راه شکست جمهوری اسلامی/ مرتضی مطهری |
آنچه خواهید خواند بخشی از مصاحبهی تلویزیونی استاد شهید مطهری است که دربارهی "اسلامیت و جمهوریت" در جمهوری اسلامی؛ در فروردین 1358 انجام شده است.
... میدانیم که این حق حاکمیت ملی از دستاوردهای ارزشمند انقلاب مشروطیت است. فکر نمیکنید با پیش کشیدن مسالهی جمهوری اسلامی به عوض جمهوری مطلق که بالمال به حکومت طبقهی روحانی منجر میشود، این حق حاکمیت که متعلق به عموم افراد ملت است، زیر پا گداشته شود؟به علاوه آیا به نظر شما روا نیست که به عوض بحث مبهم ولایت فقیه که در حکومت اسلامی مطرح است، این اصل مترقی که میگوید قوای مملکت ناشی از ملت است، به کار گرفته شود؟
خلاصهی استدلال شما این است که مردم ایران در انقلاب مشروطیت، حق حاکمیت ملی ـ یعنی اینکه قوای مقننه، مجریه و قضائیه، ناشی از ملت است ـ را به دست آوردهاند و معقول نیست که این حق را به شخص یا اشخاصی تفویض کنند. و جمهوری اسلامی یعنی حق حاکمیت فقیه ـ یا به بیان عدهای استبداد فقها ـ و این بر ضد حاکمیت ملی است و عملی ارتجاعی محسوب میشود.
در پاسخ شما باید گفت ملت ایران که در انقلاب مشروطیت حق حاکمیت ملی را کسب کرد. هرگز آن را منافی با قبول اسلام به عنوان یک مکتب و یک قانون اصلی و اساسی که قوانین مملکت باید با رعایت موازین آن تدوین و تنظیم گردد، ندانست. و لهذا در متن قانون اساسی ضرورت انطباق با قانون اسلام آمده است و در آنجا صریحاً گفته میشود که هیچ قانونی که بر ضد قوانین اسلام باشد، قانونیت ندارد و یا ضرورت حضور پنج فقیه طراز اول برای نظارت بر قوانین که در متمم قانون اساسی مندرج است، برای تامین همین نکته است.
کسانی که انقلاب مشروطیت را بر پا کردند؛ هیچگاه این تصریحها و تاکیدها را بر ضد دموکراسی و روح مشروطیت و حتی مقنن بودن و جعل قانون ندانستند. زیرا قوانین را در کادر اصول اسلامی وضع میکردند.
آنچه که مهم است این است که مردم خود مجری قانون باشند، حالا یا مجری قانونی که خودشان وضع کردهاند و یا مجری قانونی که فرضاً به وسیلهی یک فیلسوف وضع شده و این مردم آن فیلسوف و مکتب او را پذیرفتهاند؛ و یا مجری قانونی که به وسیله وحی الهی عرضه گردیده است. بنابر این اسلامی بودن این جمهوری به هیچ وجه با حاکمیت ملی ـ که به دورهی مشروطیت اشاره کردید ـ و یا به طور کلی با دموکراسی منافات ندارد و هیچگاه اصول دموکراسی ایجاب نمیکند که بر یک جامعه ایدئولوژی و مکتبی حاکم نباشد. و ما میبینیم که احزاب معمولاً خود را وابسته به یک ایدئولوژی معین میدانند و این امر را نه تنها بر ضد اصول دموکراسی نمیشمارند که به آن افتخار هم میکنند. اما منشا اشتباه آنان که اسلامی بودن جمهوری را منافی با روح دموکراسی میدانند ناشی از این است که دموکراسی مورد قبول آنان هنوز همان دموکراسی قرن هیجدهم است که در آن حقوق انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک و مسکن و پوشاک و آزادی در انتخاب "راه معیشت مادی" خلاصه میشود.
اما اینکه مکتب و عقیده و وابستگی به یک ایمان هم جزو حقوق انسانی است و اینکه اوج انسانیت در وارستگی از غریزه و از تبعیت از محیطهای طبیعی و اجتماعی و در وابستگی به عقیده و ایمان و آرمان است بکلی به فراموشی سپرده شده است.
این اشتباه، معکوس اشتباه خوارج است. آنها از مفهوم آن الحکم الا الله که به معنی این است که حاکمیت قانون و تشریع از ناحیهی خداست چنین استنباط میکردند که حاکمیت ـ به معنی حکومت ـ هم از خداست. علی علیهالسلام دربارهی اینها فرمود: کلمه حق یرادبها الباطل. این آقایان هم اصل حاکمیت و امارت ملی را با اصل تشریع و تدوین مکتب اشتباه کردهاند و لابد پنداشتهاند اصل و متمم قانون اساسی که بالصراحه هیچ قانونی را که بر خلاف قوانین اسلام باشد قانونی نمیدانند، بر خلاف روح مشروطیت و حاکمیت ملی هستند. و اما اینکه از زیر پا گذاشته شدن حق حاکمیت سخن به میان آوردید باید بگویم که مهر اسلامیت را اکثریت قاطع ملت ایران بر نوع نظام آیندهی این مملکت زده است. مبارزهی ملت ایران، تنها یک قیام علیه استیلای سیاسی و استعماری اقتصادی نبود، قیام علیه فرهنگها و ایدئولوژیهای غربی و دنبالهروی از غرب بود که تحت عناوین فریبندهی آزادی، دموکراسی، سوسیالیسم، تمدن، تجدد، پیشرفت، تمدن بزرگ و مطرح میشد.
ملت ایران آن روز که در تظاهرات چند میلیونی شعار "جمهوری اسلامی" را عنوان کرد در واقع میخواست مهر خود یعنی مهر فرهنگ خود را به این انقلاب بزند. میدانیم که هویت فرهنگی یک ملت، آن فرهنگی است که در جانش ریشه دوانیده است و هویت ملی این مردم اسلام است.
بریدگان از اسلام اگر چه در داخل این ملت و تحت حمایت آن هستند، اما در حقیقت از آن بریدهاند؛ زیرا خود را از فرهنگ و روح و خواست این ملت جدا کردهاند.
حال اگر خواستهی خود مردم، یعنی جمهوری اسلامی، حاکمیت مردم را نقض کند؛ باید بگوییم که دموکراسی امری محال است. زیرا همیشه وجودش مستلزم عدمش است. هیچکس نمیخواهد اسلامی بودن جمهوری اسلامی را بر مردم تحمیل کند.
این تقاضای خود مردم است و در واقع نهضت از آن روز اوج گرفت و شورانگیز شد که شعار و خواست مردم، استقرار جمهوری اسلامی شد. جمهوری اسلامی یعنی یک نفی و یک اثبات. اما نفی، نفی رژیم حاکم 2500ساله و اثبات، محتوای اسلامی و توحیدی آن است.
ارزشهای انسانی که در معارف اسلامی نهفته بود، تقریباً از سنه بیست به بعد در ایران به وسیلهی یک عده از اسلامشناسهای خوب و واقعی وارد خودآگاهی مردم شد.
یعنی به مردم گفته شد: اسلام دین عدالت است، اسلام با تبعیضهای طبقاتی مخالف است، اسلام دین حریت و آزادی است. به این ترتیب علاوه بر معنویت، آرمانها و مفاهیم دیگر نظیر برابری، آزادیخواهی، عدالت و رنگ اسلامی به خود گرفت و در ذهن مردم جایگزین شد.
درست به دلیل جاگزینی این مفاهیم در ذهن توده بود که نهضت اخیر ما نهضتی شامل و همهگیر شد. فکر نمیکنم در شامل بودن این نهضت بتواند کسی تردید کند. نهضت مشروطه یک نهضت شهری بود نه روستایی. اما این نهضت هم روستایی بود هم شهری. شهری و روستایی، محروم و ثروتمند، کارگر و کشاورز، بازاری و غیر بازاری، روشنفکر و عامی همه و همه در این نهضت شرکت کرده بودند و این به دلیل اسلامی بودن نهضت بود که همهی گروههای مختلف در یک مسیر و یک صف قرار گرفتند.
در دنبالهی عرایضم لازم است توضیحی هم دربارهی حکومت اسلامی آیندهی ایران عرض کنم. همانطوری که رهبر و امام ما مکرر گفتهاند در حکومت اسلامی احزاب آزادند، هر حزبی اگر عقیدهی غیر اسلامی هم دارد، آزاد است. اما ما اجازهی توطئه و فریبکاری نمیدهیم.
احزاب و افراد در حدی که عقیدهی خودشان را صریحاً میگویند و با منطق خود به جنگ منطق ما میآیند، آنها را میپذیریم. اما اگر بخواهند در زیر لوای اسلام افکار و عقاید خودشان را بگویند ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوییم اسلام چنین چیزی نمیگوید. حق داریم بگوییم به نام اسلام این کار را نکنید.
چنین آزادی بحث و گفتگویی را گمان نمیکنم در جایی دیگر نظیری بتوان برایش پیدا کرد. شما کی در تاریخ عالم دیدهاید که در مملکتی که همهی مردمش احساسات مذهبی دارند به غیر مذهبیها آن اندازه آزادی بدهند که بیایند در مسجد پیامبر یا در مکه بنشینند و حرف خودشان را آنطور که دلشان میخواهد بزنند؛ خدا را انکار کنند، منکر پیامبری پیامبر شوند، نماز و حج را رد کنند و بگویند ما اینها را قبول نداریم، اما معتقدان مذهب با نهایت احترم با آنها برخورد کنند.
در تاریخ اسلام از این نمونههای درخشان فراوان میبینیم. و به دلیل همین آزادیها بود که اسلام توانست باقی بماند. اگر در صدر اسلام در جواب کسی که میآمد و میگفت من خدا را قبول ندارم، میگفتند بزنید و بکشید، امروز دیگر اسلامی وجود نداشت. اسلام به این دلیل باقی مانده که با شجاعت و با صراحت با افکار مختلف مواجه شده است.
اینچنین بوده که اسلام توانسته است باقی بماند. شما فکر میکنید درطول تاریخ اسلام، حرفها و ایرادات مادیین را چه کسی منعکس کرده و نگاه داشته است؟ خود مادیین؟ نه بروید مطالعه کنید ببینید که حرفهای مادیین را فقط علمای مذهبی نگاه داشتهاند و علمای مذهبی نیز با آنها به مباحثه برخاستهاند و بعد آن افکار را در کتابهای خودشان ضبط کردهاند.
تمام این حرفها به خاطر ورود در کتاب علمای مذهبی تا به زمان ما باقی مانده است و الا آثار خود آنها اغلب از بین رفته و یا در دسترس نیست. شما به عنوان نمونه، احتجاجات طبرسی و یا احتجاجات بحار را ببینید که تا چه اندازه ایرادات و ادعاهای این گروه را در خود منعکس کردهاند. در آینده هم اسلام، فقط و فقط با مواجههی صریح و شجاعانه با عقاید و افکار مختلف است که میتواند به حیات خود ادامه دهد.
من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار میدهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیدهی دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو میشود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف و مواجههی صریح و روشن با آنها. برگردیم به مطلب آزادی تفکر که همانطوری که عرض کردم با آزادی انعقاد فکر نباید اشتباه شود. هر مکتبی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و آزادی تفکر باشد.
و به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتمادی به خود ندارد جلوی آزادی اندیشه و آزادی تفکر را میگیرد. اینگونه مکاتب ناچارند مردم را در یک محدودهی خاص فکری نگه دارند و از رشد افکارشان جلوگیری کنند. این همان وضعی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی میبینیم. در این کشورها، به دلیل وحشتی که از آسیبپذیر بودن ایدئولوژی رسمی وجود دارد، حتی رادیوها طوری ساخته میشود که مردم نتوانند صدای کشورهای دیگر را بشنوند و در نتیجه یک بعدی و قالبی، آنچنانکه زمامداران میخواهند، بار بیایند.
من اعلام میکنم که در رژیم جمهوری اسلامی هیچ محدودیتی برای افکار وجود ندارد و از به اصطلاح کانالیزه کردن اندیشهها، خبر و اثر نخواهد بود. همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشهها و تفکرات اصلیشان را عرضه کنند. البته تذکر میدهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری است. توطئه ممنوع است اما عرضهی اندیشههای اصیل، آزاد.
دو یا سه روز پیش با چند جوان مارکسیست صحبت میکردم. میگفتند آقا به نظر شما این شعر که میگویند «اتحاد، مبارزه، آزادی» چه عیب دارد؟
گفتم هیچ عیب ندارد. گفتند پس این شعار، شعار مشترک هر دویمان باشد. پرسیدم شما که میگویید اتحاد، مبارزه آیا در مبارزه میگویید مبارزه با چه کسی؟ آیا جز این است وقتی که میگویید مبارزه، منظورتان مبارزه با رژیم و گذشته از آن با مذهب است؟
آیا جز این است که شما شعارتان را طوری در زیر لفافه و با یک عبارت مبهم مطرح میکنید که مردم را، یعنی آنهایی که طرفدار مذهب هستند، بتوانید زیر این لوا جمع کنید و بعد به تدریج آنها را اغفال کنید؟ من حاضرم این شعار را بگویم ولی از اول صریح اعلام میکنم که منظور من از مبارزه، مبارزه علیه امپریالیزم و کمونیزم است.
این را صریح میگویم و از هیچکسی هم باکی ندارم. بیاییم حرفهایمان را صریح بزنیم. شما که به آیتالله خمینی اعتقاد ندارید و وقتی که با هم مینشینید، میگویید ما تا فلان مرحله با این مرد هستیم و بعد اینچنین با او مبارزه میکنیم، چرا عکس او را در تظاهرات خودتان بلند میکنید؟ چرا دروغ میگویید؟ او میگوید جمهوری اسلامی و حرفش را صریح میزند. شما هم حرف خودتان را بزنید.
آزادی ابراز عقیده یعنی اینکه فکر خودتان را، یعنی آنچه را واقعاً به آن معتقد هستید بگویید، حال آنکه شما میخواهید به نام آزادی عقیده دروغ بگویید. آنکه شما به او اعتقاد دارید لنین است. بسیار خوب، پس عکس لنین را هم بیاورید. ولی من میپرسم چرا عکس پیشوای ما را میآورید؟
وقتی عکس امام را میآورید در واقع میخواهید به مردم بگویید ما راهی را میرویم که این رهبر میرود، در صورتی که شما میخواهید به راه دیگری بروید. دروغ گفتن برای چه؟ اغفال چرا؟
و آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافقگری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم. همانطور که ما صریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف میزنیم و میگوییم آقا! رژیم حکومت ایدهال ما غیر از حکومت ایدهال شماست؛ رژیم اقتصادی ایدهال آیندهی ما غیر از رژیم اقتصادی مطلوب شماست؛ نظام اعتقادی و فکری ما، جهان بینی ما، غیر از نظام اعتقادی و فکری و جهانبینی شماست. شما نیز سخن خود رابه صراحت بگویید. ما حرفها را صریح و رک میگوییم تا هر کس که میخواهد از این راه برود و هر که نمیخواهد از راه دیگر.شما چرا حرف خودتان را رک و پوست کنده نمیزنید؟ چرا میگویید بیاییم از آزادی شعار واحدی بسازیم؟ حال آنکه شما در درجهی اول از کلمهی آزادی، آزادی از مذهب را قصد میکنید و ما آزادی از هر نوع اختناقی که یکی از آنها اختناق کمونیستی است. پس آزادی که شما میخواهید با آزادی مطلوب ما تفاوت دارد. من به همهی این دوستان غیر مسلمان اعلام میکنم: از نظر اسلام تفکر آزاد است. شما هر جور که میخواهید بیندیشید. بیندیشید. هر جور میخواهی عقیدهی خودتان را ابراز کنید ـ به شرطی که فکر واقعی خودتان باشد ـ ابراز کنید. هر طور که میخواهید بنویسید.، بنویسید. هیچ کس ممانعتی نخواهد کرد. از آنجا که ماهیت این انقلاب عدالتخواهانه بوده است، وظیفه حتمی همگی ما این است که به آزادیها به معنای واقعی کلمه احترام بگذاریم، زیرا اگر بنا بشود حکومت جمهوری اسلامی، زمینهی اختناق را به وجود بیاورد قطعاً شکست خواهد خورد. البته آزادی غیر از هرج و مرج است و منظور ما، آزادی به معنای معقول آن است. هر کس میباید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتی است که انقلاب اسلامی ما، راه صحیح پیروزی را ادامه خواهد داد. اتفاقاً تجربههای گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادی فکری ـ ولو از روی سوءنیت ـ برخودار بوده است. این امر به ضرر اسلام تمام یشده بلکه در نهایت به سود اسلام بوده است.
اگر در جامعهی ما محیط آزاد برخورد آراء و عقاید به وجود بیاید به طوری که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آراء و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینهی سالمی خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد میکند.
اینجا بیمناسبت نیست که خاطرهای برایتان تعریف کنم. چند سال پیش در دانشکدهی الهیات، یکی از استادها که ماتریالیست بود، به طور مرتب سر کلاسها، تبلیغات ماتریالیستی و ضد اسلامی میکرد. دانشجویان به این عمل اعتراض کردند و کمکم نوعی تشنج در دانشکده ایجاد شد.
من نامهای به طور رسمی به دانشکده نوشتم که عین این نامه را در حال حاضر در اختیار دارم و توضیح دادم که به عقیدهی من لازم است در همین جا که دانشکدهی الهیات است، یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تاسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهدهدار شود. این طریق صحیح برخورد با مساله است و من با آن موافقم، اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تاثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.
بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرفهایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشی میتوانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتی اگر لازم باشد جمعیت بیشتری حضور داشته باشند، میشود از اساتید و دانشجویان دانشگاهها دعوت کرد و در یک مجمع عمومی چندهزار نفری ما دو نفر حرفهایمان را مطرح میکنیم و به اصطلاح نوعی مناظره داشته باشیم.
حتی به او گفتم با اینکه من حاضر نیستم به هیچ قیمتی در رادیو صحبت کنم و یا در تلویزیون ظاهر شوم؛ ولی برای این کار حاضرم در رادیو یا تلویزیون با شما مناظره کنم. و به اعتقاد من تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است. والا اگر جلوی فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست دادهایم. اما البته همانطور که توضیح دادم برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است.
اغوا و اغفال یعنی کاری توام با دروغ، توام با تبلیغات نادرست انجام دادن.
مثلاً فرض کنید کسی قسمتی از جملهای یا آیهای را حذف کند و قسمتی را خود به آن اضافه کند و بعد این عبارت تحریف شده را به عنوان حجت مطرح کند. یا آنکه از مسائل تاریخی قسمتهایی را حذف کند و بعد با استفاده از این اطلاعات ناقص، نتایج دلخواه خودش را بگیرد، و یا فیالمثل ادعای علمی بودن داشته باشد و حال آنکه حرفش اساساً حریف علم باشد. اغفال کردن به هیچ عنوان نمیتواند و نباید آزاد باشد. اینکه در اسلام خرید و فروش کتب ضلال حرام است و اجازهی فروش هم داده نمیشود، بر اساس همین ضرر اجتماعی است.
خوب، حرفهایم را خلاصه کنم و نتیجه بگیرم. عرض کردم آیندهی انقلاب ما در صورتی تضمین خواهد شد که عدالت و آزادی را حفظ کنیم. استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی، استقلال فرهنگی، استقلال فکری و استقلال مکتبی را محفوظ نگه داریم.
من در اینجا روی مساله استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی بحثی نمیکنم؛ برای اینکه این مسائل را خود شما بهتر از من میدانید. ولی روی مسالهی استقلال فکری و استقلال فرهنگی و به تعبیر خودم استقلال مکتبی مایلم که تکیه بیشتری داشته باشم و توضیح بیشتری بدهم.
انقلاب ما آنوقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آنچنانکه واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، میتوانیم امید پیروزی داشته باشیم. اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطی درست شود و روشمان این باشد که از هر جایی چیزی اخذ کنیم: یک چیزی از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگری ازسوسیالیسم بگیریم، و از اسلام هم چیزهایی داخل کنیم و از مجموع اینها معجونی درست کنیم و بگویم این است اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولی این امر برای همیشه مکتوم نمیماند.
افرادی پیدا میشوند اهل فکر و تحقیق که حقیقت را میفهمند و بعد شروع میکنند به خردهگیری که آقا فلان حرفی که شما به نام اسلام میزنید مشخص است که مال اسلام نیست.
منابع اسلامی معلومند، قرآن و سنت پیامبر و فقه اسلام و اصول معتبر اسلامی همه و همه مشخصاند، از آن طرف آن حرفهایی را که شما به نام اسلام میزنید مشخص است،
با مقایسه روشن میشود که این حرفها را شما مثلاً از مارکسیسم گرفتهاید و بعد یک روکش اسلامی روی آن کشیدهاید. نتیجه این میشود که همین اشخاص که با شوق به اسلام روی آورده بودند و همان افکار التقاطی را به نام اسلام پذیرفته بودند بعد ازمعلوم شدن حقیقت، با شدت و سرعت از اسلام گریزان میشوند.
این است که به عقیده من این مکتبهای التقاطی ضررشان برای اسلام از مکتبهایی که صریحاً ضد اسلام هستند اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. و انقلاب ما اگر میخواهد پیروزمندانه راه خودش را ادامه دهد، باید خود را از همهی این پیرایهها پاک کند و در راه احیای ارزشهای اسلام راستین ـ اسلام قرآن و اهل بیت ـ حرکت کند.
پیرامون انقلاب اسلامی |
۱۳۸۹/۰۲/۱۲ |
مطالب مرتبط |
در وبلاگ شما نامه ای در پاسخ به نامه سرگشاده دکتر سروش منتشر شده بود. اگر اشتباه نکنم نامش چیزی شبیه «ناله های یک نفر در پاسخ به نامه سرگشاده دکتر سروش» یا چیزی شبیه این بود. امروز که به دنبال آن یادداشت گشتم دیدم انگار از وبلاگ حذفش کرده اید. اول می خواستم دلیل این حذف را بپرسم. در ثانی می خواستم اجازه بگیرم به هر دلیلی آن را حذف کرده اید من آن نامه را در وبلاگم منتشر کنم.
پاسخحذفبا تشکر
با سلام و احترام
پاسخحذفناله ی سرگشاده ی یک ناخرسند خموش در پاسخ نامه ی سرگشاده ی آقای دکتر سروش را بردم به اینجا
http://allamahhonarvar.wordpress.com/
و کلا آن چیزهایی را که اینجا می نویسم چون بیشتر ناظر به متنی یا خبری اند و معمولا شتاب زده اند، باز به آنها ور می روم و معمولا یک ویراسته ی جدیدتری را بعد در آدرس فوق می گذارم
اما دلیل حذفش این بود که می خواستم تا جواب جامعه ی مدرسین را نداده ام حمله ای به ایشان نکرده باشم که بلکه دفاعی هم در برابر موضع جامعه لازم بود و البته با تکذیب کاذب آنها این امر منتفی است و حضرت عالی مختارید که هر گونه صلاح می دانید استفاده بفرمایید: http://wp.me/pCHKh-ey