در محضر مفسّر
علامه کمالی دزفولی (ره)



قریب به یک دهه درک مستمر محضر «پیر سپید موی دیرینه روز» فرصتی استثنایی برایم بود. هر روز بی وقفه با دفتری در زیر بغل، راهی مدرسه علمیه سید اسمعیل ـ حوزه قرآن پژوهی و محل زندگی و اسكان استاد ـ می‌شدم تا بر آستان حكمتش زانوی ادب بر زمین ‌زده و خوشه ها از خرمن بی نفاد و زاینده معرفت او برگیرم.
به یاد دارم، روزی از ایام اشتغال به مقابله، تصحیح و ویرایش دوره كامل و 44 دفتری «تفسیر قرآن برای همه»، كه قریب به شش سال به درازا انجامید، چون هر روز، رأس ساعت مقرّر در مدرسه به خدمت رسیدم. آن روز آقا حال مساعدی نداشت. ضعف جسمانی و بی حالی ایشان در سن نود و چند سالگی، بیش از پیش مشهود بود. در این حال از ایشان خواستم تا كار تعطیل شده و امروز را به استراحت بپردازند؛ اما اصرارم توفیری نكرد. استاد به زحمت پشت میز كار خود، كه عبارت بود از صندوق چوبی مزار جدّش مرحوم آیت الله سید حسین ظهیر الاسلام، نشست و با همان ضعف و بی حالی مفرط به ظرافت فرمود: «گویند: شبلی مجرمی را دید كه دار می‌زدند. پرسید: چه كرده بود؟ گفتند: دزدی. شبلی فی الفور زیر دار رفت و پای معدوم را بوسید! او را پرسیدند: چرا؟! گفت: چون او در كار خود جان باخت!». سپس علامه چون همیشه نگاه سلوكانه اش را به زمین دوخت و با حسرتی توأم با تأنّی زاید الوصفی فرمود: «چه می‌شود، اگر من نیز در كار خود جان دهم!».
روزگار بر همین گونه می‌گذشت تا دولت مستعجل استاد نیز بگذشت. دیگر پیمانه او به جرعه آخر رسیده بود و همینکه پایان شام تار، طلوع سپیده را نوید داد، استاد غزل خداحافظی را خواند و رفت:
پیمانه ام به جرعه آخر رسیده است
پایان شام تار و طلوع سپیده است

رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو
در این مجال برای تیمّن، تنها نمی‌ از یم لطایف و معارف قرآنی محافل آن عرشی را پیشكش شما می‌كنم؛ لطایفی که از پس گفتگوهای قرآنی این کمترین با استاد، رخ عیان کرده و برایم به یادگار مانده اند؛ «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»:
1. مواقع ثابت: درباره آیات 75 و 76 واقعه: «فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ»، سؤال این است كه: وجه عظمت قَسَم در چیست؟ در ابتدا باید دانست قویترین نیروها، نیروهای نادیدنی هستند؛ مانند اشعه ها، اصوات و نیروی جاذبه؛ كه هرچه نادیدنی تر باشند، قوی ترند. در آیه 75 ، قسم به «مواقع» و جایگاه ستارگان یاد شده است و باید دانست كه جایگاه همه اشیاء ـ هر چند كه آنها در سیلان و حركت باشندـ ثابت اند؛ یعنی نه تنها ستارگان بلكه سیارات نیز ـ مانند زمین و مریخ ـ هر كدام موقع و جایگاه مخصوص به خود دارند و این ثبات جایگاه اشیاء و نیروها همه بر اثر «جاذبه عمومی» است. علاوه بر قرآن از دیگر منابع دینی همچون برخی ادعیه، مواقع مخصوص نیروها مستفاد است، چنانكه در مأثورات داریم: «یا مَن لا یشغله سمع عَن سمع ». اگر دقت شود در می‌یابیم كه به دلیل همین جایگاههای ثابت، نیروهای نادیدنی مانند اصوات و اشعه ها در عالم واقع هیچگونه تصادم و تصادفی با یكدیگر ندارند. حال اگر دوباره در آیات 75 و 76 واقعه دقت شود، به پاسخ پرسش آغازین می‌رسیم، كه «قسم عظیم» به «نیروی عظیم جاذبه عمومی» است، پس قَسَم به آن نیز عظیم خواهد بود. جمع بندی ذیل را می‌توان در مورد دو آیه فوق داشت: 1) قبلاً می‌دانیم كه «لا» در «لا اقسم» زائده و در بیان نیز معمول است، مانند: «نه به جان تو سوگند» كه مراد «به جان تو سوگند» می‌باشد. قرآن نیز شاهد است كه «وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ» مراد قَسَم است نه نفی آن. 2) «مواقع النّجوم» به ظاهر یك امر فیزیكی است، یعنی جایگاه مخصوص هر یك از ثوابت(ستارگان) و متحركات(سیارات) . 3) این قَسَم «عظیم» است، پس در زمان نزول آیه، قرآن به نحو تردید فرمود: «لو تعلمون» كه ممكن است به این دلیل بیان شده كه تا آن زمان هنوز علم بشر به وجه عظمتِ جایگاه ثابت نجوم و عامل آن نرسیده بود. 4) عظمت قسم نتیجه عظمت «مقسوم به» است، بنابراین قطعی است كه مراد عظمت مواقع و جایگاه های نجوم بوده است. 5) تا امروز آنچه بشر كشف كرده این است كه جایگاه ستارگان و بلكه همه اشیائی كه مواقع مخصوص دارند بر اثر «نیروی جاذبه عمومی» است و جاذبه عمومی نیز جزء عجیب ترین نیروهایی است كه تا كنون بر انسان كشف شده است.
2. مناكب: آیه 15 الملك می‌فرماید: «فَامْشُوا فِی مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ» كه مرجع ضمیر «ها» در «مناكبها» كلمه «ارض» در قسمت قبلی آیه می‌باشد. بطور كل آیه افاده می‌دهد كه روزی خود را بیشتر در مناكبِ زمین بجویید. مناكب جمع « مِنكب» قسمت پشت شانه گوسفند است كه به عقیده قصّابان، گوشت آن چرب تر و لذیذتر است. مناكب در آیه به معنی حاصلخیزی روی زمین و یا معادن زیر زمین می‌باشد. «امشوا» چنانكه مجمع البیان نیز گفته به معنای «اهتدوا» است نه مشی و راه رفتن معمولی؛ بنابراین آیه اشاره دارد كه: در زمین «راهیابی» و «كنكاش» كنید تا مناكب آن را بشناسید و روزی خود را برگیرید.
3. ضبط لَون: آیه 22 سوره روم می‌فرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ». «ضبط لَون» اصطلاحی است در نقاشی؛ یعنی بكارگیری حافظه قوی نقّاش در حفظ رنگها تا با آن بهتر بتواند نقاشی كند؛ زیرا در حین دیدن شیء ـ كه چشم معطوف به آن تصویر است ـ نمی‌توان نقاشی كرد، بلكه نقاش باید ـ ولو به یك آن ـ از شیء چشم برداشته و به صفحه نقاشی نظر كند تا محفوظات را منتقل نماید. در ایجا مراد از «لون» یا «رنگ»، «سایه روشن های تقریباً نامرئی» است كه اشیاء را از اجزاء آن متمایز می‌كند؛ حتی می‌تواند تصاویر سه بعدی را بر روی صفحه نقاشی دو بعدی ـ كه تنها دارای طول و عرض است ـ نشان دهد در حالیكه صفحه نقاشی و آن تمایزات در اثر یك نوع رنگ، ولو سایه روشن، حاصل می‌شود. بنابراین از اعجاز خلقت «و اختلاف السنتكم و الوانكم» است. اگر «الوان» را در آیه به نژادهای بشری اعم از سیاه، سفید، زرد و سرخ تفسیر كنیم، از قَدر اعجاز خلقت كم كرده ایم! در آیه مقصود از اختلاف لون، اختلافاتی است كه بشر را متمایز می‌كند و عدد آن بی نهایت است.
4. اعجاز بیانی: به ترتیب باید آغازین آیات سور مزّمّل و مدّثّر را چنین ترجمه كرد: «یا ایها المزّمّل»‌ای به جامه(ی خود) پیچیده؛ «یا ایها المدّثّر»‌ای به گلیم (یا رخت خود) پیچیده. «التّزمیل» به معنای پیچیدن در لباس است و «المزّمّل» به كسی گویند كه از شدت سرما یا اضطراب در لباس خود بپیچد. «الدِّثار» به معنی گلیم یا رخت خواب و یا روپوش است و «المدّثّر» به كسی گویند كه از تنگنای سرما یا اضطراب، به فرش گلیم یا رخت خواب و یا روانداز پناه برده و به آن بپیچد.
نکته مهم این است که ترتیب نزول و جایگاه صوری این دو سوره از «اعجاز بیانی» قرآن است. درست مانند كسی كه از شدت سرما در لباس هایش جمع شده و سر در آن فرو بَرَد اما چون هنوز سردش باشد بناچار با همان لباس ها به زیر گلیم یا رختی پناهنده شود و یا از دیگری بخواهد كه چیزی ولو فرش زیر پا را رویش بیاندازد؛ حركت اول را «مزّمّل» و حركت دوم را «مدّثر» گویند. جالب آن است كه در قرآن این دو سوره به همین ترتیب نازل شده و هم به ترتیب قرار گرفته اند.
5. اختلاف قرائت: به عقیده بنده، هكذا نَزل» منقول از پیغمبر(ص) در تأئید اختلاف خوانی قرّاء، به «مجاز» بوده است؛ یعنی هكذا نزل در حق هر كس كه در عسر و حرج است؛ چون تازه قرآن نازه شده بود و لهجه های مختلف طوایف و اقوام عرب باعث زحمت می‌شد و در صورت سختگیری نمودن پیغمبر، امیدی به گسترش اسلام نبود. اما در زمانه رفع عسر و حرج ـ مثل این زمان ـ به اختلاف قرائت كردن قرآن، مانند اكثر قرائات مجالس قرآنی، دیگر وجهی نداشته و خالی از اشكال نبوده بلكه شاید حرام هم باشد. باید تنها به قرائت حفص از روایت عاصم كه هم مورد تأئید معصومین است و هم مورد قبول بزرگان جماعت، قرآن خوانده شود و از دامن زدن به تشتّت پرهیز نمود. امام صادق(ع) به نصّ صریح می‌فرمایند: «اِنَّ القرآن واحدٌ نُزِّل مِن عند الواحد و لكن الاختلاف یجئُ مِن قِبَل الرُّواة»؛ پس بدیهی است كه منظور رسول الله (ص) از جمله «هكذا نزل» به آن معنا نبود كه قرآن به اختلاف قرائات نازل گشت بلكه به معنای چشم پوشی ایشان از برخی امورـ در محدوده‌ای مشخص ـ برای اهدافی عالیتر بود است. از این قبیل مجازات در سیره و گفتار رسول اكرم(ص) فراوان می‌توان یافت، مانند قضیه اسلام آوردن اهل طائف، كه با پیغمبر شرط كردند چون در شبها مشغول شیردوشی احَشام هستند، نماز عشاء از گردنشان برداشته شود! كه رسول الله(ص) در میان تعجب صحابه پذیرفتند و به اصحاب وعده دادند كه بعداً می‌خوانند. روایات نبوی «اهتزَّ العرش لِموت سعد بن معاذ» و یا «لو كان العلم فی الثّریا لتناله اَیدی رجالٌ مِن الفُرس» همه به مجاز می‌باشند. «مجازات النبویه» سید مرتضی در این مورد خواندنی است.
بالاتر از آن در قرآن نیز فراوان مجاز آمده است مثلاً: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ » یا «وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ ».
بنده ادعا می‌كنم تا آنجا كه سراغ دارم، هیچكدام از آثار مربوطه بهتر از «قانون تفسیر» در بحث قرائات وارد نشده و به مانند آن شبهات این بخش را كه اتفاقاً مهمترین و گسترده ترین شبهات به ویژه از جانب مستشرقان بر آن وراد می‌شود را پاسخ نگفته است.
6. فهم قرآن: فهم اصیل از قرآن، «فهم تبادری» است. آن فهمی كه عرب یا داننده زبان عربی، از قرآن دارد و با ترجمه به اقوام دیگر منتقل می‌شود. مادام كه مكلَّف، قرآن را ولو در سطح ساده، تبادراً بفهمد و اشكالی در آن پیش نیاید، باید به همان اكتفا كند. و اما «فهم استنباطی و استخراجی» به نام مفاهیم ثانوی یا بطون قرآنی، آن هم نه در حدّ تعمُّّل و افراط، تنها مختص اهل فن است؛ پس اگر با فهم تبادری اشكالی پیش آید، مانند آنكه از آیه متشابه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى » چون «استوی» ظاهراً به معنی تمكن است، شبهه تجسیم به ذهن می‌رسد، بنابراین باید علاجی داشته باشد. اینجاست كه با تدبّر درمی یابیم كلمه «استوی» مشترك در چند معنا است از جمله در «استعلی»، به دلیل:
قداستوی البِشرُعلی العراقِ
بغیـر حَربٍ و دَمٍ محـراقِ
بنابراین با تدبّر و استنباط، شبهه تجسیم برطرف می‌شود.
در مورد حدیث نیز چنین است. مدتی بود كه به روایت «اِنّ حَدیثَنَا صَعبٌ مُستَصعَبٌ » می‌اندیشیدم. سؤال این بود كه معصوم (ع) با وجود «صعب» دیگر چرا «مستصعب» را بیان فرمود؟! دریافتم از آنجا كه «مستصعب» از باب استفعال است، معنای «طلب سختی و پیچیده كردن» را می‌رساند، به عبارة اخری، احادیث نه تنها خود دشوار و سختند، بلكه متأسفانه برخی سخترشان نیز كرده و آنها را می‌پیچانند؛ كسانی چون برخی از راویان، شارحان، مفسران، قصاصون و غیره. بنده معتقدم شرح بیش از حدّ و بی جای قرآن و حدیث، فهم تبادری و اولیه انسان را زایل می‌كند و از فهم جبلّی و فطری دور می‌نماید.
7. تحدّی: مسئله ظریفی كه راجع به «تحدّی قرآن» قابل ذكر می‌باشد، این است كه هر آیه از این كتاب، باید به معنی آیه‌ای متصل و هماهنگ با كل آن مجموعه دیده شود، نه آیه‌ای منفرد و مستقل از جمع آیات. هر آیه‌ای از قرآن جزء مكمل همه آن مجموعه است، مانند خشتی كه مكمل دیوار و مایه استحكام آن است. بنابراین كسی نمی‌تواند آیه‌ای به مثل آیاتِ مكملِ قرآن بیاورد، مگر آنكه بتواند مانند همه قرآن را بیاورد؛ فتأمل.
8. حروف مقطّعه: نكته لطیف در فواتح سور و یا حروف مقطّعه، این است كه حروف یاد شده با همدیگر «تلائم» داشته و هرگز تنافری مابین آنها نیست؛ مثلاً «الف» را در کنار «لام» تلفظ كنیم می‌بینیم كه به تناسب در كنار هم می‌نشینند و با هم مأنوسند و همینطور «لام» با «میم» یا «راء»، اما اگر آنها را در كنار دیگر حروف ـ غیر از فواتح سور ـ قرار دهیم، دیده می‌شود كه انس و تلائمی ندارند، مثلاً: افع(الف فاء عین) یا بفو(باء فاء واو) .
9. ترجمه «الله»: تر جمه «الله» به «خدا» و «خداوند» در فارسی کامل و رسا نیست؛ زیرا «الله» اسم عَلَم است برای ذات مستجمع صفات کمالیه و منزّه از صفات نقص و در فارسی مرادفی ندارد؛ مگر «خدای خدایان»، زیرا خدا در موارد دیگر هم به کار می رود مانند: کدخدا. بنابراین بهتر است عین کلمه «الله» در ترجمه آورده شود. کلمه توحید «لا اله الّا الله» است و نمی توان بجای «الله» نامی دیگر مانند «الرحمن» نهاد.
گاهی «الله» به معنی صفت استعمال شده است مانند «هو الله فی السموات و فی الارض» یعنی «هو المعبود» زیرا «الله» به معنی ذات در ظرف آسمان و زمین نمی گنجد و خلاف تنزیه است.
10. سماء: «السماء»در آیه 125 انعام: «جعل صدره ضیّقاً کانّما یصّعّدُ فی السماء» به معنای مشهور «آسمان» نیست، بلکه به معنی «سربالایی» است. در قوامیس عربی آمده است: «السماء ماارتَفَعَ مِن کل شیء» یعنی همان «سربالایی». در معاجم الفاظ قرآن نیز نوشته شده: «سما یسمو سموّاً: ارتفعَ و علا؛ و سماءُ کل شیء: اعلاه». مثال قرآن برای ضیق صدر، تشبیه کسی است که در سربالایی راه می برد و از این کار به تنگی نفس گرفتار می شود. از آنجا که عقلاء تشبیه را به چیزی می کنند که شنونده سابقه ذهنی و آشنایی با آن داشته باشد؛ در صورت «آسمان» پنداشتن «السماء» در آیه، باید گفت: در زمان نزول آیه هنوز که انسان به فضا و کرات آسمانی نرفته بود تا خداوند به آن مثَل زده و تشبیه نماید!
11. فرق «نسخ» و «بداء»: نسخ در احکام است و بداء در تکوینیّات. بداء به معنای «بدا لنا» می باشد نه «بدا له (للّه)». بداء یعنی روشن شدن بر ما اراده ای را که خداوند نموده است. تشیع قائل به بدا است بر خلاف عامّه؛ اما آلوسی از مفسران متعصب اهل سنت در تفسیرش می نویسد که در پشت کتابی نوشته ای دیدم(!) مبنی بر اینکه خلیفه دوم در دعایی به خدا عرض می کند (به این مضمون): خدایا اگر نامم در زمره گنهکاران نوشته شده، به کرمت آن را پاک کن.
انبیاء و اولیاء همیشه از «وِتو»ی خداوند یعنی بدا، بیم دارند چون خدا می تواند هر چیز ـ جز وعده خود ـ را بهم بزند.
12. رهبانیت: از معجزات قرآن، آیه «و َرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا » است که قضاوت را به وجدان مخاطبان واگذار می کند. آیه در واقع «ابتدعوا رهبانیّه ابتدعوها» و از باب اشتغال بوده است؛ یعنی«رهبانیّه ابتدعوها» ملحق به «جعلنا» نیست بلکه مجعولات هستند به دلیل «ما کتبنها علیهم». باید این را بر سردَر تمام خانقاه ها تابلو کرد و از صوفیه پرسید: بر فرض که همه ادعاهای شما صحیح باشد، اما فما رعیتم حقَّ رعایتها؟! پس چرا لااقل خود رعایتش نکردید و در عمل خویش را ملزم به آن ابداعات نمی نمایید؟! بر فرض که بنا بر اعتقاد شما رهبانیت حسنه ای ابداعی برای خشنودی خدا باشد، پس چرا آن را رعایت نکرده و حقش را اداء ننمودید؟! از این آیه برداشت می شود که صرف نظر از حرمت بدعتهای صوفیه، اعمالی که به ظاهر حسنه هستند نیز مورد رعایت آنها قرار نمی گیرند، مخصوصاً فرق امروزی! در گذشته پیشقراولان صوفیه به ظاهر تا کسی از مظالم ناس مبرّی نمی شد او را به مریدی نمی پذیرفتند، اما حالا چرا «ما رعوها حق رعایتها»؟! برعکس داستان های رباخوری اهالی خانقاه بسیار است!
از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: زهد چیست؟ در جواب آیة قرآنی را قرائت کرد: «لکیلا تأسَوا عَلی مافاتَکم و لا تَفرحوا بِما آتاکُم ». «زهّاد ثمانیّه» ساخته و پرداخته بنی امیّه و توطئه ای بر ضد مکتب اهل بیت علیهم السلام بود. تصوف تا قبل از قرن سوم هجری، سدّی انحرافی بود تا سیل طالبان دین و ایمان را از درِ خانه اهل بیت منحرف کند و به سوی فقهای اربعة اهل سنّت و زهّادی چون سفیان ثوری و مبتدعه ای مانند سرّی و جنید بغدادی هدایت کند.

. آخرین سروده علامه كمالی دزفولی (ره).
. محدث قمی، عباس، مفاتیح الجنان، فراز 99 ؛ تعقیبات نمازهای یومیه.
.بقره /7.
.بقره / 14.
. طه/5.
. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 2، باب 26، ص 190.
. برای توضیح بیشتر ر. ك: قانون تفسیر، علامه كمالی دزفولی، ذیل فواتح سور.
. حدید/ 27.
. حدید/ 23.