب فارس آجرنبشته‌هایی بازیافته شده است، می‌ تواند مؤید این احتمال باشد.

اگر نظریه ‌ی لاپات را بپذیریم، به نظر نمی‌ رسد صرف یافته شدن آثار باستانی پراكنده مربوط به دوران منطبق بر اسكان جمعیت در ملیان گویای آن باشد كه مقر اصلی دولت در آن زمان در شهر انشان قرار داشته است. با وجود این، كوزه‌های جام‌ گونه‌ ی یافته شده در ملیان شباهت نزدیكی به ظروف متعلق به ربع پایانی هزاره‌ی دوم پ.م. كه در شوش به دست آمده ‌اند، دارند. شواهد موجود نشان دهنده‌ی آنند كه انشان و شوش در این دوران به لحاظ سیاسی و فرهنگی به هم پیوسته بوده‌اند، اما همین مدارك گویای آنند كه انشان در آن زمان چیزی فراتر از یك اجتماع پاس‌دار سرزمین‌های شرقی عیلام، كه تابع شاهان وقت مقیم در شوش بوده، نبوده است.

3. از انشان عیلامی تا پارس آریایی

تاراج مناطق عیلامی به دست نبوكدنزر یكم بابلی (حدود 1110 پ.م.) نشانه‌ ی پایان عملی فرمانروایی عیلام به عنوان قدرتی مستقل، به مدت 300 سال است. از عیلامیان – تا 821 پ.م. – آن گاه كه با كلدانیان علیه شاه آشور شمشی- ادد پنجم متحد ‌گردیدند، باز چیزی شنیده نمی‌ شود. اگرچه وحدت سیاسی در عیلام در طی دست كم بخشی از این سده‌های تاریك حائل ظاهراً حفظ نشده بود، اما سركردگان محلی می ‌بایست بر مناطقی كه سنتاً در آنها دارای قدرت و نفوذ بودند، تا اندازه‌ای سلطه داشته باشند. جرج كمرون بر این باور است كه فرمانروایان محلی در دورترین نقاط شرقی عیلام، یعنی منطقه‌ ی جدید فارس، كه اینك به عنوان انشان شناسایی شده است، احتمالاً نیرومندتر بوده‌اند. با وجود این، حتی اگر این حاكمان چنین وضعیتی داشتند و با وجود دور ماندن آنان از مهاجمان دردسر ساز میان‌رودانی، اهالی انشان سرانجام به ورود سرزده‌ی مهاجران جدید ایرانی فرارسیده از شمال، تن در دادند. این كه آمدن ایرانیان منجر به پشتیبانی ایالت‌های جدا گشته‌ ی عیلام از برآمدن یك قدرت جدید متمركز در جنوب غرب ایران [به رهبری پارس‌ها] شده بود یا نه، پرسشی است كه پاسخی بدان داده نشده است. قضیه هرچه باشد، در حدود 742 پ.م. هومبن- نیكش یكم پادشاه اتحادیه ‌ی دوباره نیرو گرفته ‌ی عیلام شد.

برادر زاده‌ی هومبن- نیكش، شوتروك نهونته‌ ی دوم (699-717 پ.م.) جانشین او شد و لقب كهن شاه بزرگ انزان و شوش را اتخاد كرد. پس از آن، كلدانیان جنوب میان‌رودان برضد هم سارگون دوم و هم سناخریب آشوری با شوتروك نهونته متحد شدند. اما این اتحادها بی ‌تأثیر از آب درآمدند چرا كه در این زمان آشوریان بیشتر جنوب میان‌رودان را مورد حمله قرار داده و تصرف كردند. شاه بعدی عیلام، هلّودوش- اینشوشینك (فر. 93-699 پ.م.) به بابلستان حمله برد و به طور موقت آشوریان را از بخشی از این كشور بیرون راند، اما سناخریب سرانجام بیشتر این مناطق را بازگرفت. در این ضمن، هلودوش- اینشوشینك در عیلام خلع و معزول گشت و پسرش كودور- نهونته (فر. 92-693 پ.م.) جانشین او شد. در پی این تغییر رهبری، دیگر هیچ حاكم عیلامی شناخته شده‌ای لقب باستانی شاه انزان و شوش را نپذیرفت؛ واگذاری این لقب می‌تواند گویای این حقیقت باشد كه كودور- نهونته یا جانشینان بلافصل‌اش استیلای بر دست كم بخش از منطقه‌ی انشان را از دست داده بودند.

سناخریب پس از فتح دوباره‌ ی بابلستان، به سرزمین‌های عیلامی واقع در شمال شوش حمله كرد. این رخداد كودور- ناهونته را به پناه جستن به كوه‌های هیدالو در شرق خوزستان واداشت. سرانجام هومبن- نومنه (87-692 پ.م.) جانشین وی شد و اتحاد سیاسی قدیمی را بابلستان از سر گرفت. شاه جدید در پی جلب یاری نظامی شماری از مناطق همسایه، شامل انزان و پارسواش برآمد. آنچه كه درخور توجهی ویژه است، آن است كه در این گواهی‌‌های اخیر، از انزان به عنوان سرزمینی مستقل و نه مطیع قدرت مركزی عیلام سخن رفته است. به نظر می ‌رسد كه اتحاد و یكپارچگی عیلام به دنبال فرمانروایی هومبن- نمونه تا حد زیادی فروپاشیده باشد، آنگاه كه مدعیان رقیب ِ رهبری مركزی بر بخش‌های مختلف قلمروهای كهن عیلام استیلا یافتند. با وجود این، به ویژه تمپت- هومبن اینشوشینك شوشی (فر. 53-66) تلاش‌هایی را برای بازسازی و تجدید اتحاد سنتی عیلام انجام داد. اما وی از سپاه آشوربنیپال شكست خورد، و برخی از مناطق عیلام كه مورد حمله قرار گرفته بودند، از آن پس تحت استیلای آن دسته از سرگردگان محلی درآمدند كه پشت آشوریان متكی به آنان بود. اما چنین وفاداری‌هایی چندان نپایید، چرا كه یك سال بعد، هومبن- نیكش سوم، فرماندار دست ‌نشانده‌ ی آشور در منطقه‌ ی عیلامی مَدكتو، از خیزش جدیدی در بابلستان برضد آشوریان پشتیبانی كرد. عیلامی شورشی در ناحیه‌ی Derاز نیروهای آشوری شكست خورد و به مناطق كوهستانی هیدالو گریخت و در پی یاری جستن از مردم آنجا و نیز مردم پارسوماش برآمد. اما در این زمان، بروز شورش در بخشی از عیلام باعث سقوط هومبن- نیكش شد. تَمریتی (فر. 40-651 پ.م.) جانشین او گردید و به مقاومت محلی در مقابل آشوریان ادامه داد. تمریتی پافشارانه مردم هیدالو و منطقه‌ی مجاور پارسوماش را به پشتیبانی از جنبش خود واداشت، كه گویا دستاوردهایی اندكی داشت. تا 649 پ.م. بسیاری از سرزمین‌های عیلامی تا مرزهای پرسوماش مورد هجوم و تاراج آشوریان قرار گرفته بودند. هرچند به نظر می ‌رسد كه عیلامیان در سال‌های بعد دوباره به حدی از استقلال محلی دست یافته بودند، اما سرانجام پیشرفت‌های آشوریان و هخامنشیان به استقلال عیلام پایان داد.

4. انشان هخامنشی

تا اواسط هزاره‌ ی یكم پ.م. انشان به منزلگاه مهاجرانی که به تدریج در سراسر سرزمین فارس پراکنده شده بودند، یعنی پارسی های هخامنشی، مبدل می شود. به حسب آنچه در گزارش های هرودوت می یابیم، خاندان هخامنشی از طایفه ای از پارسی ها، موسوم به پاسارگادی ها برآمده بودند که تا قیام کوروش بزرگ که پرونده ی پادشاهی ماد را با غلبه ی خویش بر آخرین پادشاه ماد و فتح پایتخت ایشان، مختومه اعلام کرد و حماسه ی پارسی دودمان خویش را در جای آن نشاند، در همان پارس اقامت داشتند، امّا کوروش پیش از خروج بر اژدهاک (ضحّاک)، واپسین پادشاه ماد، پادشاه اَنشان یا انزان بود که پیشتر بخشی از عیلام در شمار بود، امّا ظاهراً در فرصت به دست آمده در پی انقراض دولت عیلام به دست آسور بانی پال که با ناتوانی کامل عیلام همراه بود، پارسیان که از به هم افتادن و کشمکش کردن آسوری ها و مادی ها نهایت اغتنام و استفاده را می نمودند، این شهر دیرینه ی مهم را فتح نمودند. در متنی آشوری كه گویای ویران‌ سازی عیلام به دست آشوربنیپال است، از كورش نامی به عنوان شاه پارسوواش یاد می‌گردد. این كورش البته كورش یكم دودمان هخامنشی دانسته شده است، كه به گفته ‌ی این متن، به آشوربنیپال ابراز فرمانبرداری كرد و برای تضمین وفاداری خود، پسرش را به نینوا، به حضور شاه آشور فرستاد. با این اشاره، خاندان هخامنشی برای نخستین بار به عرصه‌ ی گزارش‌های مكتوب تاریخی راه می ‌یابند.

در متنی بابلی، كورش دوم (بزرگ)، به پدر بزرگش كورش یكم لقب شاه بزرگ، شاه انشان را داده است. از این رو به نظر می ‌رسد كه كورش یكم فرمانروای ایالت پیشین عیلامی انشان/ انزان در فارس بود، و نیز حاكم سیاسی پارسوواش. پس این دو سرزمین به یقین یگانه و برهم منطبق‌اند. پارسوماش/ پارسووش تعبیر‌های آشوریِ پارسه‌ی ایرانی ‌اند، كه به ویژه به استان فارس راجع است. در عین حال، در جنوب میان‌رودان، انشان به عنوان نام سنتی منطقه‌ی شمالی فارس همچنان در اذهان باقی ماند.

در قطعه ‌ای از گاهنامه‌ ی نبونید، واپسین پادشاه بابل (39-556 پ.م.)، به كورش دوم با عنوان پادشاه انشان اشاره می ‌شود. در بندی دیگر، كورش پادشاه پارسوا، كه تعبیر اكدی پارسه است، خوانده شده است. بنابراین می‌ توانیم دریابیم كه انشان، چنانكه در مورد اشارات كهن ‌تر به انشان و پارسوواش دیدیم، در دوران بعد نیز، بخشی از استانی كه اینك فارس خوانده می‌ شود، به شمار می ‌آمده است. اسم انشان به عنوان نام محلی این ایالت، در زمانی بسیار زودتر با نام پارس جانشین شده بود، آنگاه كه پارس‌های هخامنشی نام قومی خود، پارس، را به منزلگاه جدیدشان در جنوب منتقل نمودند. اسم مكان انشان، در دوران بعد، تنها در نگارش ایلامی سنگ ‌نبشته‌ی بیستون گواهی شده است، كه در آن، این نام به صورت محلی نامعین در پارسه/ فارس مشخص شده است.

در واقع اطلاعات ما در باب وقایع پارس از زمان کورش بزرگ آغاز می گردد و پیشتر از آن تنها در این حد برای ما قابل بازسازی است که پارس در حدود نیمه ی قرن هفتم ق م دست نشانده ی مادی ها شده، چنانکه هرودوت به صراحت گزارش می دهد که فرورتیش پارس را مطیع نمود، کما اینکه از هرودوت می پذیریم که کرسی یا پایتخت فرمانروایان پارس، پاسارگاد بوده. امّا این پذیرشِ دست نشاندگی هم ظاهراً با جبر و فشار ماد حاصل نیامده، بلکه بیشتر حاصل میل و استقبال پارسیان بوده که در تابعیت مادی ها، که به هر حال با آنها پیوستگی قومی داشتند، تأمین امان و تضمین مصونیت خویش را در مقابل خطر قریب الوقوع وادار شدن به قبول تبعیت از سامی نژادان بابل می دیدند- امری که در آستانه ی انقراض عیلام، که دیگر نشانه هایش آشکار و فرایندش آغاز شده بود ، پیامدی اجتناب ناپذیر به نظر می رسید.

در عین اینکه گفتیم مادی ها بسی پیشتر و بیشتر از پارسی ها در منطقه اعتباری و نفوذی واجد شدند و نقشی قعّال در جریانات منطقه ی فراتر از خویش ایفا نمودند، امّا اصل و اساس سلطنت در میان پارسی ها که سلطنت محلّی باشد، کهن تر و دیرین تر می باشد، تا در میان مادی ها، و از مجموع شواهد و قراین بر می آید که خاندان هخامنش در پارس، زودتر از خاندان دیااکو در ماد به عنوان پادشاه محلّی و البتّه تحت تابعیت دولت آشور، نوعی سلطنت موروثی پدید آورده بودند و چیش پش دوم پیش از آنکه به عنوان پادشاه انشان سلطنتی مستقل به دست آورد، در سرزمین پارس مانند پدرانش به عنوان پادشاه دست نشانده ی محلّی باج گزار آشور بود و با غلبه ی مادی ها بر آشور، پارسی ها تابعیت و نیابت ماد را در جای آشور پذیرا شدند.

5. از تبار پارسی تا دیار پارس

هرودوت، مورخی یونانی که در ایران هخامنشی زاده شده، در باره ی پارسی ها و قبیله هایشان می گوید:

پارسی ها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شده اند. شش طایفه ی اول عبارت اند از: پاسارگادیان؛ مرفیان؛ ماسپیان؛ پانتالیان؛ دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه ی دوم عبارت اند از: داییها ؛ مردها ؛ دروپیک ها و ساگاریت ها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر برتری داشته اند و دیگران تابع آنها بوده اند.

پارسی ها مردمانی آریایی نژاد بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمدند. تیره ی آریایی، این بزرگ ترین شاخه ی خانواده ی نژاد سفید، ظاهراً از اواخر هزاره ی سوم و اوایل هزاره ی دوم ق. م. از سرزمین های شمالی آسیای مرکزی و آسیای شمال غربی و دشت های اوراسی به سمت جنوب حرکت نمودند و در سرزمین هایی که در روزگاران بعد، ایران، هند و اروپا نام یافتند، سکنی گزیدند.

واژه ی آریا، در تلفّظ های کمی متفاوتش به تناسب تفاوت های زبان های سنسکریت (آریه)، اوستایی (آئیریه)و فارسی باستان (اریّه/ آریّه)، در اصل به معنای نجیب، شریف یا آزاده است و نام کشورهایی چون ایران و ایرلند، که حاوی ریشه ی مزبور می باشند، حاکی از آنند که این کشورها، در زمره ی زیستگاه های آریایی ها می باشند، به عنوان نمونه ایرلند یعنی سرزمین آریا، ایران ما نیز از روزگاران اوستا این نام را به همراه می کشد، کما اینکه در وداها نام مأوای اوّلیه ی آریاییان سکونت گزیده در هند به صورت آریا ورته ضبط است و کمی پس تر و سپس تر در پارس به تأکید و تصریح شاهان پارسی خاندان هخامنش در مورد نژاد خویش بر می خوریم و توصیف خویشتن به عنوان آریایی گویی که از واجبات غیر قابل حذف در گفتارهای این شاهان است و سنگ نبشته های هخامنشی گواه این مدّعایند.

این اقوام که به حسب شواهد علمی در دوره ی نوسنگی یا در هزاره ی پنجم ق. م. با هم زندگی می نموده اند، دسته دسته و به تناسب با قلمروی هر دسته، به سبب کمبود زمین برای احشامشان و یا سردتر شدن آن جایگاه آغازینی که سرزمین آریاییان (در اوستایی آئیریانوم وَئجو ) و یا ایرانویج می نامیدند، در پایان هزاره ی سوم و اوایل هزاره ی دوم ق. م. و به حسب فرضیات اخیر باستان شناسان در حدود 2400 ق. م. حرکت و مهاجرت آغاز کردند.

در دومین هزاره ی ق.م. گروه غربی آریاییان (موسوم به هند و ژرمنی) از گروه شرقی (موسوم به هندوایرانی) جدا شدند و جدایی قبایل هندی از ایرانی هم به اختمال قوی در همین زمان انجام گرفته است.آریاییان هندی پس از جدایی ازایرانیان از هندوکش گذشته، از طرف شمال غربی هند به دره ی سند و پنجاب رسیدند و از آنجا به تدریج گسترش یافتند تا نواحی جنوبی هند. در همین زمان ها آریاییان ایران هم روی سوی جنوب نهادند و احتمالاً در امتداد دو کرانه ی شرقی و غربی خزر، یعنی از دو سوی قفقاز و ماوراء النهر، به صورت مهاجم و مهاجر با احشام و چادرها و زنان وکودکانشان در جستجوی چراگاه و محلّی برای سکونت و استقرار وارد فلات ایران شدند.

ایرانیان شرقی از ماوراء النهر یا ایرانویج و ایرانیان غربی از کوه های قفقاز روی سوی جنوب نهادند. پارتیان که از طوایف سکایی بودند اطراف دربند خزر و سپس سراسر خراسان بزرگ را در اختیار گرفتند. دو قوم پارس و ماد هم از جانب غرب دریاچه ی خزر وارد فلات ایران شدند. مادها در اطراف دریاچه ی ارومیه اقامت گزیدند و پارس ها که ابتدا در حوالی آن دریاچه بودند به جنوب کوچ کردند و تا خوزستان به گسترش وپراکندگی ادامه دادند.

در منابع تاریخ برای نخستین بار در سال- نامه ی آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق.م نام کشور پارسوآ در جنوب و جنوب غربی دریاچه ی ارومیه برده شده است. بعضی از محققان مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوآ همان پارسی ها بوده اند. البته کاملاً محقق نیست که این نظریه درست باشد. تصور می شود اقوام پارسی پیش از این که از میان دره های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی کردند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در ناحیه ی پارسوماش؛ روی دامنه های کوه های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه ای که جزو کشور عیلام بود؛ مستقر شدند. از کتیبه های آشوری چنین استنباط می شود که در زمان شلم نصر ( ۷۳۱-۷۱۳ ق.م) تا زمان سلطنت آسارهادون (۶۲۲ ق.م ) ‌پادشاهان یا امرای پارسوآ؛ تابع آشور بوده اند. پس از آن در زمان فرورتیش ( ۶۵۵-۶۳۳ ق.م ) پادشاه ماد بر پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود.

مادها بسی پیشتر و بیشتر از پارس ها در منطقه ی خود و پیرامون آن نقشی مؤثر و فعّال را واجد گشتند و حکومت مقتدری که بنیان نهادند، بر خلاف ساختارهای اولیه ی دولتیِ پدید آمده در میان پارسیان که صرفاً منطقه ی سکونتگاهی همانان را اداره می کرد، چونان دولتی پیشرفته توجه عمده ی خویش را به موقعیت این دولت در گستره ی فراتر جغرافیای سیاسی کل منطقه معطوف و همّ و غمّ خود را برای اعتلای آن مصروف نمود و بدین سان پس از چندی با سرنگون کردن دولت دیرینه و متمدن آشور در سراسر جهان کهن آن روز اهمیتی یافت و هیبتی، اما همانطور که حکومت ماد به سرعت و با قدرت درخشید به همانگونه هم با سرعت و شتاب از میان رفت و دوره ی اول تاریخ باستانی ایران که دوره ی مادی نامیده می شود به پایان می رسد.

دومین دوره که به دوره ی اول پارسی مشهور است مَحمل بیشترین شکوه و غرور ایرانیان است و حاوی داستان بزرگ شدن و بزرگی یافتن پارسیان در جهان کوچک باستان است. قطعاً اعتلای پارسی ها یکی از چند مهمترین رخدادهای تاریخ باستان جهان است چراکه دست به تاسیس دولتی زدند که دامنه آن سراسر عالم قدیم الا دو ثلث یونان را در بر می گرفت و همه ی مردمان متمدن آن روزگاران را به استثنای یونانیان را در گستره یک حکومت جهانی برابر و برادر یکدیگر قرار می داد و دولتی که دست آورد ایشان بود، دامان تقریباً همه ی تمدن جهان در دوران خود و بنابراین مهمترین محتوای دوران عمده ای از تاریخ باستان گشت و نام و آوازه ی پارسیان و پارس آنچنان طنینی در جهان انداخت که یونانیانی که به اشتباه پارس را نام سراسر ایران گمان کرده بودند، این نام را آنچنان فریاد کردند که هنوز تا به امروز حتی در بیشتر زبان های عالم ایران را به نامی می شناسند و می خوانند که همان پرسیس یونانی است، با تصحیفی جزئی به اقتضای تفاوت های زبانشناختی و دگرگونی های صوتی، نحوی، واژگانی و دیگر عوامل زبانی حاکم بر زبان مربوط.

طوایف پارسه که در فاصله ی بین هخامنش و همین چیش پش دوم، سه پادشاه دیگر با نام های چیش پش اول، کمبوجیه ی اوّل و کورش اوِّل را به رسمیت شناختند و اینان به توالی بر ایشان فرمان راندند، چنانکه از کتیبه های آشور آشکار می شود، ظاهراً در طی چندین نسل از حدود سال 813 ق م از محلِی در نواحی شرق دریاچه ی ارومیه- به نام پارسواش- در امتداد زاگرس در درّه های کرخه و کارون تدریجاً به سمت جنوب فلات ایران سرازیر شده و در حوالی شوشتر و مسجد سلیمان کنونی که فرود آمدند، در منطقه ای که تا هم امروز هم به نام ایشان پارس خوانده می شود، مهاجرت را متوقّف نمودند و در همین نواحی به زندگی شبانکارگی و کشاورزی اشتغال جستند و نواحی مزبور را به یاد سرزمینی که در حوالی ارومیه نخستین خاطره ی یک وطن و اوّلین تجربه ی یکجانشی را از آن داشتند و مجبور به ترکش شده بودند، به نام پارسه، پارسوماش یا پارسواش خواندند.

در روزگاران آغازین حیات این قوم در ایران زمین، خاندان هخامنش به عنوان یک خانواده ی ممتاز و ذی نفوذ و وجیه، سرکردگی این طوایف را داشت و پس از چندی هم این خاندان با توافق دولت کهن و دیرین آشور و تعهّد پرداخت خراج، از سرکردگی به نوعی پادشاهی ِ محلّی ارتقا یافت که در قالب آن، نقش های فرمانروایی و کدخدایی و سرکردگی طوایف را در یک نظام مرتّب تر و منسجم تر و به شکلی هماهنگ تر و کارآمدتر در خاندان جمع می نمود، امّا هنوز تصوّر چندانی از نقش ها و قابلیت های فراترِ سلطنت و امکاناتی چون توسعه ی قلمرو و اعمال حاکمیت و نفوذ در فراتر از قلمروی مسکون خویش نداشت، تا اینکه شاهزاده ای پارسی از خاندان هخامنش (که البته تا این زمان نباید از شاه و شاهزاده ی ایشان چیزی بیش از سرکرده و رئیس قبیله تصور کنیم)، نامش چیش پش (حک 640 تا 675 ق م)، کرسی و تختگاه عیلامی دیرین و مشهور فارس را، که انشان باشد، تصرّف نمود و طبیعی است که تصرّف تختگاه یا پس از چیرگی بر تمامی قلمروی تحت حکم آن کرسی و مرکز دست می دهد و یا که فرع مسلّم و تابع تصرّف مرکز اداری و مقرّ حکومتی بالاتر از خویش است و بنابرین فتح انشان توسّط چیش پش خود به خود برابر بود با استیلای وی بر سراسر پارس که تابع آن تختگاه بود. چیش پش در انشان به پادشاهی جلوس کرد و خود را شاه انشان خواند و جانشینانش نیز همین رویه را ادامه دادند و حتّی کوروش چون هگمتانه را فتح نمود، خود را شاه انشان معرّفی نمود و بدین سان پادشاهی هخامنشی به تعبیری پس از یک دوره ی صرفاً درون- قومی و نیز یک دوره ی محلّی محدود در زیستگاهشان، پارس، وارد یک دوره ی پادشاهی بر پارس و انشان شد که صعود به دوره ی امپراطوری را تسریع کرد و تسهیل، چنانکه نه چندان بعد با فتح هگمتانه به دست کوروش، به واقع هم یک امپراطوری تمام عیار بنیان نهاده می شود.

با سقوط تختگاه ماد (549 ق م) بر دست پادشاه مستفل انشان که در اصل پادشاه قوم پارس بود، دوره ی اول تاریخ باستانی ایران که موسوم به دوره ی مادی تاریخ باستانی ایران می باشد، پایان می گیرد و دوره ی دوم آن با همین فاتح اکباتان، نامش کوروش، آغاز می گردد که با او هم تمام تاریخ ایران پارسی می گردد و این تسمیه توجیهی می یابد.

فاتح اکباتان از جانب مادر نوه ی همین پادشاه مادی برکنارشده به دستش، اژدهاک یا آستیاگ، از دخترش ماندانا بود که اژدهاک او را در راستای تحقّق بخشیدن به برخی مصالح سیاسی از قبیل نزدیک تر نمودن طوایف مادی و پارسی و تحکام اتّحاد فیمابین وی را به پادشاه دست نشانده ی محلی پارس از دودمان هخامنشی، نامش کمبوجیه ی دوم، به زنی داده بود.

این کوروش، که چون در دودمان هخامنشی سومین کوروش است به کورش سوم مشهور بود و بعدها کوروش بزرگ نام گرفت، به مدد همین انتساب مادریش به خاندان دیااکو، اگر چه که بر واپسین وارث تخت و تاج این خاندان شوریده و خروج کرده بود، و از این طریق هم بود که قلمروی ماد را زیر فرمان خود گرفته بود، در نظر اقوام ماد نه چون پادشاهی غاصب و بیگانه، بلکه چونان نجات دهنده ای مصلح قلمداد شد و استقبال دید. البتّه کوروش نیز هم از این اوّلین پیروزی برجسته نشان داد که فاتحی غریب و غیر متعارف ظهور نموده که عجیب متخلّق به اخلاقی والا و متعهّد به ارزش های عالی خویش است، چه آنکه با پادشاه مغلوب رفتاری پیش گرفت مبنی بر نجابت و رعایت و کاملاً بر پایه ی انصاف و احترام.

کورش از آن روی که پارس هم در فراتر از گستره ی وقوع جغرافیایی و نهایتاً در حدّ یک دامنه ی جزئیِ تأثیر و تأثّر در داخل مناطق همجوار خویش، هنوز نسبتاً گمنام بود و ناشناخته، و هم از آن روی که پارس هنوز ایالتی دست نشانده ی ماد محسوب می شد، نیز با توجّه تمام به شناخته بودن عیلام در جهان کهن و وجهه و تشخّص و اعتباری که قدمت تاریخی آن نصیب یک پادشاه ِ آن می گرداندِ، با عنوانِ پادشاه انشان بود که به عزم تصرّف قلمروی ماد خروج و قیام کرد و خود را هم از نخستین لحظه به صورت پادشاه مستقل دیاری نامدار و دیرین به مردمان ماد و دیگران شناساند، نه آنکه چونان حاکم دیاری گمنام و دست نشانده- و بی گمان تصمیمش خردمندانه بود و موجّه.

در این زمان در دودمان هخامنشی از نسل آریارمنه – پسر دیگر چیش پش پادشاه انشان – شاخه ای فرعی که پیشتر مورد اشاره قرار دادیم در بخشی از سرزمین پارس (پارسواش) حکومت داشت که تابع و دست نشانده ی پدر و جدّ کوروش سوم بود. ویشتاسب، پدر داریوش اوّل و جدّش آرشام به این شاخه انتساب داشتند و اینکه بعدها در پایان فرمانروایی کمبوجیه پسر کوروش، سلطنت هخامنشی به داریوش منتقل گشت، مبنی بر همین قرابت میان خاندان و خاندان کوروش بود.

وحدت طوایف پارسه فرایندی بود تدریجی که پادشاهان هخامنشی حاکم بر انشان در درازمدّت با کوششی آینده نگرانه و پی گیرانه به ثمر نشاندندش و با انضمام پارسوماش و نواحی مجاور به قلمروی خویش به دست پدران کوروش تحقّق یافت. از دیگر گام های آینده نگرانه و تدبیرهای خردمندانه ی این دودمان در این دوران این بود که چون آن اتحاد مذکور مقارنت زمانی داشت با اعتلای ماد در سلطنت فره ورتیش و هووهشتره، همچنانکه پیشتر نیز پیش کشیدیم، برای رهایی پایدار از سیطره ی سامی نژادان بین النّهرین، پادشاه پارسی ها اظهار فرمانبرداری نسبت به پادشاه ماد نمود و پسرش کوروش هم با ماندانا دختر اژدهاک ازدواج نمودند و بدین سان گمان شد که برای هر دو خاندان وثیقه ای برای استقرار دوستی و استمرار همبستگی حاصل آمده، کسی چه می دانست که اتحاد طوایف و ماد پایه و بنیان فرزند ثمره ی همین ازدواج خواهد شد برای فرمانروایی عادلانه و انسانی او بر تقریباً سرتاسر جهان باستان؟

امپراطوری ماندگاری که بنیاد نهاد و به یادگار گذاشت و به زودی به همان نام دودمانش موسوم گشت و مشهور، هر چند شالوده ی خویش را از امپراطوری ماد به ارث داشت، که البته مناسب با این وافعیت هم می نمود که از دختر اژدهاک زاده شده بود و به حکم وراثت بر مرده ریگ سلطنت ماد حق اولویت داشت، امّا این امپراطوری آنچنان با امپراطوری های گذشته ی شرقی تفاوت داشتکه سیمای کوروش را چونان بزرگ ترین فاتح در تاریخ دنیای قدیم، مقتدرترین امپراطور، منجی عصر خویش و مصلح دنیای باستان به نحوی چشمگیر به واقعیت تاریخ مجال جلوه داد، هرچند که این سیما در عین حال آنقدر در روایات افسانه آمیز و احیاناً غرض ورزانه ییونانی و مادی در زیر لایه ای از غبار ابهامات تاریخی وضوح و شفّاقیت خود را از دست داده که اگر پیشتر در منابع مادّی تاریخ از قبیل الواح و کتیبه ها خطوط کلی آن نقش نبسته بود و در تورات در اشاراتی ننشسته بود، از مجموع روایات باستانی که منابع کتبی تاریخ دوران او در شمارند و گزارش هرودوت بالنسبه معقول ترین آنهاست، آنچه به دست می آمد، با خویش امکان آن را به همراه نمی آورد که بتوان واقعیت احوال او را از تصویریک شخصیت اساطیری و پرداخته ی تخیل افسانه سازان باز شناخت.

آنچه هرودوت و گزنفون از گذشته ی کورش و کودکی و نوجوانیش در دربار ماد نوشته اند زیباست و شگفت انگیز، اما نه می توان به قطع و با اطمینان در مورد روایت هرودوت داوری نمود که تا چه اندازه به واقعیت تاریخ دور یا نزدیک است و نه در مورد روایت گزنفون، الّا اینکه مجموع محتویات تواریخ هرودوت را که در نظر داشته باشیم و در کنار سایر اطلاعات پژوهش های تاریخی دربرگیرنده ی وقایع مسلّم و اثبات شده ای که او نیز گزارش نموده بگذاریم، یکی روش کار او و رویکرد او به تاریخ و دیگری نتایج حاصل از مقایسه ی گزارش های او با واقعات امور و وقایع و رویدادها روی هم رفته ما را به او خوشبین تر می نمایند و اعتماد ما را کمابیش بیشتر جلب می کنند، اما در مورد گزنفون که همین رویه ی سنجیدن آثارش با نتایج علمی را چون پیشه کنیم، در همان کتابی که در باب حیات و نظرات استادش سقراط نگاشته با دریافتن این امر که تاریخ را تا حد زیادی با اثبات باورها و نظرات خود تطبیق نموده تا همه ی امور در راستای اثبات دیدگاه هایش عمل کنند، نومیدمان می کند و بدبین و از آنجایی که کتاب او در باب کوروش هم حاوی جزئیات و تفصیلاتی غریب در مورد روش تربیت و تعلیم او در کودکی و نوجوانی می باشد که بیشتر مبتنی بر فلسفه ی یونان و قرائت یونانی از اخلاق و اجتماع و از قضا منطبق بر فلسفه ی تربیتی و فلسفه ی اخلاق خود گزنفون در سایر آثارش آشکار می شود، تردیدی ئدر این داوری روا نمی توان داشت که در این مورد هم زندگی و احوال و ایام کوروش قربانی فلسه ی گزنوفون گشته و بنابرین شایسته ی اعتماد نیست.

امّا در واقع این مسایل خللی به پژوهش و گزارش ئما وارد نمی آورند، چه آنکه از احوال و ایّام کوروش، این کارهای دوران فرمانروایی و خاصّه فرمانرواییش پس از فتح همدان است که برای یک گزارش تاریخی واجد اهمّیت است، چه آنکه آنچه از زندگی انسان ها در حیطه ی تاریخ واقع است، تنها همان قسمتی است که در روند تاریخ نقش بازی می کند، ولو که پیشینه های شخصی هر کس ریشه ای باشد و پایه ای که آن قسمت تاریخی را بر می آورد، امّا آن ریشه ها در چشم انداز تاریخ دیده نمی شوند و در زیر خاک نهان می مانند و تنها همان که در سیر تاریخ نقش دارد و عاملی مؤثر بر آن است، در این چشم انداز جلوه می یابد و تاریخ هم البته بازیگران نقش های اصلیش را همانطور که ایشان تاریخ را پیش بردند، پیش می کشد و در حافظه ی مکتوب و محسوسش با خود همیشه یادگارهایی از آنان را نگاه می دارد و آنچه که منابع ما در باب کوروش می باشند هم از این قبیلند و هم از این روی حاوی کوروش در ایام فرمانروایی می باشند و نه کوروش قبل از آن را که تاریخ هنوز او را نمی شناخته تا در حافظه اش چیزی از او تواند سپرد. امّا اگر تاریخ پیش از فتح همدان با این پادشاه انشان و پادشاه محلّی پارس تنها دورادور آشنا بود، به محض اینکه کوروش در همدان به پادشاهی ماد خاتمه داد، با توجه تمام و دقت کافی به سراغ او رفت و آشنایی و شناخت نسبت به او حاصل نمود. احتمالاً تاریخ که از مکررات غیر انسانی کم دامنه ی این روزگار که بر خلاف روزگار آغاز تمدن که مقدم بر اینهاست، غیر از ملال و کسالت عاید نمی کرد، کم کم آنقدر هسته شده بود که در حال چرت فرورفته بود و با فتح همدان چرتش پاره شد و در حالی که هنوز چشمانش را می مالید و گیج و گنگ و خواب آلوده بود، آنچه مشاهده می کرد آنقدر نامعمول و غیر مأنوس بود که بین خواب و بیداری، اوّل به حساب ادامه ی خواب هایی گذاشت که دیده بود و تنها پس از مکثی و درنگی و ادامه یافتنش آن را که باور کرد، طبعاً هم که تمام حواسش به کوروش معطوف شد و هم که در حافظه اش این ماجراها به خوبی و قوت نقش بست. آنچه که تاریخ بدواً نمی توانست باور کند، این بود که در آن روزگار پرستم و تهی از رحم و رعایت، این جوان هخامنشی پس از غلبه بر اژدهاک و اطمینان به مشروعیت و مقبولیت حکومتش در دیده ی مردمان پارسی و مادی، آن پادشاه مخلوع را نه کشت و نه زندانی کرد و نه کورش ساخت، بل در رفتار خویش کوشش نمود که در شأن پادشاهی از دودومانی دیرین که حال از بد روزگار به زیر افتاده است و ترسان است و دلشکسته، با او مواجه شود، یا که نهایت تلاش را نمود که تمامیت ارضی و قلمروی حاکمیت حکومت ماد محفوظ بماند و به همان شکلی که حاصل تلاش خاندان دیااکو بود منتهی تحت حکومت هخامنشی ادامه ی حیات دهد و از این روی همان گونه که در کتیبه ی نبونید گزارش شده، سعی خویش را مصروف آن نمود که سرزمین های شوریده یا داعیه دار جدایی و خودگردانی و خلاصه خارج یا در حال خروج از گستره ی پیشین انقیاد و متابعت از حکومت ماد دیگرباره مطیع و تابع گردند و میراث زحمات ارزشمند هاندان دیااکو از دستبردهای روزگار در امان بماند و معروض تجزیه و تلاشی نگردد و هم از این روی پس از انتقال نفایس خزانه ی همدان به تختگاه حود در انشان، باز همان همدان را به عنوان پایتخت اولیه و پایتخت تابستانیش در سال های سپسین تر برگزید و البته این پایتخت ترجیح هم داشت بر انشان، که برای اداره ی قلمرویی وسیع که با این فتح عایدش شده بود وبر قلمروهای پیشین پارس و انشان که افزوده شد، قلمرویی بس پهناور حاصل آمد که انشان در آن گستره نقطه ای دورافتاده محسوب می شد.

کوروش در بیانیه ی خود در بابِل در راستای شناساندن خویش به ذکر نسبش می پردازد و آن را به چیش پَش دوم می رساند، که شاهان اَنشان را تا او شاه بزرگ می خواند، ولی دیگر بالاتر نمی رود. از سویی دیگر هرودوت که دقیق ترین تاریخ نگاشته شده در عهد باستان را پدید آورده است و خود زاده ی ایران عصر هخامنشی است، راجع به نسب کورش و جانشینانش گزارش می دهد که سرسلسله ی این دودمان هخامنش بوده و از پی او چیش پش اوّل، کمبوجیه ی اوّل، کورش اوّل و چیش پش دوم آمده اند و از این پس دودمان هخامنشی دو شاخه می شود، شاخه ای نیاکان کوروش بزرگند و شاخه ی دیگر نیاکان داریوش اوّل وچون بانی سلطنت پارس کوروش بزرگ بود، این شاخه را اصلی و شاخه ی دیگر را شاخه ی فرعی می نامند. شاخه ی اصلی حسب قول هرودوت اینها بودند: کوروش دوم، کمبوجیه دوم، کورش سوم (بزرگ). شاخه ی فرعی هم شامل آریارَمنا، اَرشام، ویشتاسب و داریوش اول می شده است. این اطلاعات که هرودوت واسطه ی انتقال آنها به ماست، در کتیبه های داریوش اول و استوانه ای که از کوروش بزرگ در بابِل یافته اند، تصدیق و تأیید شده و دقت و امانت داری او هم اثبات گشته است.

تئودور نولدکه ابتدای سلطنت چیش پش اول را در حدود 730 ق.م اعلام می نماید، اما از عجایب اینکه هیچگونه مدرکی بر مدعای خود به دست نمی دهد الا اینکه صد سال برای سه نسل کاملاً طبیعی است و عجیب تر اینکه عموم مورخان ما – همان رونویسان متعارف- به همین امر که این سخن بی اساس از نولدکه صادر شده است، اعتماد به آن کرده اند و هیچ نیازی احساس نکرده اند که به جستجوی دلیل دیگری بروند، در حالی که واقع امر این است که تاریخی برای آغاز سلطنت هخامنشی در پارس، نه در مواد کتابخانه ای دست اولی که در اختیار می باشد و نه در منابع متأخّر از آنها به نقل از و یا با ارجاع به آنها گزارش شده و نه به مدد آن مواد و مدارک مادی تاریخ که متعلّق به این دوره اند، پاسخی مناسب به دست می آید، نه به صورت مستقیمش که خوانش و گزارش کتیبه ها و نوشته های محتوا در آنها باشد و نه به طور غیر مستقیم یا به یاری گزارش های مبتنی بر روش های باستان شناسی و فن آوری های باستان شناسی.

امّا با قدری دقت و تعمق در مجموعه ی منابعی که به نمونه هایی از آن اشاره رفت، فی المجموع به این نتیجه می رسیم که هخامنش نه شاه بوده و نه از سوی دودمانی که نامش را جاوید کردند، هرگز شاه خوانده شده بلکه تنها رئیسی محترم و ستوده برای خانواده اش بوده و بنابراین سخن داریوش اول هم، آنجا که در کتیبه ی بیستون می گوید: هشت نفر قبل از من شاه بودند و من نهمین شاه از دودمان دوگانه ی هخامنش هستم، درست در می آید.

نیز نتیجه می گیریم که امر ضمیمه نمودن اَنشان به حیطه ی سیطره ی پارسیان باید در زمان چیش پَش دوم روی داده باشد، چه آنکه هم کوروش در بیانیه ی بابِل دودمان خود را تا چیش پش دوم که می رساند، همه را تا آمدن نام او شاهان انشان و او را شاه بزرگ می خواند و بالاتر نمی رود و هم داریوش اول در ذکر نسب خود چون به چیش پش دوم می رسد فوراً به سر سلسله ی دودمان یعنی هخامنش منتقل می شود و نامی از آن کسانی که در این میان قرار داشته اند، نمی برد.

گذشته از این مدارک مادّی تاریخ که آثار باستانی باشند و مضاف بر گزارش هایی راجع به هخامنشیان که در مدارک معنوی، از قبیل تاریخ های مکتوب، می توان یافت، مطابقتی کامل میان سال های مربوط به هخامنشیانِ نامبرده با حوادثی متناظر از تاریخ عیلام و آشور موجود می باشد، چه آنکه نایره ی جنگ های ماد با آسور تقریباً در حدود 635 ق.م آغاز می شود و کوروش بزرگ به سال 551 ق.م بر پادشاه ماد خروج می کند و چنانکه از لوحه ی نَبونید (پادشاه بابِل) معلوم می شود، پیش از این واقعه نیز کوروش هشت سال سلطنت نموده است و اگر تاریخ 559 (8+551) را از تاریخ 635 کسر کنیم 36 سالی که می ماند برای فرمانروایی و یا پادشاهی سه تن از نیاکان کوروش بزرگ (کمبوجیه دوم، کوروش دوم و چیش پش دوم) کاملاً طبیعی و معقول جلوه می کند.

بدین سان با به دست دادن پاسخی مناسب به این پرسش ها که مراد از شاه اَنشان که کوروش خود را بدان وصف کرده چه بوده و چرا این گونه توصیف نمودن خویش برایش ترجیح داشته و اینکه پادشاهیِ انشان در چه برهه ای از تاریخ، در دست چه کسانی از هخامنشیان قرار داشته، طبعاً پرسش هایی که در پی اینها رخ می نماید جز تکرار همان پرسش ها در مورد پادشاهیِ پارس در دودمان هخامنشی نخواهد بود و با به دست دادن پاسخ های آنها دو پیش درآمد پادشاهی هخامنشی- پارسی و عیلامی- تمهید گشته و مجال به گسترش پادشاهی این دودمان بر سراسر ایران و پیرامون تعلق می گیرد.

اما پیش از آن به ذکر نکته ای که می پردازم که درباره ی انشان، این مقرّ اوّلیه و نخستین تختگاه پادشاهان هخامنشی هنوز باقی مانده است، و آن اینکه انشان مقام و موقعیت خویش را با هخامنشیان حاصل نکرده بود، بلکه پیشتر بدان پایه از اهمّیت دست یافته بود که هخامنشیان به پادشاهی بر آن افتخار و مباهات می نمودند و حتّی کوروش در ایّام فتح هگمتانه و پایان بخشیدن به دولت ماد، ترجیح داد خود را پادشاه انشان به مردمان معرّفی کند. انشان در واقع شهری بود که در روزگاران باستان آنقدر موقعیّتش استوار و اهمّیتش آنچنان پایدار بود که خود به سلسله ها و شاهان اهمّیت می بخشید و نه بالعکس، از این روی هم چندان به اوضاع بیرونی و آمد و رفت سلسله ها و شاهان وابسته نبود و به هر اندازه که در روزگاران هخامنشیِ پیش از کوروش مهم شمرده می شد، به همان اندازه هم پیش از آن دوران و پیش از آنکه تحت حاکمیت هخامنشیان قرار گیرد، پیشینه ای درخشان داشته و هم در سرتاسر دوران امپراطوری هخامنشی مقام و نام خود را حفظ نموده. با حمله ی اسکندر البتّه که سرتاسر منطقه از زندگی و بالندگی افتاد، انشان نیز مستثنا نبود، امّا با آغاز دوران ساسانی، انشان بی درنگ همان انشان مهم و سربلند پیشین می شود و بلکه در اواخر دوران اشکانی نیز آن را به عنوان مقرّ حکومتی یکی از نمایندگان اصلی پادشاه باز می یابیم. در روزگار ساسانیان نه تنها یکی از بزرگترین آتشکده ها در آن قرار دارد، بلکه در عین حال به پشتوانه ی دژ مستحکم و قلعهی استوار و پایدارش، در هنگام جنگ ها و هنگامه هایی که ساسانیان به وفور با آنها روبرو بودند، این شهر به صورت یک پادگان نظامی به کار گرفته می شده، از جمله هنگام هجوم مسلمانان در سال 17 ه ق به فرماندهی عثمان بن ابی العاص، این شهر با تجهیز کامل جنگی تبدیل به پادگانی کارآمد شده بود، الّا اینکه چون در پی تسلیم شدن حاکم استخر کلیه ی نواحی اطراف آن و از جمله اهالی این شهر و پادگان به صلح گرویدند و قبول جزیه نمودند، پادگانی که برای مقابله با اعراب آماده و تجهیز شده بود ، در اختیار آنها نهاده شد و لشکرگاه ایشان برای حمله به شهر استخر گشت که پس از صلح شورش نموده بود. مردم استخر، چنانکه خواهد آمد بارها و بارها یر اعراب شوریدند و هم از این روی بود که مسلمانان شهر انشان را لشکرگاه دایمی خویش قرار دادند و کم کم هم این شهر که قلعه ی سپیدرنگش در این ایّام از مهم ترین صحنه های تاریخ بود، به نام همان قلعه که دژ سپیدش می نامیدند، مشهورتر شده بود تا به مام خویش و اعراب هم این شهرت را پسندیده و رسماً نام بیضاء را بر شهر نهادند.

به حسب شواهد گوناگون، اندک اندک مردمان عادی شهر استخر که هم از این درگیری های مکرّر به ستوه آمده بودند و هم شهرشان را رو به ویرانی می دیدند، مهاجرت به شهر بیضاء می نمودند و این امر به تدریج همه گیر شد و در فاصله ی سال های 30 ه ق یعنی مقارن لشکرکشی عبدالله بن عامر به شهر استخر برای سرکوبی شورشیان، تا سال 39 ه ق، بر اثر انتقال یافتن بیشار جمعیّت شهر استخر به شهر بیضاء، شهر مذکور به هر حال آنقدر اهمّیت و مرکزیّت یافته بود که زیاد بن ابیه، همان شخصیت مشهور و مؤثّر روزگار اموی که عنقریب در جای خود سخن از او خواهیم راند، که در این زمان حاکم فارس بود، برای حفظ بهتر و بیشتر امنیّت منطقه، قلعه ای بزرگ در آن ناحبه برپا نمود که هم از آغاز به قلعه ی زیاد شهره شد و این تسمیه از جمله در نام روستای زیادآباد کنونی در بخش بیضا کماکان به حباتش ادامه می دهد. ظاهراً شخص ابن زیاد هم بوده که پس از احداث قلعه ی مزبور، شهر بیضا را مرکر کوره ی استخر قرار داد.

در قرون 3 و 4 هجری قمری بیضا تمامی خواربار و گندم شیراز و دیگر شهرهای مجاور را تأمین می نموده و شهرت واحد کیل بیضا به عنوان یکی از مشهورترین و شایع ترین واحدهای اندازه گیری پارسی در کتاب های این دوران و به ویژه در متون جغرافیایی، یادگار همین دوران است.


[1] محل دقيق انشان عيلامي ـ هخامنشي مدت ها مشخص نبود. بعد از كاوش هاي رومن گيرشمن در صفه ی مسجد سليمان، وي معتقد شد كه انشان همان مسجد سليمان بوده است (… ما تصور مي‌كنيم كه اين شهر همان مسجد سليمان كنوني است/ هنر ايران، ماد و هخامنشي، ص 129). كاوش هاي ويليام سامنر William Sumner از دانشگاه پنسيلوانيا در مليان دشت بيضاء فارس و كشف الواح عيلامي در آنجا مشخص كرد كه مليان امروزي همان انشان يا انزان عيلامي است. نگاه كنيد:

Hansman Elamites, Achaemenians and Anshan, Iran Vol. 10, 1972, pp. 101-125.

ate This

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر