۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

فصل هشتم. از حجاز تا شیراز (روزگار خلفای راشدین)



فصل هشتم. از حجاز تا شیراز (روزگار خلفای راشدین)

ان اللّه خير بين خلقه من العرب قريش، و من العجم فارس

(مروی از حضرت رسول صلی الله عایه و آله وسلّم)

1. از رستاخیز تازیان مسلمان تا تاخت و تازشان در ایران

امروزه در سایه ی یژوهش های بسیاری که در این حیطه پدید آمده، می توانیم با اطمینان بگوییم که اوضاع اجتماعی وسیاسی ایران در سال های واپسین دولت ساسانی به گونه ای درآمده بود که تحولی اساسی را اجتناب ناپذیر می کرد و بی گمان ایرانیان نیز در این زمان هر این گونه تحولی را با آغوش باز پذیرا می شدند.

از جمله ی آنچه که دولت ساسانی را بی قدرت و مردمان ایران را بدانها بی رغبت ساخته بود، می توان از جدایی و گسستگی شدید و فاصله ی متزاید میان طبقات و بیگانگی هر طبقه نسبت به طبقات دیگر، اختلاف های دینی و سرکوبی افسارگسیخته و غیر انسانی همه ی دیگرباورانی که گزینه ی ایشان آیینی غیر از دین رسمی دولت بود، حرص مالی و زراندوزی و فساد اخلاقی موبدان و مداخله جویی و اعمال نفوذ آنها در همه ی شئون، فرسودگی دولت 400 ساله ی ساسانی به ویژه در پی پیکارهای دیرپای و بی هوده و پرهزینه ی خسروی دوم با رومیان، مالیات های سنگینی که اقتضای بیش از 20 سال جنگ بودند، ویرانی شهرها و ده های بسیاری بر اثر جنگ های مذکور، ناامنی راه ها که حاصل اوضاع جنگی بود، ضعف و بی ثباتی دستگاه دولت که در فاصله ی 4 ساله ی میان مرگ خسرو تا جلوس یزدگرد در دستان 11 پادشاه چرخیده بود، اختلافات و نزاع های امرا و اشراف ایرانی نام برد.

در عصرساسانی از قرن 3 م به تدریج مهاجرنشان ها و پادگان های ایرانی که غالباً توسط بعضی از هاندان های اشراف اداره می شد، در بین النّهرین پدید آمد که به ایجاد یک خط دفاعی ایرانی به شکل پادگان شهر هایی چون عین التّمر،قادسیه، حیره، انبار، سنجار، تکریت، به اردشیر و کسکر و نیز واحه هایی موسوم به عیون الطف انجامید.امّا مهم ترین عامل حفظ نفوذ و سلطه ی ساسانیان بر سواحل جنوبی فرات تا بادیة الشِام و شرق و شمال شرقی عربستان، دولت عرب دست نشانده ی ایران در حیره، یعنی آل منذر و نیز بعضی قبایل تابع مانند شاخه هایی از بنی تغلب و ربیعه و طی و ایاد بود، که سدّ محکمی در برابر هجوم بدویان عرب و کوشش های رومیان برای نفوذ به قلمرو غربی ایران به شمار می رفت. در جنوب غیر از بحرین که مستقیماً توسط ایرانیان اداره می شد و قبایل عبدالقیس و بنوبکر آنجا تابع ایران بودند، یمن نیز از مراکز عمده ی نفوذ ایران در شبه جزیره ی عربی بود و ابناء یا ایرانیان در تاریخ این منطقه از ایّام چیرگی حبشیان تا اوایل عصر اسلامی و داستان ردّه و فتح ایران نقش مهمّی داشتند.

در اواخر قرن 6 و آغاز قرن 7 م چند واقعه ی بزرگ اوضاع منطقه را دستخوش تغییر کرد؛ نخست آنکه در داخل ایران طغیان هایی بر ضدّ خسرو پرویز از سوی بهرام چوبین و بندویه و بسطام رخ داد و با آنکه سرکوب شدو خسرو به ویژه با یاری رومیان بر اوضاع تسلط یافت، ولی جاه طلبی نابخردانه ی خسرو در حمله ی گسترده ای که بر ضد رومیان تدارک دید و سوریه، فلسطین، مصر، ارمنستان و آسیای صغیر را تصرف کرد، دولت ساسانی را در سراشیب ضعف افکند، چه آنکه وی به رغم این پیروزی ها بر دولت مسیحی روم که در همان ایام بر مسلمانان گران افتاد و انعکاس آن و پیش بینی تغییر اوضاع را در قرآن کریم (روم/30/8-1) می توان دید، در برابر هراکلیتوس تاب نیاورد و تا تیسفون عقب نشست.

حادثه ی مهم دیگری که در خلال این اخوال رخ داد، انقراض دولت آل منذر در حیره و حبس و قتل نعمان بن منذر، آخرین فرمانروای آن به دست خسروپرویز بود که سرانجام به جنگ ایرانیان و بنی شیبان در ذوقار انجامید و اینان با کمک گرفتن از برخی قبایل دیگر عرب که همپیمانان ایران بودند،سپاه ایرانیان را درهم شکستند این پیروزی که باید میان سال های 604 تا 610 رخ داده باشد، چنان تازیان را به وجد آورد و روح حماسه در آنها دمید که در وصف آن افسانه ها سرودند و آن را از برجسته ترین ایّام خود شمردند و این واقعه که هم دریادها نقش بسته بود و هم دیگر در شعرخوانی ها و قصه گویی ها از موضوعات بسیار رایجی بود که با لحن و بیان حماسی و حماسی تر مرتِباً یادآوری می شئ و هم در تفاخرات و رجزها و مجادلاتی که در باب ایّام مرتّباً در میان اعراب ردّ و بدل می شد، شنیده و بازگفته و پرورده و شنفته می شد، افسانه ی قدرت و سطوت ایرانیان را که پیشتر در ضرب المثل ها، اشعار و قصص اعراب تداول داشت و از این پس همانها تنهاچون تخیّلی کاذب و توهّمی نامطلوب به یاد آورده می شدند، در پیش عرب ها فرو ریخت و بل تحریکشان کرد و تشویق به حملات پراکنده و هرازچندگاهشان به آن مرز و بومی که دیگر با انقراض آل منذر هیچ مانعی بر سر راه آن نمی دیدند و چون هممرزشان هم گشته بود، بیشتر به چشمشان می آمد.

گذشته از مجموع این عوامل و علل، که خود شاید بسنده ی توجیه آینده ی قریبشان باشند، هجوم اقوام نیمه وحشی شرق و شمال به ایران و طاعون عام در سال 628م و طغیان بزرگ دجله و خسارت های هنگفت آن، سه فاجعه ی غیر مترقبّه ای بودند که روزگار و طبیعت بر مجموعه ی فربه مصائب ساسانیان افزودند.

امّا همان شوکت و قدرتی که رخت از تخت و تاج ساسانی بربسته بود و وداع از طالع ساسانیان کرده بود، گویی که مستقیماً به سراغ پیامبری رفته بود که در میان تازیان ظهور کرده بود و در این ایام چند سالی بود که در مدینه مستقر گشته بود و آیینی که با خود آورده بود به تدریج داشت بال هایش را بر شبه جزیره می گسترانید. پس از صلح حدیبیه، خسروپرویز یکی از فرمانروایانی بود که با دریافت نامه ای از پیمبری عرب که خود را رسول خدا محمّد بن عبدالله معرّفی می کند و او رابه اسلام دعوت می کند و تسلیم، نه به اندیشه فرو رفت و نه در شگفت، که خشم و خروش مجالِ آنها نداد، تنها پاسخی اهانت آمیز و درشت را املاء کرد و مأموریت به امیر ایرانی یمن، نامش باذان، داد که پاسخ را به حجاز ببرد و همانجا هم این پیامبر را دستگیر کند و بیاورد به نزد خسرو، امّا باذان که به نزد رسول خدا رسید، وی به باذان خبر مرگ خسرو در همان روز را داد که چون راست بود و چنین خبری که هنوز در ایران اعلام نشده بود و چندی می گذشت تا کم کم همه خبر شوند تنها از جانب خداوند می توانست بر رسولش آشکار شده باشد، باذان و همراهانش همه اسلام آوردند و ایرانیان دیگر یمن هم متابعت از امیرشان کردند و مسلمان گشتند و پیمبر هم باذان را ابقاء نمود و حکومت یمن بدین سان بی جنگی و جدلی به حکومتی از حکومت های تابع رسول خدا و در قلموروی اسلام بدل شد و ایرانیان بحرین نیز هرچند پس از کمی کش و قوس باز مردد بودند که اسلام را برگزینند، امّا اینقدر درایت و فهم داشتند که با دیدن واقعه ی پیوستن یمن به حکومت اسلام و رسول آنان نیز خود پیشقدم اطاعت .و تأدیه ی جزیه شوند.اینجانب بر این دو حکومت ایرانی وابسته به ساسانیان تأکید از آن جهت می کنم که یادآور شوم که تاریخ فتوحات اسلام در ایران از نظر من با این دو فتح آغاز می شود که در آنها کوچک ترین جنگی، تهدیدی، فشاری و حتی مذاکره ی جدّیی وجود نداشته و باید بازتاب همین امر بر دربار ساسانی به دست پژوهشگران شایسته ی این حیطه تحقیق شود، چه آنکه ولو اوضاع ایران با مرگ خسرو سخت آشفته می شود، امّا از دست دادن دو حکومت تابع اینقدر هم امر روزمره ی بی اهمیتی نیست که هیچ توجهی بر نینگیخته باشد.

به هر حال پس ازمرگ خسرو ایران یکسره پهنه ی آشوب ها شد و گستره ی گسست ها و شکست ها و پیامدهای شکست های نظامی خسرو و ناخشنودی های داخلی ناشی از رفتار و رویه ی موبدان از قبیل تعقیب و سرکوبی و عذاب و سخت گیری آنان بر عموم مردمان و خاصّه بر مزدکیان و مانویان و مسیحیان، اینک به یکباره آشکار آمده بود و قتل عام شاهزادگان که شیرویه بدان برخاست، آنچنان بر نابسامانی ها افزود که بحران را بزرگ تر و پرشتاب تر از آنی کرد که دیگر کسی را توان رسیدن یا چیره گشتن بر آن بماند.

از آن سوی در حجاز هم آن اوضاع نویدبخشِ چندی پیش نبود و پیامبر اسلام درست در آن ایّامی به بیماری و رنجوری گرفتار آمده بود که داشت همه ی دوستان و همداستانان و جمله ی زیردستان و پیوستگان خویش، در واقع همه ی مردان امت خود را روانه ی لشکر کشیدن و کشور گشودن می کرد، به سوی ممالک روم شرقی.

وی نه تنها که برنامه ای چنین به ظاهر بلندپروازانه را از ایشان درخواسته بود و باری چنین بزرگ و سنگین را بر دوش های نزار تازیان نهاده بود، که همه ی ایشان، حتی آن دلاوران پیروز غزوه ها و سرایا و جنگاوران ایام پر ماجرای ایام مدینه و آن نام آوران سرافراز پرتجربه و خردمند را، فرمان داده بود که تحت امر نوجوانی به تعبیر برخی از همانان تازه بالغ به نام اسامة بن زید قرار بگیرند واز جان و توان در فرمان او دریغ نکنند

این نوجوان البتّه آنقدر هم کم سن نبود که شاید از تعبیر طعن آمیز مزبور متبادر به اذهان شود، امّا 19 سال سن معمولاً در میان جنگ آوران کارآزموده ای که نیم عمر خویش را در حنگ و نزاع و حمله و دفاع سپری نموده اند و اکثراً نوه هایی بزرگتر دارند، هیچ تناسبی با فرماندهی او نمی تواند داشته باشد، آن هم در جنگی متفاوت و جدّی تر و بدون حضور رسول خدا. ای بسا هم برخی خواسته یا ناخواسته نگاه از نظرگاه جاهلی می نمودند و تاب نمی آوردند که فرزند زید بن حارثه و امّ ایمن که برده و کنیز بودند و رسول خدا آنها را خرید و آزاد کرد، اینک فرمانده بزرگان قبایلی چون قریش و ثقیف و اوس و خزرج شود و شاید بسیاری از آغاز یا پس از تسلّط یافتن بر نفس و استغفار از آن گونه افکار شیطانی، بدین می اندیشیدند که اسامه حتی در جنگ احد برای جنگیدن در رکاب رسول خدا آمده بود و آماده ی شهادت در راه خدا و در کنار رسولش گشته بود، امّا آنقدر خردسال بود که پیمبر اجاتش نداد، یا به یاد آورند که در سریه ی بشیر بن سعد به فدک (7 ه. ق) در حالی که به واقع همان نوجوان تازه بالغی بود که اینک می گویند، شمشیر زدن در راه اسلام و در سپاه رسول خدا را آغاز کرد، در سریه ی غالب بن عبد الله لیثی (8 ه ق) حضوری فعّال و مؤثر داشت و در غزوه ی حنین، زمانی که محاصره تنگ و شرایط بیش از اندازه بحرانی و خطرناک شد، یکی از کسانی که نگریخت و در کنار رسول خدا ماند و از او محافظت کرد و جان خویش را سپربلای حضرت قرار داد همین اسامه بود. آیا نه اینکه در بسیاری ماجراها از جمله در واقعه ی افک که اتهام به عایشه زده بودند، پیامبر تنها با او و علی علیه السّلام مشورت نمود و آیا نه اینکه در همین مورد که علی اتهام وارد شده بر عایشه را روا و بجا گمان کرد، اسامه از ام المومنین دفاع نمود و اتهام را فتنه ای و توطئه ای حدس زد، ساخته و پرداخته و بر زبانها انداخته به دست دشمنان رسول و اسلام، که با نزول آیات قرآن رای اسامه تأیید شذ و تکرار؟ ای بسا در همین اندیشه ها ناگهان به ذهنشان خطور کرده باشد که در نبردی مقدّم که به سال هشت قمری با همین رومیان و در همان محل که اینک مقصد همان است رخ داد و به غزوه ی مؤته فرماندهی سپاه با پدر اسامه، زید بن حارثه، بود و هم آنجا شهادت روزیش شد.

آری، پس از آنکه در اواخر صفر سال یک قمری رسول خدا مسلمانان را به جنگ با روم امر فرمود و اسامه را به فرماندهی لشکراسلام منصوب نمود و اسامه در جرف در نزدیکی مدینه اردو زد، مسلمانان احتمالاً در حالی که چنین افکاری به اذهانشان هجوم آورده بود، به اردو فراخوانده شدند و هرچند بسیاری شتابان به اسامه پیوستند، بسیاری هم آشکارا ابراز ناخشنودی کردند یا به بهانه ای و با برنامه ایاز حضور در اردو سرباز زدند و سرانجام آنقدر در اعزام لشکر درنگ شد که رسول خدا در حال بیماری به منبر رفت و بر این برنامه و با همان کیفیات تأکید و اصرار فرمود.در پی این امر اسامه همراه با برخی صحابه ی همدل و همراه از قبیل عمر بن خطّاب به مدینه آمد و از رسول خدا عیادت نمود و مذاکراتی کردند و سپس به اردوگاه بازگشت و سخنرانی های پرشور کرد و همه را به جهاد بر انگیخت و آن اقتدار لازم را که پیشتر فاقد آن بود، کسب نمود.

اعراب هرچند در کشمکش های قبیله ای و گسترش قلمروی خرد قبیله و منازعات بیناقبیله ای و تعرّضات برتری جویانه و یا جبران کننده و خلاصه در خصوص نزاع هایی از نوع آنچه مجموعه ای از آنها روی هم رفته چیزی بیش از جابجایی قدرت و ثروت و صرفاً همین ها در دامنه ای محدود و در سرزمینی کمابیش ثابت نیست، کارآزموده و بسیار ورزیده بودند، اما قدم نهادن به بیرون از بیابان های خویش و آن هم به قصد نه تنها غلبه و غارت و غنیمت، بل به نحوی که اداره و اقامه ی آن آفاق را هم خود بر عهده گیرند، چیزی نبود که تازیان هرگز در میان انبوهی از حماسه های قبیله ای و فخرفروشی های قومی خود حتی شنیده باشند، و آیا با این فقر پیشینه در کشورگشایی و فقدان تجارب و حتی تخیلات فرمانروایی بر کشورهای بیگانه و با بدویت حاکم بر جنگجویی و جنگ افزارها و سازمان نیافتگی و بی برنامگی در سپاهیان، در برابر امپراطوری قدرتمند روم شرقی با آن قلمروی گسترده و لشکریان آموزش دیده و جنگ افزارهای برجسته و پیچیده، چه در چنته داشتند که گامهایشان را استوار بداردو دلهایشان را قوت بخشد؟ بدیهی است که از اسامة بن زید که غالباً از نوادگان بسیاری خردتر بود، چنین تأثیراتی نمی گرفتند، باز بدیهی است که با دیدن صفوف منظم ارتش متحد الشکل رومی که سلاح هایی همانند و سپرها و جوشن ها و خودها و پرچمهایشان هم خود را که اغلب شمشیرهایی برهنه و احیاناً بدون دسته در دست داشتند و لباس های معمول و متعارف بادیه یا طایفه ی خود را بر تن و دستارهای روزمره بر سر داشتند، احساس تفوّق و یقین به موفقیت نبود که به ایشان دست می داد.

در واقع آنچه که داشتند بیشتر این بینش بود که در هر حال پیروزند، یا با چیرگی و برتری جنگی و یا که بر خلاف لشکر متقابل که مرگ را نیستی و شکست می دیدند، با شهادت در راه خدا که ای بسا کمتر از پیروزی نظامی وسوسه انگیز و فریبنده نبود. دیگر اینکه در لحظات اضطراب و در آستانه های هراس بر خلاف لشکریان مقابل خویش که مردد می شدند و ناتوان و بی قصد می شدندو پریشان، از آنجا که باور داشتند که نه برای فرمانروایی خاکی از همگنان خویش، یا برای غنایم و دست آوردهایی که بود و نبودشان آنقدر هم مهم نیست، اگر بحث جان و ماندن در میان باشد، بلکه برای خدای یگانه و آفریدگار خویش و در راستای رضای او و برای انتشار و گسترش آیین او و رهاندن ملت ها از چنگال زورمداران و سردمداران ایشان است که در پیکار و نبردند.

بدین سان نه به کاستی و نارسایی در انگیزه و آموزه یا ضعف دلیل ایجابی مبتلا می شدند و نه اساساً به دلیل سلبی دیگران که هراس باشد از شکست و مرگ گرفتار می شدند. اما تأیید و رضای رسول خدا و پسند و قبول او نیز قطعاً نیرومندترین عامل روانی جنگجویان مسلمان بود و حامل آرامش و اطمینان، بنابراین در بحرانها پادزهری بود که انتظار کشیده می شد و بهنگام آشکار می گشت و چنان تجدید قوائی اثر می کرد، امّا این بار در همان اوایل حرکت لشکر وقتی فرستاده ای از مدینه خود را به لشکر رساند و گفت پیامی برای فرمانده دارم، گمان و انگار همه رسیدن پیامی از سوی رسول خدا بود، شامل تأکیدی یا تشویقی، تأییدی یا دعایی، امّا آتچه که خوانده یا گفته شد در میان همه ی آن احتمال های معمول و گزینه های معهودی که در ذهن ها داشتند نبود و همه شوکه شده و هاج و واج مانده بودند. خبر رحلت رسول خدا همه ی آن هیجان و همدلی و حماسه و همسویی را در هم شکست و از یادها شست، دست ها را بست و پای ها را خسته کرد. .

با رحلت پیامبر به سال 11 هجری و ایام بحرانی و دشواری که در سقیفه ی بنی ساعده به خلافت ابوبکر و نه علی بن ابی طالب علیه السّلام انجامید، مشکلات عمده ای بروز کرد که علاوه بر اختلافات داخلی میان مسلمانان عبارت بود از ارتداد فراگیر بسیاری از اعراب و ظهور پیغمبران دروغینی از قبیل طُلَیحه، مُسیلَمه و سَجاح که به ترتیب قبیله های بنی اسد، بنی حنیفه و بنی تمیم را تحت امر خود درآورده بودند و قبیله های ساکن نجد و یمامه و نیز بنوتغلب گرد اینان فراهم آمده بودند و در واقع به جز قریش که در مکه به سر می برد و ثقیف که در طائف سکونت داشت باقی اعراب یا از اسلام و یا از حکومت اسلامی فاصله گرفته بودند و ابوبکر با به دست گرفتن خلافت در حالی که هر لحظه بیم آن می رفت که قبیله های از دین برگشته به مدینه حمله برند تنها به این می اندیشید که اُسامه را همچنان که آخرین آرزوی پیامبر بود به فتح موته از ممالک روم شرقی بفرستد. لشگر اسامه در این زمان با مرگ پیغمبر در بیرون مدینه در راه موته متوقف مانده بود و اسامه و بزرگان صحابه به ابوبکر یادآور شدند که در شرایط شورشهای فعلی چنین کاری بس خطرناک است و بسیاری از اطرافیانش زیر بار اطاعت از نوجوانی که اسامه باشد نمی رفتند، اما ابوبکر تعطیل سنت و رویه رسول خدا را جایز ندانست و لشگر را سرانجام روانه ساخت و از قضا این تصمیم خودسرانه از سویی حاکمیت اسلام را تثبیت کرد و از سویی درایت خلیفه را اثبات کرد چرا که شورشیان آنرا چنین تحلیل کردند که ابوبکر اگر اسلام دارای قدرتی نیرومند نمی بود هرگز در این شرایط لشگر را به منطقه ای دوردست برای نبردی سخت و طولانی نمی فرستاد. پس از آن خلیفه و یارانش آشوبها را یکی پس از دیگری فرونشاندند و این جنگهای داخلی که در تاریخ اسلام به جنگهای رِدَّه مشهور شد سرانجام وحدت و ثبات را آنچنان در شبه جزیره حاکم نمود و آنقدر حاکمیت خلیفه و اعتماد به نفس لشگریان پیروز را تحکیم و تقویت کرد که زمینه های حمله به ایران و روم از این حیث تا حدی فراهم آمد.

ازسویی دیگر، همچنانکه گفتیم، خسرو پرویز با از میان برداشتن حکومت آل منذر در حیره ی عراق که تابع ساسانیان بود و نقش حائل میان اعراب و ایرانیان و سدی برابر تهاجمات احتمالی اعراب به قلمروی ساسانی را بازی می کرد، عملاً با همجوار کردن این دو قلمرو زمینه ی عمده ی برخورد را فراهم نموده بود..با رحلت پیامبر به سال 11 هجری و ایام بحرانی و دشواری که در سقیفه ی بنی ساعده به خلافت ابوبکر و نه علی بن ابی طالب علیه السّلام انجامید، مشکلات عمده ای بروز کرد که علاوه بر اختلافات داخلی میان مسلمانان عبارت بود از ارتداد فراگیر بسیاری از اعراب و ظهور پیغمبران دروغینی از قبیل طُلَیحه، مُسیلَمه و سَجاح که به ترتیب قبیله های بنی اسد، بنی حنیفه و بنی تمیم را تحت امر خود درآورده بودند و قبیله های ساکن نجد و یمامه و نیز بنوتغلب گرد اینان فراهم آمده بودند و در واقع به جز قریش که در مکه به سر می برد و ثقیف که در طائف سکونت داشت باقی اعراب یا از اسلام و یا از حکومت اسلامی فاصله گرفته بودند و ابوبکر با به دست گرفتن خلافت در حالی که هر لحظه بیم آن می رفت که قبیله های از دین برگشته به مدینه حمله برند تنها به این می اندیشید که اُسامه را همچنان که آخرین آرزوی پیامبر بود به فتح موته از ممالک روم شرقی بفرستد. لشگر اسامه در این زمان با مرگ پیغمبر در بیرون مدینه در راه موته متوقف مانده بود و اسامه و بزرگان صحابه به ابوبکر یادآور شدند که در شرایط شورشهای فعلی چنین کاری بس خطرناک است و بسیاری از اطرافیانش زیر بار اطاعت از نوجوانی که اسامه باشد نمی رفتند، اما ابوبکر تعطیل سنت و رویه رسول خدا را جایز ندانست و لشگر را سرانجام روانه ساخت و از قضا این تصمیم خودسرانه از سویی حاکمیت اسلام را تثبیت کرد و از سویی درایت خلیفه را اثبات کرد چرا که شورشیان آنرا چنین تحلیل کردند که ابوبکر اگر اسلام دارای قدرتی نیرومند نمی بود هرگز در این شرایط لشگر را به منطقه ای دوردست برای نبردی سخت و طولانی نمی فرستاد. پس از آن خلیفه و یارانش آشوبها را یکی پس از دیگری فرونشاندند و این جنگهای داخلی که در تاریخ اسلام به جنگهای رِدَّه مشهور شد سرانجام وحدت و ثبات را آنچنان در شبه جزیره حاکم نمود و آنقدر حاکمیت خلیفه و اعتمادبنفس لشگریان پیروز را تحکیم و تقویت کرد که زمینه های حمله به ایران و روم از این حیث تا حدی فراهم آمد.

از آن سوی اوضاع و شرایط حاکم در ایران و بر دربار ساسانی آشفته و مستعد بود، چرا که از یک سو سپاهیان ساسانی در نبردهای طولانی و بیهوده با رومیان فرسوده و خسته شده بودند و از سویی دیگر تبعاً بر مردم شهرها و ده ها در طول بیش از بیست سال جنگ فشار بسیاری وارد آمده بود و ویرانی های بسیاری به بار آمده بود که در کنار سنگینی مالیاتها جهت تامین هزینه جنگها و ناامنی شهرها و راهها که طبیعی چنین وضعی بود و بحران وضع بازرگانی و نابسامانی اقتصاد و بی ثباتی حکومت ساسانی که در فاصله چهارسال که از مرگ خسرو پرویز می گذشت یازده پادشاه به خود دیده بود، از جمله عوامل و عللی می باشد که تغییری بنیادین در ایران را اجتناب ناپذیر و قطعی کرده بودند، مضافاً که برخی مشکلات قدیمی تر و بنیادی تر از قبیل فاصله شدید طبقاتی و قدرت و ستم موبدان و بی عدالتی دینی به حداکثر رسیده بود و پایان روزگاران ساسانی به راستی آغاز گشته بود.

در آن سوی هم که شبه جزیره ی عربی باشد، مراحل آغازین دوران کشورگشایی و باورگستری مسلمانان کامل گشته و رو به پایان بود و بدین سان چون خالد بن ولید از کار و کارزار مرتدّان یمامه فراغت یافت، از سوی خلیفه ابوبکر مأموریت عراق یافت، ظاهراً در اصل در ادامه ی جنگ های ردّه و به عنوان تتمّه ی سرکوبی مرتدّان و مخالفان که تا حدود ایران گریخته و گریزانده شده بودند، که طبیعتاً موردی از تضادّ منافع بود میان حکومت اسلامی و دولت ساسانی، الّا که خلیفه ی اسلام با گسیل داسشتن خالد پیشدستی نموده و ابتکار عمل را به دست گرفته بود.

از پیش هم در ماجراهای ردّه و در اثنای سرکوبی قبایلی چون بنی حنیفه، اعراب بنی شیبان و بنی عجل فرصت های بیشتری یافتند که با حمله هایی آزمایشی و غیر آزمایشی به پاره ای از مرزها و شهرهای مرزی ایران ساسانی مورد اغتنام قرار داده بودند و به ویژه رئیس بنی شیبان، نامش مثنّی بن حارثه، این اشتیاق را در خود می یافت و پس از تحقیق در مورد ایران و وقوف یافتن بر ضعف و انحطاط حکومت و در شرف سقوط قرار داشتنش، پس از ابوبکر درخواست نمود که با این فرصت طلایی رخصتش دهد که لشکر به ایران بکشد و این کشور را بگشاید و گو اینکه در پی این واقعه و مقارنت یافتش با پایان اشتغال خالد به مرتدّان یمامه بود که خلیفه خالد را مأمور بدین امر کرد و از مثنّی خواست که همراهیش کند و یاریش دهد، امّا تحت فرمان او قرار گیرد و رفتار نماید.

به واقع نمی توان نخستین نقاطی را که مورد هجوم خالد و مثنّی قرار گرفتند، با قاطعیّت تعیین نمود، امّا مسلّماً خالد در قدم نخست با سران برخی از آبادی های سواد صلح نمود و اشراف حیره هم به صلح و پرداخت جزیه گردن نهادند. از پس آن در پیکار موسوم به ذات السلاسه مرزبان حفیر را شکست داد و اُبُّله را تصرف کرد، اما برای تسخیر همه حیره مجبور به جنگ شد و در راستای دستیابی در آنجا ناچار به چندین رویاروئی دیگر با ایرانیان و اعراب مسیحی هم پیمان آنان شد اما سرانجام با فتح حیره و گریختن آزادبه که مرزبان آنجا بود و نیز شکست ایرانیان به فرماندهی بنداد، کلید تصرف شهرهای شمالی و غربی به دستش آمد و دهقانان این مناطق تدریجاً با خالد صلح کردند و جزیه بر گردن گرفتند، بدان شرط که بر املاک خود بمانند و املاک خسروی یعنی املاک سلطنتی ساسانی را تسلیم مسلمانان نمایند.

پس از چیرگی بر سواد بود که خالد مرزبانان و سران ایرانی مداین را به اسلام خواند و در پی آن عین التمر را گرفت و اسیرانی که خالد متعاقب این واقعه به مدینه فرستاد گو اینکه اولین گروه ایرانیانی بودند که به حجاز برده شدند و جالب آنکه اینان پدران چند تن از مشاهیر و مفاخر اسلام در سالهای آتی خواهند بود، از جمله ی این اسیران سیرین، پدر محمد سیرین مشهور، و یسار، نیای محمد ابن اسحاق و نصیر پدر موسی ابن نصیر بودند.

به هر حال تعدادی جنگ دیگر نیز رخ داد و تازیان پیشروی خودرا گسترش دادند، تا آنکه خالد به دستور عمربن خطاب ماموریت شام یافت و روانه آن مرز و بوم گشت، اما مقارن خارج شدن خالد از جریانات فتوح ایرانی ی اعراب با شکست و قتل رزبان ایرانی بحرین و لزوم ادامه فتوحات بدون فرماندهی خالد، خلیفه وقت عمر را بر آن داشت تا با زحمت لشگری دیگر در مدینه آماده نماید و به فرماندهی ابوعبید بن مسعود روانه حدود ایران کند. در ایران رشته کارها در این زمان نیابت از پوران به دست رستم فرخزاد بود که در راستای تدابیری که در برابر اعراب می بایست اتخاذ می شد از جمله لشگری نسبتاً کارآمد از دل ارتش فرسوده و ناخرسند ساسانی فراهم آورد و در حد مقدور به تجهیز و تدارک آن پرداخت و دیگر اینکه دهقانان سواد را به شورش بر تازیان فراخواند، اما نه سپاه ایران و نه همراهی دهقانان در برابر پیشروی های ابوعبید و مثنی راه به جایی نبردند تا اینکه سرانجام در ساحل شرقی فرات در محلی به نام قس الناطف طی پیکاری که مشهور به نبرد جِسر (= پل) شد، تازیان به سختی شکست خوردند و ابوعبید فرمانده لشگر کشته شد (رمضان 13ق) و ایرانیان بیشتر متصرفات مسلمانان را بازستاندند، اما موفقیتی گسترده تر و بنیادین به دست نیاوردند و سرگرم همین زد و خوردها بودند که شاید فرصتی بود عمدتاً ناشی از شکست روحی و افسردگی عمربن خطاب، خلیفه وقت، در نتیجه ی شکست لشگریان اسلام و شهادت ابوعبید.

از این پس عمر دیری سخنی از عراق و ایران نگفت و سرانجام روزی بی مقدمه جریدبن عبدالله بِجلی را فرستاد که همراه با مُثنی پس از جبران شکست پیشین در بُوَیب (یوم النَذیله) دوباره همه مناطق سابق را پس گرفته و در منطقه ی واقع بین حیره و کَسکَر به تاخ و تاز پرداختند و تسخیر سوق بغداد، اُبُلّه، مذار، دشت میشان و اَبَرقُباذ به حسب برخی گزارش ها در همین ایام انجام یافت.

در این زمان یزدگرد سوم در ایران به تخت نشسته بود و کارها به هر حال مختصر سامانی یافته بود و عمر که قصد داشت و اصرار تا حتماً به تنِ خویش به عراق آمده و در فتوح ایرانی نصیب از صواب جهاد برَد، سرانجام پذیرفت که خلافت مسلمانان در مدینه را پی بگیرد و بنابراین سعدبن ابی وقاص را با یاری مثنی و به عنوان فرمانده لشگر اسلام گسیل داشت، اما در همین میان، مثنی درگذشت و سعد در قادسیه اردو زد و با حوصله و خویشتنداری، نخست نمایندگانی به نزد یزدگرد و نیز به سوی رستم فرخزاد که لشگر آراسته بود روانه کرد تا ایرانیان را میان سه گزینه ی جنگ، اسلام یا جزیه مخیل اعلام نماید، اما با آنکه رستم فرخزاد انگیزه و گرایشی به آغاز جنگ نداشت و حتی کوشید تا مگر از مقام و سمت خویش کناره گیرد، اما با اصرار یزدگرد بر جنگ به ناچار، اردوی نظامی خویش را در ساباط برافراشت و بنابراین گزینه ی برگزیده از سوی دولت ساسانی همان جنگ بود که چون در قادسیه درگرفت، قادسیه نیز نام یافت و فرجام آن وارد آمدن سخت ترین شکست بر ایرانیان در سراسر تاریخ شان بود و سپهسالار ایران، همان رستم فرخزاد، که هم از آغاز بی انگیزه و بدبین و نا امید بود و خود به گزینه ی اسلام راغب تر بود در جریان همین جنگ کشته شد و بدین سان مسلمانان روی به مداین نهادند و در سرزمینهای میان دجله و فرات به جولان پرداختند و شگفت آنکه بی مقدمه و به نحوی غیر مترقبه فرمانی از سوی خلیفه ایرانیان را از افسرده حالی و هراسناکی –دست کم عامه ی مردم عادی ایران- را به درآورد و بدین شادگشتند که حسب دستور خلیفه دهقانان و اتباع ایشان در سراسر سواد امان یافتند و بر املاک خویش مالک و مختار ماندند و تنها ملزم به تعدیه ی جزیه ای ناچیز گشتند که در پی این تدبیر و تمشیت خلیفه بسیارانی از این دسته ی مردم ایران به اسلام گرویدند و بدین سان تسخیرِ بحرِ سیر، تسهیل شده و مسلمانان به مداین داخل شدند و آنرا تصرف نمودند.

هر چند فتوحات اعراب مسلمان در ممالک روم شرقی پیش از رسیدن به قسطنطنیه متوقف ماند، اما فتوحات ایشان در ایران به آرامی و تدریجاً گسترش یافت و در طی مراحل گوناگون و در طول زمان کامل گشت و با جنگ هایی بزرگ و مشهور چون قادسیه (14ه ق) به سرداری سعد بن ابی وقّاص و رستم فرّخزاد، جنگ جلولاء (16 ه ق) به سرداری هاشم بن عتبه و قعقاع بن عمرو و جنگ نهاوند (21ه ق) مشهور به فتح الفتوح به سرداری نعمان و فیروزان و جنگ های کوچک دیگری به منظور فتح بلاد و نواحی مختلف ایران، کاخ عظیم و تاریخ قدیم شاهنشاهی ساسانی را فرو ریختند و بدین سان ملّتی که جهانیان به سیادتشان آگاه و بر سعادتشان گواه بودند، راه اسارت و رقّیت پیش گرفت و در گروه بردگان و بندگان اعراب قرار گرفت.

البتّه پس از جنگ نهاوند نیز در غالب شهرها و ولایات و قلاع ایرانی مقاومت هایی کوتاه یا بلند در برابر مهاجمان تازی ابراز شد و پایداری هایی سست یا استوار رخ داد و برنامه ی فتح سراسر قلمرو پهناور ساسانی بسی بیش از آنی به درازا کشید که پیش دیده ی اعراب بود، اما به هر صورت این برنامه به طور کامل تحقق یافت و در اواسط دوران شوم خلافت بنی امیّه تمامی کشور پهناور ایران تا آن سوی رود جیحون در تصرّف و سیطره ی اعراب و تحت استیلا و سلطه ی خلیفه ی اموی قرار گرفت و مقاومت های شدید شگفت انگیزی که در برخی نواحی از قبیل طبرستان، دیلمان، گیلان و دماوند و جای هایی از ماورای نهر از سوی ایرانیان حتی تا دورانی از خلافت عباسیان انجام گرفت، هرچند مانع هرگونه استحکام و ثبات پایداری در چیرگی اعراب بر ایرانیان شد، اما هیچ یک از این مقاومت های منفرد با این حقیقت که مرکز شاهنشاهی ایران سقوط نموده بود و دولت از میان رفته بود، دیگر سودی نداشت و این مقاومت ها یکی پس از دیگری در هم شکسته شد و تنها ردپایی از آنها در تاریخ ماند.

با کشته شدن عمر بن الخطّاب، خلیفه دوم، به سال 23 ه ق به دست غلامی ایرانی به نام فیروز و مکنّی به ابولؤلؤه و انتشار خبر مذکور در ایران، در اکثر نواحی ایران طغیان و شورش آشکار گردید و موجی از مبارزه و مقاومت در سراسر ایران افتاد، اما از آنجایی که در این میانه سرداران کافی و لایق ایرانی در بین نبودند، این جنبش های از هم گسیخته و بی برنامه راه به جایی نگشودند و همه ی شورشیان سرکوب و همه ی شورش ها درهم شکسته شدند و یکایک سرزمین هایی که از دست اعراب به در آمده بودند، از سوی ایشان دوباره گشوده و بازپس گرفته شدند و خلیفه سوم، عثمان بن عفّان به عامل خود در بصره، ابن عامر ماموریت تعقیب کار فتح ایران و تکمیل آن را داد و در این راستا وی به فارس و قهستان و خراسان تاخت و به آسانی جمله ی این نواحی را گشود.

در همین اثناء شیوع و انتشار خبر مرگ یزدگرد که در مرو به دست آسیابانی کشته شده بود (31 ه ق) به او مدد رساند و با اغتنام از ضعف و سستی پدیدآمده در روحیه ی همه ی ایرانیان به فتوحات خود ادامه دادو قلمروی خلافت را تا رود جیحون گسترش داد، سپس سردارانش به کابل روی نهادند و از طریق این شهر تازه به تصرف در آورده به سیستان و کرمان هجوم بردند و آن نواحی را نیز تماماً تسخیر نمودند.

در طی همه ی آن جنگ هایی که میان قوای محلی ایرانی و سپاهیان عرب در گرفت، یزدگرد شهریار از شهری روانه ی شهری و از ولایتی آواره ی ولایتی می شد؛ از مداین به ری و از آنجا به اصفهان گریخت، باز از آنجا به کرمان شتافت و از آنجا سوی بلخ فرار کرد و از فغفور چین و خاقان ترک مدد خواست، اما یاریش ندادند و سرانجام، چنانکه فوقاً آوردیم، به سال 31 ه ق در عهد خلافت عثمان بن عفّان در مرو به دست آسیابانی کشته شد و حال آنکه هیچ بعید نبود که اگر زنده می ماند از نابسامانی های دستگاه خلافت و سستی کارهی آن در عهد عثمان طرفی می بست.

پس از قتل یزدگرد، پسرش فیروز سوم خود را شاهنشاه ایران خواند و یکچند به رویارویی و مبارزه با مهاجمان عرب کوشید، لکن کاری پیش نبرد و دست آخر به چین گریخت و از این پس تا حدود سال 114 ه ق تنها در تواریخ چین می توان از اعقاب یزدگرد سوم اثری و نشانی یافت، تحت عنوان پادشاهان ایران، که نزد فغفوران چین به عنوان پناهنده به سر می برند(صفا 10:1).

با قتل عثمان (35ه ق) و به خلافت رسیدن حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام، اختلافات داخلی و فتنه های ریشه داری که در عهد عثمان آشکار گردیده بودند، مرکز خلافت را چنان در زحمت و رنج انداختند که پیشرفت اعراب در ایران عملاً دچار وقفه شد و دیری نگذشت که دامنه ی اختلافات داخلی تا به درون ایران سرایت نموده و از جمله یک سردار عرب به نام خرّیت بن راشد النّاجی در جنوب ایران به مخالفت با حضرت علی بر خلیفه شورش نمود و گروهی از ایرانیان را با خود همداستان ساخت و غائله ای در انداخت که حضرت علی با منصوب نمودن زیاد بن ابیه به حکومت فارس واکنش نشان داد و حاکم مذکور فتنه ی خرّیت را ریشه کن نمود.

پس از شهادت حضرت علی علیه السّلام (40 ه ق) و دوره ی بس مستعجل خلافت فرزندش حسن علیه السّلام، معاویه بن ابی سفیان خلافت را از آن خود کرد (41 ه ق) و دورانی متفاوت از حکومت اسلامی پایه نهاده شد که تا سال 132 ه ق پایید. معاویه به زیاد بن ابیه که در عهد خلافت حضرت علی علیه السّلام از سوی او حکومت فارس را داشت، حکومت بصره و کوفه را داد و بدین سان حیطه اقتدار او تا اقصی نقاط شرقی حکومت اسلامی کشیده شد. در همین سال ها مسلمین از سویی به سند رسیدند و از سویی دیگر از جیحون عبور کرده و برخی از بلاد آن سوی جیحون را متصرّف شدند.

2. شمه ای از شرح ایام فتوح

1-2. فتوحات در عهد خليفه ی دوم

ادامه دارد…

Quantcast

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر