یکی از کارهایی که امروزه نمی توان شانه از زیرش خالی کرد، تعقیب کردن اطلاعات و اظهارات بسیاری است که به هر سویی هم بدوند و بگریزند، از دریچه ی اینترنت ردپایی از این خیل خروشان را می توان دید، سرنخی یافت و دقیق تر و عمیق تر شناسایی و بازیابی این فراریان پرداخت.
یکی از موضوعات فراری که اتهامش و انگیزه اش هر دو مجهولند، حقیقت رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، که در لابلای هزاران بحث و موضوع هم رفت و آمد دارد، اما تا نامش را برند یا مخاطبش قرار دهند، بی درنگ از زنجیره ی کلمات گسسته و از رشته ی اندیشه ها برگشته و گریخته است و در ادامه ی بی ملاحظه ی افکار و موضوعات پیرامونی تعقیبش هم از یاد می رود.
چرا؟
نمی دانم چرا ولی هر کسی انصاف بدهد، به یاد دارد که هرجایی که این موضوع مرموز گریزپای به چشمش خورده، دیده که تا تصریحی متوجهش شده هم گریخته و هم نام و نشانش را از زبانی که قصدش کرده بود، برداشته و با خویش برده است.
این هم یک مقدمه
در طی سالیان سالی که با بیت حضرت آیة الله العظمی سید محمد شاهرودی دام ظله انس و الفت داشته و همیشه بار و زحمت برایشان داشته و از مهر و محبتشان برخوردار بوده ام، خیلی چیزها دیده و نیمی از آنها را به یاد سپرده و یک صدم آنها را به کار نبسته ام، اما یکی از مهم ترین این نکته ها کار خیر و خداپسندانه و خردمندانه و پرفایده ای بوده که سنت و عادت این بیت و خواسته و دستور مرجع عزیز است، این بوده که آثار اولیه ی تحقیقی و تبلیغی مفید نویسندگان جوان و گمنامی را که غالبا کتابی در سابقه و ناشری در طائفه و سرمایه ای در چنته نداشتند، از آنها به تعداد بالایی نقدا! پیش خرید می نمودند و بدین سان نویسنده را توانا به چاپ و نشر همان کتاب، ولو بدون سود مادی و دنیوی می نمودند، و این لطف بزرگ و حمایت که عین تشویق و انگیزه آفرینی نیز بود به یک طرف، از طرف دیگر این کتاب ها را به نمایندگان خویش در شهرستان ها یا فضلایی که از خارج قم به دیدار یا برای کاری می آمدند، اهداء می نمودند و با این کار هم آثار و افکار آن نویسنده پراکنده می شد و شناسانده می گشت، هم معارف شیعی به نحو عالی نشر می یافت و هم لطفی به آن فضلا و علما و وکلا و مخاطبان و مصاحبانشان می شد و دست آخر اینکه صدچندان سود دنیوی و مادی احتمالی صرف نظر شده، ثواب و اجر اخروی نصیب می گشت. نمونه ی عالی سیاست و درایت یک مرجع بزرگوار در اینکه چگونه به مرضی ترین و منطقی ترین نحو در وجوه شرعیه تصرف نماید.
مقدمه ی سوم
چند خبر و مقاله به مناسبت سالروز رحلت رسول معظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به چشمم خورد و در آنها آن فراری قدیمی را جستم و دیدم که هیچ به چشم هم نخورد، دستپاچه شدم که کجا متواری شده. یادم آمد که 15 سال پیش تنها کتابی که کاملا موضوع را استیعاب نموده و همه ی زوایایش را پژوهیده و جمیع جوانبش را کاوش نموده بود، هنوز چقدر جلوتر است از کسانی که 15 سال بیشتر منابع داشته و مصادر دیده اند، که اینترنت و نرم افزارها و امکانات عجیب و غریب داشته اند، که ادعاهای خود را تا مرزهای امکان کشانده و پراکنده اند…و به فکر فرو رفتم که کار این مرد بزرگ که به جرأت می گویم که حتی در حوزه ی قم نشناخته اند کیست و چیست، چقدر مترقی است که هنوز اطلاعاتی که او امکان نشرشان را فراهم آورده و خود اقدام به پخششان نموده، از مجموع آنچه در این زمینه از این همه گزینه و از هر سوی و هر کس در اینترنت بازیابی می کنم، پر برکت تر است و البته همان بهتر که این بزرگان دور از دیده ها و بیرون از داده ها بمانند که ساحت و حرمتشان به روزها و روزمره ها آلوده نگردد.
حالا همین هم از دستم در رفت، و الا قرار بوده و هست که درباره ی زندگان ننویسم و نگویم که همیشه متخصص رفتگان و مردگان بوده ام. اما یادم آمد …و یادم هم آورد که آن روزی که این کتاب را گرفتم جلسه ی استفتتاء ایشان تا دل شب به طول انجامیده بود و کاملا یادم مانده که بحث اراجع به سرقت مالی و اعتباری از طریق اینترنت و تکنولوژی بود و اخوی شان، سید حسین آقا، استفتاء را خواند و گفت قائل به حد است و اطلاق آیه را عنوان نمود و من هم نخود هر آش بودنم گل کرد و گفتم: بله، بله (توجه کنید که خیلی بچه بودم هنوز) و درجا آقا و آیة الله یوسفی غروی (او هم رفت-عجب روزگاری است) جواب دادند که انصراف دارد، و شوکه شدم که چرا ایشون که گفت چیزی نگفتن و منو مخاطب قرار دادند تا دهن باز کردم، از خجالت داشتم می افتادم. آقای داستانی بعد جواهر را آورد و با آن تسلط غریبی که بر جواهر در ایشان مشهور است، 7 -8 جا را بی درنگ پیش کشید و بحث ها سخت شد، خلاصه…(وای چقدر حرف زدم، اذان صبح شد) در لحظه ی خداحافظی نیمه شب -که مجبور بودم برگردم تهران- آقای سید کاظم (فرزند آقا که از ته دل و عمق جان دوستش دارم و پاک ترین انسان در میان دوستان و نزدیکانم می دانمش) گفتند: یک ثانیه صبر کن و رفتند در آن گوشه ی انباری مانند که روبروی آبدارخانه است و از لای کتاب ها و رساله ها کتابی را بیرون کشیدند و گفتند به نیت شما قایم کرده بودم، چون آخرین نسخه است.
آمدم تهران در حالی که در تاریکی ااتوبوس داشتم خودم را کور می کردم ولی نمی توانستم کتاب را ببندم، رسیدم به خانه با کتاب گشوده و وقتی که در انتها نوشتم که “طالعته بحمد الله و منه من البدء الی الختم في شهر ربیع الثانی 1420 القمریة بهد الهجرة…” تازه سراغ صبحانه رفتم.
چندی بعد با استاد بسیار محقق و متتبعی که هم اینک در دانشگاه های خارج از ایران تاریخ صدر اسلام را می شکافد و ترجیح می دهم نامش را اینجا فعلا نیاورم، در دانشگاه درس داشتیم، من درسش را با علاقه و تحقیق کاملا تقریر کرده ام و شاید انتشارش هم مفید باشد. خواسته بود هر کس یک خطابه و به اصطلاح رایج اما خطا “کنفرانس” در کلاس بدهد. من موضوعم را قرار دادم
” تاریخی که با قتل همه ی بنیان گذارانش رقم خورد و بر قتل همه ی ایشان خاموش ماند”
…..
پی گیر شد و کنجکاو…و متحیر.کتاب را به امانت برد..تمامی آنهمه ارجاع را بازجست و تطبیق نمود. همه را فیش برداشت…متحیرتر شد…مطمئن بود که صحت ندارد…مطمئن شد که قصه ای هست…
با راهنمایی او یک تز دکترا نوشته شده، از سوی یک خانم انگلیسی، هنوز منتشر هم نشده، خلاصه اش در چکیده های پایان نامه ها منتشر شده و آنقدر مهم بوده بازتاب یافته در یک مجله ی آلمانی…امروز کسی به من زنگ زده، می گوید تو کجای کاری؟ تاریخ اسلام کلش عوض شد،… و خبر را می دهد…و می گوید- و با هیجان هم می گوید: خشکت زد، نه؟ خب بگو نظرتو! می گویم: خداوند سایه ی مراجع را از سر ما کمن نکند.
گوشی را قطع می کند
و از خنده روده بر می شوم
و آیة الله العظمی شاهرودی به طلبگی با طلبه ها می زید و می کند آنچه یک نمونه اش عرض شد
ادامه دارد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر