مورد اول. از دوستان قدیم و همدورهایهایم در کارشناسی است. یکی از سختکوشترین و پرمطالعهترین آدمهای دانشگاه بود. همان اوایل غیر از عربی و انگلیسی که خیلی خوب یاد گرفته بود، شروع به یادگیری زبان آلمانی هم کرد. دکترا در یک مرکز خیلی خوب قبول شد. در آلمان هم موقعیتهایی برایش فراهم شد برای کار کردن با اسلامشناسان مشهور. همیشه فکر میکردم احتمالاً جای وان اِس، موتسکی یا مادلونگ را میگیرد. چند ماه پیش بعد از مدتها دوری دوباره همدیگر را دیدیم. مشغول بیزینس دارو بود!! باورم نمیشد این آدم به این راحتی کنار بگذارد بساط علم را: حال کن پسر! از زندگی لذت ببر! این شِر و وِرها چیه خودت رو مشغول کردی بهشون!
مورد دوم. دکتری فلسفه میخواند. او هم در یکی از دانشگاههای معتبر تهران. سال گذشته کمی بیشتر صمیمی شدیم. گفت انصراف داده و الان یک آشپزخانه راه انداخته: پول تو غذاست این روزا!!
مورد سوم. اونقدر رفتار اتوکشیده و با حساب و کتابی دارد که آدم نمیتواند تصور کند این آدم یک روز بتواند سرش را از توی کتاب بیرون بیاورد. با اکثر افراد درجه یک دنیا در زمینه تخصصیاش ارتباط دارد و آنها به نیکی میشناسندش. من گاهی نوشتههای انگلیسیام را برای ویرایش به او میدهم. براحتی میتواند خودش را از این جهنم خلاص کند. همینطور به شوخی چندتا از ایدههای کاسبیم رو بهش گفتم. به نحو کاملاً جدیای گفت که دنبال جور کردن کمی پول است تا شروع کند به عملی کردن یکی از ایدههای کاسبیاش!! داشتم شاخ در میآوردم!
مورد چهارم. طلبه فاضلی است. میگفت امسال از مرکز مطالعات ادیان برای تدریس ازش دعوت کردهاند. اما اعتقادی به پول درآوردن از راه علم ندارد. مسافرکشی، چلوکبابی و مانند اینها را ترجیح میدهد.
مورد پنجم. الان الحمدلله یکی از دانشگاههای بلاد کفر جذبش کرده. وقتی اینجا بود آرزویش تولید یک نوع خاص صندلی ابداعی خودش بود! و البته کافه هم که برای همه خل و چل ها همیشه جذابیت خودش رو داره.
مورد ششم. نویسنده نسبتاً مشهوری است. همینجوری سرصحبت رو از کاسبی باز کردم. شیفته نانوایی بود! الحمدلله پول کافی برای تحقق آرزویش را ندارد!
مورد هفتم. باز از دوستان قدیم و نویسنده. این یکی کاملاً جدی است در راه انداختن یک کافه. شاید هم مشترک با من.
از این جور آدمها اطرافم زیاد هستند.
اینها نشانههای چی هستند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر