۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

این ابطحی و آن ابطحی

حدود دو ساعت پیش، تو ایست‌گاه یک توچال نشسته بودم و خوش‌خوشک برای خودم چایی می‌خوردم. یک‌هو دیدم یک قیافه‌ی آشنا از جلوم رد شد. بعد از این‌که چهار، پنج قدم از من دور شده بود، تازه شناختم‌‌اش. محمدعلی ابطحی بود که با خانم‌اش آمده بود آن‌جا و در آن‌ هوای نسبتن سرد قدم می‌زدند و صحبت می‌کردند. ابطحی از آن‌جا مکانی را در سمت نیاوران به خانم‌ش نشان می‌داد و چیزی می‌گفت. رفتم جلو و سلام دادم. من را یادش نبود. گفتم فلان سفر در فلان شهر با هم در یک هتل اقامت داشتیم و ... باز به خاطر نیاورد. اما خانم‌اش یادش بود و نشانی داد و ابطحی هم یادش آمد. چه‌قدر این مرد با آن ابطحی شاد و پرانرژی که در جلسات‌ با دکتر معین می‌دیدم فرق داشت. سیاست واقعن چیز کثیف و به‌دردنخوری‌ست. ابطحی خیلی لاغر شده بود و با آن کاپشن سیاه و لباس ساده تکیده به‌نظر می‌آمد. نگاه‌اش هم بی‌فروغ بود. وقتی حرف می‌زد، حواس‌اش جای دیگری بود. جالب این‌جاست که کسی حتا برنمی‌گشت او را نگاه کند. هیچ‌کس او را نمی‌شناخت. انگار نه انگار این آدم یک زمان در این مملکت معاون رئیس جمهور بوده. این ابطحی کجا و آن ابطحی کجا.
"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر