زیرا امید ندارم
زیرا امید ندارم که در افتم
به حسرت این آدم و گستره ی دید و امید آن آدم
از این پس نمی کوشم که در این چیزها بکوشم
(چرا عقاب پیر بالهای خویش باید بگشاید؟)
چرا من باید سوگوار باشم
بر قدرت گم شده ی حکومتی متعارف؟
زیرا امید ندارم که باری دیگر آشنا شوم
با سعادت بیمارگونه ی ساعات مثبت
زیرا فکر نمی کنم
زیرا می دانم که نباید بشناسم
آن قدرت واقعی موقت را
زیرا نمی توانم بنوشم
آنجا که درختان شکوفه می دهند و چشمه ها جاری اند برای آنجا هیچ چیزی دوباره ندارد
زیرا می دانم که زمان همیشه زمان است
و مکان همیشه و صرفاً مکان است
و آنچه به روز است تنها برای یک زمان به روز است
و تنها برای یک مکان
خرسندم که چیزها چنانند که هستند و
می گذرم از آن چهره ی رنگ باخته
و می گذرم از صدا
زیرا نمی توانم امید به بازگشت داشته باشم
در نتیجه خوشنودم که باید یک چیزی بسازم
که بر آن خوشنودی کنم
و دعا کنم به درگاه خدا که بر ما رحمت آورد
و دعا کنم که بلکه بتوانم فراموش کنم
این موادی را که زیاده از حد با خویش به بحثشان می کشم
زیاده توضیحشان می دهم
چون امید ندارم بازگردم
بگذار همین واژه ها پاسخ گویند
برای آنچه شده، تا بار دیگر نشده باشد
بادا که روز حساب بر ما بیش از حد سنگین نباشد
زیرا این بال ها دیگر نه بال هایی برای پروازند
بل صرفاً پیش قراولانی برای ضربه زدن بر سر هوا
آن هوایی که هم اینک کاملاً خُرد است و خشک
خرد تر و خشک تر از اراده
ما را بیاموز که احتیاط کنیم و بیاموز که احتیاط نکنیم
ما را بیاموز که ساکت بنشینیم.
برای ما گناه کاران هم اکنون و هم در ساعت مرگمان دعا کن
برای ما هم اکنون و هم در ساعت مرگمان دعا کن.
T. S. Eliot
(21 اسفند 1388 ساعت 4:25
سحرگاه بی مقدمه هوس کردم که شعری را که داشتم زمزمه می کردم برای شما ها هم شتاب زده و موقت یک ترجمه ای کنم. این شعر فی الواقع همان بند اول از شعر چهارشنبه ی خاکستر است که شاعر محبوب و مطلوب من، تی. اس. الیوت به سال 1930 آن را سروده و در مجموعه ی اشعار و نمایشنامه هایی که از او دم دست دارم و چاپ فیبر اند فیبر-بنگاه نشر کتاب خود آن مرحوم- به سال 1969 است، در صفحات 89 و 90 قرار گرفته، ببینید نظرتان چیه. اگه خوشتون اومد با اجازه ی پدرم، فایل صوتی آن را هم که با صدای خود شاعر است، بگذارم. الاقل محمد صادق هنرور شجاعی خویی).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر