شرط اعلمیت در رهبرى / سید کاظم حائری
حضرت آیة الله العظمی سید کاظم حسینی حائری، یکی از سه شاگرد عمده و اثرگذار شهید محمد باقر صدر و از مراجع عظام تقلید |
|
|
زندگی نامه
آثار
موجز أحكام الحج
موجز أحكام الحج | ||
| ||
چندى است که پرسشهایى در مجامع و محافل علمى و غیر علمى در باب اعلمیت فقهى در ولیِّ امر و حاکم اسلامى مطرح مى شود، از این رو بر آن شدیم این سؤال را از جهت علمى بررسى کنیم و بخشى از سهم خود را براى تحکیم و استوارى حکومت اسلامى بذل کنیم، شاید که مورد استفاده صاحبان علم و فضل قرار گیرد.
آیا براى رهبرى، اعلمیت فقهى شرط است؟
استفاده ازروایات
اشتراط اعلمیت در رهبرى ممکن است از روایت هاى زیر استفاده شود:
1ـ خبر عبدالکریم بن عتبه هاشمى:
این خبر از امام صادق(ع) به سند تام نقل شده و مربوط به قضیّه دعوت مردم براى بیعت با محمد بن عبداللّه بن حسن است: گروهى خدمت امام صادق(ع) رسیدند تا ایشان را براى بیعت دعوت کنند، عمرو بن عبید از طرف آن جمعیّت سخن گفت. سپس حضرت(ع) سؤال هایى از عمرو کردند مانند این که: آیا ولیِّ امر به وسیله شورا تعیین مى شود یا راه دیگر؟ وظیفه ما در قبال مشرکینى که اسلام نمى آورند و جزیه هم نمى پردازند چیست؟ و… .
عمرو نتوانست جواب صحیحى بدهد، لذا حضرت پاسخ مسائل را به او فهماند و فرمود:
(یا عمرو إتّق اللّه وأنتم أیها الرهط فاتقوا اللّه فان أبى حدّثنى ـ وکان خیر أهل الارض وأعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه ـ أن رسول اللّه(ص) قال من ضرب الناس بسیفه ودعاهم الى نفسه وفى المسلمین من هو أعلم منه فهو ضالّ متکلّف;1
اى عمرو از خدا پرهیز کن و اى قوم، تقوا پیشه کنید به درستى پدرم ـ که بهترین اهل زمین و داناترین آن ها به کتاب و سنت پیامبر(ص) بود ـ به من خبر داد که پیامبر فرمود: کسى که با مردم بجنگد و آن ها را به سوى خود دعوت کند (داعیه رهبرى داشته باشد) در حالى که در میان مسلمین اعلم و داناتر از او هست، گمراه است و بى جهت خود را به زحمت انداخته است.)
2ـ خبر فضیل بن یسار به سند غیر تامّ:
(قال سمعت أباعبداللّه یقول من خرج یدعو الناس وفیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع ومن ادّعى الامامة ولیس بامام فهو کافر;2
کسى که خارج شود و مردم را به سوى خود دعوت کند در حالى که در میان مردم اعلم از او یافت مى شود، گمراه و بدعت گذار است و کسى که ادعاى امامت کند در حالى که امام نیست کافر است.)
این خبر را نعمانى در کتاب خود نقل مى کند، از على بن محمد از عبداللّه بن موسى (حال این دو راوى معلوم نیست) از احمد بن محمد بن خالد از على بن الحکم از أبان بن عثمان از الفضیل بن یسار. در این نقل به جاى کلمه (اعلم)، کلمه (افضل) وارد شده است.3
3ـ صحیحة عیص بن قاسم:
(قال سمعت أباعبداللّه(ع) یقول: علیکم بتقوى اللّه وحده لاشریک له وانظروا لأنفسکم فواللّه إنّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى فاذا وجد رجلاً هو أعلم بغنمه من الذى هو فیها، یخرجه و یجیئ بذلک الرجل الذى هو أعلم بغنمه من الذى کان فیها;4
عیص مى گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که مى فرمود: شما را به تقواى خداوندى که واحد است و شریکى ندارد سفارش مى کنم، به نفس خودتان توجه کنید، قسم به خدا اگر کسى گوسفندانى داشته باشد و براى آن ها چوپانى به خدمت گرفته باشد و سپس مردى را بیابد که به مصالح گوسفندان او اعلم از چوپان اوست، چوپان خود را اخراج مى کند و شخص اعلم را به خدمت مى گیرد.)
4ـ خبر موجود در کتاب سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین(ع):
(أفینبغى أن یکون الخلیفه على الامّه الاّ أعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه و قد قال اللّه (أفمن یهدى الى الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّى الاّ أن یهدى)5 وقال (وزاده بسطة فى العلم والجسم)6 وقال (أو أثارة من العلم)7 وقال رسول اللّه(ص) ما ولّت أمة قطّ أمرها رجلاً وفیهم أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوا یعنى الولایه فهى غیر الامارة على الامّة;8
آیا سزاوار است خلیفه و حاکم بر امت کسى جز اعلم آن ها به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) باشد؟ در حالى که خداوند مى فرماید: (آیا کسى که به سوى حق هدایت مى کند سزاوار است در پیروى شدن؟ یا کسى که هدایت نمى یابد الا این که هدایت شود؟) و مى فرماید: (خداوند به طالوت که او را حاکم بر بنى اسرائیل کرد زیادتى در علم و جسم عطا کرد.) و مى فرماید: (یا مقدار و باقى مانده اى از علم) و پیامبر فرمود:هیچ امتى حکومت را در اختیار غیر اعلم قرار نداد مگر این که امر این امت دائماً به سوى پستى و فرومایگى مى رود تا این که به سوى آن چه که ترک کردند (ولایت اعلم) برگردند.)
5ـ سخن امام على(ع) در نهج البلاغه:
(أیها الناس إنّ أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه واعلمهم بأمر اللّه فیه، فان شغب شاغب أستُعتِب فان أبى قوتل ولعمرى لئن کانت الامامة لاتنعقد حتّى یحضرها عامة الناس فما الى ذلک سبیل ولکن أهلها یحکمون على من غاب عنها ثم لیس للشاهد أن یرجع ولاللغائب أن یختار…;9
اى مردم سزاوارترین مردم به این امر (خلافت) کسى است که از دیگران قوى تر و داناتر به امر الهى باشد، پس اگر فتنه گرى اخلال گرى کند از او خواسته مى شود که به حق تن در دهد، اگر امتناع ورزد با او جنگیده مى شود و به جان خودم اگر امامت منعقد نمى شود الا این که عموم مردم حاضر بر آن شوند پس راهى به سوى آن نیست لکن اهل آن بر غائبین مسئله امامت حکم مى کنند و سپس شاهد، حق رجوع از نظر خود را ندارد و غائب اختیارش سلب مى شود.)
6ـ روایت برقى از رسول اللّه(ص):
قال(ص): (من أم قوماً وفیهم أعلم منه أو أفقه منه لم یزل أمرهم فى سفال الى یوم القیامة;10
کسى که زمام دار قومى شود در حالى که بین آن قوم اعلم یا افقه از او یافت شود، دائماً امر این قوم تا قیامت به سوى فرومایگى خواهد رفت.)
7ـ خطبه امام حسن(ع) در نزد معاویه:
(ما ولّت أمة أمرها رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتّى یرجعوا الى ماترکوا;11
هیچ امتى حکومت را در اختیار غیر اعلم قرار نداد مگر این که دائماً امرشان به سوى فرومایگى مى رود تا این که به سوى چیزى که ترک کردند برگردند.)
8 ـ خبر تحف العقول از امام صادق(ع):
(من دعا الناس الى نفسه وفیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضالّ;12
کسى که مردم را به سوى خود بخواند در حالى که در میان آن ها اعلم از او هست، آن شخص بدعت گذار و گمراه است.)
9ـ خبر شیخ مفید(ره) در کتاب اختصاص:
قال رسول اللّه(ص): (من تعلّم علماً لیمارى به السفهاء ویباهى به العلماء ویصرف الناس الى نفسه یقول، أنا رئیسکم فلیتبوء مقعده من النار ثمّ قال(ص) إن الریاسة لاتصلح الاّ لاهلها فمن دعا الناس الى نفسه و فیهم من هو أعلم منه لم ینظر اللّه الیه یوم القیامة;13
پیامبر(ص) فرمود: کسى که علمى بیاموزد تا با جاهلان مجادله کند و نزد علما مباهات و افتخار نماید و نظر مردم را متوجه خود کند و بگوید من رئیس شمایم، جایگاه اش آتش خواهد بود، پس فرمود: ریاست تنها براى اهلش صلاحیت دارد، پس کسى که مردم را به سوى خود دعوت مى کند در حالى که در میان آن ها داناتر از او هست، خداوند در روز قیامت به او نظر نخواهد کرد.)
10ـ خبرى که در کتاب سلیم بن قیس از على(ع) نقل شده در بیان احقیّت آن حضرت به خلافت:
(إنهم قد سمعوا رسول اللّه(ص) یقول عوداً و بدأ ً، (ما ولّت أمة قطّ أمرها وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوا) فولّوا أمرهم قبلى ثلاثة رهط ما منهم رجل جمع القرآن ولایدعى أن له علماً بکتاب اللّه ولاسنة نبیّه وقد علموا أنى أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیّه وأفقههم وأقرأهم لکتاب اللّه وأقضاهم بحکم اللّه;14
مردم از پیامبر همواره شنیده بودند که مى فرمود:سهیچ امتى ولایت و حکومت را به غیر اعلم واگذار نکرد الا این که دائماً امر آن امت به سوى فرومایگى و پستى خواهد رفت تا این که به سوى چیزى که ترک کردند برگردندز، پس آن ها امرشان (حکومت را) را قبل از من به سه نفر واگذار کردند که در میان آن ها کسى نبود که قرآن را جمع کرده باشد و کسى از آن ها ادعاى علم به کتاب اللّه و سنت پیامبر(ص) نداشت و همگان مى دانستند که من داناترینِ آن ها به کتاب خدا وسنت پیامبرش و فقیه ترین آن ها و دانشمندترین آن ها به قرائت قرآن و آگاه ترین شان به حکم الهى هستم.)
11ـ خبرى که إبن أبى الحدید آن را از نَصْر بن مزاحم از على(ع) نقل مى کند که حضرت(ع) در نامه اى که به معاویه و اصحابش نوشت فرمود:
(فانّ أولى الناس بأمر هذه الأمة قدیماً و حدیثاً أقربها من الرسول وأعلمها بالکتاب وافقهها فى الدین أولها اسلاماً وأفضلها جهاداً وأشدها بما تحمله الأئمة من أمر الأمة اضطلاعاً فاتقوا اللّه الذى الیه ترجعون ولاتبسوا الحق بالباطل وانتم تعلمون;15
به درستى که سزاوارترین این مردم به حکومت در گذشته و حال کسى است که نزدیک تر از دیگران به رسول خدا باشد و به کتاب خدا داناتر و در دین فقیه تر و اولین آورنده اسلام باشد و در جهاد فضیلت اش بیش تر و در امور مربوط به امت نیرومندترین آن ها باشد. پس تقواى خداوندى را پیشه کنید که به سوى او باز مى گردید و حق را با باطل ملتبس نکنید در حالى که مى دانید.)
12ـ خبر وارد در تفسیر نعمانى از امیرالمؤمنین(ع) در بیان صفات امام:
(أما اللواتى فى صفات ذاته فانه یجب أن یکون أزهد الناس وأعلم الناس واشجع الناس واکرم الناس الى أن قال: والثانى أن یکون أعلم الناس بحلال اللّه وحرامه و ضروب احکامه وأمره ونهیه وجمیع ما یحتاج الیه الناس فیحتاج الناس الیه ویستغنى عنهم الى أن قال: والخامس العصمة من جمیع الذنوب الى ان قال: أما وجوب کونه اعلم الناس فانه لو لم یکن عالماً لم یؤمن أن یقلب الاحکام والحدود ویختلف علیه القضایا المشکله فلایجیب عنها بخلافها;16
امّا آن صفاتى که مربوط به خود امام است، این است که امام باید زاهدترین، داناترین، شجاع ترین و کریم ترین مردم باشد… و دوم این که داناترین مردم به حلال و حرام الهى و اقسام مختلف احکام الهى و امر و نهى او و نیز داناترین آن ها به جمیع امورى که مورد نیاز مردم است، باشد و در نتیجه همه محتاج او باشند و او بى نیاز از دیگران، تا این که فرمود: پنجم این که عصمت از جمیع گناهان داشته باشد… اما این که امام باید اعلم باشد، به خاطر آن است که اگر عالم نباشد از قلب احکام و حدود الهى و مشتبه شدن مسائل مشکل بر او و ندانستن پاسخ آن ها در امان نخواهد بود.)
استفاده ازروایات
اشتراط اعلمیت در رهبرى ممکن است از روایت هاى زیر استفاده شود:
1ـ خبر عبدالکریم بن عتبه هاشمى:
این خبر از امام صادق(ع) به سند تام نقل شده و مربوط به قضیّه دعوت مردم براى بیعت با محمد بن عبداللّه بن حسن است: گروهى خدمت امام صادق(ع) رسیدند تا ایشان را براى بیعت دعوت کنند، عمرو بن عبید از طرف آن جمعیّت سخن گفت. سپس حضرت(ع) سؤال هایى از عمرو کردند مانند این که: آیا ولیِّ امر به وسیله شورا تعیین مى شود یا راه دیگر؟ وظیفه ما در قبال مشرکینى که اسلام نمى آورند و جزیه هم نمى پردازند چیست؟ و… .
عمرو نتوانست جواب صحیحى بدهد، لذا حضرت پاسخ مسائل را به او فهماند و فرمود:
(یا عمرو إتّق اللّه وأنتم أیها الرهط فاتقوا اللّه فان أبى حدّثنى ـ وکان خیر أهل الارض وأعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه ـ أن رسول اللّه(ص) قال من ضرب الناس بسیفه ودعاهم الى نفسه وفى المسلمین من هو أعلم منه فهو ضالّ متکلّف;1
اى عمرو از خدا پرهیز کن و اى قوم، تقوا پیشه کنید به درستى پدرم ـ که بهترین اهل زمین و داناترین آن ها به کتاب و سنت پیامبر(ص) بود ـ به من خبر داد که پیامبر فرمود: کسى که با مردم بجنگد و آن ها را به سوى خود دعوت کند (داعیه رهبرى داشته باشد) در حالى که در میان مسلمین اعلم و داناتر از او هست، گمراه است و بى جهت خود را به زحمت انداخته است.)
2ـ خبر فضیل بن یسار به سند غیر تامّ:
(قال سمعت أباعبداللّه یقول من خرج یدعو الناس وفیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع ومن ادّعى الامامة ولیس بامام فهو کافر;2
کسى که خارج شود و مردم را به سوى خود دعوت کند در حالى که در میان مردم اعلم از او یافت مى شود، گمراه و بدعت گذار است و کسى که ادعاى امامت کند در حالى که امام نیست کافر است.)
این خبر را نعمانى در کتاب خود نقل مى کند، از على بن محمد از عبداللّه بن موسى (حال این دو راوى معلوم نیست) از احمد بن محمد بن خالد از على بن الحکم از أبان بن عثمان از الفضیل بن یسار. در این نقل به جاى کلمه (اعلم)، کلمه (افضل) وارد شده است.3
3ـ صحیحة عیص بن قاسم:
(قال سمعت أباعبداللّه(ع) یقول: علیکم بتقوى اللّه وحده لاشریک له وانظروا لأنفسکم فواللّه إنّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى فاذا وجد رجلاً هو أعلم بغنمه من الذى هو فیها، یخرجه و یجیئ بذلک الرجل الذى هو أعلم بغنمه من الذى کان فیها;4
عیص مى گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که مى فرمود: شما را به تقواى خداوندى که واحد است و شریکى ندارد سفارش مى کنم، به نفس خودتان توجه کنید، قسم به خدا اگر کسى گوسفندانى داشته باشد و براى آن ها چوپانى به خدمت گرفته باشد و سپس مردى را بیابد که به مصالح گوسفندان او اعلم از چوپان اوست، چوپان خود را اخراج مى کند و شخص اعلم را به خدمت مى گیرد.)
4ـ خبر موجود در کتاب سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین(ع):
(أفینبغى أن یکون الخلیفه على الامّه الاّ أعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه و قد قال اللّه (أفمن یهدى الى الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّى الاّ أن یهدى)5 وقال (وزاده بسطة فى العلم والجسم)6 وقال (أو أثارة من العلم)7 وقال رسول اللّه(ص) ما ولّت أمة قطّ أمرها رجلاً وفیهم أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوا یعنى الولایه فهى غیر الامارة على الامّة;8
آیا سزاوار است خلیفه و حاکم بر امت کسى جز اعلم آن ها به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) باشد؟ در حالى که خداوند مى فرماید: (آیا کسى که به سوى حق هدایت مى کند سزاوار است در پیروى شدن؟ یا کسى که هدایت نمى یابد الا این که هدایت شود؟) و مى فرماید: (خداوند به طالوت که او را حاکم بر بنى اسرائیل کرد زیادتى در علم و جسم عطا کرد.) و مى فرماید: (یا مقدار و باقى مانده اى از علم) و پیامبر فرمود:هیچ امتى حکومت را در اختیار غیر اعلم قرار نداد مگر این که امر این امت دائماً به سوى پستى و فرومایگى مى رود تا این که به سوى آن چه که ترک کردند (ولایت اعلم) برگردند.)
5ـ سخن امام على(ع) در نهج البلاغه:
(أیها الناس إنّ أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه واعلمهم بأمر اللّه فیه، فان شغب شاغب أستُعتِب فان أبى قوتل ولعمرى لئن کانت الامامة لاتنعقد حتّى یحضرها عامة الناس فما الى ذلک سبیل ولکن أهلها یحکمون على من غاب عنها ثم لیس للشاهد أن یرجع ولاللغائب أن یختار…;9
اى مردم سزاوارترین مردم به این امر (خلافت) کسى است که از دیگران قوى تر و داناتر به امر الهى باشد، پس اگر فتنه گرى اخلال گرى کند از او خواسته مى شود که به حق تن در دهد، اگر امتناع ورزد با او جنگیده مى شود و به جان خودم اگر امامت منعقد نمى شود الا این که عموم مردم حاضر بر آن شوند پس راهى به سوى آن نیست لکن اهل آن بر غائبین مسئله امامت حکم مى کنند و سپس شاهد، حق رجوع از نظر خود را ندارد و غائب اختیارش سلب مى شود.)
6ـ روایت برقى از رسول اللّه(ص):
قال(ص): (من أم قوماً وفیهم أعلم منه أو أفقه منه لم یزل أمرهم فى سفال الى یوم القیامة;10
کسى که زمام دار قومى شود در حالى که بین آن قوم اعلم یا افقه از او یافت شود، دائماً امر این قوم تا قیامت به سوى فرومایگى خواهد رفت.)
7ـ خطبه امام حسن(ع) در نزد معاویه:
(ما ولّت أمة أمرها رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتّى یرجعوا الى ماترکوا;11
هیچ امتى حکومت را در اختیار غیر اعلم قرار نداد مگر این که دائماً امرشان به سوى فرومایگى مى رود تا این که به سوى چیزى که ترک کردند برگردند.)
8 ـ خبر تحف العقول از امام صادق(ع):
(من دعا الناس الى نفسه وفیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضالّ;12
کسى که مردم را به سوى خود بخواند در حالى که در میان آن ها اعلم از او هست، آن شخص بدعت گذار و گمراه است.)
9ـ خبر شیخ مفید(ره) در کتاب اختصاص:
قال رسول اللّه(ص): (من تعلّم علماً لیمارى به السفهاء ویباهى به العلماء ویصرف الناس الى نفسه یقول، أنا رئیسکم فلیتبوء مقعده من النار ثمّ قال(ص) إن الریاسة لاتصلح الاّ لاهلها فمن دعا الناس الى نفسه و فیهم من هو أعلم منه لم ینظر اللّه الیه یوم القیامة;13
پیامبر(ص) فرمود: کسى که علمى بیاموزد تا با جاهلان مجادله کند و نزد علما مباهات و افتخار نماید و نظر مردم را متوجه خود کند و بگوید من رئیس شمایم، جایگاه اش آتش خواهد بود، پس فرمود: ریاست تنها براى اهلش صلاحیت دارد، پس کسى که مردم را به سوى خود دعوت مى کند در حالى که در میان آن ها داناتر از او هست، خداوند در روز قیامت به او نظر نخواهد کرد.)
10ـ خبرى که در کتاب سلیم بن قیس از على(ع) نقل شده در بیان احقیّت آن حضرت به خلافت:
(إنهم قد سمعوا رسول اللّه(ص) یقول عوداً و بدأ ً، (ما ولّت أمة قطّ أمرها وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوا) فولّوا أمرهم قبلى ثلاثة رهط ما منهم رجل جمع القرآن ولایدعى أن له علماً بکتاب اللّه ولاسنة نبیّه وقد علموا أنى أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیّه وأفقههم وأقرأهم لکتاب اللّه وأقضاهم بحکم اللّه;14
مردم از پیامبر همواره شنیده بودند که مى فرمود:سهیچ امتى ولایت و حکومت را به غیر اعلم واگذار نکرد الا این که دائماً امر آن امت به سوى فرومایگى و پستى خواهد رفت تا این که به سوى چیزى که ترک کردند برگردندز، پس آن ها امرشان (حکومت را) را قبل از من به سه نفر واگذار کردند که در میان آن ها کسى نبود که قرآن را جمع کرده باشد و کسى از آن ها ادعاى علم به کتاب اللّه و سنت پیامبر(ص) نداشت و همگان مى دانستند که من داناترینِ آن ها به کتاب خدا وسنت پیامبرش و فقیه ترین آن ها و دانشمندترین آن ها به قرائت قرآن و آگاه ترین شان به حکم الهى هستم.)
11ـ خبرى که إبن أبى الحدید آن را از نَصْر بن مزاحم از على(ع) نقل مى کند که حضرت(ع) در نامه اى که به معاویه و اصحابش نوشت فرمود:
(فانّ أولى الناس بأمر هذه الأمة قدیماً و حدیثاً أقربها من الرسول وأعلمها بالکتاب وافقهها فى الدین أولها اسلاماً وأفضلها جهاداً وأشدها بما تحمله الأئمة من أمر الأمة اضطلاعاً فاتقوا اللّه الذى الیه ترجعون ولاتبسوا الحق بالباطل وانتم تعلمون;15
به درستى که سزاوارترین این مردم به حکومت در گذشته و حال کسى است که نزدیک تر از دیگران به رسول خدا باشد و به کتاب خدا داناتر و در دین فقیه تر و اولین آورنده اسلام باشد و در جهاد فضیلت اش بیش تر و در امور مربوط به امت نیرومندترین آن ها باشد. پس تقواى خداوندى را پیشه کنید که به سوى او باز مى گردید و حق را با باطل ملتبس نکنید در حالى که مى دانید.)
12ـ خبر وارد در تفسیر نعمانى از امیرالمؤمنین(ع) در بیان صفات امام:
(أما اللواتى فى صفات ذاته فانه یجب أن یکون أزهد الناس وأعلم الناس واشجع الناس واکرم الناس الى أن قال: والثانى أن یکون أعلم الناس بحلال اللّه وحرامه و ضروب احکامه وأمره ونهیه وجمیع ما یحتاج الیه الناس فیحتاج الناس الیه ویستغنى عنهم الى أن قال: والخامس العصمة من جمیع الذنوب الى ان قال: أما وجوب کونه اعلم الناس فانه لو لم یکن عالماً لم یؤمن أن یقلب الاحکام والحدود ویختلف علیه القضایا المشکله فلایجیب عنها بخلافها;16
امّا آن صفاتى که مربوط به خود امام است، این است که امام باید زاهدترین، داناترین، شجاع ترین و کریم ترین مردم باشد… و دوم این که داناترین مردم به حلال و حرام الهى و اقسام مختلف احکام الهى و امر و نهى او و نیز داناترین آن ها به جمیع امورى که مورد نیاز مردم است، باشد و در نتیجه همه محتاج او باشند و او بى نیاز از دیگران، تا این که فرمود: پنجم این که عصمت از جمیع گناهان داشته باشد… اما این که امام باید اعلم باشد، به خاطر آن است که اگر عالم نباشد از قلب احکام و حدود الهى و مشتبه شدن مسائل مشکل بر او و ندانستن پاسخ آن ها در امان نخواهد بود.)
نقد و بررسى
به این گونه اخبار استدلال مى شود که ولایت امر به معناى رهبرى امت در احکام ولایى و حکومتى، مشروط به این است که رهبر از نظر فقهى اعلم از جمیع علما باشد.
ما در ابتداى امر در مقابل این استفاده از روایات، چهار احتمال را که ممکن است مورد نظر روایات باشد مطرح مى کنیم:
احتمال اول:
مقصود از شرط اعلمیت، اعلمیت از تمام مردم نباشد بلکه مراد اعلمیت رهبر در میان علماى واجد سایرِ شرایط رهبرى باشد; به این معنا که رهبر باید در میان واجدین سایر شرایط رهبرى مانند شجاعت، کفایت سیاسى و اجتماعى، آگاهى به زمان و… اعلم باشد.
احتمال دوم:
مقصود از اعلمیت، اعلمیت در خصوص علم فقه نباشد بلکه مراد این باشد که رهبر باید با توجه به مجموعه شرایط لازم براى رهبرى مانند علم فقه، علم به موضوعات براى اجراى احکام الهى، دانش سیاسى واجتماعى و… اعلم باشد; یعنى اعلمیت در مجموع من حیث المجموع.
پس ممکن است فقیهى با توجه به مجموعه علومى که رهبرى محتاج آن است از سایر فقها اعلم باشد اما در خصوص علم فقه، فقیه دیگرى از او اعلم باشد.
احتمال سوم:
مقصود از ولایت در روایات، مرجعیت در احکام الهى و حکومتى هر دو باشد، پس کسى که متصدى مرجعیت در مجموعه احکام الهى و حکومتى مى شود باید اعلم باشد، چون تفکیک بین منصب افتا و حکومت، تفکر جدیدى است که از زمان خلفاى عباسى رایج شد، زیرا حکومت به دست خلفاى عباسى بود ولى فتوا در احکام الهى در اختیار افرادى هم چون ابو حنیفه، شافعى، احمد و مالک بود، اما شیعه همواره این دو مقام و منصب را حق یک نفر مى دانست و انقلابیونى که بر ضد حکومتِ وقت قیام مى کردند براى به دست آوردن هر دو منصب قیام مى کردند، هرچند گروهى براى این که خودشان زمام این دو منصب را به دست آورند قیام کردند و گروهى هم به انگیزه این که این دو منصب را در اختیار اهلش قرار دهند، تلاش کردند.
بنابراین، روایات منصرف اند به همین معناى از امامت و رهبرى که در آن زمان در اذهان رایج بوده است.
احتمال چهارم:
مقصودِ روایات از شرط اعلمیت، اشتراط آن در امامت به معناى خاص نزد شیعه باشد و امام در این اصطلاح علاوه بر منصب حکومت و افتا، داراى رکن و خصوصیت ثالثى است که از آن گاهى تعبیر مى شود به (السبب المتصل بین الارض والسماء)17و گاهى به (لولا الحجه لساخت الارض بأهلها)18 و یا به (إنّى لأمان لأهل الارض کما أن النجوم أمان لأهل السماء) که در توقیع شریف وارد شده 19و یا تعبیر مى شود به (بکم فتح اللّه وبکم یختم و بکم ینزّل الغیث و بکم یمسک السماء أن تقع على الارض الا باذنه)20
این امامت، امامتى است که در آن عصمت و اعلمیت از تمام مردم، شرط است.
البته مى توان بین چند احتمال از این احتمالات ترکیب کرد; مثلاً بگوییم مقصود از ولایت معنایى است که شامل مرجعیت در احکام الهى و حکومتى هر دو است و مقصود از اعلمیت، اعلمیت به لحاظ مجموعه شرایط لازم در رهبرى است و یا اعلمیت در فقه از میان حائزین سایر شرایط رهبرى مراد است.
از میان این روایات تنها روایت اول و سوم از جهت سند کامل و معتبرند.
به این گونه اخبار استدلال مى شود که ولایت امر به معناى رهبرى امت در احکام ولایى و حکومتى، مشروط به این است که رهبر از نظر فقهى اعلم از جمیع علما باشد.
ما در ابتداى امر در مقابل این استفاده از روایات، چهار احتمال را که ممکن است مورد نظر روایات باشد مطرح مى کنیم:
احتمال اول:
مقصود از شرط اعلمیت، اعلمیت از تمام مردم نباشد بلکه مراد اعلمیت رهبر در میان علماى واجد سایرِ شرایط رهبرى باشد; به این معنا که رهبر باید در میان واجدین سایر شرایط رهبرى مانند شجاعت، کفایت سیاسى و اجتماعى، آگاهى به زمان و… اعلم باشد.
احتمال دوم:
مقصود از اعلمیت، اعلمیت در خصوص علم فقه نباشد بلکه مراد این باشد که رهبر باید با توجه به مجموعه شرایط لازم براى رهبرى مانند علم فقه، علم به موضوعات براى اجراى احکام الهى، دانش سیاسى واجتماعى و… اعلم باشد; یعنى اعلمیت در مجموع من حیث المجموع.
پس ممکن است فقیهى با توجه به مجموعه علومى که رهبرى محتاج آن است از سایر فقها اعلم باشد اما در خصوص علم فقه، فقیه دیگرى از او اعلم باشد.
احتمال سوم:
مقصود از ولایت در روایات، مرجعیت در احکام الهى و حکومتى هر دو باشد، پس کسى که متصدى مرجعیت در مجموعه احکام الهى و حکومتى مى شود باید اعلم باشد، چون تفکیک بین منصب افتا و حکومت، تفکر جدیدى است که از زمان خلفاى عباسى رایج شد، زیرا حکومت به دست خلفاى عباسى بود ولى فتوا در احکام الهى در اختیار افرادى هم چون ابو حنیفه، شافعى، احمد و مالک بود، اما شیعه همواره این دو مقام و منصب را حق یک نفر مى دانست و انقلابیونى که بر ضد حکومتِ وقت قیام مى کردند براى به دست آوردن هر دو منصب قیام مى کردند، هرچند گروهى براى این که خودشان زمام این دو منصب را به دست آورند قیام کردند و گروهى هم به انگیزه این که این دو منصب را در اختیار اهلش قرار دهند، تلاش کردند.
بنابراین، روایات منصرف اند به همین معناى از امامت و رهبرى که در آن زمان در اذهان رایج بوده است.
احتمال چهارم:
مقصودِ روایات از شرط اعلمیت، اشتراط آن در امامت به معناى خاص نزد شیعه باشد و امام در این اصطلاح علاوه بر منصب حکومت و افتا، داراى رکن و خصوصیت ثالثى است که از آن گاهى تعبیر مى شود به (السبب المتصل بین الارض والسماء)17و گاهى به (لولا الحجه لساخت الارض بأهلها)18 و یا به (إنّى لأمان لأهل الارض کما أن النجوم أمان لأهل السماء) که در توقیع شریف وارد شده 19و یا تعبیر مى شود به (بکم فتح اللّه وبکم یختم و بکم ینزّل الغیث و بکم یمسک السماء أن تقع على الارض الا باذنه)20
این امامت، امامتى است که در آن عصمت و اعلمیت از تمام مردم، شرط است.
البته مى توان بین چند احتمال از این احتمالات ترکیب کرد; مثلاً بگوییم مقصود از ولایت معنایى است که شامل مرجعیت در احکام الهى و حکومتى هر دو است و مقصود از اعلمیت، اعلمیت به لحاظ مجموعه شرایط لازم در رهبرى است و یا اعلمیت در فقه از میان حائزین سایر شرایط رهبرى مراد است.
از میان این روایات تنها روایت اول و سوم از جهت سند کامل و معتبرند.
بررسى مفاد روایات
براى بررسى و دقّت در معناى این روایات، سزاوار است در سه محور بحث کینم، چون بدون شک این روایات افضلیت در علم را شرط مى کنند، بنابراین باید ببینیم اولاً: مفضَّل کیست؟ یعنى آیا مفضَّل، امام به اصطلاحِ خاص شیعى است؟ یا ولیِّ امر به معناى مرجعیت در مجموعه احکام الهى و حکومتى است؟ و یا این که مفضّل در این روایات ولیِّ امر به معناى مرجع در خصوص احکام حکومتى است، اما در احکام الهى هر کس باید به مقلَّد خود مراجعه کند.
ثانیاً: مفضَّل علیه کیست؟ آیا ولیّ باید اعلم از جمیع مردم و مسلمین باشد؟ یا این که در میان واجدین شرایط رهبرى، شخص رهبر باید اعلم از دیگران باشد؟
ثالثاً: مفضّل فیه چیست؟ آیا مقصود اعلمیت در خصوص علم فقه است؟ یا اعلمیت در مجموعه شرایطى که رهبر باید به آن ها علم داشته باشد؟
محور اوّل:
مفضَّل در این روایات کیست؟
ظاهراً نظر اکثر این اخبار متوجه است به رهبرى به معناى مرجعیت در احکام الهى و حکومتى هر دو، نه مرجعیت در خصوص احکام حکومتى، چون قبلاً اشاره کردیم که در اذهان شیعه و انقلابیون ـ حتى بعد از این که در زمان عباسیان عملاً بین دو منصب حکومت و افتا فاصله شد ـ رهبرى به همین معنا مرتکز و ثابت بود نه مرجعیت در احکام حکومتى فقط. بلکه بعضى از این روایات قاعده وکبرایى را که به آن اشاره مى کند، بر خصوص امام به اصطلاح خاص شیعى تطبیق مى کند ـ که امام به این اصطلاح باید معصوم باشد و امامتش با نص ثابت شده باشد ـ کما این که از ذیل صحیحه عیص این مطلب ظاهر است:
مى فرماید: واللّه لو کانت لأحدکم نفسان یقاتل بواحدة یجرب بهائم کانت الأخرى باقیة یعمل على ما قد استبان لها، ولکن له نفس واحدة اذا ذهبت فقد واللّه ذهبت التوبة فأنتم أحق أن تختاروا لأنفسکم، إن أتاکم آت منّا فانظروا على اى شیئ تخرجون، ولاتقولوا خرج زید، فأنّ زیداً کان عالما وکان صدوقاً ولم یدعکم الى نفسه وانّما دعاکم إلى الرضا من آل محمّد(ص) ولو ظهر لو فى بما دعاکم الیه انما خرج الى سلطان مجتمع لینقضه، فالخارج منّا الیوم الى ایّ شیىءٍ یدعوکم الى الرضا من آل محمّد(ص) فنحن نشهدکم انا لسنا نرضى به وهو یعصینا الیوم ولیس معه أحد و هو اذا کانت الرایات والألویه أجدر أن لایسمع منّا الاّ من اجتمعت بنو فاطمه معه فواللّه ما صاحبکم الا من اجتمعوا علیه اذا کان رجب فاقبلوا على اسم اللّه وان أحببتم أن تتأخّروا الى شعبان فلا خیر وان أحببتم أن تصوموا فى أهالیکم فلعل ذلک یکون أقوى لکم وکفاکم بالسفیانى علامة.21
این روایت به صورت واضح ناظر است به امام معصوم به همان مصطلح خاص شیعى، الا این که کبراى مورد نظر این حدیث، ولایت به معناى مرجعیت در مجموعه احکام الهى و حکومتى است و مرجعیت اعم است از امامت به معناى خاص شیعى که مشروط است به عصمت و نص.
چون کسانى که حضرت آن ها را از خروج منع کرده اند، مدّعى نبودند که رهبر قیامشان امام معصوم و منصوص است و نیز معتقد نبودند که رهبرشان (السبب المتصل بین الارض والسماء) است، پس این روایت هم چون دیگر روایات، دلالت دارد بر این که در رهبرى به معناى مرجعیت در دو منصب فتوا و حکومت، اعلمیت شرط است اگرچه رهبر، معصوم نباشد.
البته باید روایت دوازدهم را استثنا کنیم، چون این خبر شرایطى را مطرح مى کند که در غیر امام معصوم(ع) جمع نمى شود بلکه به شرط عصمت تصریح مى کند، لذا این خبر مربوط به بحث ما نیست و عمومیتى نسبت به غیر معصوم ندارد.
محور دوم:
مفضَّل علیه کیست؟
بدون شک در این روایات مفضّل علیه، جمیع مسلمین هستند نه خصوص کسانى که صلاحیت رهبرى را دارند; هم چنان که در صحیحه عبدالکریم بن عتبة هاشمى آمده است: (إنّ رسول اللّه(ص) قال من ضرب الناس بسیفه ودعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلّف) و یا در روایت الفضیل بن یسار آمده: (من خرج یدعو الناس وفیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع) و در روایت مجالس آمده: (ما ولّت أمة رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً) و هم چنین روایات دیگر.
محور سوم:
مفضَّل فیه چیست؟
ظاهر از این روایات آن است که، مفضّل فیه احکام فقهى است، زیرا کلمه علم در لغت روایات، منصرف به علوم شریعت است و یا قدر متیقن از آن همین معنا خواهد بود، مگر این که قرینه اى در کار باشد، پس حال که در روایات مورد بحث قرینه اى بر خلاف نیست،مفضّل فیه را احکام فقهى مى دانیم، بلکه تعدادى از اخبار در این معنا صریح اند:
مانند صدر روایت صحیحه عبدالکریم بن عتبة هاشمى که مى گوید:
قال کنت قاعداً عند أبى عبدااللّه(ع) بمکة إذ دخل علیه أناس من المعتزله فیهم عمرو بن عبید و واصل بن عطا و حفص ابن سالم مولى ابن هبیرة وناس من رؤسائهم وذلک حدثان قتل الولید واختلاف أهل الشام بینهم فتکلّموا وأکثروا وخطبوا فأطالوا فقال لهم أبوعبداللّه(ع) إنکم قد اکثرتم علیّ فأستدوا أمرکم الى رجل منکم ولیتکلّم بحججکم ویوجز فأسندوا أمرهم الى عمرو بن عبید فتکلّم فابلغ وأطال…22
خلاصه ترجمه روایت: عبدالکریم بن عتبة هاشمى مى گوید: من نزد امام صادق(ع) در مکه نشسته بودم که عده اى از معتزله بر حضرت وارد شدند که از جمله آن ها عمرو بن عبید،و اصل بن عطا، حفص بن سالم و عده اى از رؤساى آن ها بودند،این قضیه مربوط به اوایل قتل ولید بن عبدالملک بود. این گروه با حضرت سخن بسیار گفتند. حضرت فرمودند: شما کسى را از میان خود برگزینید تا از طرف شما ادله و حجت شما را به صورت خلاصه بیان کند. آن ها عمرو بن عبید را برگزیدند. عمرو بسیار سخن گفت، از جمله این که: اهل شام خلیفه خود را کشتند و با هم درگیر شدند، لذا ما مردى را که اهل دین، عقل و مروت بود (محمد بن عبداللّه بن حسن) برگزیدیم و با او بیعت کردیم، پس هر کس با ما بیعت کند با ما است و ما با اوییم و هر کس از ما کناره گیرد ما را با او کارى نیست و هر کس با ما مخالفت کند و بجنگد با او مى جنگیم تا به حق و اهلش برگردد. دوست داریم این مطلب را به شما عرضه بداریم تا با ما همراه شوید، زیرا از مانند شما بى نیاز نیستیم.
وقتى سخنش تمام شد حضرت فرمود: آیا همه شما سخن عمرو را مى گویید؟ گفتند: آرى. حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اى عمرو، بگو ببینم اگر امت تو را اختیاردار کنند تا خلیفه اى را برگزینى چه مى کنى؟ گفت: خلافت را بین مسلمین شورایى مى کنم. حضرت فرمود: بین تمام مسلمین؟
ـ آرى.
ـ بین فقها و بزرگان امت؟
ـ آرى.
ـ قریش و غیر قریش، عرب و عجم.
ـ آرى.
ـ اى عمرو، آیا ابوبکر و عمر را دوست مى دارى یا از آن ها بیزارى؟
ـ دوست مى دارم.
ـ تو با آن دو مخالفت کردى.
سپس حضرت رو به جماعت کرده و فرمود: آیا شما آن دو را دوست مى دارید؟
ـ آرى.
ـ اى عمرو، اگر تو از آن ها بیزار بودى مى توانستى با آن ها مخالفت کنى و اگر محبّ آن هایى نباید مخالفت کنى در حالى که مخالفت کردى، زیرا عمر با ابوبکر بیعت کرد بدون این که با کسى مشورت کند، سپس ابوبکر خلافت را به عمر برگرداند بدون مشورت، بعد هم عمر آن را بین شش نفر به شورا گذاشت (با آن کیفیت مشهور)، آیا شما به این گونه شورا راضى هستید؟ عرض کردند: خیر.
آن گاه حضرت چند سؤال فقهى از عمرو پرسید که در پاسخ یا عمرو اقرار به جهل کرد و یا پاسخى داد که مخالف قرآن یا سیره پیامبر اکرم(ص) بود، سپس حضرت رو به عمرو کرد و فرمود: … کسى که با مردم بجنگد و آن ها را به سوى خود دعوت کند در حالى که بین مسلمین اعلم از او هست، این شخص گمراه است و خود را به سختى و مشقت بیهوده مى اندازد.
واضح است که قدر متیقن از عنوان اعلم در انتهاى این خبر با توجه به صدر مفصل آن که ناظر به احکام فقهى است، اعلمیت به لحاظ احکام فقهى است و هم چنین این معنا از روایت چهارم استفاده مى شود چون در آن روایت آمده است: (أعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه) و هم چنین است روایت پنجم که مى فرماید: (أعلمهم بأمر اللّه) و نیز روایت یازدهم که مى فرماید: (وأعلمها بالکتاب وافقهها فى الدین).
خلاصه، در رهبرى، به معناى مرجعیت و تصدى احکام الهى و حکومتى هر دو، اعلمیت فقهى شرط است، زیرا در محور دوم پذیرفتیم که روایات ناظر به رهبرى به همین معنا هستند (مرجعیت در مجموعه احکام الهى و ولایى) و در محور سوم گفتیم که مقصود از اعلمیت، لااقلّ اعلمیت در فقه است; یعنى اگر کسى بخواهد مرجع در احکام حکومتى و الهى هر دو باشد، باید به مقتضاى این اخبار از جهت فقهى، اعلم از دیگران باشد.
اما اگر رهبر در جامعه اسلامى تنها متصدى احکام حکومتى باشد، این اخبار دلالتى بر اشتراط اعلمیت فقهى نسبت به او ندارد. بله اگر کسى معتقد باشد که این رهبر از جهت فقهى هم اعلم است در احکام الهى هم باید از او تقلید کرد و کسى که دیگرى را در فقه اعلم از رهبر مى داند، در مسائل فقهى باید از آن دیگرى تقلید کند.
براى بررسى و دقّت در معناى این روایات، سزاوار است در سه محور بحث کینم، چون بدون شک این روایات افضلیت در علم را شرط مى کنند، بنابراین باید ببینیم اولاً: مفضَّل کیست؟ یعنى آیا مفضَّل، امام به اصطلاحِ خاص شیعى است؟ یا ولیِّ امر به معناى مرجعیت در مجموعه احکام الهى و حکومتى است؟ و یا این که مفضّل در این روایات ولیِّ امر به معناى مرجع در خصوص احکام حکومتى است، اما در احکام الهى هر کس باید به مقلَّد خود مراجعه کند.
ثانیاً: مفضَّل علیه کیست؟ آیا ولیّ باید اعلم از جمیع مردم و مسلمین باشد؟ یا این که در میان واجدین شرایط رهبرى، شخص رهبر باید اعلم از دیگران باشد؟
ثالثاً: مفضّل فیه چیست؟ آیا مقصود اعلمیت در خصوص علم فقه است؟ یا اعلمیت در مجموعه شرایطى که رهبر باید به آن ها علم داشته باشد؟
محور اوّل:
مفضَّل در این روایات کیست؟
ظاهراً نظر اکثر این اخبار متوجه است به رهبرى به معناى مرجعیت در احکام الهى و حکومتى هر دو، نه مرجعیت در خصوص احکام حکومتى، چون قبلاً اشاره کردیم که در اذهان شیعه و انقلابیون ـ حتى بعد از این که در زمان عباسیان عملاً بین دو منصب حکومت و افتا فاصله شد ـ رهبرى به همین معنا مرتکز و ثابت بود نه مرجعیت در احکام حکومتى فقط. بلکه بعضى از این روایات قاعده وکبرایى را که به آن اشاره مى کند، بر خصوص امام به اصطلاح خاص شیعى تطبیق مى کند ـ که امام به این اصطلاح باید معصوم باشد و امامتش با نص ثابت شده باشد ـ کما این که از ذیل صحیحه عیص این مطلب ظاهر است:
مى فرماید: واللّه لو کانت لأحدکم نفسان یقاتل بواحدة یجرب بهائم کانت الأخرى باقیة یعمل على ما قد استبان لها، ولکن له نفس واحدة اذا ذهبت فقد واللّه ذهبت التوبة فأنتم أحق أن تختاروا لأنفسکم، إن أتاکم آت منّا فانظروا على اى شیئ تخرجون، ولاتقولوا خرج زید، فأنّ زیداً کان عالما وکان صدوقاً ولم یدعکم الى نفسه وانّما دعاکم إلى الرضا من آل محمّد(ص) ولو ظهر لو فى بما دعاکم الیه انما خرج الى سلطان مجتمع لینقضه، فالخارج منّا الیوم الى ایّ شیىءٍ یدعوکم الى الرضا من آل محمّد(ص) فنحن نشهدکم انا لسنا نرضى به وهو یعصینا الیوم ولیس معه أحد و هو اذا کانت الرایات والألویه أجدر أن لایسمع منّا الاّ من اجتمعت بنو فاطمه معه فواللّه ما صاحبکم الا من اجتمعوا علیه اذا کان رجب فاقبلوا على اسم اللّه وان أحببتم أن تتأخّروا الى شعبان فلا خیر وان أحببتم أن تصوموا فى أهالیکم فلعل ذلک یکون أقوى لکم وکفاکم بالسفیانى علامة.21
این روایت به صورت واضح ناظر است به امام معصوم به همان مصطلح خاص شیعى، الا این که کبراى مورد نظر این حدیث، ولایت به معناى مرجعیت در مجموعه احکام الهى و حکومتى است و مرجعیت اعم است از امامت به معناى خاص شیعى که مشروط است به عصمت و نص.
چون کسانى که حضرت آن ها را از خروج منع کرده اند، مدّعى نبودند که رهبر قیامشان امام معصوم و منصوص است و نیز معتقد نبودند که رهبرشان (السبب المتصل بین الارض والسماء) است، پس این روایت هم چون دیگر روایات، دلالت دارد بر این که در رهبرى به معناى مرجعیت در دو منصب فتوا و حکومت، اعلمیت شرط است اگرچه رهبر، معصوم نباشد.
البته باید روایت دوازدهم را استثنا کنیم، چون این خبر شرایطى را مطرح مى کند که در غیر امام معصوم(ع) جمع نمى شود بلکه به شرط عصمت تصریح مى کند، لذا این خبر مربوط به بحث ما نیست و عمومیتى نسبت به غیر معصوم ندارد.
محور دوم:
مفضَّل علیه کیست؟
بدون شک در این روایات مفضّل علیه، جمیع مسلمین هستند نه خصوص کسانى که صلاحیت رهبرى را دارند; هم چنان که در صحیحه عبدالکریم بن عتبة هاشمى آمده است: (إنّ رسول اللّه(ص) قال من ضرب الناس بسیفه ودعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلّف) و یا در روایت الفضیل بن یسار آمده: (من خرج یدعو الناس وفیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع) و در روایت مجالس آمده: (ما ولّت أمة رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً) و هم چنین روایات دیگر.
محور سوم:
مفضَّل فیه چیست؟
ظاهر از این روایات آن است که، مفضّل فیه احکام فقهى است، زیرا کلمه علم در لغت روایات، منصرف به علوم شریعت است و یا قدر متیقن از آن همین معنا خواهد بود، مگر این که قرینه اى در کار باشد، پس حال که در روایات مورد بحث قرینه اى بر خلاف نیست،مفضّل فیه را احکام فقهى مى دانیم، بلکه تعدادى از اخبار در این معنا صریح اند:
مانند صدر روایت صحیحه عبدالکریم بن عتبة هاشمى که مى گوید:
قال کنت قاعداً عند أبى عبدااللّه(ع) بمکة إذ دخل علیه أناس من المعتزله فیهم عمرو بن عبید و واصل بن عطا و حفص ابن سالم مولى ابن هبیرة وناس من رؤسائهم وذلک حدثان قتل الولید واختلاف أهل الشام بینهم فتکلّموا وأکثروا وخطبوا فأطالوا فقال لهم أبوعبداللّه(ع) إنکم قد اکثرتم علیّ فأستدوا أمرکم الى رجل منکم ولیتکلّم بحججکم ویوجز فأسندوا أمرهم الى عمرو بن عبید فتکلّم فابلغ وأطال…22
خلاصه ترجمه روایت: عبدالکریم بن عتبة هاشمى مى گوید: من نزد امام صادق(ع) در مکه نشسته بودم که عده اى از معتزله بر حضرت وارد شدند که از جمله آن ها عمرو بن عبید،و اصل بن عطا، حفص بن سالم و عده اى از رؤساى آن ها بودند،این قضیه مربوط به اوایل قتل ولید بن عبدالملک بود. این گروه با حضرت سخن بسیار گفتند. حضرت فرمودند: شما کسى را از میان خود برگزینید تا از طرف شما ادله و حجت شما را به صورت خلاصه بیان کند. آن ها عمرو بن عبید را برگزیدند. عمرو بسیار سخن گفت، از جمله این که: اهل شام خلیفه خود را کشتند و با هم درگیر شدند، لذا ما مردى را که اهل دین، عقل و مروت بود (محمد بن عبداللّه بن حسن) برگزیدیم و با او بیعت کردیم، پس هر کس با ما بیعت کند با ما است و ما با اوییم و هر کس از ما کناره گیرد ما را با او کارى نیست و هر کس با ما مخالفت کند و بجنگد با او مى جنگیم تا به حق و اهلش برگردد. دوست داریم این مطلب را به شما عرضه بداریم تا با ما همراه شوید، زیرا از مانند شما بى نیاز نیستیم.
وقتى سخنش تمام شد حضرت فرمود: آیا همه شما سخن عمرو را مى گویید؟ گفتند: آرى. حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اى عمرو، بگو ببینم اگر امت تو را اختیاردار کنند تا خلیفه اى را برگزینى چه مى کنى؟ گفت: خلافت را بین مسلمین شورایى مى کنم. حضرت فرمود: بین تمام مسلمین؟
ـ آرى.
ـ بین فقها و بزرگان امت؟
ـ آرى.
ـ قریش و غیر قریش، عرب و عجم.
ـ آرى.
ـ اى عمرو، آیا ابوبکر و عمر را دوست مى دارى یا از آن ها بیزارى؟
ـ دوست مى دارم.
ـ تو با آن دو مخالفت کردى.
سپس حضرت رو به جماعت کرده و فرمود: آیا شما آن دو را دوست مى دارید؟
ـ آرى.
ـ اى عمرو، اگر تو از آن ها بیزار بودى مى توانستى با آن ها مخالفت کنى و اگر محبّ آن هایى نباید مخالفت کنى در حالى که مخالفت کردى، زیرا عمر با ابوبکر بیعت کرد بدون این که با کسى مشورت کند، سپس ابوبکر خلافت را به عمر برگرداند بدون مشورت، بعد هم عمر آن را بین شش نفر به شورا گذاشت (با آن کیفیت مشهور)، آیا شما به این گونه شورا راضى هستید؟ عرض کردند: خیر.
آن گاه حضرت چند سؤال فقهى از عمرو پرسید که در پاسخ یا عمرو اقرار به جهل کرد و یا پاسخى داد که مخالف قرآن یا سیره پیامبر اکرم(ص) بود، سپس حضرت رو به عمرو کرد و فرمود: … کسى که با مردم بجنگد و آن ها را به سوى خود دعوت کند در حالى که بین مسلمین اعلم از او هست، این شخص گمراه است و خود را به سختى و مشقت بیهوده مى اندازد.
واضح است که قدر متیقن از عنوان اعلم در انتهاى این خبر با توجه به صدر مفصل آن که ناظر به احکام فقهى است، اعلمیت به لحاظ احکام فقهى است و هم چنین این معنا از روایت چهارم استفاده مى شود چون در آن روایت آمده است: (أعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه) و هم چنین است روایت پنجم که مى فرماید: (أعلمهم بأمر اللّه) و نیز روایت یازدهم که مى فرماید: (وأعلمها بالکتاب وافقهها فى الدین).
خلاصه، در رهبرى، به معناى مرجعیت و تصدى احکام الهى و حکومتى هر دو، اعلمیت فقهى شرط است، زیرا در محور دوم پذیرفتیم که روایات ناظر به رهبرى به همین معنا هستند (مرجعیت در مجموعه احکام الهى و ولایى) و در محور سوم گفتیم که مقصود از اعلمیت، لااقلّ اعلمیت در فقه است; یعنى اگر کسى بخواهد مرجع در احکام حکومتى و الهى هر دو باشد، باید به مقتضاى این اخبار از جهت فقهى، اعلم از دیگران باشد.
اما اگر رهبر در جامعه اسلامى تنها متصدى احکام حکومتى باشد، این اخبار دلالتى بر اشتراط اعلمیت فقهى نسبت به او ندارد. بله اگر کسى معتقد باشد که این رهبر از جهت فقهى هم اعلم است در احکام الهى هم باید از او تقلید کرد و کسى که دیگرى را در فقه اعلم از رهبر مى داند، در مسائل فقهى باید از آن دیگرى تقلید کند.
مفهوم اعلمیت
امروزه مفهوم اعلمیت در فقه در اصطلاح و فهم متشرعان، اعلمیت در خصوص کبرویات فقهى است، اما تطبیق آن کبرویات بر صغرویات به عهده خود مقلِّد است. لکن نباید روایات را بر این معنا از اعلمیت حمل کنیم بلکه به لحاظ مناسبات حکم و موضوع باید روایات بر اعلمیت در احکام اجرایى حمل شوند که این احکام نیازمند استخراج احکام فقهى و تشخیص صغرویات آن ها و تطبیق کبرویات بر صغرویات اند.
توضیح آن که: ولیّ فقیه، جامعه را در مسائل اجتماعى هدایت مى کند; به این صورت که پس از اجراى احکام الهى و تطبیق آن ها بر مسائل اجتماعى، جامعه را ملزم به این احکام مى کند لذا مناسب آن است که رهبر، اعلمِ در نتیجه باشد; یعنى حکم اجراییِ او اقرب الى الصواب باشد و علم در این اعلمیت ثمره علم به صغری§ و کبری§ است; یعنى رهبر باید در مجموعه علومى که براى رهبرى به آن نیازمند است، اعلم باشد، که یکى از این علوم، علم به کبرویات است و دیگرى علم به موضوعاتى است که در تشخیص وظیفه فعلى و عملى مؤثر است (علم به صغرویات).
بنابراین، نتیجه بحث در مقایسه با نتیجه اى که قبلاً گفتیم متفاوت مى شود، زیرا نتیجه آن مى شود که براى رهبرى، اعلمیت در مجموعه علوم مورد نیاز وى، شرط است نه اعلمیت در خصوص کبرویات احکام. از شواهدى که نظر ما را در مورد مفهوم اعلمیت تأیید مى کند، مثالى است که امام(ع) در صحیحه عیص بن قاسم، به عنوان شاهد شرط اعلمیت بیان فرمودند: (اگر کسى گوسفندانى داشته باشد و…)
چون این مثالى که در حدیث زده شد یک مطلب اجتماعى و تدبیریِ صرف است و رابطه اى با کبرویات احکام فقهى ندارد.
امّا اعلمیت در جمیع علوم مورد نیاز حکومت، تنها با معصوم(ع) سازگار است و اشتراط آن در غیر معصوم معمولاً معقول نیست.
امروزه مفهوم اعلمیت در فقه در اصطلاح و فهم متشرعان، اعلمیت در خصوص کبرویات فقهى است، اما تطبیق آن کبرویات بر صغرویات به عهده خود مقلِّد است. لکن نباید روایات را بر این معنا از اعلمیت حمل کنیم بلکه به لحاظ مناسبات حکم و موضوع باید روایات بر اعلمیت در احکام اجرایى حمل شوند که این احکام نیازمند استخراج احکام فقهى و تشخیص صغرویات آن ها و تطبیق کبرویات بر صغرویات اند.
توضیح آن که: ولیّ فقیه، جامعه را در مسائل اجتماعى هدایت مى کند; به این صورت که پس از اجراى احکام الهى و تطبیق آن ها بر مسائل اجتماعى، جامعه را ملزم به این احکام مى کند لذا مناسب آن است که رهبر، اعلمِ در نتیجه باشد; یعنى حکم اجراییِ او اقرب الى الصواب باشد و علم در این اعلمیت ثمره علم به صغری§ و کبری§ است; یعنى رهبر باید در مجموعه علومى که براى رهبرى به آن نیازمند است، اعلم باشد، که یکى از این علوم، علم به کبرویات است و دیگرى علم به موضوعاتى است که در تشخیص وظیفه فعلى و عملى مؤثر است (علم به صغرویات).
بنابراین، نتیجه بحث در مقایسه با نتیجه اى که قبلاً گفتیم متفاوت مى شود، زیرا نتیجه آن مى شود که براى رهبرى، اعلمیت در مجموعه علوم مورد نیاز وى، شرط است نه اعلمیت در خصوص کبرویات احکام. از شواهدى که نظر ما را در مورد مفهوم اعلمیت تأیید مى کند، مثالى است که امام(ع) در صحیحه عیص بن قاسم، به عنوان شاهد شرط اعلمیت بیان فرمودند: (اگر کسى گوسفندانى داشته باشد و…)
چون این مثالى که در حدیث زده شد یک مطلب اجتماعى و تدبیریِ صرف است و رابطه اى با کبرویات احکام فقهى ندارد.
امّا اعلمیت در جمیع علوم مورد نیاز حکومت، تنها با معصوم(ع) سازگار است و اشتراط آن در غیر معصوم معمولاً معقول نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر