۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

فقط شادی صدر بخواند لطفا! خصوصی است


فقط شادی صدر بخواند لطفا! خصوصی است
(نامه ی سرگشاده ی یک مورچه ی خیس آبکشیده به آنکه خرسند از مورچه آزاری به او گوش نمی کند)
"به من نگویید که می توان در ایران دختری تازه به بلوغ رسیده بود و بزرگ شد، بی آنکه هر سوار هر ماشین مدل بالایی شد و با غریبه رفت.  بی اغراق، این بخشی از روند بزرگ شدن برای زنان در ایران است. تجربه ای که بدون آن ، زن ایرانی زن نمی شود"
این جمله ی امام جمعه را شماها شنیده بودید یا فقط همان چند جمله ی شیر شده را خوانده بودید. چقدر این جمله موهن است و زننده؟ داغتان تازه نشد؟ خونتان جوش نیامد؟ خجالت نمی کشند؟ مذهبی از افترا و خدشه در عفافش، لادین از دخالت در سبک و سیاقش، معمولی از تحقیر و تمسخر به امکاناتش، و هر زنی از یک قسمت این حرف رنجیده است. تو هم قطعا عصبانی می شدی، اگر جمله را نمی شناختی.
لطفا کسی امام جمعه را و همه ی حکومت و همه ی رجولیت را به فحش نکشد، این جمله از امام جمعه نیست، از شادی صدر است، منتهی در مورد مردان و به جای سوار شدن و متلک پذیری، سوار کردن و متلک پرانی است. شادی صدر خواهر امام جمعه نیست، شکنجه گر نیست، از مظاهر ارتجاع نیست، سخنگوی دولت نیست، در کیهان کار نمی کند، در دم و دستگاه آیة الله مصباح نیست، از زنان اطراف رحیم مشائی نیست، زن امام جمعه هم نیست، خانم جلسه ای و مشاور همسرنوازی اسلامی هم نیست، در حوزه ی خواهران هم درس نخوانده است. یک حقوقدان آزادی جوی فمینیست بود تا همین چند روز پیش، با سابقه ای درخشان و شهامتی ارجمند و صراحتی کم مانند، که پیشتر در دفاع و حالا در نزاع صرف می شود، وی نقش عمده ای در نهادینه سازی مبانی تئوریک چیزی داشته که اینک ویران سازی آن به دست خودش را احتمال می توان داد.
شادی صدر آب در لانه و آشیانه ام ریخته و مرا که آواره و بیچاره و خیس و آب کشیده دنبال جنایتکار می گردم و حس امنیت می یابم که شادی هم شاهد مظلومیت من است، با رضایت از مورد اهانت و حقارت قرار گرفتنم می نگرد و شاد و خرسند به ریشم می خندد و تیتر می زند تا کسی جا نماند از دیدن افتخار او و اضطرار من. هر چه می گردم امام جمعه را نمی یابم و می خواهم با شادی مشورت کنم که چگونه عامل این ستم را پیدا کنم. زل می زند در چشمان پراعتماد و اعتقادم و می گوید: حقت بود، من کردم و خوب کردم و حال کردم. و من از بس نمی فهمم، نمی رنجم و نمی روم و نمی زنم زیر گریه. اما احساس بدی به من دست می دهد، به ویژه که من به شادی کاری نداشتم، ارجش می نهادم و می خواندم هرچه می نوشت. از روی عادت و با حسن نیت و خوش بینی منتظر می شوم که از کابوس بیدار شوم، تاکید می کند که قبلا خواب و رویا بوده و واقعیت همین است که ریش سفیدها درباره ی این فرقه ی از اناث می گویند. شادی را فراموش می کنم، چون درسش را خوب خوانده و از بر کرده ام، خودش اشتباه جواب می دهد و ردش می کنم و رفوزه، اما به حرف مادربزرگ مرحومه ام و نیاکان سبزی فروشم باز نمی گردم و نمی گویم که بحث های فمینیستی یعنی نیازهای دیگر و ....، وآنگهی: شادی از جرگه اش منشعب شد، به بقیه چه دخلی دارد؟
اما شادی تصور می کند و تصورش را تحمیل می کند و زورچپانی و تحمیل می کند که احدی در ایران بالغ نمی شود بی متلک گفتن به او، اما من بالغم و تازه هم بالغ نشده ام و رشد و تکامل طبیعی من هم وابسته به متلک گفتن به او نبوده است و من به آزار جنسی نپرداخته ام، چون سلیقه و عقیده ام نبوده، وانگهی از آنجا که حرمت طلبگی در جامعه ی سالیان اخیر خیلی بالا رفته و به ویژه در سعادت آباد که چند سالی ساکن بودم همه از شیفتگانند، بالعکس به وفور متلک ها شنیده ام و آزار جنسی به مفهوم مورد نظر شادی- دیده ام و مظلوم تر هم بوده ام که از شحنه و گدا و مرد و زن به ریشم خندیده اند اگر غری زده و نقی بر آورده ام. اما هرگز به ذهنم نرسیده که هیچ دختربچه ای این ریختی و آن ریختی نمی شود و زن نمی شود، مگر اینکه با وضع کذایی ایستاده باشد سر خیابان و راننده ها را از سوار کردن یک آخوند پیاده ی ساعت ها منتظر وسط خیابان، غافل کند و هر ماشینی که بوق زد من فکر کنم دخلی به من دارد و بعد جلوی آنها که نگه داشت و ردش کردند و رد شد، هرهر به من بخندند، آن هم "احدی" و "بدون اغراق".
اما خودمونی و روشن تر:
می دونین، شخص خودم با این جمله ی «به من نگویید که می‌توان در ایران پسری تازه به سن بلوغ رسیده بود و بزرگ و بالغ شد، بی آنکه به زنان متلک گفت؛ بی‌اغراق، این بخشی از روند بزرگ‌شدن برای مردان در ایران است. تجربه‌ای که بدون آن، مرد ایرانی، مرد نمی‌شود»  باید یا مرد نباشم، یا بالغ نباشم یا ایرانی نباشم ولی این اشکال نداره،در قیاس با اشکال بزرگ تر: خب من در افکار خانم صدر همراه و همدل با ایشون نیستم، اما مبنایی دارم برای خودم و مبنای خیلی پرتی هم فکر نکنم باشه: به آدمی که فکر میکنه، به فکرش احترام میذاره و صداقت و صراحت داره و رفتار خودش با فکرش تعارض نداره و بلکه فکرش برنامه هاشو رقم می زنه، احترام قائلم و خیلی هم احترام قائلم. من یک طلبه ام، گذرم هم به قلب این مناقشات نمی افته، اما اقلا از سال 76 جریان های فکری جامعه را در حد خودم پی گیری می کنم، بی سر و صدا و با حوصله، و وجداناً هر فکری رو هم احتمال میدم که سرانجام شاید بپذیرم، نه اینکه از باورهام راضی نباشم، اما خب من از توی محیط و خانواده ای 180 درجه متفاوت به نحوظاهراً نامتعارفی به یک روحانی تغییر مسیر دادم، یعنی تجربه ی انتخاب و جراتش رو دارم. علی ای حال معطل نکنم کسی رو، من همیشه مطالب خانم صدر رو می خوندم و براش احترام زیادی هم قائل بودم و البته با افکارش توافق نمی یافتم ولی بر افکار دیگرانی که در همین زمینه ها بودند- شاید به صرف سلیقه- ترجیحش می دادم، هنوز هم همینم و همینه. ولی شادی(ضمنا وقتی آدم چندین سال کار کسی رو دنبال می کنه از روی انس و عادت به خودش اجازه می ده که با اسم کوچیک بخونه او رو) ، یه خورده بیش از همیشه جوشی شده و ازش دلگیر شدم که آخه بشر، آدم ده سال بخونه کارتو و حس حرمت و احترام در عین تفاوت نظرش داشته باشه، یهو فحش و اهانت متوجهش بشه از طرفش، آدم خیلی تو ذوقش می خوره.
 بعد گفتم هر کس به هر حال یک جاهایی -عذر می خام از تعبیرم- گاهی و اقلا یه بارم شده برای آنکه ثابت کند که انسان است و جائز الخطا، است، اشتباه می کنه، خودش حالا جمع و جورش می کنه. اما بعد که اون پست "آب در خوابگاه مورچگان" رو خوندم متاسف شدم، هم برای او و هم برای خودم. حوصله کردم و با دقت همه ی لینک هایی را که داده بود، با دقت نگاه کردم و در اونها چیزی نبود که این نفرت و تحقیر رو بطلبه در جواب. نمی خام نتیجه گیری کنم و داوری، که فی المثل شادی مسائلش شخصی بوده و هیجانی، و آن پشتوانه ی منطقی که من و غیر من و خودش بلکه، گمان داشتند، بیشتر یک امر الحاقی و پس افزوده است تا سبب و عامل، نه، نشستم باز سعی کردم درک کنم. اما می دونستم که هر کس این نتیجه رو بگیره درکش می کنم و جوابی ندارم که بهش بگم.
 آدم ها فرق دارند، اما اموری هست که خیلی فرق نباید بکنه، آیا اگر من نوعی که حساسیت های مذهبی م رو دارم مواجه شم فی المثل با دو مورد فمینیست که فلان و بیسار از آب در آیند و کاری ندارم که شما قبیح بدانی یا صحیح- به خودم اجازه می دهم بگویم که فمینیست ها همه فلان و بیسارند؟ اگر بگویم که هیچ زنی دهن به حقوق زن باز نکرده الا که فلان و بیسار شده اول.(پناه به خدا می برم از هر تعبیر و خطور و فکری که اینقدر بی مسولیت تعمیم یابد)، شما ناراحت نمی شوی؟ ناراحت نمی شوی چون به راحتی مرا مرتجع و جاهل و مردسالار و دیکتاتور می یابی و می خوانی، اما من این کار را نمی توانم بکنم و البته قبول هم نمی کنم که این راه حل منطقیه.
 در عین حال یک چیزی هم به ذهنم رسید: چرا شادی این پست دوم را نوشت و چرا نخواست کمی صبر کند؟ اگر این کار را می کرد جوابش بیشتر با شادیی که می شناسیم، مناسب و سازگار جلوه می یافت؟ نمی دانم، اما این امر را از آفت اجتماعی "اگر سریعا موضع نگیرم، موضوع لوث می شود و..." هم هست. اما در واقع روی سخن من با خود ایشان است ولو که الان در دل یا غیر دل بخواهد عصبانیتش را ادامه داده و نثار من کند، اما جدا از روی دلسوزی دارم می نویسم و دلسوختگی.
و دلشکستگی برای خانم هایی که خرد و باورشان را با شما همسوی کرده اند ، حالا مایوس شده و احساس کنند که فریب خورده اند و عقیده هاشان با عقده هاتان (آنها فکر کنند مثلا- این تعبیر را من نمی کنم) گره خورده بوده، بعد برای خودتان که به هر حال دیر یا زود از خشم به خویش باز گشته اید، ثالثا که به واقع  این تعمیم شما مبنای عقلایی ولو با مبانی و عقاید خودتان، ندارد. سعی کنید از زبان کسی دیگر این تعبیر را بشنوید که به من نگو ال و بل نکردی و آدم بوده ای! تو این مملکت کسی این غلطا را نکرده باشه زن نمیشه- بالفرض (پناه بر خدا). می دانم که جوابش را می دهید و نقدتان رسوا و سبکش هم می کند، موضوع بحث این نیست، موضوع این است که پس می رنجید که دفاع و مقابله می کنید. من نمی فهمم شما می گویی هیچ کدامتان، همه تان، احدی از شما مردها. بعد حامیانتان-تصریح می کنم که حامیانتان- می گویند کی با شما بوده که به خود می گیرید؟
 خانم صدر آیا احیانا شما نیستی که داری جنسیتی فکر می کنی و استبدادی، الآن از کوره در نرو، فکر کن، نیازی به جواب نیست، چون نه سوال کرده ام نه حمله، فقط هر آدمی پشت سر نقطه ی کوری دارد که نمی بیند و دیگران می بینند و اگر بگویند که فی المثل پشت لباست پاره شده، نباید تصور کنی که او پاره کرده.. من می خواستم اول ایمیل بزنم به خودت، اما وقتی دیدم که پست های لینک زده شده را هم منصفانه نخوانده ای، دیگر ایمیل یک آخوند فضول که به هر حال قبل از تئوری جدید شما جزو جرگه ی منفور مردان بوده، دیگر محلی از اعراب ندارد.
 و شادی عزیز، - و قطعا اگر علنا سعی در صمیمیت و صداقت دارم و بعد هزار حرف متوجهم خواهد شد در محیط خودم، این از مسخرگی من نیست، از اصرار بر عدم سوء تفاهم است- من چیزهایی که گفتم نه مردانه بود و نه زنانه، دقت کن، اینها امور انسانی بود، یعنی اونی که وقتی آدم ازش غافل شده و از شدت اشتغال به مرد و زنش از اون باز مونده، اسمش میشه جنسیتی. و من هیچ قضاوتی نکردم و هزارجور احتمال در حرفت و مطلبت دادم و می دهم کماکان و به انتظار اظهار نظرهای بعدیت می مونم تا ببینم خودت چی میگی، تو جمله ای که گفتی" به من نگید که.... " لحنش خیلی فرق داشت، تو ذهن من اولی به آزادی و دموکراسی و اینها و دومی به استبداد و سرکوب و عدم آزادی بیان ، نزدیک تر و مایل ترند...
فکر کن، خواهش می کنم. به انسان فکر کن که هم زن داره و هم مرد، نه به زن که متاسفانه با مرد یک لیبل و برچسب مشترک داره به نام انسان.
ارادتمند و دعاگو
امضا: فرض کن که یک خواننده که قلمت رو جدی می گیره و باهاش درگیر میشه و با خودت در میون میذاره

توضیحات ضروری:
1. تیتر ناظر به این است که من دارم با شادی و نه با همه ی همفکرانش یا همه ی فمینیست ها یا همه ی زنان حرف می زنم
2. پست قبلی را به منزله ی مقدمه ی این پست بخوانید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر