۱۲۸۹ (۱3 اسفند): تولد در روستای گلیرد، طالقان
۱۲۹۴: ورود به مکتبخانه روستای گلیرد
۱۳۱۰: فوت پدر
۱۳۱۰: هجرت به نجف اشرف و ادامهٔ تحصیل نزد علمای بزرگ نجف
۱۳۱۶: اقامت در تهران، آغاز تدریس در مدرسهٔ سپهسالار (شهیدمرتضی مطهری) و ازدواج در همین سال.
۱۳۱۸: آغاز مبارزه علیه حکومت طاغوت، دستگیری و حبس به مدت شش ماه.
۱۳۲۰: تشکیل کانون اسلام، انتشار مجلهٔ دانشآموز، همکاری با گروههای مبارز.
۱۳۲۷: آغاز فعالیت در مسجد هدایت (پایگاه مبارزان) و امام جماعت شدن در آن مسجد.
۱۳۳۰: همکاری و حمایت از گروههای مختلف مبارز مثل «جبههٔ ملی» و «فدائیان اسلام»
۱۳۳۴: پیوستن به نهضت مقاومت ملی
۱۳۳۶: پناه دادن به تحت تعقیب قرار گرفتگان گروه «فداییان اسلام» و زندانی شدن در همین رابطه
۱۳۳۸: مسافرت به مصر بهمراهی آیتالله حاج میرزا خلیل کمرهای به نمایندگی از طرف آیتاللهبروجردی و رساندن پیام ایشان به شیخ شلتوت که شیخ دانشگاه الازهر و مفتی مصر بود، شرکت در کنگرهٔ اسلامی دارالتقریب قاهره.
۱۳۳۹: تشکیل جلسات به منظور افشار و تحلیل مسائل اجتماعلی کشور به همراه آیتالله مرتضی مطهری.
۱۳۴۰: سفر به بیتالمقدس به منظور شرکت در برنامهٔ مؤتر الاسلامی، آشنا شدن با مشکلات و رنجهای مردم آواره و ستمدیده فلسطین.
۱۳۴۱: (۳ بهمن) بازداشت توسط مأموران شاه در منزل
۱۳۴۲: شرکت در قیام مردمی پانزدهم خرداد، انتشار اعلامیهٔ معروف و مهیج و افشا کنندهٔ «دیکتاتور خون میریزد!» دستگیری مجدد او.
۱۳۴۶: (۹ آبان) آزادی از زندان
۱۳۵۰: تبعید به زابل و بافت به مدت یک سال و نیم به علت حمایت از مردم فلسطین.
۱۳۵۴: لو رفتن توسط افراد گروه پیکار «کودتاگران درون سازمان مجاهدین خلق ایران»، دستگیری مجدد او.
۱۳۵۷: (۸ آبان) آزادی از زندان قصر
۱۳۵۸: (۵ مرداد) منصوب شدن به عنوان اولین امام جمعه تهران از طرف خمینی و خواندن اولین نماز جمعه در دانشگاه تهران.
۱۳۵۸: (۱۶ مرداد) انتخاب شدن به عنوان نمایندهٔ مجلس خبرگان از سوی مردم تهران
۱۳۵۸: (۱۹ شهریور) درگذشت.
● نويسنده: سيد محمود - طالقاني
● منبع: روزنامه - اطلاعات - تاريخ شمسی نشر 9/6/1389
قال اميرالمؤمنين على عليهالسلام: «ايهاالناس، ذمنى بما اقول رهينه و انا به زعيم.» در يك موقعيت خاص و حساس، در يك فصل تاريخى، بعد از شورش و انقلاب مسلمانان عليه خليفه وقت و بعد از اينكه مردم مدينه سران مهاجر و انصار با آن حضرت بيعت كردند، [حضرت] اولين برنامه حكومتش را در يك خطابه مفصلى در مسجد مدينه اعلام فرمود. همانطورى كه على روح و فكر و انديشه و برنامه و سخنش هميشه زنده است، اين كلمات هم زنده است. گويا همين امروز است كه على در ميان همه مسلمانها ايستاده و اين مسائل و مطالب و برنامه را اعلام مىكند. همان على كه در فتح مكه همه گوش و چشم و دل بود نسبت به رهبر بزرگش پيامبر عظيمالشأن، در پاى سكوى مجاور كعبه ايستاده بود و خطابه انقلابى پيامبر اسلام را مىشنيد، بعد از اينكه بتها فرو ريخت و مركز توحيد فتح شد و همه مشركين تسليم شدند، [پيامبر] آن خطبه مفصل را ايراد فرمود كه: «هر افتخارى در جاهليت، زير پاى من و هر ربايى در جاهليت، زير پاى من و هر امتيازى زير قدم من، همه محو شده است. كل معثره، كل رباه...» بعد فرمود: «لافخر لعربى على عجمى و لا لعجمى على عربى الا بالتقوى. ان اكرمكم عندالله اتقيكم. ان الزمان قد عاد كهيأته يوم خلقالله السموات و الارض: همه افتخارات و همه امتيازات ملغى. عرب بر عجم، عجم بر عرب، سپيد و سياه بر يكديگر [هيچ فخر و برترى ندارند]. گرامىترين شما، آن هم نزد خدا، نه امتيازات دنيوى، متقىترين شما هستند. زمان برگشت به همان وضع فطرى كه اين امتيازات نبود. اين طبقات نبود و اين افتخارات نبود.
على اينها را مىشنيد، با تمام وجود درك مىكرد، راز انقلاب توحيدى اسلام را از زبان پيامبر و وحى قرآن دريافت. بلال حبشى برده و غلام شكنجه ديده بالاى خانه كعبه رفت و بانگ اذان برداشت؛ يعنى اين غلامى است كه برحسب فضيلت و تقوا از جهت سبقت در اسلام و درك توحيد و تقوا، بايد بر همه مردم برترى داشته باشد. از همين جهت بود كه همه قريش و سران قريش و آن كسانى كه بادهاى افتخارات جاهليت در دماغشان بود، به خود مىپيچيدند.
زمان گذشت، رسول خدا وفات يافت. به تدريج همان كسانى كه مارك «طلقاء» به پيشانى آنها خورده بود، در دستگاه خلافت نفوذ كردند. امتيازات شروع شد، امتياز قريش به عرب، امتياز عرب بر عجم. چه در مقامات و پستها و چه در تقسيم بيتالمال و زمينههاى اقتصادى، تا به آنجا رسيد كه اين امتيازات، مسلمانهاى اصيل را به حركت درآورد و در اين ميان خليفه قربانى شد. مردم با على بيعت كردند. با اين سابقه مجمل تاريخى، بنىاميه عقب رانده و حزب اموى، در دستگاه خلافت نفوذ پيدا كردند. يزيد بن ابى سفيان در شام، و پس از او معاويه ابن ابى سفيان. مروان رانده شده همه كاره دستگاه خلافت شد. على مواجه است با اجتماعى كه اسلام از هر امتيازى و از هر افتخارى پاك كرده بود و دو مرتبه به وضع جاهليت برگشته. اين است كه ايستاد و اين خطابه را خواند. اين خطابهاى كه امروز هم از زبان منشنويد، ولى در همين موقعيت وضع ما مسلمانها و همه دنياى اسلام و دنياى بشر از زبان على بشنويد. اين خطابه انقلابى، اين انقلاب مفهومدار، نه شعار؛ فرمود: ذمتى بما اقول رهينه، و انا به زعيم.
متأسفانه بيشتر مفسرين و مترجمين نهجالبلاغه اين كلمات را خبرى از آينده مىدانند؛ يعنى آنچه مىشود، نه آنچه بايد بشود. با اينكه موقعيت اين خطابه و مسائلى كه اميرالمؤمنين مطرح مىكند، يعنى اين مسأله و آنچه من اعلام مىكنم، بايد انجام بگيرد و من درباره اين مطلب پيش خدا و خلق و قرآن و وحى و نبوت متعهد هستم. ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم: من گروگان اين حقيقتم، من در بند اين حقيقتم و متعهدم و بايد اعلام كنم.
«ان من صرحت لهالعبر عمابين يديه من المثلاث حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.» مردمى كه اين همه تجربه ديدهاند، عبرتهاى تاريخى را دريافتهاند و با مسائل برخورد كردند و نمونههايى از گذشته تاريخ در مقابل چشمشان به صراحت موضع تاريخ را بيان مىكند و گذشته را كه ظلم، سركشى، خودخواهيها، چگونه منجر به خونريزيها و انقلابها خواهد شد. پس همين بس است. اين نمونههاى تاريخى كه مردم داراى تقواى اجتماعى و روحى را از فرو رفتن در مكتبها، مسائل، برنامهها، شعارهاى شبههانگيز، خود را نگه دارند كه دوباره تاريخ گذشته تكرار نشود. الاوان بليتكم قد عادت كهيأتها يوم بعثالله نبيكم. گرفتاريهاى شما دو مرتبه برگشت. گرچه به ظاهر اسلام و در لباس اسلاماند، ولى همان گرفتارى است كه پيامبر در ميان آن شركها، خودخواهيها، وحشىگريها، امتيازات منبعث شد. اين گرفتارى شما همان گرفتارى است. گرچه اينها (مخالفين من) در شعار اسلام و لباس اسلام هستند ولى آن صيرتى كه خدا به من عنايت كرده، باطن و انديشههاى جاهليت و كفرآميز اينها را من مىبينم. بصرنى بهم صدق النيه. امروز هم اين مردمى كه در لباس اسلام و در زى اسلام به جاهليت برگشتهاند. من مىنگرم، گرچه نماز مىخوانند، در صف جماعت هستند، شعارقرآن مىدهند؛ ولى همان نظام جاهليت هست. انبليتكم قد عادت كهيأتها يوم بعثالله نبيكم بعد مىفرمايد:
والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر. بعد از اين دو تذكر، مىگويد كه برنامه چى هست. اول اينكه همه به هم آميخته بشوند. بايد همه به هم آميخته شوند. اين ديوارها و اين سدهاى طبقاتى بين قريش و عرب و عجم و موالى همه بايد برداشته شود و همه بايد به هم بريزند؛ اين مرحله اول. لتبلبلن بلبله. بعد از آن، و لتغربلن غربله. در ميان اين بهم ريختگى بايد غربال شويد، چه جور غربالى؟ آن دانه درشتهاى متعهد متقى و آنهايى كه اسلام را دريافتند و پاى اسلامى ايستادند، اينها شناخته بشوند. نخالهها بيرون بروند. و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر، بعد هم به هم آميخته بشوند و تركيب بشوند، مثل موادى كه بايد در ميان ديگ با هم بجوشند و با هم تركيب پيدا كنند و يك صورت ديگرى به اينها داده بشود.
اين برنامه على است؛ برنامه انقلابى على. به همريختن آن نظامات فاسد و فاصلهها، و رو آمدن شخصيتهاى متعهد و از ميان رفتن و بركنار شدن نخالههاى خودخواه، خودپرست و فرصتجو. و بعد يك تركيب اجتماعى نو، اجتماعى انقلابى، اجتماعى پيشرو. آيا اين كلمات براى همان روز على بود. يا امروز هم ما دچاريم؟ اگر انقلاب اسلامى ما، در اين مسير على و اين برنامه على پيش نرود، بايد به طور يقين بدانيم كه بهجاى اول برخواهيم گشت. بعد مىفرمايد: آنقدر بايد زير و رو بشويد كه آن پايينىها، آن پايين شهريها، آن محرومها، آنهايى كه زير پا ماندند، آنهايى كه نفس ندارند، نالهشان به گوش كسى نمىرسيد، اينها بالا بيايند. و آن خودخواههايى كه بر گرده مردم سوارند، اينها بايد به زير كشيده بشوند:
حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم. زير پاييها، ناديده گرفتهها، محرومين، مستضعفين بالا بيايند. مستكبرين، خودخواهان، سرمايهدارها، غارتگرها بايد بروند دنبال كارشان. گرچه طلحه و زبير باشند، گرچه در مقابل پيغمبر شمشير زده باشند. گرچه خويش نزديك پيامبر باشند، بايد كنار بروند. از اين انقلابىتر شما خطابه هيچ رهبرى را در دنيا شنيدهايد يا ديدهايد؟ وليسبقن سباقون كانوا قصروا: آن پيشىگيرندهها، آن شكنجه شدههاى دوره ابتداى بعثت و در ميان واديهاى مكه و در كنار حرم خدا و در كنار كعبه، آنها كه كنار رفتهاند، بايد بيايند جلو، آنها پيشگامان بودند. و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا: آنهايى كه بيخود خودشان را جلو انداختهاند، بيايند عقب. والله ماكتمت و شمه ولاكذيب كذبته: اينها كه مىگويم، به اندازه سر سوزنى دروغ نيست؛ واقعياتى است كه بايد انجام بگيرد و هيچ حقيقتى را من كتمان نكردم. من اين موقعيت را در اين وضع و در اين شرايطى كه امروز واقع شدهام، قبلاً به من آگاهى داده شده بود. برنامه من از قبل تعيين شده بود.
برنامه على، برنامه قبل از انقلاب مدينه بود، نه مثل ما مسلمانها كه اول انقلاب كردهايم، حالا نشستهايم مىخواهيم برنامه معين كنيم! بايد چكار كرد؟ اين حقيقت است. اين مسأله است، اين راه است، اين ادامه انقلاب است، اين انقلابى كه على آن روز گفت و امروز هم صدايش به گوش همه مسلمانها و شما مىرسد. اگر تداوم پيدا نكند، هر كارى، هر انديشهاى، هر تقنين قانونى، كم اثر يا بىاثر خواهد بود. مگر ما در مشروطيت هفتاد و خردهاى سال قبل قانونى اساسى ننوشتيم؟ چقدر مترقى! غير از چند قسمتش، همه مسائل زنده، ولى چه شد؟ براى اينكه همين قدر قانون اساسى تدوين شد، توده انقلابى مردم خيال كردند كار تمام شد، رفتند دنبال زندگىشان، دو مرتبه همانهايى كه اطرافيان دربار محمد عليشاهى و قاجاريه بودند و اشراف و طبقات، آمدند توى مجلس. بعد هم از وسط اينها رضاخان بيرون آمد. اگر انقلاب تداوم نيابد، هر انديشهاى، هر كارى ما بكنيم، علاج ارتجاع و برگشت به وضع جاهليتى را كه على اعلام خطر كرده، چارهانديش نيست، چاره نمىكند. من نمىخواهم نفى بكنم، بايد قانون اساسى هم نوشته بشود، تدوين بشود، ولى بايد هشيار باشيم اين قانون اساسى اصولى است روى كاغذى، مجرى اش كيست؟ شما مردم. شما مردم كى مىتوانيد يك قدرت اجرايى قوى باشيد كه اين اصول آزادىبخش را بتوانيد پياده كنيد؟ وقتى كه انقلابى باشيد، انقلاب تداوم پيدا كند، نه اينكه متوقف بشود.
الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار. فرشها، اشتباهات، كجرويها، به تدريج [موجب مىشود] به جاى اينكه انسان سوار بر كار و مسلط بر اوضاع باشد، اشتباهات و خطاها و گناهان بر آنان حاكم مىشود. چشم و گوش بسته افراد و جماعات و امت را به يك جهتى مىكشانند، جهت انحرافى تا اينكه به حد سقوط مىرسانند. مىفرمايد خطاها، اشتباهات، لغزشها، مانند اسبهاى چموشى است كه سوارانى بر آن سوار شدهاند و افسارها گسيخته شده و اختيار از دست سواركار بيرون رفته و يكسره سواركار را به طرف سقوط گاه و جهنم مىبرند. «الا وان التقوى...» اما تقوا، خوددارى از گناه، ضبط نفس، در تحت هر شعارى نرفتن، تحريك نشدن، گول نخوردن، تقواى فكرى، تقواى اخلاقى، تقواى اجتماعى، مركبهاى رهرو و رهوارى هستند كه سوار بر آنها به آسانى مىتواند به مقصد خود برسد، زمام آن را به دست بگيرد و آن را به طرف بهشت سوق بدهد. شغل من الجنه والنار امامه، مردم بصير، مردم داراى بينش كه بهشت و دوزخ را درمقابل خود مىبينند، اينها بايد از فتنه جوييها، از انحرافها خود را نگهدارند و اين مسير نهايى حركت را در نظر داشته باشند. ساع سريع نجا، مردم پيشرو، مردم شتابان به طرف حق، به طرف كمال و به طرف خير نجات مىيابند. طالب بطى رجا، آنهايى كه حركت مىكنند، اميدى هست كه شايد به سرمنزل مقصود برسند. چه افراد و چه امتها، و مقصرفى النار هوى. آنهايى كه در انجام وظيفه، در سرعت به طرف خير و انقلاب حق و توحيد، كوتاه مىآيند، آنها در ميان آتش، آتشهايى كه خود برمىافروزند، سقوط خواهند كرد. اليمين والشمال مضله، شمال در مقابل يمين يعنى چپ، راست روى و چپروى حركت بهطرف گمراهى است.
ما نمىدانيم اين على در آن روز با اينكه مسأله «چپگرايى» و «راستگرايى» اصطلاحات همين يك قرن اخير است، چهجور مسائلش زنده است! آن روز براى آن مردم مىگويد: راست روى و چپروى هر دو طرف گمراهى است: اليمين و الشمال مضله. در قسمتى از خطبه ديگر مىفرمايد درباره منحرفين: «واخذوايمينا و شمالا» از صراط حق منحرف شدند، يك عده راستگرا شدند. يك عده چپگرا شدند، طعنافى مسالك الغى. براى اين كه هر چه مىتوانند، راه گمراهى و گمراه كردن را بپويند. و تركا لمذاهب الرشد. تا راه رشد و حركت و كمال را رها كنند. اليمين و الشمال مضله، من اين عبارت را براى يك عدهاى از نمايندگان و برادرهاى كشورهاى عربى و سفراى آنها مىخواندم. بعد پرسيدمكه: «اين عبارت مىدانيد از كيست؟» گفتند: «نمىدانيم» گفتم: «از نهجالبلاغه»، بيچارهها خبر ندارند! ما نتوانستهايم منطق شيعه را بهطور اصالت به دنياى خودمان برسانيم، خيال كردند از اين عبارتهايى است كه اخيراً جعل شده، گفتم: «اين كتاب نهجالبلاغه، اين عبارت مال على است!»
اليمين و الشمال مضله: چپگرايى و راستگرايى به گمراهى مىكشد. آيا ما ايرانيها اين تجربه را نداشتهايم در اين مدت؟ هميشه ضربهاى كه خوردهايم، يا از راستگراهاى متعصب جامد خوارج نهروانى بوده، و يا از چپگراهاى به طرف مكتبهاى ديگر، والطريق الوسطى هىالجاده: راه وسط، صراط مستقيم، اين جادهاى است كه كاروان بشر را به سرمنزل نجات و سعادت مىرساند. عليها باقى الكتاب: اين كتاب باقى، اين قرآن برهمين مبناست؛ يعنى بر صراط مستقيم، نه راست، نه چپ. و منها منقذالسنه، سنت رسول خدا و اولياى دين اگر بخواهد راه پيدا كند، نه در چپگرايى مىتواند راه بيابد، نه در راستگرايى، در طريق مستقيم است. و عليها مسير العاقبه. عاقبت خير در همين طريق وسطى است. هلك من ادعى: مردم پرادعاى كم كار و فريبكار در حكومت ما از بين خواهند رفت، بروند دنبال كارشان. و خاب من افترى: آنهايى كه دروغ مىبافند، تهمت مىزنند، اينها هم دستشان خالى است، فقط مردم صادق اين وسط مىتوانند راه انقلاب را، انقلاب على را پيش ببرند. من ابدى صفحته للحق هلك: كسى كه روبروى انقلاب بايستد، بايد هلاك بشود، بايد نابود بشود. انقلاب، انقلاب محرومين است. انقلاب، انقلاب توده مسلمان است، انقلاب، انقلاب پيروان قرآن است. انقلاب، انقلاب پيروان توحيد است. هركس كه از اين مسير منحرف شد، بايد پايمال بشود. من ايدى صفحته للحق هلك. اگر نشستند و در مقابل حق نايستادند، كارى به كارشان نداشته باشيد. همانطورى كه امامان فرموده، همانطورى كه وارث على گفته است.
و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره: چقدر يك انسان جاهل و پست است كه قدر خود را نشناسد. ولا يهلك على التقوى سنخاصل و لايظمأ عليها زرع قوم: در محيط تقوا، ريشه زراعت هيچكس خشك نخواهد شد. همه به آمال خودشان، چه آمال دنيوىشان، چه آمال اخروىشان خواهند رسيد. در مقابل، در محيط بىتقوايى، بىبندوبارى، دروغگويى، فريب، ادعاهاى بىخود و گولزدنها، همه محروم خواهند بود. همان كس كه خيال مىكند زرنگ است و ديپلمات، آن هم محروم خواهد بود. اين عبارت را حفظ كنيد: لايهلك على التقوى سنخاصل: ريشه زراعت و آمالهيچ فردى برمبناى تقواى از بين رفتنى نيست. لايظمأ عليها زرع قوم: زراعت هيچ قومىتشنه نخواهد ماند. آمالشان، اعمالشان، فعاليتهايشان، همه در محيط تقوا به ثمر رسد. فاستتروا فى بيوتكم. اين خطاب به ضدانقلابهاست: آى ضد انقلابها، برويد توى خانه بنشينيد. واصلحوا ذات بينكم: خودتان را اصلاح كنيد. اصلاح كنيد تا جامعه شما را بپذيرد. والتوبه من ورائكم: اگر واقعاً توبه كرديد، برگشتيد، توبه پشتيبان شماست، شما را دستگيرى خواهد كرد.
ولا يحمد حامد الا ربه: اگر كسى كار خيرى كرد و خدمتى انجام داد و خيرى به او رسيد، از هيچكس ستايش نكند، فقط از خدا ستايش گويى و مداحى را كنار بگذاريد. به هركس خبرى رسيد، فقط پروردگارش را ستايش كند. ولا يلم لائم الانفسه. و اگر كسانى منحرف شدند، گناه كردند، فقط خودشان را سرزنش كنند.
اين قسمتى است از خطابه تاريخى و انقلابى على كه ما هم بايد هشيار باشيم، اميدوار باشيم در همين خطى كه على معين كرده است، حركت كنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر