۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

تشویش وقت پیر مغان می دهند باز....- بخش چهارم

آقای محفوظی در زمان حیات آیة الله بهجت و در تب و تاب انتخابات صریحا فرمودند:
اقا به ولایت فقیه به شکل امام معتقد نیستند.
پست ذیل توسط یک نفر از جوانان حاضر و شاهد (+) در مورخه ی تاريخ ۱۳۸۸/۳/۳روی نت منتشر شده بود (+) ، یعنی قبل از انتخابات و بدون حب و بغض های فعلی. این سند اول، من 18 سند دیگر هم دارم، اما در پی این مباحث نیستم، فقط اخطار می کنم به کسانی که خاطره و خواب جعل می کنند که عند اللزوم به وظیفه ی شرعی عمل می نمایم و لزومی ندارد اینقدر دروغ بپراکنند، کسی به اعتقاد شما مگر با دروغ و جعل خواب اعتراض می کند که این گونه از وجهه ی مراجع سوء استفاده می کنید؟ تا حال سربسته سخن گفته ام (+,+,+,+) و اصلا دوست ندارم وارد قصه های "وجوهات آیة الله بهجت پس از رحلتشان چه عاقبتی یافت؟" و یا "فرزند آیة الله محفوظی و کلکسیون عتیقه و نسخه ی خطی و موزه داری اسلامی" و از این قبیل مسائل شوم که نه شأن نظام و نه حق اسلام و نه مناسب مقام ایشان و نه به صلاح خودم است. دغدغه ای هم عیر از مرجعیت ندارم و الا مطلب ذیل را که هم به آقای مهندس و هم متصدی فعلی پست دولت سرزنش در بر دارد، نقل نمی کردم.




... و قولوا قولا سديدا (احزاب-70)
باز هم ساعت ٣ بامداد و باز هم بیدارم. قبل از آغاز در حاشیه برخی کامنت ها عرض می کنم که ظاهرا ایام امتحان برای من فراغت بیشتری داشت تا این روزها، که از همه سو دغدغه و اضطراب کارها بر سرم هوار شده اند. از عیال رسما اجازه خواسته ام که تا ١٠ شب بنده را معذور بدارند، از شنبه تا ۴ شنبه و تازه بعضی شبها تا همین حالا مشغول کار بودم. نمی دانم ایا این همه هندوانه سنگین اخر سالم به مقصد می رسند یا نه. به هر حال از اول عمرم تاکنون هیچ وقت مثل این روزها پردازشگر ذهن مشغول نبوده و در این بین وبلاگ نویسی لاجرم به تاخیر می افتد.
طبعا این روزها تب انتخابات زیاد است و برخی دوستان مثل هیربد عزیز- که تازه از کانادا آمده و دقیقا ۵ روز است که می خواهم به او زنگ بزنم و نمی شود- خواسته اند در این باب هم مطالبی عرضه بدارم که البته هنوز زمان برای این معنا هست. مقداری درباب انتخابات نوشتن ملاحظه دارم. این روزها سر این بحث لعنتی با خیلی از عزیزترینانم به بحث و جدل پرداخته ام.
اما به ذهنم رسید در چند فراز مقطع یاد آیت الله العظمی بهجت (قدس سره) را گرامی بدارم. خواننده وقتی تا انتها بخواند در می یابد که در عین ارادت تام و تمام به حضرتش نکات چندی را نیز در باب این شخصیت سترگ به شکل ابهام هنوز در ذهن دارم.
١- در اتوبوس تهران- قم بودیم. حوالی سالهای ٧٠ یا ٧١. با آقای نیرو راجع به اولیای خدا حرف می زدیم. من دانش آموز کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم. ایشان برای اولین بار نام آقای بهجت را نزد من بر زبان آوردو از حالات منحصر بفرد ایشان خاطره ها گفت. قول داد روزی ما را پیش ایشان ببرد.
٢- تابستان سال بعد یا دو سال بعد با آقای نیرو رفتیم مشهد. صبح بعد نماز در مسجد بالاسر نشسته یودم که متوجه شدم آیت الله بهجت آنجا نشسته اند. به هر ضرب و زوری بود خودم را به ردیف پشت سر ایشان رساندم و دائم تلاش کی کردم ببینم از روی مفاتیح چه می خواند. مثل همه زیارات ماثوره را قرائت می کرد.
٣- سیدی روحانی که از ایشان بسیار جوانتر بود همانجا خدمت ایشان رسید تمام قامت به احترام سیادت او از جای برخاستند.
۴- در تمام لحظات آن زیارت مثل سایه ایشان را دنبال کردم. دایما سوره توحید می خواندند. از همه جالب تر این بود که با آن کبر سن مقابل ضریح آمدند. به زیر قبه مشرف شدند و در حالی که هیچکس نمی توانست راهی به سوی ضریح برای ایشان باز کند به زور خودشان را به ضریح رسانده و ان را به نشانه تبرک بوسیدند. بعد از آن روز هر وقت می خواستم تلاش عوامانه مردم در بوسیدن ضریح را در نظرم مذمت کنم یاد این خاطره می افتادم.
۵- مقید بودند که از پایین پا وارد شوند، بعد از زیارت هر بار در یک نقطه حرم می نشتند و ادعیه و نماز و زیارتو بعد هم از در صحن عتیق خارج می شدند. هنگام خروج مقید بودند برای شیخ حسنعلی و شیخ حر عاملی فاتحه بخوانند هر روز. نیم ساعت بعد نماز صبح می آمدند (حدودا) و نیم ساعت بعد طلوع آفتاب از حرم خارج می شدند. من بارها و بارها در حرم ایشان را تعقیب می کردم.
۶- یک بار در حرم با مرحوم شیخ حسنعلی مروارید از اعاظم مشهد مواجه شدند. تنها جمله ای که از آقای بهجت شنیدم این بود که از ایشان پرسیدند: از مکشفات تازه چه دارید؟
٧- در همان سفر اول آقای نیرو با پسر ایشان صحبت کرده بود و اجازه خواسته بود ما جمعی از دانش آموزان تهرانی خصوصی به دیدار آقا برویم. آن بنده خدا هم گفته بود فردا ٩ صبخ دم در حسینیه (قدیم) باشد. اقا شب قبل هم آقای نیرو کلی از ایشان تعریف کرد و خلاصه فردا رفتیم. در اتاق دم در منزل ایشان منتظر نشسته بودیم که خبر دادند آقا داخل نمی شوند فقط دم در عرض ادبی بکنید. وقتی ایشان از اندرونی خارج شدند پسرشان ارام در گوششان گفت اینها نصیحت می خواهند. آقا ایشان مثل اینکه به انبار باروت شلیک کرده باشی منفجر شد و با عصبانیت فرمود: " نصیحت برای چه؟ عادت کرده ایم بگوئیم و بشنویم. پس این همه خطبا چه می کنند؟ نصیحت یک کلمه بیش نیست اما کیست که به این یک کلمه عمل کند. او می بیند. او می داند. همین وبس"
پیدا بود عصبانی بودند از این همه مشتاقان نصیخت که اهل عمل نیستند. رفتیم داخل حسینیه ایشان. جمعی از معلمین هم آمده بودند خدمت ایشان وقت دستبوسی اقا به یکی از آنها فرمودند: شما باید از این بچه ها مراقبت کنید که شیاطین اینها را نبرند. اینها میتوانند سلمان شوند و می توانند شیطان شوند. این به دست شماست." .
تا ظهر خدمت ایشان بودم. ناهار را هم سر سفره ایشان خوردیم. موقع مرخص شدن همه دست آقا را بوسیدیم جز حامد گلشن. گفت از دست بوسیدن خوشم نمی آید. با آقای بهجت دست داد!!!!!!! حسابی کرکر خنده بود اون صحنه. شب هم کلی شاکی بود که بابا این آقای بهجت اگه کارش اینقدر درسته چرا اخلاقش ایتقدر تنده! اون شب کلی با هم بحث کردیم. ولی اصل حرفش به نظرم درست بود.
٨- فکر کنم در مجموع ١٠ یا ١١ بار قم پشت سر ایشان نماز خواندم. و مثل خیلی ها به حال عجیب ایشان در نماز غبطه خوردم. معمولا بعد نماز به طلبه های فقیر از لای شال کمرشان مقداری پول می دادند. بابا جان هم با مشجد ایشان خیلی مانوس بودند. هر وقت قم مشرف می شدند مقید بودند حتما پشت سر ایشان نماز بخواندد.
٩- اواخر دوران دانشجویی یک بار در صحن عتیق دو سوال از ایشان پرسیدم . پاسخ ایشان به یکی از آن سوالات این بود که بعضی از غذاها ذاتا نورانیت می آورند آنها زا زیاد بخورید مثل شیر، مثل عدس و مثل انار.
١٠- می گفتند درس ایشان خیلی پیچیده است. بیان مغلقی داشته اند.
١١- پسرشان ظاهرا دکترای فلسفه داشت از یکی از دانشگاههای خارجی. در عین حال آقای بهجت یک فقیه بسیار سخت گیر و سنتی بود. یادم هست یک بار اقای حاجیلو از اینکه ایشان رانندگی را برای زنان مجاز نمی دانند اظهار تاسف می کرد.
١٢- بار آخری که در مشهد حسینیه جدید ایشان رفتم، نماز را پشت سر آقای محفوظی خواندم که معمولا همیشه به جای ایشان نماز می خواندند ( چه در قم و چه در مشهد). بعد نماز بچه ها پرسیدند آیا ایشان در انتخابات اخیر شرکت کرده اند؟ آقای محفوظی گفت خیر. ایشان معتقدند من اگر بخواهم به کسی رای بدهم حداقل باید عادل باشد و اینها هیچکدام عادل نیستند. در ضمن گفت که
اقا به ولایت فقیه به شکل امام معتقد نیستند.

١٣- یادم رفت بگویم در آن جلسه حسینیه بنا بر اصرار حضار آقا قلم و کاغذ خواستند و یاداشتی به عنوان نصیحت فرمودند که بعدها در همه کتابهای خاطرات ایشان هم چاپ شد. اول آن نصیحت نامه اینجور آغاز می شود که‌: گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ....
١۴- آقای امجد می فرمود شعار آقای بهجت این است: تمسک به ثقلین
١۵- از اینکه روی رساله شان می نوشتند العبد و نمی نوشتند حضرت آیت الله العظمی حس خوبی داشتم.
١۶- یه بار عکس آقای امجد در مجله "عکس" را بردم فتوکپی اسمان سر یخچال. کارگر مغازه تا عکس آقای امجد را دید گفت "اصغر بیا ببین این آخونده داره برک می زنه!" فهمیدم آدم داشی مسلکی است. گفت بیا بشین من برات کپی می گیرم. در اثنای کار پرسید: الان آس قم کیه؟ شنیدم آس قم بهجته، آره؟" و من شب رفتم از ابوی محترم پرسید آقاجان این آس یعنی چه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
١٧- علمای تفکیک بعضا به ایشان به خاطر اعتقاد به وحدت وجود تعریضات و کنایات اساسی داشتند.
١٨- همیشه در حفظ قرآن این روایت را ازایشان در خاطر داشتم که می فرمود هرکس قرآن را حفظ کند فقد ادرجت النبوه بین جنبیه ( درجاتی از نبوت در نهاد او جای میگیرد)
١٩- کتاب تهذیب نفس وسایل الشیعه را به همه توصیه می کردند روایاتش را بخوانند.
٢٠- آقای رخشاد که پیرمردی باصفا است در سه جلد حدود ٢٠٠٠ فراز از بیانات ایشان را منتظر کرده که کتاب جالبی است. حتما بخوانید. در ضمن از بس کتابهای دروغ راجع به ایشان چاپ شده بود دفتر ایشان از وزارت ارشاد خواسته بود دیگر به هیچ کتابی جز با اجازه دفتر مجوز نشر ندهند. چه فکر خوبی ولی خیلی دیر!!!!
از طولانی شدن متن معذرت می خواهم.

مطالب مرتبط:
آفتاب - ناراحتی آیت الله بهجت از احمدی نژاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر