۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

جهان نيوز - عبدالحسین حائرى،فهرست نگار اسطوره ای نسخ خطی در بیمارستان بستری شد


یک. کتابخانه ی مجلس خبر داده بود که

88110402عبدالحسین حائری از استادان فهرست‌نویسی نسخ خطی كه سال‌ها ریاست كتابخانه مجلس را نیز برعهده داشت، به دلیل كهولت سن و بیماری ناچار به كاهش همكاری خود با كتابخانه شد ,ويی بر مبنای یافته‌های خود به نظریه جهانی بازنویسی تاریخ علم بر اساس نسخ خطی نایل شد.

استاد حائری كه از كودكی به فراگیری علوم گوناگون می‌پرداخت، قبل از بيست سالگی به درجه اجتهاد رسید و از جوانی در پی علاقه وافری كه به حوزه كتاب‌شناسی و معرفی نسخ خطی پیدا كرد، در این وادی گام نهاد و آثار ارزشمندی را خلق كرد. او داشته‌های فرهنگی، علمی و ادبی‌مان، تمدن ایرانی و اسلامی را بار دیگر یادآور شد.

وی به دلیل افزایش سن و عود بیماریش مدتی است همكاری خود با بخش فهرست‌نویسی كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شورای اسلامی را كاهش داده است.

احسان‌الله شكراللهی، مصحح نسخ خطی و از اعضای كتابخانه مجلس كه بیش از یك دهه با استاد حائری همكاری و آشنایی داشته است، در این باره می‌گوید: با وجود آن كه استاد حائری توانایی مراجعات مكرر به كتابخانه را ندارند، اما همچنان در راستای قراردادهایی كه با كتابخانه دارد، همكاری‌های و گره‌گشایی در مسایل علمی با این كتابخانه پارلمانی را ادامه می‌دهد.

وی با اشاره به پیشینه مطالعاتی و تحصیلات حوزوی حائری گفت: وقتی او وارد حوزه كتاب‌شناسی و نسخه‌شناسی شد، دقت نظرهایی كه در حوزه علمیه فراگرفته بود، به بهترین وجه به اجرا درآورد. به این ترتیب با تسلط بر مباحث علوم اسلامی، دانش عربی و توانایی خواندن خطوط عربی، از افردی كه قبل از او در این وادی گام نهاده بودند، پیشی ‌گرفت؛ به‌گونه‌ای كه توانست بسیاری از ناگفته‌های حوزه كتاب‌شناسی و نسخه‌شناسی را كشف و بیان كند.

شكراللهی افزود: از فعالیت‌های دقیق و گسترده وی می‌توان به معرفی كتاب «سفینه تبریز» در 30 صفحه اشاره كرد كه موجب ثبت این اثر در حافظه جهانی شد. حائری آثار ناشناخته و تك‌نسخه‌ای را به بهترین وجه معرفی می‌كرد و حساسیت ویژه‌ای در كار خود داشت؛ به‌گونه‌ای كه هیچ اثری را ‌به صورت ناشناخته یا نیمه شناخته رها نمی‌كرد. این عملكرد موجب شد از سوی برخی با مخالفت‌هایی مواجه شود. در این مواقع می‌گفت؛ «من هرگز كیفیت را فدای كمیت نمی‌كنم.» او به آهستگی و به صورت پیوسته كار فهرست‌نویسی را انجام می‌داد.

حائری معتقد است كه كسی كه ذوق فهرست‌نویسی را ندارد، نباید وارد این عرصه شود. آنهایی كه اهل ادب و فرهنگ‌اند، صلاحیت ورود به این حوزه را دارند، ‌در صورتی كه هدفشان كسب درآمد بالا نباشد. این فعالیت به سكون و آرامش، حوصله، دقت، توجه كافی و اطلاعات نیاز دارد. فهرست‌نویس باید با تسلط بر زبان‌های عربی و فارسی بداند با نوع خط‌های مختلف آشنا باشد و قبل از شروع به فهرست‌نگاری زیر نظر استادان این فن در كتابخانه‌ها، دوره عملی این كار را بگذراند.

مصحح «سلسلةالعارفین و تذكرةالصدیقین» درباره فعالیت‌های حرفه‌ای حائری گفت: وی در دوران فعالیتش در كتابخانه مجلس كه بیش از پنج دهه می‌شود، بیشترین میزان نسخه‌های این كتابخانه را معرفی كرد ـ فهرست‌نویسی و معرفی بیش از 10 هزار جلد از آثار كتابخانه مجلس شورای اسلامی ـ و به نظریه‌ای دست یافت كه به عنوان نظریه جهانی مشهور است و آن «بازنویسی تاریخ علم بر اساس بازنویسی فهرست‌های نسخه‌های خطی» بود.

افرادی كه تاریخ علم دنیا را نوشته‌اند، به آثار تمدن ایرانی و اسلامی توجه كمی داشتند و ریشه‌یابی علوم را در این سرزمین انجام نداده‌اند. حائری تأكید دارد كه چه بسا این غفلت تعمدی بوده و آنها با برنامه‌ریزی قببلی خواسته‌اند خود را پیشگام‌تر از سایر تمدن‌ها در توسعه علم و دانش نشان دهند، لذا آثار ما را آن‌گونه كه بایسته و شایسته بوده است، معرفی نكرده‌اند.

شكراللهی یادآور شد: حائری معتقد است آنان بسیاری از نسخه‌های كهن ما را خریدند و بردند، اما هیچ‌گاه در تاریخ علم معرفی‌شان نكردند. تاریخ علم، یعنی چه علومی در چه زمانی شكل گرفته‌اند و عالمان آن علوم چه آثاری را پدید آورده‌اند.

به گفته حائری، تاریخ علم را ایرانیان و مسلمان‌ها باید با استناد به فهرست‌های نسخ خطی، از نو بنویسند، چرا كه بسیاری از فهرست‌هایی كه تاكنون نوشته شده‌اند، «سیاهه‌ای نام‌گو»یند، یعنی بدون هیچ توضیحی تنها به نامی اشاره كرده‌اند و ویژگی‌های خاص تاریخی، تفاوت‌های اساسی با سایر نسخ، معرفی مشروح دیگر آثار مولف به صورت مقاله‌گونه را دربر ندارند.

مصصح «كشف‌الحروف» اثر عنایت‌الله شوشتری، بیان كرد: استاد حائری مبنای كار خود را معرفی كامل و دقیق نسخه‌ها و شناساندن ناشناخته‌هایی می‌داند كه كسی به آنها اشاره‌ای نكرده است. برای تحقق این امر در درجه نخست باید نسخه‌های خطی را جمع‌آوری و آنها را شناسایی و فهرست‌نویسی دقیق و بازنویسی كرد. از طریق این فرایند باید شروع به بازنویسی تاریخ علم كنیم تا جهان و جوانان این سرزمین بدانند كه ما چه گنجینه‌هایی را از گذشته داریم. به قدری ویژگی‌های ادبی، علمی و هنری در این نسخه‌ها وجود دارد كه ما را از دیگران بی‌نیاز می‌كند.

نسخه‌های خطی تنها منعكس‌كننده تاریخ علم نیستند؛ عرصه‌ای‌اند كه هنرمندان ما كوشیده‌اند تمامی هنر خود را در ابعاد گوناگون علمی، پژوهشی، صحافی، نگارگری و تمامی هنرهای كتاب و كتاب‌آرایی در این نسخ متجلی سازند. اگر این آثار را به خوبی بشناسیم، تمدن خود را شناخته‌‌ایم.

استاد عبدالحسین شب اول محرم 1345 هجری قمری مطابق با تیرماه 1306 شمسی در شهر قم متولد شد، البته اصلیت یزدی دارد. پدرش میرزا احمد حائری، از علمای روزگار خود بود و پدربزرگ او(پدر مادرش) آیت‌الله حاج شیخ عبدالكریم حائری‌یزدی، موسس حوزه علمیه قم است.

وی در همان اوان كودكی قرآن، خواندن و نوشتن را در مكتب فراگرفت. سپس نزد پدرش مقدمات عربی و برخی از كتاب‌های لغت و دروس مدرسه‌ای را خواند. سطوح عالی فقه و اصول را تا سن نوزده سالگی نزد استادانی نظیر آیات عظام حاج شیخ مرتضی حائری(دایی‌اش) حاج شیخ محمد صدوقی و حاج سید محمدرضا گلپایگانی به پایان رساند. بعد از آن نزد مراجع عالی‌قدری نظیر آیات عظام حاج سید محمد تقی خوانساری، حاج سید صدرالدین صدر، حاج سید محمد حجت و حاج حسین طباطبایی بروجردی دروس خارج را گذراند و در سن 24 سالگی به درجه اجتهاد نایل شد.

وی پس از آن به تهران آمد و در كتابخانه مجلس مشغول كار شد. او هفده سال عضو هیات مولفان لغت‌نامه دهخدا بود و بر چاپ چند جلد از آن نیز نظارت داشت.

استاد حائری پس از تأسیس اداره بررسی و تحقیق در كتابخانه(سال 1343) مسوولیت آنجا را عهده‌دار شد. سال 1354 ریاست كتابخانه را بر عهده گرفت و سال 1363 به عنوان ریاست كتابخانه شماره دو مجلس معرفی شد. سال 1368 نیز به عضویت هیات امنای كتابخانه‌های عمومی كشور درآمد.

عبدالحسین حائرى پس از پنجاه و هشت سال فعالیت در عرصه فهرست‌نگاری نسخ خطی کتابخانه مجلس، به دلیل بیماری‌ ریوی و کهولت سن خانه‌نشین شده است.

عبدالحسین حائرى که چندی پیش و پس از پشت سر گذاشتن یک دوره نقاهت طولانی‌مدت برای آغاز پنجاه و هشتمین سال فعالیت خود به کتابخانه مجلس بازگشته بود، با بازگشت بیماریش دوباره خانه‌نشین شد.

این استاد نسخه‌شناسى و کتابشناسى سال گذشته و برای سومین بار طى چند سال اخیر به دلیل بیماری تحت عمل جراحی قرار گرفت.

وی كه نزدیک به 20 سال عهده‌دار سمت ریاست کتابخانه مجلس بود،

صاحب نظریه «بازنویسى تاریخ علم بر اساس بازنویسى فهارس نسخ خطى» شناخته می‌شود که مورد توجه بسیاری از صاحب‌نظران داخلی و خارجی قرار گرفته است.

كتاب «سفینه تبریز» گردآوری و به خط ابوالمجد محمدبن مسعود تبریزی(تاریخ کتابت 3- 721 هجری قمری) چاپ عکسی از روی نخسه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، با مقدمه‌های عبدالحسین حائری و نصرالله پورجوادی است كه سال 1381 از سوی مرکز نشر دانشگاهی منتشر شد.

این كتاب آیینه فرهنگ و ادب، علم و دانش آذربایجان عصر نویسنده است. یکی از نویسندگان پر کار تبریز به نام ابوالمجد محمدبن مسعود تبریزی در اوایل قرن هشتم هجری مجموعه‌ای گرانبها از آثار موجود در کتابخانه خود را در این مجموعه‌ به نگارش درآورد. این میراث گرانبها به کمک و تلاش عبدالحسین حائری برای کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سال 1374 خریداری شد که پس از آن مقدمات چاپ عکسی آن توسط رییس این کتابخانه و نصراله پورجوادی در مرکز نشر دانشگاهی فراهم شد.

این اثر از ابعاد گوناگونی زوایای پنهان تاریخی، دینی و اجتماعی آذربایجان قرن هشتم هجری را برای پژوهشگران، نویسندگان و علاقه‌مندان به این حوزه آشكار می‌سازد

عبدالحسين حائري

دو. جهان نيوز - عبدالحسین حائرى،فهرست نگار اسطوره ای نسخ خطی در بیمارستان بستری شد


استاد عبدالحسین حائرى، فهرست‌نگار برجسته نسخ خطی کشور به دلیل بروزمجدد بیماری‌ ریوی و کهولت سن دربیمارستان کسری تهران بستری شد.

به گزارش ایرنا، استاد حائرى پس از پشت سر گذاشتن یک دوره نقاهت طولانی‌مدت برای آغاز پنجاه و هشتمین سال فعالیت خود به کتابخانه مجلس بازگشته بود اما با بروزمجدد بیماری‌ خانه‌نشین و سپس در بیمارستان بستری شد.

این استاد نسخه‌شناسى و کتابشناسى سال گذشته برای سومین بار طى چند سال اخیر تحت عمل جراحی قرار گرفته بود.

استاد حائرى بیش از نیم قرن (از سال 1331 تا کنون) در کتابخانه مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت بوده و نزدیک به 20 سال از این دوران را عهده‌دار سمت ریاست کتابخانه مجلس بوده است.

وی از نوادگان دخترى آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم و از فهرست نگاران برجسته نسخ خطى کشور است که بیشترین مجلدات فهارس نسخ خطى کتابخانه مجلس را تألیف یا بازنویسى کرده و طى دهه‌هاى اخیر نسخ خطى نایابی را براى این کتابخانه خریدارى کرده است.

حائری صاحب نظریه «بازنویسى تاریخ علم بر اساس بازنویسى فهارس نسخ خطى» نیز هست که جایزه‌ای جهانی را برای وی به ارمغان آورد.
سه. مهر هم سر در آورد که:
استاد حائری در بیمارستان بستری است
استاد عبدالحسین حائرى از فهرست‌نگاران برجسته نسخ خطی کشور به دلیل عود کردن دوباره بیماری‌ ریوی و کهولت سن در بیمارستانی در تهران بستری شد.

به گزارش خبرنگار مهر، استاد حائرى چندی پیش و پس از پشت سر گذاشتن یک دوره نقاهت طولانی‌مدت برای آغاز پنجاه و هشتمین سال فعالیت خود به کتابخانه مجلس بازگشته بود اما با عود کردن بیماری‌اش خانه‌نشین شد.هم اکنون نیز با شدت گرفتن این دوباره این بیماری، وی از دوشنبه هفته قبل در بیمارستان کسری تهران بستری شده است.

این استاد حوزه نسخ خطی ابتدا در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد و پس از چند روز و با بهبود نسبی وضعیت جسمانی‌اش، به بخش عمومی منتقل شد.

در حال حاضر وضعیت کلی استاد حائری نسبتاً رضایتبخش است هر چند وی تنها با کمک اطرافیان قادر به انجام کارهای شخصی خود است.

این استاد نسخه‌شناسى و کتابشناسى سال گذشته برای سومین بار طى چند سال اخیر تحت عمل جراحی قرار گرفته بود.
استاد حائرى بیش از نیم قرن (از سال 1331 تا کنون) در کتابخانه مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت بوده و نزدیک به 20 سال از این دوران را عهده‌دار سمت ریاست کتابخانة مجلس بوده است.
وی از نوادگان دخترى آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم و از فهرستنگاران برجسته نسخ خطى کشور است که بیشترین مجلدات فهارس نسخ خطى کتابخانه مجلس را تألیف یا بازنویسى کرده و طى دهه‌هاى اخیر نسخ خطى نابی را براى این کتابخانه خریدارى کرده است.
حائری صاحب نظریه "بازنویسى تاریخ علم بر اساس بازنویسى فهارس نسخ خطى" نیز هست که جایزه‌ای جهانی را برای وی به ارمغان آورد.

امانت داري و اخلاق مداري

استفاده از اين خبر فقط با ذکر منبع " خبرگزاري مهر " مجاز است.

چهار. کتاب نیوز ادامه اش را گفت
استاد عبدالحسین حائری از بیمارستان مرخص شد

استاد عبدالحسین حائرى فهرست‌نگار برجسته کشور پس از انجام عمل جراحی ترخیص شد.

به گزارش مهر، وی پس از 10 روز بسترى بودن در بیمارستان شهریار تهران روز گذشته (شنبه 21دیماه) مرخص و روانه منزل شخصی خود شد.

پس از ترخیص وی جعفرى رئیس دفتر لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی و رسول جعفریان رئیس کتابخانه مجلس در منزل استاد حائری از وی عیادت کردند.

طى چند سال اخیر این سومین بارى است که حائرى تحت عمل جراحى قرار مى‌گیرد یا به مدت طولانى در بیمارستان بسترى مى‌شود.

استاد حائرى که امسال وارد هشتاد و یکمین سالِ عمر خود شده است بیش از نیم قرن (از سال 1331 تا کنون) در کتابخانه مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت بوده و نزدیک به 20 سال از این دوران را عهدهدار سمت ریاست کتابخانة مجلس بوده است.

وی نوادة دخترى آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حایرى مؤسس حوزة علمیة قم و از فهرست‌نگاران برجسته نسخ خطى است که بیشترین مجلّدات فهارس نسخ خطى کتابخانه مجلس را تألیف یا بازنویسى کرده و طىِ دهه‌هاى اخیر نسخ خطى نابی را براى این کتابخانه خریدارى کرده است.

وى همچنین صاحب نظریه "بازنویسىِ تاریخ علم بر اساس بازنویسىِ فهارس نسخ خطى" است که جایزه‌ای جهانی نیز کسب کرده است.

۱۳۸۷/۱۰/۲
پنج:. خانم خالقی معرفی می کند:
استاد عبدالحسین حائری
کتاب شناس و فهرست نگار برجسته معاصر ، استاد عبدالحسین حائری ، به علت ناراحتی ریوی ، در بیمارستان کسرای تهران بستری شد.
استاد حائرى که نواده دخترى حضرت آيت الله شيخ عبدالکريم حائرى ، موسس حوزه علميه قم است ، دوران کودکى و طلبگى را در شهر قم سپرى کرد و از نوابغ حوزه قم به شمار مى رود. وى مسير فقاهت را به ديگر همدرسان باز سپرد و با هدف احياى تاريخ علم اسلام و ايران ، گام در مسير کتاب شناسى و فهرست نگارى نسخ خطى گذاشت و در طول ۵۴ سال تلاش پيگير در کتابخانه مجلس عالمان گمنام بسيار و آثار فراوانى از ناشناخته هاى ميراث مکتوب ايران و اسلام را بازشناسى و در قالب ۳۰ جلد از فهرست هاى نسخ خطى اين کتابخانه معرفى کرده است. وى همچنين در طول بيش از نيم قرن حضور فعال در گنجينه عظيم خانه ملت ، راهنما و راهگشاى هزاران هزار تحقيق و پژوهش در موضوعات و سطوح گوناگون بوده است. وارستگى از تعلقات دنيوى ، علاقه به آموختن و آموزاندن و عشق راستين به اسلام و ايران از ويژگى هاى برجسته اين انديشمند فرزانه است. نظريه استاد عبدالحسين حائرى در خصوص «بازنويسى تاريخ علم اسلام و ايران از طريق بازشناسى متون کهن و بازنويسى فهرست هاى نسخ خطي» سال گذشته در ايفلا (فدراسيون بين المللى انجمن هاى کتابدارى جهان) با استقبال کم نظيرى مواجه شد.

سال گذشته که به لطف همکار ارجمندم جناب آقای طالعی با استاد حائری آشنا شدم شخصیت ایشان بسیار برایم جالب بود. تلاشی که در جهت کسب علم نموده اند و رنج های زیادی که در دوران جوانی کشیده اند نشان از اعتقاد راسخ و هدفمند بودن انسانی والا دارد. برای ایشان آرزوی سلامت دارم


شش. مهر حاشیه رفت که:

اختصاصی مهر /
عیادت حداد عادل و جعفریان از حائری/ تقدیر شهرداری از استاد
رئیس کمیسیون فرهنگی و رئیس کتابخانه مجلس به همراه معاون فرهنگی شهرداری تهران و جمعی از مدیران شهری چهارشنبه شب به عیادت استاد عبدالحسین حائری رفتند.

احسان شکراللهی در گفتگو با خبرنگار مهر، با اعلام این خبر گفت: جمعی از مدیران شهرداری تهران شامل محمدهادی ایازی معاون فرهنگی اجتماعی، آل عوض معاون اجتماعی، فرهنگی سازمان بازنشستگی شهرداری تهران و عبادالله رمضانی مدیر کل فرهنگی شهرداری تهران به همراه غلامعلی حداد عادل رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس، رسول جعفریان رئیس کتابخانه مجلس و نیز جمعی از چهره‌های علمی همکار این کتابخانه از جمله ابوالفضل حافظیان بابلی، سیدصادق اشکوری و محسن صادقی شب گذشته (30 دی ماه) به عیادت استاد حائری رفتند.

مدیر روابط عمومی و امور بین‌الملل کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس افزود: استاد حائری از این دیدار که از ساعت 7 تا 8 شب در منزل شخصی او صورت گرفت بسیار خوشحال شد و از این فرصت استفاده کرد و بر لزوم توجه بیشتر شهرداری به امور کتابخانه‌ها تاکید کرد.

به گفته این مقام مسئول در کتابخانه مجلس در این دیدار ایازی معاون اجتماعی، فرهنگی شهرداری تهران هم با ارائه گزارشی از شبانه‌روزی شدن بیش از 150 کتابخانه عمومی این شهر در ماه‌های اخیر خبر داده و همچنین برای احداث بناء جدید کتابخانه مجلس، قول همکاری را با مسئولان این کتابخانه داده است.

شکراللهی گفت: حداد عادل نیز در این دیدار یک نسخه از کتاب جدید خود (مجموعه مقالات اهدایی به استادان طراز اول) را به استاد حائری تقدیم کرد. همچنین مسئولان شهرداری تهران با اهداء لوح تقدیر و تعدادی سکه بهار آزادی به استاد حائری از زحمات وی در عرصه فهرست‌نویسی و کتابشناسی کشور تقدیر کردند.

استاد حائری که حدود دو دهه ریاست کتابخانه مجلس را برعهده داشت، بیش از 50 سال در این مرکز به معرفی آثار ناشناخته علمی و ادبی همت گماشته و کار فهرست‌نویسی و معرفی بیش از 10 هزار جلد از آثار کتابخانه مجلس را انجام داده است.


امانت داري و اخلاق مداري

استفاده از اين خبر فقط با ذکر منبع " خبرگزاري مهر " مجاز است.

هفت: و اما این نظریه که هی در گیومه رفت و آمد اینجا بی گیومه و جلوه فروشانه تقدیم می شود:

عبدالحسين حائري؛ مبدع نظريه جهاني بازنويسي تاريخ علم بر اساس نسخ خطي

4 بهمن 1388 ساعت 10:55
عبدالحسين حائري از استادان فهرست‌نويسي نسخ خطي كه سال‌ها رياست كتابخانه مجلس را نيز برعهده داشت، به دليل كهولت سن و بيماري ناچار به كاهش همكاري خود با كتابخانه و خانه‌نشيني شد. وي بر مبناي يافته‌هاي خود به نظريه جهاني بازنويسي تاريخ علم بر اساس نسخ خطي نايل شد.\
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، استاد حائري كه از كودكي به فراگيري علوم گوناگون مي‌پرداخت، در سن 24 سالگي به درجه اجتهاد رسيد و از جواني در پي علاقه وافري كه به حوزه كتاب‌شناسي و معرفي نسخ خطي پيدا كرد، در اين وادي گام نهاد و آثار ارزشمندي را خلق كرد. او داشته‌هاي فرهنگي، علمي و ادبي‌مان، تمدن ايراني و اسلامي را بار ديگر يادآور شد.

وي به دليل افزايش سن و عود بيماري مدتي است همكاري خود با بخش فهرست‌نويسي كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي را كاهش داده است.

احسان‌الله شكراللهي، مصحح نسخ خطي و از اعضاي كتابخانه مجلس كه بيش از يك دهه با استاد حائري همكاري و آشنايي داشته است، در اين باره مي‌گويد: با وجود آن كه استاد حائري توانايي مراجعات مكرر به كتابخانه را ندارند، اما همچنان در راستاي قراردادهايي كه با كتابخانه دارد، همكاري‌هاي و گره‌گشايي در مسايل علمي با اين كتابخانه پارلماني را ادامه مي‌دهد.

وي با اشاره به پيشينه مطالعاتي و تحصيلات حوزوي حائري گفت: وقتي او وارد حوزه كتاب‌شناسي و نسخه‌شناسي شد، دقت نظرهايي كه در حوزه علميه فراگرفته بود، به بهترين وجه به اجرا درآورد. به اين ترتيب با تسلط بر مباحث علوم اسلامي، دانش عربي و توانايي خواندن خطوط عربي، از افردي كه قبل از او در اين وادي گام نهاده بودند، پيشي ‌گرفت؛ به‌گونه‌اي كه توانست بسياري از ناگفته‌هاي حوزه كتاب‌شناسي و نسخه‌شناسي را كشف و بيان كند.

شكراللهي افزود: از فعاليت‌هاي دقيق و گسترده وي مي‌توان به معرفي كتاب «سفينه تبريز» در 30 صفحه اشاره كرد كه موجب ثبت اين اثر در حافظه جهاني شد. حائري آثار ناشناخته و تك‌نسخه‌اي را به بهترين وجه معرفي مي‌كرد و حساسيت ويژه‌اي در كار خود داشت؛ به‌گونه‌اي كه هيچ اثري را ‌به صورت ناشناخته يا نيمه شناخته رها نمي‌كرد. اين عملكرد موجب شد از سوي برخي با مخالفت‌هايي مواجه شود. در اين مواقع مي‌گفت؛ «من هرگز كيفيت را فداي كميت نمي‌كنم.» او به آهستگي و به صورت پيوسته كار فهرست‌نويسي را انجام مي‌داد.

حائري معتقد است كسی كه ذوق فهرست‌نويسي را ندارد، نباید وارد این عرصه شود. آنهایی كه اهل ادب و فرهنگ‌اند، صلاحیت ورود به این حوزه را دارند، ‌در صورتي كه هدفشان كسب درآمد بالا نباشد. این فعاليت به سكون و آرامش، حوصله، دقت، توجه كافی و اطلاعات نیاز دارد. فهرست‌نویس باید با تسلط بر زبان‌هاي عربی و فارسي بداند با نوع خط‌های مختلف آشنا
استاد حائري مبناي كار خود را معرفي كامل و دقيق نسخه‌ها و شناساندن ناشناخته‌هايي مي‌داند كه كسي به آنها اشاره‌اي نكرده است
باشد و قبل از شروع به فهرست‌نگاری زیر نظر استادان اين فن در كتابخانه‌ها، دوره عملی این كار را بگذراند.

مصحح «سلسلةالعارفين و تذكرةالصديقين» درباره فعاليت‌هاي حرفه‌اي حائري گفت: وي در دوران فعاليتش در كتابخانه مجلس كه بيش از پنج دهه مي‌شود، بيشترين ميزان نسخه‌هاي اين كتابخانه را معرفي كرد ـ فهرست‌نويسي و معرفي بيش از 10 هزار جلد از آثار كتابخانه مجلس شوراي اسلامي ـ و به نظريه‌اي دست يافت كه به عنوان نظريه جهاني مشهور است و آن «بازنويسي تاريخ علم بر اساس بازنويسي فهرست‌هاي نسخه‌هاي خطي» بود.

افرادي كه تاريخ علم دنيا را نوشته‌اند، به آثار تمدن ايراني و اسلامي توجه كمي داشتند و ريشه‌يابي علوم را در اين سرزمين انجام نداده‌اند. حائري تأكيد دارد كه چه بسا اين غفلت تعمدي بوده و آنها با برنامه‌ريزي قببلي خواسته‌اند خود را پيشگام‌تر از ساير تمدن‌ها در توسعه علم و دانش نشان دهند، لذا آثار ما را آن‌گونه كه بايسته و شايسته بوده است، معرفي نكرده‌اند.

شكراللهي يادآور شد: حائري معتقد است آنان بسياري از نسخه‌هاي كهن ما را خريدند و بردند، اما هيچ‌گاه در تاريخ علم معرفي‌شان نكردند. تاريخ علم، يعني چه علومي در چه زماني شكل گرفته‌اند و عالمان آن علوم چه آثاري را پديد آورده‌اند.

به گفته حائري، تاريخ علم را ايرانيان و مسلمان‌ها بايد با استناد به فهرست‌هاي نسخ خطي، از نو بنويسند، چرا كه بسياري از فهرست‌هايي كه تاكنون نوشته شده‌اند، «سياهه‌اي نام‌گو»يند، يعني بدون هيچ توضيحي تنها به نامي اشاره كرده‌اند و ويژگي‌هاي خاص تاريخي، تفاوت‌هاي اساسي با ساير نسخ، معرفي مشروح ديگر آثار مولف به صورت مقاله‌گونه را دربر ندارند.

مصصح «كشف‌الحروف» اثر عنايت‌الله شوشتري، بيان كرد: استاد حائري مبناي كار خود را معرفي كامل و دقيق نسخه‌ها و شناساندن ناشناخته‌هايي مي‌داند كه كسي به آنها اشاره‌اي نكرده است. براي تحقق اين امر در درجه نخست بايد نسخه‌هاي خطي را جمع‌آوري و آنها را شناسايي و فهرست‌نويسي دقيق و بازنويسي كرد. از طريق اين فرايند بايد شروع به بازنويسي تاريخ علم كنيم تا جهان و جوانان اين سرزمين بدانند كه ما چه گنجينه‌هايي را از گذشته داريم. به قدري ويژگي‌هاي ادبي، علمي و هنري در اين نسخه‌ها وجود دارد كه ما را از ديگران بي‌نياز مي‌كند.

نسخه‌هاي خطي تنها منعكس‌كننده تاريخ علم نيستند؛ عرصه‌اي‌اند كه هنرمندان ما كوشيده‌اند تمامي هنر خود را در ابعاد گوناگون علمي، پژوهشي، صحافي، نگارگري و تمامي هنرهاي كتاب و كتاب‌آرايي در اين نسخ متجلي سازند. اگر اين آثار را به خوبي بشناسيم، تمدن خود را شناخته‌‌ايم.

استاد عبدالحسين شب اول محرم 1345 هجري قمري مطابق با تیرماه
حائري آثار ناشناخته و تك‌نسخه‌اي را به بهترين وجه معرفي مي‌كرد و حساسيت ويژه‌اي در كار خود داشت؛ به‌گونه‌اي كه هيچ اثري را ‌به صورت ناشناخته يا نيمه شناخته رها نمي‌كرد. اين عملكرد موجب شد از سوي برخي با مخالفت‌هايي مواجه شود
1306 شمسي در شهر قم متولد شد، البته اصلیت یزدی دارد. پدرش میرزا احمد حائری، از علمای روزگار خود بود و پدربزرگ او(پدر مادرش) آیت‌الله حاج شیخ عبدالكریم حائری‌یزدی، موسس حوزه علمیه قم است.

وي در همان اوان كودكی قرآن، خواندن و نوشتن را در مكتب فراگرفت. سپس نزد پدرش مقدمات عربی و برخي از كتاب‌های لغت و دروس مدرسه‌ای را خواند. سطوح عالی فقه و اصول را تا سن نوزده سالگی نزد استاداني نظير آیات عظام حاج شیخ مرتضی حائری(دایی‌اش) حاج شیخ محمد صدوقی و حاج سید محمدرضا گلپایگانی به پایان رساند. بعد از آن نزد مراجع عالی‌قدری نظير آیات عظام حاج سید محمد تقی خوانساری، حاج سید صدرالدین صدر، حاج سید محمد حجت و حاج حسین طباطبایی بروجردی دروس خارج را گذراند و در سن 24 سالگی به درجه اجتهاد نايل شد.

وي پس از آن به تهران آمد و در كتابخانه مجلس مشغول كار شد. او هفده سال عضو هیات مولفان لغت‌نامه دهخدا بود و بر چاپ چند جلد از آن نیز نظارت داشت.

استاد حائري پس از تأسیس اداره بررسی و تحقیق در كتابخانه(سال 1343) مسوولیت آنجا را عهده‌دار شد. سال 1354 ریاست كتابخانه را بر عهده گرفت و سال 1363 به عنوان ریاست كتابخانه شماره دو مجلس معرفي شد. سال 1368 نيز به عضویت هیات امنای كتابخانه‌های عمومی كشور درآمد.

عبدالحسین حائرى پس از پنجاه و هشت سال فعالیت در عرصه فهرست‌نگاری نسخ خطی کتابخانه مجلس، به دلیل بیماری‌ ریوی و کهولت سن خانه‌نشین شده است.

عبدالحسین حائرى که چندی پیش و پس از پشت سر گذاشتن یک دوره نقاهت طولانی‌مدت برای آغاز پنجاه و هشتمین سال فعالیت خود به کتابخانه مجلس بازگشته بود، با بازگشت بیماریش دوباره خانه‌نشین شد.

این استاد نسخه‌شناسى و کتابشناسى سال گذشته و برای سومین بار طى چند سال اخیر به دلیل بیماری تحت عمل جراحی قرار گرفت.

وي كه نزدیک به 20 سال عهده‌دار سمت ریاست کتابخانه مجلس بود،
صاحب نظریه «بازنویسى تاریخ علم بر اساس بازنویسى فهارس نسخ خطى» شناخته مي‌شود که مورد توجه بسياری از صاحب‌نظران داخلی و خارجی قرار گرفته است.

كتاب «سفينه تبريز» گردآوري و به خط ابوالمجد محمدبن مسعود تبريزي(تاريخ کتابت 3- 721 هجري قمري) چاپ عکسي از روي نخسه خطي کتابخانه مجلس شوراي اسلامي، با مقدمه‌هاي عبدالحسين حائري و نصرالله پورجوادي است كه سال 1381 از سوي مرکز نشر دانشگاهي منتشر شد.

اين كتاب آيينه فرهنگ و ادب، علم و دانش آذربايجان عصر نويسنده است. يکي از نويسندگان پر کار تبريز به نام ابوالمجد محمدبن مسعود تبريزي در اوايل قرن هشتم هجري مجموعه‌اي گرانبها از آثار موجود در کتابخانه خود را در اين مجموعه‌ به نگارش درآورد. اين ميراث گرانبها به کمک و تلاش عبدالحسين حائري براي کتابخانه مجلس شوراي اسلامي در سال 1374 خريداري شد که پس از آن مقدمات چاپ عکسي آن توسط رييس اين کتابخانه و نصراله پورجوادي در مرکز نشر دانشگاهي فراهم شد.

اين اثر از ابعاد گوناگوني زواياي پنهان تاريخي، ديني و اجتماعي آذربايجان قرن هشتم هجري را براي پژوهشگران، نويسندگان و علاقه‌مندان به اين حوزه آشكار مي‌سازد.
به لطف:
سميرا سرخان زاده

هشت. کیهان فرهنگی 22 سال پیش گپ دو پیرمرد فرزانه ی شیفته ی نسخه های خطی را در اختیار نهاده بود که نور در دسترسمان نهاده:

کتابخانه در تمدن اسلامى ما تاریخى دیرینه دارد و نخستین نمونه‏هاى عظیم آن را از ابتداى سده سوم هجرى در مؤسساتى نظیر «بیت الحکمه»، «خزانه الحکمة»، «دار العلم»و... مى‏توان سراغ گرفت که مشتاقان بسیارى را براى دانش اندوزى از هر دیار به سوى خود مى‏کشانده و محل آمد و شد دانشمندان و فضلاى عصر بوده است.

گفته شده که این کتابخانه‏ها از نظم و ترتیبى دقیق بهره‏مند بوده و با فهارس و طبقه بندى خاص خود کار مراجعه را براى طالبان علم آسان مى‏ساخته است.

درباره کتابخانه بزرگ شیراز که در قرن چهارم بنیاد نهاده شده، آمده است که این کتابخانه، در تالارى بزرگ قرار داشته و مى‏توانسته است با کتابخانه سامانیان در بخارا-که حکیم بو على سینا از آن بهره‏ها جسته بود-رقابت کند. در آنجا کتب معروف آن روزگار در همه رشته‏هاى علوم، به تمامى گرد آمده بود اما بر خلاف کتابخانه بخارا که کتابها را در صندوق حفظ مى‏کردند، در اینجا آنها را در تاقچه‏هاى مخصوصى نگهدارى مى‏کردند که در امتداد دیوارهاى تالار قرار داشت و به شکل اتاقهاى چوبى در دار بود.هر اتاق به رشته‏اى خاص از علوم اختصاص داشت که گاه یک رشته از کتب، چندین اتاق را در بر مى‏گرفت.این کتابخانه‏ها، کتابدارانى داشت عالم و آگاه که کمر به خدمت مراجعین بسته بودند تا جایى که ابو العلاء معرى(449-363 ه.ق)-آن نابغه عرب-مراتب احساس خود از کتابدار دار العلم را چنین بیان مى‏کند:

اخازن دار العلم کم من تنوقه

انت دوننا فیها العوازف و اللغط

«چه بیابانها که بین من و تو اى کتابدار گنجینه دار العلم فاصله انداخته است و در آن غیر از آوازهاى مبهم به گوش نمى‏رسد.»

پى آمد توجه و اقبالى این چنین به کتاب، ایجاد بازارهایى وسیع براى عرضه و خرید و فروش کتاب و کاغذ در شهرهاى پر شکوه و متمدن اسلامى بوده است، چنانکه«سوق الوراقین»در بسیارى از شهرها، مرکز تجمع دانشمندان بوده و از همین رهگذر است که ابن ندیم(در گذشته به سال 378 ه)کتاب جاودانه خود الفهرست را-که از مهمترین کتب فهرست مسلمانان است-به نگارش درآورد.

هر چند بیان تاریخ فهرست نگارى و این قبیل کتب بحثى مفصل در پى دارد، اما اشاره به این نکته ضرورى است که مسلمانان در کنار تألیف و تصنیف کتب، امعان نظر و توجهى خاص به تهیه فهارس آثار نویسندگان داشته‏اند، چنان که این امر امروزه نیز از اهمیتى بسیار برخوردار است، خواه فهارسى که آثار نویسندگان معاصر را معرفى و ارائه مى‏کند-همچون الذریعه الى تصانیف الشیعه اثر بزرگ علامه آیت اللّه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى-و خواه فهارس کتب خطى که از صدر اسلام تا قرون گذشته از سوى دانشمندان به کتابت درآمده و در طول بیش از هزار سال، از انهدام و نابودى در امان مانده و بى تردید در شمار ارزشمندترین تراث اسلامى محسوب مى‏شود و حفظ و نگهداشت و معرفى آن به پژوهشگران و علاقه‏مندان، خود کارى است فرهنگى و بس سترگ.راستى چه خدمتى از این بالاتر و والاتر؟!

بدین خاطر، کیهان فرهنگى در این شماره به معرفى دو تن از سرآمدان این رشته پر ارج مى‏پردازد:

استاد حائرى که از بیت آیت اللّه العظمى حائرى هستند و پس از طى مرحله اجتهاد، به پاسدارى از تراث اسلام در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى همت گماشته‏اند و دیگر، جناب آقاى احمد منزوى-فرزند آیت اللّه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى- که بیش از دهها هزار کتاب را فهرست کرده‏اند. گذشته از فهرست کتابخانه ملک، مهمترین کارشان فهرست کتب فارسى و عربى شبه قاره هند بوده که سالیان بسیار، روز و شب با عشق و پشتکار و بدون هیچ وقفه و استراحت بدان پرداخته‏اند.

استاد حائرى ما را در دفتر پر کتاب خویش در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى پذیرا شدند و متواضعانه و گرم سؤالات ما را پاسخ گفتند و جناب منزوى بر ما لطف کردند و خود به کیهان تشریف آوردند، و با این امید و اعتقاد که ان شاء اللّه این گفتگو گامى باشد در گسترش امر کتاب و کتابدارى در ایران اسلامى، مصاحبه با ما را پذیرفتند.

با سپاس از این دو بزرگوار:استاد عبد الحسین حائرى و جناب آقاى احمد منزوى و آرزوى توفیق بیش از پیش در کار ارزشمند و مهمى که بدان پرداخته‏اند، خوانندگان ارجمند را به ملاحظه متن این گفتگوها دعوت مى‏کنیم.

ادامه: http://www.noormags.com/view/Magazine/ViewPages.aspx?ArticleId=18201

نه. حوزه نت امسال ایچنینن گپ مفصلی با استاد زده بود:


حوزه :: آذر و دی 1383، شماره 125
مصاحبه با استاد عبدالحسین حائرى

نقشى که عالمان, اندیشه وران, اصلاح گران, معلمان بزرگ اخلاق, روشنایى آفرینان, در گذشته هاى نزدیک و یا دور آفریده, راه هایى که هموار کرده و کاروانهایى که با تدبیر به سرمنزل رسانده اند, اگر از سوى آگاهان, دقیق اندیشان و خبرگان فن, بیان نشود و از سینه ها بیرون نتراود, جامعه خسران مى بیند و در حرکت کاروان انسانیت به سوى روشنایى, کمال و مجد, گسست پدید مى آید و نمادها و نشانه هاى تمدن و فرهنگ ملت, در غبار زمان ناپدید مى گردند و ملت از گذشته خود بریده مى شود و سرگردان مى ماند و بى هویت.

رایت نام و اندیشه کسانى که در ساخت, تعمیر, مرمت و بازسازى تمدن و فرهنگ اسلامى و در سریان دادن اندیشه دینى به ذهنها و سینه ها, نقش بنیادین داشته اند, باید همیشه بر بام جامعه اسلامى افراشته ماند, تا نسل پس از نسل آن را ببینند و در برابر عظمت آن سر فرود آورند.

حاج شیخ عبدالکریم حائرى, در روزگار بسیار هراس انگیز, سیاه و غبار گرفته, بر بام این سرزمین فراز رفت و رایت فرهنگ و تمدن اسلامى و دانشهاى ناب و دگرگون آفرین آن را افراشت و به شیعیان, که همیشه جلودار و پیشاهنگ تمدن اسلامى بوده و در بنیان گذارى تمدن اسلامى در هر دوره اى نقش آفرینى کرده اند, بشارت داد که فرهنگ و تمدن اسلامى حیات دارد, با همه سیاه کاریها و غبارانگیزیهاى استعمار, مى تواند در آوردگاه جهان امروز, مشعل خود را برافروزد و با دانشهاى ناب, روشنگر و دگرگون آفرین خود, با جهل و جاهلیت مدرن به رویارویى برخیزد و هر آن, دستاوردى نو و روح افزا به بشر گرفتار در گردباد جهل, ارزانى بدارد.

او با بنیان گذارى حوزه علمیه قم, در روزگارى که دشمن جهل مى پراکند, مردم ایران را از فرهنگ و تمدن اسلامى ـ ایرانى خود دور مى کرد, سیاهى بر سیاهى مى فزود, دامنه جهل را مى گستراند, تا سرمایه و هستى آنان را غارت کند و به یغما ببرد, مشعل دانش را افروخت و انسانهاى جویاى علم و کمال را دور آن مشعل گرد آورد, تا پرتو بگیرند و پرتو افشانند و سیاهیهاى جهل را از ساحَت ذهنها و سینه ها بزدایند و راه را از بیراه بنمایانند و عرصه را بر جهل و تاریکى گستران تنگ گردانند.

حوزه اى که او بنیان گذارد, حوزه انسان ساز بود, انسانهاى والا و با کمال و روشن ضمیرى را پروراند و به جامعه دینى عرضه کرد و اینان با دانش, بینش, کمال روحى و تقواى خود, در جاى جاى این سرزمین, و دیگر سرزمینها, شمع جمع شدند و با جهل, خرافه و هرگونه فکر و اندیشه ویران گر به رویارویى برخاستند و پنجه در پنجه ستم پیشگان, استبدادیان و استعمارگران افکندند و بیرق حق را افراشتند و غبار غربت از چهره دین زدودند.

او, در عصرى که تلاش مى شد اندیشه هاى نابِ شیعه از گردونه حرکت مردم ایران, خارج گردد و کم رنگ جلوه داده شود و در غبار فراموشى افکنده شود, به پا خاست و به دانش دین رونق بخشید و اندیشه ها و باورهاى ناب شیعه را در اوج مطرح کرد و افقهاى نوى را به روى انسانهاى علاقه مند گشود.

استاد عبدالحسین حائرى, با آگاهى دقیق از تاریخ, بویژه تاریخ معاصر و با توجه به این که از نزدیک شاهد و ناظر پاره اى از قضایاى دوران بنیان گذار حوزه قم بوده و از طریق نزدیکان و وابستگان, بویژه والد گرام شان, در جریان رویدادهاى عصر حائرى قرار گرفته, چشم اندازى زیبا از حرکت شورانگیز حاج شیخ عبدالکریم فراروى اهل دقت و نظر مى گشاید; از این روى گفت وگوى با حضرت ایشان, که اکنون فراروى دارید, از گفت وگوهاى مفید برانگیزاننده, درس آموز و روشن گر زوایاى تاریک تاریخ است.

(حوزه)

حوزه: بسم الله الرحمن. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, با همه نقشى که در دگرگونیهاى ایران در روزگار نو داشته است و توانسته با تدبیر, ژرف اندیشى و آینده نگرى حوزه اى بزرگ را بنیان بگذارد و ایران را از فرو افتادن در باتلاق سکولار و مکتبهاى الحادى, از یک سو و دچار شدن فرقه هاى ساختگى, با درون مایه اباحى گرى از دیگرسو, و اختلافهاى خانمانسوز از طرف سوم برهاند, در تاریخ معاصر بسیار کم از او نام برده شده, در حقیقت گمنام است و زوایاى کار مهم او چنان که باید و شاید روشن نیست, حتى بر فرهیختگان, اهل نظر و مورخان.

بر هر پژوهش گر تاریخ, سیاستمدار دقیق اندیش با انصاف و آگاه از مسائل پشت پرده و غیر مقلّد و اثر پذیرفته از تحلیلهاى شرقیها و غربیها و وابستگان به دربارها, روشن است اگر حوزه علمیه در آن روزگار و برهه خاص, بنیاد گذارده نمى شد, ایران هم از نظر فکرى آسیبهاى جدى مى دید و فرقه هاى گوناگون بختک وار خود را روى آن مى انداختند و عقل و خرد مردمانِ پاک سیرت و عاشق اسلام این بوم و بَر را تباه مى ساختند و هم سیاستهاى استعمارى این سرزمین پاک را براى همیشه از فروغ و پرتوافشانى باز مى داشتند و آن را به تاریکخانه و بیغوله دگر مى ساختند.

اکنون ما به محضر حضرت عالى رسیده ایم, تا دیدگاه ها, تحلیلها و نقطه نظرهاى آن جناب را درباره این برهه حساس از تاریخ ایران و نقش حاج شیخ عبدالکریم را بشنویم و به امید حق بازتاب دهیم که بى گمان, سخنان حضرت عالى که هم آشناى به فن تاریخ, دقیق و همه سونگر در بازگویى جریانهاى تاریخى و هم وابسته به بیت و کانون شورانگیز حائرى بزرگ هستید و پاره اى از جریانها را از نزدیک دیده و یا از کسانى که ناظر و شاهد جریانها و آن چه پیرامون آن مرد بزرگ مى گذشته, بوده اند, شنیده اید, بسیار راه گشا و روشنگر خواهد بود.

استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. آقاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى, مرد وارسته اى بوده و نیّت خدمت داشته است. از کسانى نبوده که به فکر خودش باشد و از فرصتها به سود خودش بهره برد. هدف ایشان این بوده که به ایران بیاید و مشکلات و گرفتاریهاى ایران را از سرِ راه بردارد.

به مرکز ایران مى آید, به یزد و دیگر جاها نمى رود. در اراک رحل اقامت مى افکند و تشکیل حوزه مى دهد. این مرد بزرگ از این حرکت نیتى داشته است. این سفر در سال 1316هـ.ق پس از آن که به حج مشرف مى شود به دعوت آقا محمود عراقى (اراکى) پسر حاج آقا محسن عراقى1 (اراکى) ـ از مشارکین در حوزه سامرا ـ انجام مى گیرد.

ایشان در اراک حوزه تشکیل مى دهد; اما از چگونگى اداره آن و طرز سپرى شدن کارها و برنامه ها, راضى نبوده است. شاهد من بر این مدعى, نامه اى است که من دیده ام. این نامه را آقا شیخ عبدالکریم, به آقاى قاضى مى نویسد. آقاى قاضى ـ از علماى اراک و مشارکان درس حائرى ـ پدر آقاى ستوده ـ از مدرسان فاضل و بنام حوزه قم که 23خرداد سال 1378 درگذشت ـ و مرد بسیار باصفایى بود. پدرم از ایشان خیلى تعریف مى کرد. وقتى آقاى ستوده, براى ادامه تحصیل, از اراک به قم آمد, یک روز به منزل ما آمد. حال نمى دانم سال 1326 بود, یا سال 1327. من ایشان را نمى شناختم. خودش را معرفى کرد. گفت: من فرزند آقا قاضى هستم. چون در خانواده ما آقاى قاضى فرد شناخته شده اى بود و به نیکى از او یاد مى شد, طبیعى بود که خوشحال شدم. ایشان دو نامه اى را که جدّ ما به پدرشان نوشته بود, به من داد. آن نامه ها را خواندم, چنان برایم جالب بود که به آقا سید عزالدین زنجانى ـ اکنون ساکن مشهد و مدرس عالى مقام ـ که هم مباحثه بودیم, نشان دادم و ایشان هم خواند, سپس بردم دادم به دایى ام, حاج شیخ مرتضى, تا مطالعه کند. پس از این که ایشان خواند, به آقاى ستوده برگرداندم.

در یکى از نامه ها, که گویا در پاسخ به درخواست افرادى است, از آن جمله مرحوم قاضى که اصرار به بازگشت ایشان به اراک و تأسیس مجدد حوزه علمیه داشتند, تا آن جا که مضمون آن را به یاد دارم, آقاى حاج شیخ نوشته بود:

(…علاقه دارم وقتى بیایم که بتوانم حوزه اى را تأسیس و اداره کنم که مستقل باشد و به کسى وابسته نباشد. حوزه باید به نحوى باشد که طلبه ها از گرسنگى و فقر پراکنده نشوند و به این طرف و آن طرف نروند و…)

به نظر مى رسد که نامه ها و تقاضاها ادامه یافته و ایشان شرایط را مساعد دیده است و این, سبب شد که ایشان در آن برهه به ایران برگردد. یعنى کربلا را ترک بگوید و به اراک بیاید, براى بار دوم. سال 1332هـ.ق مى دانید که دربار اول, ایشان هشت سال در اراک مى ماند از سال 1316 تا 1324 و پس از این مدت, همان گونه که از نامه ایشان برمى آید, حوزه وابسته به افراد متمکن را نمى پسندد. به روشنى به یاد دارم که در نامه, تعبیر دقیق ایشان, چنین بود:

(نه مثل آن دفعه که حوزه وابسته به آقایان باشد(اشاره است به خاندان حاج آقا محسن) و طلبه ها از فقر به اطراف پناه ببرند.)

این دقیقاً عبارت آن نامه است که پس از نزدیک به 60 سال, هنوز در ذهن و حافظه ام مانده, به دلیل تأثیر شدیدش در من.

از این روى, به عتبات بر مى گردد. به نجف مى رود, پس از مدتى, وضع نجف را براى کارهاى علمى خود مناسب نمى بیند. این در بحبوحه مشروطه است. به طور طبیعى, دوست نداشته در آن جا بماند, از این روى, به کربلا مى رود. در کربلا سُکنى مى گزیند و در آن شهر حوزه تشکیل مى دهد.

مدرسه حسن خان را احیا مى کند که شرح آن را اگر بخواهم بگویم, به درازا مى کشد. تا سال 1332, یا 1333 که دقیق یادم نیست در کربلا مى ماند و سپس به ایران برمى گردد.

در این برگشت, حاج آقا اسماعیل عراقى2 (اراکى) پسر دیگر حاج آقا محسن عراقى, که سالها به درس ایشان حاضر مى شد و بارها از ایشان دعوت کرده بود به اراک باز گردد و به تأسیس حوزه علمى و تربیت طلاب مطابق میل و سلیقه خویش بپردازد و قول داده بود: از فراهم کردن شرایط مساعد کوتاهى نکند.

در این جا, بد نیست که یادآورى کنم: سه تن از پسرهاى حاج آقا محسن عراقى (اراکى) براى تحصیل, در عتبات عالیات حضور داشتند که اسامى آنان به ترتیب سنى از این قرار است : آقا محمود, آقا مصطفى و آقا اسماعیل.

آقا اسماعیل, شاگرد جدّ ما بوده است. و چنان که یاد شد در سفر دوم جدّ ما به ایران, همراه ایشان بوده است.

براى این که جایگاه و موقعیت حاج شیخ, بیش تر روشن شود, باید از نامه دوم که در نزد مرحوم ستوده بود, یاد کنم: نامه دوم از مرحوم آقاى فیض قمى3 است. ایشان این نامه را پیش از 1340 و پیش از این که حاج شیخ به قم بیاید, به حاج شیخ مى نویسد و از این نامه چند نکته را به یاد دارم:

1 . مرحوم فیض مى نویسد:

(این چندمین نامه است که ارسال داشته ام و گویا مرا نشناخته اید….)

که نشان مى دهد همان گونه که مى دانیم ازقم نامه هاى بسیارى در دعوت از ایشان به قم نوشته شده که پاره اى از آنها از این شخصیت روحانى قم بوده است.

2 . یادآور مى شود:

(…عده اى از مؤمنان, مقلد شما هستند و رساله شما در دسترس شان نیست و رساله خواسته اند. دیگر این که: حوزه قم با سابقه اى که دارد, مناسب است حضرت عالى به قم بیایید و در این شهر حوزه تشکیل بدهید.)

بارى, حاج شیخ, به دلیلهایى که یادآور شدم و دلیلهایى که یادآور مى شوم, زمینه را براى بازگشت به ایران آماده مى بیند و افزون بر اینها, آن چه مهم است, رسالتى است که درباره ایران, بر دوش خود احساس مى کند و این وظیفه و رسالت, او را به سوى ایران مى کشد. مى بیند اوضاع ایران نابسامان و درهم ریخته است.

حاج شیخ خطر از هم فروپاشیدگى فکرى ایرانیان را به روشنى احساس مى کرده است. او براى بنیان گذارى حوزه علمیه آبرومند, دلیلهایى داشته است. از قوت نداشتن افکار بلند دینى در ذهنیات مردم ایران, به خوبى آگاه بوده است.

بارى, یک ضعف و ناتوانى در ملت متدین ایران به وجود آمده بود. این ناتوانى دینى, ناسامان مندى روحانیت و علماى دین, میدان را براى تاخت و تاز جریان روشنفکرى غربى و غیر دینى, فراهم آورده بود. ایشان این خطر را احساس مى کرد و جلوگیرى از این خطر بزرگ را بر عهده روحانیت مى دانست.

از آن طرف, مى دید جریان درویشى و صوفى گرى, سخت به تلاش برخاسته و موج شدیدى به طرفدارى از درویشى به وجود آمده است.

مرحوم شیخ, وقتى که به ایران مى آید و عتبات را با همه علاقه ترک مى گوید, خانواده بر این گمان بوده اند که ایشان برمى گردد; اما مى بینند خبرى نشد.

پدرم مى گفت:

(من و همه خانواده, علاقه داشتیم ایشان به کربلا برگردد. به ایران آمدم, به خدمت ایشان رسیدم که ببینم وضع چگونه است, آیا قصد دارد بماند و یا نه به عراق برمى گردد.

پرسیدم آقا: شما تا کى خواهید ماند, تکلیف چیست, تصمیم نهایى چه است؟

حاج شیخ گفت: من مى خواهم بمانم; اما آقا میرزا محمدتقى شیرازى نامه اى به من نوشته و از من خواسته است برگردم کربلا. نوشته این جا کسى نیست و وجود شما لازم است.

تا این خبر را داد, من بسیار خوشحال شدم و احساس راحتى کردم. خیالم راحت شد; زیرا مى دانستم ایشان میرزا محمدتقى را بسیار محترم مى شمارد و حرف او را زمین نمى گذارد.

پس از مدتى, از ایشان پرسیدم: خوب حضرت عالى در جواب میرزا, چه نوشتید؟

گفت: نوشتم من نمى توانم به عراق بیایم, چون احساس مى کنم آینده ایران سیاه خواهد بود و وضعیت اجتماعى بدى را براى این کشور پیش بینى مى کنم. اگر مى توانید, شما به این جا بیایید.

به نظر من, مرکز روحانیت باید در این جا تشکیل شود و قدرت زیادى هم داشته باشد.

وقتى این جواب را از ایشان شنیدم, گویا آب سردى ریختند روى من.

خلاصه ناامید شدم. تمام برنامه ها و خیالاتم به هم ریخت.

گفتم: میرزا جواب نداد.

گفت: چرا جواب داد.

گفتم: چه جواب داد؟

گفت: جواب داد اگر این جور فکر مى کنى, بمان, ولى من نمى توانم بیایم.)

این نامه را بعدها من پیدا کردم و این مطلب را در آن دیدم. از این نامه به خوبى به دست مى آید که حاج شیخ, نگران ایران بوده است. آینده ایران را تاریک مى دیده و مى خواسته با بنیان گذارى حوزه و تربیت روحانیت مهذب و آگاه, امور معنوى, تربیتى و سیاسى کشور را اصلاح کند و مردم را به معارف دینى آشنا سازد. از این روى, خود وى در اراک منبر مى رفته است. و این که فرد مجتهدى در سطح ایشان منبر برود, این خود معنى دارد. پدرم, که مدتى در اراک پیش ایشان مانده بود, برایم تعریف مى کرد:

(این که حاج شیخ خودش منبر مى رفت, براى موج شدیدى بود که به طرفدارى از درویشى به وجود آمده بود. حتى تعدادى از معاریف و سردمداران اراک, به این فرقه گرایش پیدا کرده بودند و دوست داشتند برابر آداب و رسومِ درویشى رفتار کنند!

ملا عباسعلى کیوان قزوینى4, در ابتدا به نمایندگى از ملا سلطانعلى گنابادى, پس از وى به نمایندگى خلیفه او, پسرش ملا على نورعلى شاه, مردم را با بیان بسیار جذاب و پرشور, به پیروى از آنان و سلوک طریقت درویشى فرامى خواند. منبرهاى چند ساعته و بسیار گیراى او,5 در برخى از مردم و برخى از سران خانواده هاى سرشناس و معروف اراک, اثر گذارده بود و آنان را به درویشى و صوفیه متمایل کرده بود. گفته مى شود: حاج آقا محمود عراقى (اراکى) پسر حاج آقا محسن, در این باره نرمیهایى مى کرده و به مرام درویشى علاقه نشان مى داده است.

حاج شیخ, شیخ گنابادى را دعوت کرد و در جلسه اى با او به گفت و گو پرداخت…)

ملا عباسعلى کیوان قزوینى, این جلسه را در تفسیر کیوان, یا یکى دیگر از کتابهاى خود گزارش داده است.6

کیوان خود, در آن جلسه با نورعلى شاه حضور داشته و تصویرى از او نشان داده است که بیان گر تسلیم جناب قطب است.

حوزه: حاج شیخ عبدالکریم, براى روشنگرى و بیان معارف اسلامى و پاسخ به فرقه ها و مبارزه با آنها, از جمله درویشى و صوفى گرى, چه برنامه هایى داشته و از چه اهرمهایى کمک مى گرفته است و آیا مى شود گفت: ایشان دو برنامه داشته, یکى کوتاه مدت و یکى بلند مدت. در برنامه کوتاه مدت, همان منبر, بحث و گفت وگو با سران فرقه ها و… بوده و برنامه بلند مدت تأسیس حوزه علمیه که به گونه بنیادى و ریشه اى دشواریها و بازدارنده هاى سر راه فکر دینى برداشته شود.

استاد: تعبیر جالبى است. در هرحال, این دو برنامه بوده است و دور نیست در فکر ایشان هم همین گونه بوده است. به هرحال, من فکر مى کنم این که خود ایشان منبر مى رفته است. این مهم است و نشان دهنده وظیفه روشنگرى که براى یک روحانى قائل بوده است. مى دانید که فرد در آن سطح علمى منبر برود و براى مردم سخن بگوید, اهمیت موضوع را مى رساند. حاج شیخ به جریانهاى فکرى حساس بوده است. وقتى براى ادامه کار و اجراى برنامه هاى خود, به دعوت علما, بزرگان و متدینین, به قم مى آید و حوزه تشکیل مى دهد و به درس و بحث مى پردازد, از اولین گامهایى که برمى دارد, منبریها و واعظان بزرگ را دعوت مى کند که به قم بیایند و براى طلاب و مردم صحبت کنند, مجالس دینى را گرم نگهدارند و آداب اسلامى را به مردم بشناسانند. در دستم نیست که در منبرها, به طور دقیق, چه مطالبى بیان مى شده است; اما از دایى ام شنیدم که مى گفت:

(ایشان, نگران وضعیت طلبه ها بود. دوست داشت اینها روحانى بار بیایند, مقید به حفظ شرافت انسانى و رعایت موازین اخلاقى و… به گونه اى نباشد که در مقام توقع از مردم باشند.)

مى دانید که در قدیم این طور بود وقتى روحانى در جایى پیدا مى شد, مردم, کسبه, تجار و… فکر مى کرده اند که این آقا توقعى دارد, توقع کمک مالى دارد. روحانى, آخوند و طلبه, با توقع کمک مالى مرادف بوده است! این, همان چیزى بوده که حاج شیخ, سخت از آن وحشت داشته و نگران بوده است. بله, ایشان منبریها, واعظان و معلمان اخلاق را به قم دعوت کرده بود که براى طلاب منبر بروند, تا طلاب از نظر فکرى و معنوى رشد کنند و مهذب بار بیایند. روشن است که بدون روحانیت مهذب, نمى شود کارى انجام داد. پایه اول, تشکیل یک روحانیت مهذب است و ایشان این پایه را با بنیان گذارى حوزه علمیه قم و تلاش در تربیت طلاب, گذاشت.

حوزه: به نظر حضرت عالى برجسته ترین حرکت و برنامه راهبردى که ایشان پس از تشکیل و بنیان گذارى حوزه علمیه قم (1340هـ.ق/ 1300هـ.ش) انجام داد و در پیش گرفت و توانست حوزه قویم و استوار در آن برهه حساس و پرهیاهو, و با هجوم گسترده به معارف دینى, ارزشها و مقدسات و شبیخونهاى پیاپى فرهنگى, از گزندهاى گوناگون نگهدارد و طلاب و فضلا و علماى خوب و تیزنگر و وارسته و آگاه به معارف دین و عامل به آموزه ها و دستوارهاى دین بار بیاورد, چه بود.

استاد: حاج شیخ عبدالکریم, اساس کار خویش را نگهدارى حوزه و تربیت طلاب قرار داده بود. براى این مهم, هر کارى که مى توانست, انجام مى داد. به نظر من, چند حرکت و کار برجسته انجام داد که این چند کار و برنامه, در تربیت طلاب, مهذّب شدن آنان, و نگهدارى حوزه, بسیار کارساز بوده است.

یکى این که: از علما و معلمان اخلاق و واعظان براى تربیت مردم و طلاب, کمک گرفت. سخنرانان نامدار, ملاّ, دقیق و آشناى به معارف را به قم دعوت کرد.

دو این که: تمام توجه و نگاه خود را در نگهدارى از حوزه, رشد علمى و اخلاقى طلاب متمرکز کرد. هیچ رویداد و قضیه اى او را از حوزه غافل نمى کرد.

رضاخان سعى داشت به نحوى او را در مسائل و رویدادهاى جزئى مشغول کند و از هدف اصلى باز دارد, ولى نتوانست. در این باره, نمونه هاى بسیار وجود دارد که به یکى از آنها در این جا اشاره مى کنم:

رضا رفیع, معروف به قائم مقام الملک رشتى,7 روحانى بوده, لباس روحانى به تن داشته, لباس را از تن درآورده و همراه رضاشاه شده است. با رضاشاه عکس دارد, با عمامه و بى عمامه. خیلى به رضاشاه نزدیک بوده است. از عکسهایى که با رضاشاه دارد, معلوم مى شود که خیلى به او نزدیک بوده است. در عکسها, بسیار نزدیک به رضاخان ایستاده, هم با عمامه و هم بى عمامه. در بسیارى از سفرها, همراه او بوده است. خود وى در خاطراتش مى نویسد:

(یک وقتى بنا بود رضاشاه را در سفرى همراهى کنم, به من گفت: باید در این سفر این لباسها را دربیاورى, عبا و عمامه را کنار بگذارى و کت و شلوار بپوشى.

من هم رفتم لباسها را درآوردم, کت و شلوار پوشیدم و… رضاشاه وقتى که مرا به این قیافه جدید دید, گفت: حالا میل دارم بروى پیش حاج شیخ عبدالکریم تا ایشان شما را با این قیافه جدید ببیند.

من هم رفتم قم پیش حاج شیخ. احوالپرسى کردم. اما در حاج شیخ هیچ تغییر حالتى ندیدم. انگار در من هیچ تغییرى رخ نداده بود. گویا اصلاً شکل جدید مرا ندید. رفتم به پهلوى گفتم و پهلوى تعجب کرد, از این همه زرنگى.)

این مسأله خیلى مهم است. کسى که در لباس روحانى بوده, حالا آنها را درآورده و با قیافه جدید آمده پیش حاج شیخ, که شاید حاج شیخ عکس العملى نشان دهد, ناراحت شود, داد و بیداد کند و بگوید این چه قیافه اى است که از خود درست کرده اى و….

از این جا معلوم مى شود که حاج شیخ, جدّ ما, هدف مهم ترى را تعقیب مى کرده, برنامه دیگرى در ذهن داشته است و نمى گذاشته این گونه مسائل جزئى, مانع کار و برنامه اصلى اش شود.

بله, من خودم این واقعه را به قلم رفیع, در سالنامه دنیا, که سید طباطبائى آن را درمى آورد, دیدم. سالنامه دنیا, در هر سال یک شماره از آن منتشر مى شد و پر از اسناد بود.

نمونه دیگر را از زبان دایى ام نقل مى کنم که مى گفت:

(آقا شیخ محمد خالصى زاده,8 در وقتى که علماى بزرگ نجف, به قم مهاجرت کرده بودند, شبها پس از نماز, منبر مى رفت و براى مردم صحبت مى کرد و در این منبرها, به حاج شیخ بد مى گفت. اعتراض که چرا ساکت است, حرکت نمى کند و با این که به علما این گونه توهین شده, سخنى نمى گوید, برخوردى ندارد و… یک وقتى حاج شیخ کسى را مى فرستد پیش آقاى خالصى زاده و او را به منزل فرامى خواند. وقتى مى آید, به او مى گوید: آقا شیخ محمد, چرا از من روى منبر بد مى گویید و دلیل اعتراض شما به من چیست؟ خالصى زاده مى گوید: شما هیچ کارى انجام نمى دهید, سخنى نمى گویید, حرکتى نمى کنید.

حاج شیخ مى گوید: من یک حرفى به تو مى زنم, اگر قبول کردى, خیلى خوب, اگر قبول نکردى, مرا متقاعد کن, به عقیده خودت. من دنبال تو راه مى افتم و هرجور که بگویى عمل مى کنم.

حرف من عبارت است از این که: حوزه مهم است, اساس آن باید تشیید بشود. هر چیزى که احتمال بدهم جلوى تشیید حوزه را مى گیرد, با آن به مخالفت برمى خیزم, همراهى نمى کنم.

بعدها شیخ محمد مى گوید: من قانع شدم چیزى نداشتم بگویم.)

گویا اول حاج شیخ مى گوید قبول دارى من مجتهد هستم؟

آقاى خالصى زاده, با این که استدلال حاج شیخ را مى شنود, باز هم از انتقاد دست برنمى دارد و همان رویه را ادامه مى دهد.

باز شنیدم که شمارى از طلاب و فضلا, هیاهوکنان رفته اند پیش حاج شیخ که آقا!

(نظمیه ما را اذیت مى کند. مأموران نظمیه عمامه هاى ما را برمى دارند و لباسهاى ما را کوتاه مى کنند و…)

حاج شیخ در پاسخ این گروه که هیاهو راه انداخته بودند, مى گوید:

(خوب, بردارند. برداشتند که برداشتند. عمامه مرا هم بردارند, عمامه شما را هم بردارند, کجاى دنیا خراب مى شود. آیا درس خواندن ما را خراب مى کند؟ ما داریم درس مان را مى خوانیم.)

این مطلب را یادم نیست که از چه کسى شنیده ام. اگر این سخن را حاج شیخ گفته باشد, خیلى مهم است. در واقع مگر عمامه شرط کار است. فکر مى کنم این دیگر آخرین درجه است. من به این حرف, خیلى اهمیت مى دهم. شیخ آدم بزرگى بوده, بسیار دورترها را مى دیده است. او در فکر اصلاح بنیادى حوزه بوده است. افکار اصلاحى داشته است. حاج شیخ, سر منشأ اصلاحات را حوزه مى دانست و بر این باور پاى مى فشرد که باید حوزه منظم باشد, طلبه در یک برنامه صحیح رشد کند, امتحان از او گرفته شود, زیر نظر اساتید و معلمان اخلاق تربیت شود و…

سوم این که: بسیار آینده نگر بوده, از کارهایى که در پیش گرفته, این مطلب به دست مى آید. از باب نمونه, وقتى که ایشان از دنیا مى رود, طلبکار بوده است. این طلبکارى در عالَم مرجعیت, خیلى معنى دارد. چطورى طلبکار بوده و این یعنى چه؟

چگونگى دقیق این جریان را نمى دانم ولى شاید به این گونه بوده است: که تاجر و بازرگان و فرد ثروت مندى که مى آمده پیش ایشان براى پرداخت وجوه شرعى و بدهى شرعى که داشته, حاج شیخ, بخشى را که حوزه نیاز داشته مى گرفته و بخشى را از آن فرد, چون مورد وثوق بوده, نمى گرفته و مى گفته:

(این مقدار پیش خودت باشد, تا زمانى که مورد نیاز حوزه باشد و من آن را بخواهم.)

شنیده بودم: این براى آن بوده است که در صورت فوت ایشان وجوه شرعى به صورت ارث درنیاید و محسوب نشود.

این تدبیر و آینده نگرى, بسیار کارساز شد, بودجه کمکى خوبى به حساب مى آمد, بخصوص براى زمانى که ایشان در قید حیات نبود و آقاى بروجردى هنوز به قم نیامده بود.

به یاد دارم در یکى از شبهاى آخر زندگى جدّم, با پدرم به منزل ایشان رفتیم. دیدم آقایان: سید صدرالدین صدر, سید محمد حجت کوه کمره اى آن جا هستند. از طرف آقا کسى رفت دنبال محمدحسین یزدى, از تجار و نماینده ایشان بود. همه جمع شدند و رفتند داخل اتاقى که جدّم بسترى بود. آن شب ایشان وصایاى خود را به آقایان مى گفت. این آقایان وقتى آمدند بیرون و از پیش جدّم برگشتند, آقاى صدر گفت: فکر مى کنم آقاى حاج شیخ رفتنى است که آخرین وصایاى خود را کرد. کسانى که آن جا بودند, گریه کردند.

شاید در آن هنگام درباره شیوه مصرف پولها که در نزد تجار بود و این که باید صرف حوزه بشود سخن مى گفته است.

حاج شیخ, یک مرتبه به این فکر نیفتاده بود. شاید چند سال پیش از فوت, بودجه اى براى حوزه ذخیره مى کرده است و در دست انسانهاى مورد وثوق و مطمئن نگه مى داشته, تا در آینده به سود حوزه به کار بیاید. و پس از فوت ایشان, تا زمانى که آقایان ثلاث خود امکاناتى یافتند, از این ذخیره براى حوزه استفاده شد.

دقیقاً مبلغ وجوهى که ایشان از تجار طلبکار بود, نمى دانم; اما در زمانى که آقاى بروجردى کارها را به عهده گرفت, مقدارى از آن پولهایى که در نزد تجار, یا یکى از تجار مانده بود, آقاى بروجردى به اختیار ولایى که داشت, دستور داده بود که به خانواده حائرى پرداخت شود. این را شنیدم و از مبلغ و خصوصیات دیگر آن اطلاع ندارم.

به نظر من, این کار بسیار مهمى است, از نقشه هاى عمیق و اساسى. هم دقت داشته که یک وقتى خرج خانواده نشود و هم آینده نگرى کرده است.

حوزه: در دوران فترت, دورانى که حاج شیخ چشم از جهان بسته بود و آیت الله بروجردى هنوز به قم نیامده بود, حوزه علمیه با تدبیر و درایت چه کسانى اداره مى شد و بیش ترین نقش را در اداره حوزه در آن هنگام چه کسى به عهده داشت.

استاد: پس از درگذشت حاج شیخ, آقایان ثلاث مخلصانه کار کردند. اینان شوراى هفتگى داشته اند و این شورا در منزل دایى ام مرحوم آقاى حاج شیخ مرتضى برگزار مى شده است. و در این جا تصمیمهایى گرفته مى شده و آقایان با اخلاص کار مى کرده اند و برنامه ها به پیش مى رفته است.

به یاد دارم: یکى از کارهایى که انجام داده بودند, این که ثلث شهریه زمان حاج شیخ به افراد پرداخت مى شد و طبیعى بود که این کار, شمارى را ناراحت کرده باشد. انتقادها و اعتراضهایى بکنند.

در این باره خاطره اى را مى گویم:

(یک وقتى من داشتم در قم به راهى مى رفتم, دیدم یکى از آقایان علما با کربلایى على شاه, خدمتگزار بیت حاج شیخ, که از طرف آقایان ثلاث مأمور رسانیدن شهریه به برخى از آقایان بود, با ناراحتى دارد صحبت مى کند. من پشت سر آنان حرکت مى کردم. دیدم آن آقا هى مى ایستد, با کربلایى على شاه با ناراحتى و عصبانیت چیزهایى مى گوید. وقتى به نزدیک آنان رسیدم شنیدم آن آقا مى گوید: این ده هزار تومان چیه که براى من آورده اى. این آقایان مگر چکاره اند که شهریه را ثلث کنند و…)

گویا شهریه این آقا, که حالا من نمى خواهم این جا از وى نام ببرم, فرد مشهورى بود, سى هزار تومان بوده, آقایان بنابر تصمیمى که گرفته و شهریه ها را به ثلث تقلیل داده بودند, براى این آقا ده هزار تومان فرستاده بودند که ناراحت شده بود و انتقاد و گلایه مى کرده است.

این هیأت ثلاث, کارها را زیر نظر داشت, حوزه را اداره مى کرد, تا این که متأسفانه در بین آنان اختلاف نظرهایى بروز کرد. از اهل اطلاع شنیدم که:

(براى اولین بار یکى از این آقایان در یکى از جلسه هاى هفتگى گفت: براى من پولى نمى آید, پول مختصرى از شهر و ولایتم مى آید که به طلاب همان منطقه مى دهم. از این به بعد جداگانه تقسیم مى کنم.)

این اولین زمزمه جدایى بوده که در آن شرایط و دوران پهلوى و نبود یک مرجع دینى قوى, شاید نامناسب و براى حوزه مضر بوده است.

تنها کسى که حوزه را از برخى از خطرات نجات داد و نگذاشت پاره اى بى تدبیریها, وضعیت بدى را به وجود بیاورد, آقاى سید صدرالدین صدر بود. این, در بیرون حوزه مطرح نیست. ایشان از لحظه فوت حاج شیخ, تا آمدن آقاى بروجردى به قم, به سال 1364 حوزه را زیر بال و پر خود گرفت, تمام حوزه را و مدرسه ها را, مدرسه خان, مدرسه رضویه و… مدرسه فیضیه را تعمیر کرده براى اتاقها زیرزمینهایى ساخت, تا رطوبت اتاقها از بین برود. طبقه دوم مدرسه دارالشفا را ساخت.

بالاترین شهریه را مى داد, هفتاد و پنج تومان. آقاى بروجردى که به قم آمد, قرار شد: دفتر آقاى صدر را گرفته, تا روى همان عمل کنند. به تصور این که دفترى وجود دارد; امّا, آقاى صدوقى, که مقسم شهریه آقاى صدر بود, گفت: من دفتر ندارم. معلوم شد مرحوم صدوقى ـ که خود از فضلاى قم بود ـ با حافظه بسیار توانایى که داشت نام طلاب و مبلغ شهریه هریک را در حافظه داشت و سالها از حفظ شهریه مى داده است! نابغه بوده, نمى دانم پانصد و یا بیش تر طلبه در حوزه بوده است. در زمان آقاى بروجردى, اسامى را در دفتر مخصوص وارد کردند. چنان که یاد دارم براى خارج خوانهاى مجرد نوشته شده بود: 45 تومان و براى خارج خوانهاى معیل 75 تومان. مى گفتند درس آقاى صدر, در حدّ برخى آقایان دیگر نیست, اما در درس ایشان افراد زیادى شرکت مى کردند. مدرس زیر کتابخانه فیضیه, پرمى شد.

حوزه: در برابر دیدگاه ها و برنامه هاى اصلاحى حاج شیخ, گویا کسانى در بیت ایشان بوده اند, که مانع تراشى مى کرده و نمى گذاشته اند کارها به سامان برسد و آقاى طالقانى مى گفته است: حاج شیخ دیدگاه ها و نظریات اصلاحى بسیار داشت; اما براى ابراز و به کار بستن آنها از اطرافیان خود در هراس بودند و نمى توانستند پیش آنان حرفى بزنند.

استاد: هراس تعبیر دقیقى نیست, مى توان گفت کسانى که در خدمت ایشان بوده اند, سعى مى کرده اند در کارها دخالت کنند و نظریات سخیفى هم داشته اند. رفتار شیخ با آنان با احتیاط بسیار بوده. کسى که خط و ربط خوبى داشت و مکاتبات ایشان را اداره مى کرد, امّا دخالتهاى نامطلوب و گاه خطرناک داشت, حاج شیخ با احتیاط بسیار, هم از قابلیتهاى او استفاده مى کرد و هم با تندى با دخالتهاى او مقابله مى کرد. مناسب است خاطره اى درباره یکى از آن آقایان که براى خانواده ما مشکلى شده بود, یادآور شوم. خاطره اى است از ماجرایى که به رانده شدن آن فرد از خانه و کارهاى حاج شیخ منتهى شد.

چندى بود به خاطر رفت و آمدها و دخالتهاى او, پدرم, که بسیار به شیخ ارادت داشت و مورد محبت او بود, به عنوان اعتراض به منزل جدّمان نمى رفت و این, براى ما بچه ها سخت بود. نرفتن ایشان, باعث شده بود رفتن ما هم محدود شود.

همچنان نرفتن پدرم به منزل حاج شیخ عبدالکریم, ادامه داشت, تا این که حاج آقا رضا زنجانى, که خیلى به جدّ ما نزدیک و با پدرم دوست بود, به منزل ما آمد و پس از مدتى گفت وگو, که چند روز ادامه داشت, پدرم را راضى کرد که با هم به منزل حاج شیخ بروند. پدرم مرا هم صدا زد و با خود برد. پدرم نقل مى کرد:

(خدمت حاج شیخ رسیدیم و پس از دست بوسى عرض کردم: صلاح نیست فلانى به منزل شما رفت و آمد داشته باشد.

حاج شیخ گفت: این آقا, اول که آمده بود, تاجرى ورشکسته بود. در واقع به من پناه آورده, و کارهاى مکاتبات مرا برعهده گرفت و خوب از عهده برآمده است. درست نیست که بگویم به منزل من رفت و آمد نداشته باش. کارى نمى کند که نتوان از آن جلوگیرى کرد.

من گفتم: آقا! خیلى کارها مى کند, خطرناک است.

بالآخره آقا حاضر شد به گونه اى با او برخورد کند که نیاید و همین طور هم شد, چند سال آخر زندگانى حاج شیخ رفت و آمد و وظیفه او قطع شد.)

البته این تنها نتیجه سخن پدرم نبوده, بلکه شهادت عده اى دیگر, و از همه مهم تر حاج آقا رضا زنجانى که مورد اعتماد مرحوم حاج شیخ بوده این بلا را ریشه کن کرد .

درباره همین شخص خاطره اى از سید صدرالدین صدر دارم. در جلسه که من خود حضور داشتم ایشان براى پدرم گفت:

(پس از آن که شیخ محمدتقى بافقى را مأموران رضاخان دستگیر کردند و به تهران بردند, صبح آمدم بیرون که بروم پیش حاج شیخ عبدالکریم. آمدم دَرِ منزل ایشان, گفتند رفته است بیرون شهر(سالاریه). به دنبال وسیله نقلیه اى گشتم که پیدا کنم و بروم بیرون شهر, پیدا نکردم. پیاده راه افتادم و رفتم به آن جا که حاج شیخ رفته بود. به خدمت شان رسیدم و درباره رویداد اخیر, صحنه اى که در صحن حضرت معصومه, سلام الله علیها, پیش آمده بود و دستگیرى شیخ محمدتقى بافقى و دیگر ماجراها, گفت وگو شد. در آن جلسه, که غیر از من و ایشان و فلانى [همان کسى که گفتم بلایى شده بود براى خانواده ما] کسى نبود. [آقاى صدر, رحمة اللّه, با این تعبیر از آن شخص ثالث یاد کرد: (صاحب الکتیبة الخضراء) نمى دانم در این جمله چه اشارتى بوده که پدرم دریافت] حاج شیخ گفت:

(افسوس که دربار پهلوى زیر نفوذ انگلستان است والاّ, پهلوى جرأت نداشت این کارها را بکند و با من چنین رفتارها را داشته باشد. با انگلیس نمى توانیم بجنگیم.)

پس از شش ماه یکى از رجال سیاسى که آمده بود پیش من [صدر] گفت: پهلوى از این حرف حاج شیخ, به شدت برآشفته شده است!

این در حالى بود که غیر از من و حاج شیخ و آن آقا در آن مجلس, کسى نبود.)

خلاصه, به این آقا, خیلى بدبین بودند. پدرم او را منافق مى دانست. پدرم عرب مذاق بود, خیلى صریح و مستقیم و بى پروا حرف مى زد.

خاطره اى دیگر:

از مرحوم حاج آقا مرتضى, دایى ام شنیدم:

روزى که حاج شیخ فوت کرد, صبح خیلى زود, همین آقا, در بین جمعیت, با صداى بلند مى گفت:

پیش از همه چیز, اول, خبر فوت حاج شیخ را به اطلاع دربار برسانید. تلفن کنید به دربار, خبر بدهید!)

مناست است نکته مهمى را در این جا یادآورى کنم: نمونه دیگرى از کارهاى این مرد را نقل کنم که سخت شگفت انگیز است و پرده از دخالتهاى نامشروع او برمى دارد. پدرم مى گفت:

(آقاى بروجردى, پس از آن که از عتبات به ایران آمد, سر مرز به دستور رضاخان دستگیر و مستقیم به تهران برده شد و مدتى تحت نظر در تهران ماند, آن گاه به قم آمد. در قم درس شروع کرد و مدت هفت ـ هشت ماهى هم ماند.

ییک دفعه خبر شدیم آقاى بروجردى قصد دارد قم را ترک کند. تعجب کردیم, چطور شده که آقاى بروجردى, چنین تصمیمى گرفته است. بعد هم دیدیم که آقاى حاج شیخ براى خداحافظى به منزل ایشان رفت. بعدها من به آقاى بروجردى گفتم: شما چرا این کار را کردید و حوزه قم را ترک گفتید, به شما نیاز بود و آقاى حاج شیخ خیلى از رفتن شما تعجب کرده بود. آقاى بروجردى گفت: قضیه جور دیگر بود. فلانى, همان فرد نامناسب محضر شیخ, آمد به من گفت: آقاى حاج شیخ شنیده است که شما مى خواهید بروید و عازم بروجرد هستید, فردا قصد دارد بیاید با شما خداحافظى کند!

من بسیار تعجب کردم. چون چنین قصدى نداشتم, چطور شده که آقاى حاج شیخ گفته است: مى خواهم براى خداحافظى بیایم منزل شما.

آقاى بروجردى گفت: من احساس کردم, حاج شیخ, میل ندارد من در قم بمانم; از این روى, تصمیم به حرکت گرفتم و براى ترک قم آماده شدم. از طرفى, همان آقا به حاج شیخ مى گوید: آقاى بروجردى مى خواهد برود. پیشنهاد مى کند که فردا, ساعت فلان, بروید از ایشان خداحافظى کنید!

حاج شیخ از همه جا بى خبر, وقت موعود مى رود منزل آقاى بروجردى و خداحافظى مى کند.

من ماتم برد, شگفت زده شدم. این جریان را پس از بیست سال شنیدم و فهمیدم که این شخص, که خود را به آقاى حاج شیخ نزدیک نشان مى داد, چه نقشه عجیبى را در سر داشته است.)

این آقا, با این کارهاى شگفت و عجیب, وقتى آقاى بروجردى به قم آمد, رفت بیت آقاى بروجردى, پوست تخت خود را انداخت که هوشیارى حاج آقا روح الله خمینى, که به حق صلاح نمى دید در اطراف ریاست عظیم تشیع, گیاه فاسدى رشد کند, نگذاشت در آن جا ریشه بدواند. چون این مرد را خوب مى شناخت و مى دانست آثار نامطلوب دخالتهاى او را. از این روى, در بیت آقاى بروجردى نتوانست بماند و یک نفر دیگر هم به بیت آقاى بروجردى راه یافته بود, او را هم رد کردند.

حوزه: درباره چگونگى برخورد حاج شیخ عبدالکریم با آقایان مهاجر: سید ابوالحسن اصفهانى, میرزاى نائینى و… نقل و حدیث زیاد است و شمارى بر این نظرند که حاج شیخ, با این آقایان بسیار سرد برخورد کرده است.

استاد: در این باره مطلب خاصى ندارم که بگویم, جز این که این حرف یقیناً خلاف واقع است. گروه علماى مهاجر, خاصه اصفهانى و نایینى, قطعاً هدف بازگشت داشته اند و حاج شیخ هدف ماندن و آبادان کردن حوزه در ایران و قم. این دو هدف, مستلزم دو گونه عملیات است. اما از نظر رفتار, یقیناً متواضعانه ترین رفتار را مرحوم شیخ داشت است . همین قدر بگویم حرفهاى بى اساس و مفت بین مردم بسیار است. بسیارى عادت شان این است که قصه بسازند, بخصوص براى طبقه علما.

حوزه: شهید سید حسن مدرس, پس از تلاشهاى بسیار علیه سیاستهاى انگلیس و مخالفتها و رویاروییهاى شجاعانه و قهرمانانه با استبداد و دیکتاتورى و کارهاى خلاف قانون دستگاه حاکمه, از جمله قضیه جمهوریت, از سوى رضاخان در تاریخ 16 آذر 1307 دستگیر و به خواف تبعید گردید و در تاریخ 10 آذر ماه 1316 در تبعیدگاه کاشمر به شهادت رسید و شگفت این که در این مدت, از سوى علماى آگاه, بیدار و متعهد هیچ اعتراضى نشد و هیچ فریادى بلند نشد, حتى آیت الله حائرى, موضعى نگرفت, به نظر حضرت عالى, علت این سکوت چه بود و چه تحلیلى شما از این قضیه دارید.

استاد: در جلسه اى, فکر مى کنم اولین, یا دومین کنگره اى که براى مدرس گرفته شد, میزگردى در آن جا تشکیل دادند که من هم جزء شرکت کنندگان در آن میزگرد بودم. در آن میزگرد, که آقاى على مدرسى, همشیره زاده مدرس ـ که تألیفاتى درباره مدرس دارد ـ هم حضور داشت, من که مدتها بود در این باره فکر مى کردم خیلى خالصانه مطرح کردم: در قضیه شهید مدرس, دستگیرى و به شهادت رساندن آن مرد بزرگ, باید یک ماجراى ناگفته باشد.

رضاخان به سال 1307هـ.ش این عالم بزرگ و سیاستمدار را دستگیر و تبعید مى کند و تا 1316 زنده بوده و در این تاریخ, او را به شهادت مى رساند. در این مدت طولانى, چطور شد که هیچ یک از علما به دفاع از وى برنخاستند. چه شد که عالمان روشنفکر امت: این علماى پراحساس: آقاى کاشانى, آقاى خالصى زاده, حتى از حوزه قم و… قدمى برنداشتند, ساکت ماندند و در برابر این ستم بزرگ, هیچ واکنشى از خود نشان ندادند.

چه عامل و عواملى سبب شد که در این هشت ـ ده سال هیچ صدایى و فریادى برنخاست, نه از نجف, نه از قم, نه از تهران. تعجب من تمام نمى شود. این تعجب همیشه با من است. مدرس است! فرد ناشناخته اى نیست. من خیلى شگفت زده هستم. پاسخ پرسش خودم را هنوز نیافته ام.

در آن جلسه, در برابر این پرسشِ من آقاى على مدرسى چنین گفت:

(دو تن از نزدیکان یا از فرزندان مدرس, با چند نفر از آقایان علما, ملاقات کردند و از آنان استمداد خواستند. از جمله با آقاى کاشانى در تهران, با آقاى حاج شیخ در قم.

در این دیدار, کاشانى پاسخى گفت که نشان مى داد از زنده بودن و کشته نشدن مدرس متعجب است. او گفت: مگر این آقا هنوز زنده است, مگر نکشتندش؟

اما آقاى حاج شیخ, گفت: خوب, البته شنیده ام روزى چند ریال به عنوان کمک خرج به ایشان مى دهند, دیگر مشکل اش چیست؟)

خوب, من فکر مى کنم که هیچ کدام اینان, این حرف را نزده اند. در این مطلب شکى ندارم. اینها حرفى نیست که از دهان یک عاقل دربیاید, چه برسد به عالم. شاید در ضبط این حکایت تاریخى سهوى رخ داده باشد.

واقعاً نمى دانیم داستان چه بوده است. درباره مدرس خیلى حیرانم. خیلى دلم براى این مرد بزرگ مى سوزد. خیلى بد شد.

از مرحوم استاد محیط طباطبایى پرسیدم: نظر شما درباره این ماجرا, زندان طولانى و بعد اعدام مدرس چیست. شما چه مى گویید. گفت:

(من فکر مى کنم پهلوى مى خواست, جاده را براى پسرش صاف کند. همیشه فکر مى کرد این خارى است که در راه پسرش گیر مى کند.)

درباره این رأى, نظرى نمى توانم بدهم. به هر حال چه مى شود کرد؟

هیچ حرف حساب دیگرى نشنیده ام. در این که دستگاه رضاخانى روى مدرس خیلى حساس بودند, شکى نیست. چطور این هشت ـ ده سال را در این حساسیت به سر بردند و مدرس را نکشتند, از 1307, تا 1316, حالا بعضى گفته اند: گزارش به رضاخان داده بودند که مدرس خیلى نامه نگارى مى کند; از این روى, دست به کار شدند و از بین بردندش! خوب این حرف هم گویا اساسى ندارد.

حوزه: حضرت عالى درباره جریان حاج شیخ محمدتقى بافقى, چه تحلیلى دارید و فکر مى کنید, چرا علما, بویژه آقاى حاج شیخ عبدالکریم, در برابر این جریان و کتک و دستگیرى آقاى بافقى موضع قاطعى نگرفت و از نفوذ خود براى آزادى ایشان استفاده نکرد و…

استاد: اماپاسخ به این پرسش را حاج شیخ خود در مذاکره با آقاى صدر بیان داشته است. همان روز واقعه, مرحوم صدر, این سؤال را از ایشان کرد و جواب شنید که:

(پهلوى آلت فعلِ خارجى است و من توان جنگیدن با قدرت خارجى را ندارم.)

من از این واقعه چیزى غیر از این نمى دانم. امّا واقعه دستگیرى بافقى را از پدرم که از زبان خود او شنیده بود, نقل مى کنم:

پدرم در تهران, شاه عبدالعظیم, با آقاى بافقى دیدارى داشته و از آقاى بافقى جریان را مى پرسد, آقاى بافقى به پدرم گفته بود:

(سید ناظم, کارمند پست و تلگراف بود, عمامه به سر داشت و آیین سال تحویل را انجام مى داد. در لحظه اى که مى خواسته آیین سال تحویل را انجام دهد, یا پس از آن, خبردار مى شود, چند خانم, در یکى از غرفه هاى بالاى ایوان آیینه حرم حضرت معصومه(ع), نشسته اند و چادر از سرشان افتاده است. چون عکس آنان در آیینه هاى ایوان متجلى شده بود, اجتماع و هیاهوى مردم را فراهم آورده است. آمد به من گفت چنین قضیه اى است, چند خانم آن بالا نشسته اند وضع نامناسبى دارند. به وى گفتم: برو به خانمها بگو سرشان را بپوشانند. من جز این کلمه چیزى نگفتم و نمى دانستم آن خانمها کیستند و همین قدر احتمال مى دادم از دربار باشند.

این آقا سید, به جاى تذکر به آن خانمها, مى رود روى بالاترین پله منبر مى ایستد و مى گوید:

(آى مردم! آى مؤمنین! اسلام بر باد رفت.)

مردم تحریک مى شوند, به هیجان مى آیند, سر و صدا راه مى اندازند. گویا حمله مى کنند, آن زنها هم وحشت مى کنند و فورى آنها را به خانه تولیت مى برند. بعد معلوم شد که زن پهلوى بوده. به همسرش تلفن مى زند و مأموران دولتى هم قضیه را خیلى شدید و غلیظ براى رضاخان گزارش مى دهند و رضاخان به قم آمد و آن قضایا رخ داد و با من آن برخورد را کرد. قضیه ساختگى بود. خودشان ساختند. فرداى آن روز در شهر خیلى سر و صدا راه مى افتد و در بین مردم هیاهو خیلى مى شود و آقاى حاج شیخ عبدالکریم دستور مى دهد, اعلامیه صادر مى کند و اعلامیه را هم به در و دیوار مى چسبانند که درباره آقاى بافقى صحبت کردن حرام است.)

پدرم درباره سخنان آقاى بافقى چیزى نگفت, ولى قاعدتاً باید درست باشد.

حوزه: اگر نکته اى درباره چگونگى مراوده آیات نجف, از جمله میرزاى نایینى و آقا سید ابوالحسن اصفهانى با حاج شیخ عبدالکریم, دارید و لازم مى دانید یادآور شوید, بفرمایید.

استاد: این که مراوده خاصى بین آقایان باشد, جز تأیید همان هیأت نُظّار که در مجلس باید باشد, که با هم این کار را انجام داده و افرادى را معرفى و تأیید کرده اند, به یاد ندارم. اما این نکته برجسته و شایان ذکر در زندگى حاج شیخ عبدالکریم هست که ایشان, در برابر آقایان مهاجر, کمال ادب و احترام را داشته است, تا آن جا که به احترام آقایان درس خود را تعطیل مى کند و به آقایان مى گوید: درس بفرمایند و طلاب را هم تشویق مى کند که در درس آقایان شرکت کنند.

در همین جاست که آقاى نایینى قاعده ید و قاعده لاضرر را درس گفته است.

حوزه: حضرت عالى از نامه اى که گفته مى شود آقایان نجف به سردار سپه فرستاده و از وى تشکر کرده اند, خبر دارید, یا درباره آن از اهل اطلاع چیزى شنیده اید.

استاد: بله, نامه اى هست. این را مى دانم که آقایان از سردار سپه تشکر کرده اند, به خاطر همان رفتارى که با آنان داشته و سردار رفعت را به همراه آقایان تا نجف فرستاده و دیگر قضایا. ولى شنیده ام یکى از پسران آقاى نایینى این مطلب را قبول ندارد. اما ظاهراً واقعه تاریخى است و واقعیت دارد.

حوزه: در این باره که پس از به دار آویخته شدن و به شهادت رسیدن حاج شیخ فضل الله نورى و آن اوضاعى که پس از مشروطه پیش آمده, گفته و شنیده شده: آقاى نایینى, دستور داده تنبیه الامه را جمع آورى کنند, آیا مطلبى شنیده اید.

استاد: من در قم بودم که یکى از مریدان و مقلدین آقاى نایینى مى گفت:

(از طرف آقاى نایینى به من دستور داده اند که کتاب تنبیه الامه ایشان را تا هفت لیره بخرم و از بین مردم جمع کنم.)

به یاد دارم در جلسه اى که گویا چند سال پیش برگذار شد, در این باره سخن به میان آمد, یکى از سخنرانان مى گفت: دروغ است; اما سخنران دیگر که در این باره تحقیق کرده است, مى گفت این داستان واقعیت دارد.

و شنیده ام که پسر آقاى نایینى, گفته است که خیر چنین دستورى نبوده و کسى نگفته باید کتاب تنبیه الامه جمع آورى شود.

حوزه: حاج شیخ عبدالکریم, به خاطر جایگاه و مرتبه اى که داشته است, نامه هاى گوناگون به شخصیتهاى حکومتى, سیاسى و دینى مى فرستاده و نامه هایى از سوى رجال حکومتى, سیاسى و دینى براى ایشان مى آمده, روشن است که انبوهى از نامه ها و اسناد در بیت ایشان بوده که اگر اینها اکنون در دسترس مى بود و به اهل تحقیق عرضه مى شد, بسیارى از ابهامها و زوایاى تاریک رویدادها, آشکار مى گردید و روشنگر تلاش سترگ حاج شیخ مى بود.

استاد: بله مدارک و اسناد زیاد در خانه مرحوم شیخ بود و من قسمتى از آن را دیده ام, نمى دانم چطور شده و در کجا نگهدارى مى شود. برادرم مى گفت: اسناد و نامه هاى زیادى از ایشان در انگلستان وجود دارد. من دو مجموعه بزرگ دست دایى ام مرحوم حاج آقا مرتضى دیدم که سؤال و جواب بود. مطالعه کردم دیدم در آنها مسائل گوناگونى وجود دارد, سیاسى, اجتماعى و غیره. به ایشان گفتم: خوب است اینها چاپ شود و در دسترس افراد قرار بگیرد, خیلى مفید خواهد بود. امّا ایشان با انتشار آن موافقت نکرد و گفت: نمى خواهم اینها را کسى ببیند.

گفتم: مهم است و نباید اینها دور از دسترس اهل تحقیق دور نگهداشته شود. مطابق روز است, مسائل روز را تأیید مى کند.

ایشان هم چنان مخالف بود.

نمى دانم اکنون آن مجموعه دست کیست و کجا نگهدارى مى شود.

در آن مجموعه مطلبى را دیدم که خیلى مهم بود و مطابق شرایط و اوضاع روز.

مطلب دیگرى که من در آن مجموعه دیدم, درباره رجعت بود. ایشان نوشته بود:

(من معتقد به رجعت هستم, ولى آن را جزء ضرورى دین نمى دانم.)

بعد افزوده بود:

(این مطلب مطرح نشود.)

دعوت به وحدت کرده بود.

حوزه: درباره کشف حجاب اگر مطلبى دارید و یا سند تاریخى دیده اید و لازم مى دانید آن را بیان کنید بفرمایید.

استاد: در سال 1314 از طرف حکومت رضاخان, وزارت داخله, دستورالعمل و بخشنامه اى به تمامى فرمانداریها و استاندارها در سراسر کشور صادر شده بود, مبنى بر این که باید جشنِ کشفِ حجاب برگذار شود و در این جشن, کارمندان و کارکنان دولت, پیشه وران, تاجران و بازرگانان و تمام اصناف, همراه با زنان خود شرکت کنند!

عرصه بر متدینین, بسیار تنگ شده بود. یک آقاى تاجرى را مى شناختم که از دوستان پدرم و ساکن اراک بود, با هم ارتباط داشتند. من گاهى با پدرم به خانه این آقا مى رفتم. چون فرد سرشناس و شناخته شده اى بود, ناگزیر بود که در این جشن شرکت کند. دستگاه از او صرف نظر نمى کرد و عذرى هم از او پذیرفته نمى شد. این آقاى تاجر, وقتى چنین مى بیند, ناگزیر قندشکن را برمى دارد و قلم پاى خود را مى شکند! و با این نقشه از رفتن و شرکت در جشن کشف حجاب, خود را خلاص مى کند. من با این آقا آشنا بودم, او را گه گاهى مى دیدم. این مرد مؤمن, تا آخر عمر مى لنگید. پاى خود را براى این که در جشن کشف حجاب شرکت نکند, ناقص کرد. کار خیلى مهمى است.

اما متأسفانه, در روزنامه اى که در آن زمان از اراک به قم مى آمد, دیدم که چند نفر از روحانیون اراک در جشن آن شهر شرکت کرده بودند!

یکى حاج آقا مصطفى عراقى, ثروت مند, متمکن و متمول, پسر حاج آقا محسن عراقى بود, که با کمال تأسف دیدم همان جلو نشسته است!

پدرم مى گفت: وقتى جدّمان, حاج شیخ عبدالکریم, شنید, حاج آقا مصطفى عراقى در جشن کشف حجاب شرکت کرده, خیلى ناراحت شد.

یکى دیگر هم از آشنایان بود. او را مى شناختم. دوست پدرم بود و خیلى دور از انتظار که در چنین جشنى شرکت کند. در عکس دیدم, خیلى واضح و روشن. بسیار ناراحت کننده بود.

دوست سالیان پدرم بود. ایشان خیلى متأثر شد که چرا این کار را کرده؟ چرا به چنین مجلسى رفته است؟

حوزه: بسیار استفاده کردیم. از این که وقت شریف حضرت عالى را گرفتیم و مصدّع شدیم پوزش مى طلبیم و از خداوند بزرگ, سلامتى و سربلندى و عمر با عزت را براى شما خواهانیم.

استاد: خیلى خوشحالم کردید. موفق باشید.

پى نوشتها:

1. حاج آقا محسن عراقى, که از او درگاهِ سخن از هجرت بزرگ آیت الله حائرى نام برده مى شود, 1247هـ.ق. در سلطان آباد به دنیا آمد و در همان جا رشد و نمو کرد و پس از فراگیرى دانشهاى دینى و حضور در محضر استادان بزرگ, چون حاج سید شفیع موسوى جاپلقى, ملا اسدالله بروجردى و… به مقام اجتهاد رسید و جامع منقول و معقول شد, در مقام علمى وى, همین بس که استادش در خاتمه کتاب: الروضة البهیه, وى را ستوده و به مقام اجتهادش گواهى داده است.

در منطقه و شهر زادگاه اش, به ریاست و ثروت بالایى دست یافت, منشأ خدمات بسیار گردید و موقوفاتى تعیین کرد و مدرسه دینى بنا نهاد و شمارى از فرزندان خود را براى کسب دانش دین, به عتبات فرستاد.

پس از استقرار مشروطه, از حوزه نفوذ او کاسته شد و مال و منال او بر حالت سابق نماند. و سرانجام, به سال جمادى الآخر سال 1325 وفات کرد.

مکارم الآثار, ج4/1316; فوائد الرضویه/275;

تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان, در دو قرن اخیر, ج3/258

وى, از خوانین و ملاکین خطه اراک به شمار مى رفت و گویا, ایادى او, بنابر گزارش احمد کسروى به مردم اجحاف مى کرده اند. وى در تاریخ خود, شکایت و دادخواهى مردم را از دست او, به مجلسیان, که در مجلس شوراى ملى مطرح شده و بازتاب گسترده اى در بین نمایندگان داشته, در چند جا به این شرح بازتاب داده است:

(حاجى آقا محسن, از ملایان دیه دار عراق, و خود مرد بى باک و بیدادگرى بود. پیش از جنبش مشروطه, بیدادگریها کرده و در نتیجه آن, به تهرانش خواسته بودند. این زمان که باز در عراق مى بود, به انگیزش محمدعلى میرزا, یا بدلخواهِ خود, دوباره به کار برخاسته بود. چنان که گفته مى شد سوارها براى تاراج و کشتار به این دیه و آن دیه مى فرستاد. یک مرد مجتهدى, رفتار شاهسونان مى کرد. بارها در مجلس, ستمگریهاى او به میان مى آمد. در نشست روز سه شنبه, نهم اردیبهشت 1286 (16 ربیع 1325) تلگرافِ زنهاى ابراهیم آباد خوانده شده که از قم فرستاده و در آن چنین مى گفتند:

(چهارده تن از کسان ایشان, بفرموده شیخ عبیدالله ثانى, حاجى آقا محسن, کشته شده است و هفده, یا هجده تن زخمى گردیده و نزدیک به مرگ مى باشند و گروهى را نیز گرفته و بند کرده اند.)

….

(روز سه شنبه 16 اردیبهشت (23 ربیع) که روز مجلس مى بود, در حیاط بهارستان هنگامه اى برپا گردید. شیرازیان که بدادخواهى آن جا بست مى نشستند, امروز, دسته هایى از انجمنهاى دیگر را هم به یارى خود خواندند. نیز ستمدیدگان قم و عراق, که از دست متولى باشى و حاجى آقا محسن بدادخواهى آمده بودند, به آنان پیوستند.) تاریخ مشروطه ایران/282

(روى هم رفته چند هزار دادخواه گرد آمده, به جوش و خروش پرداختند. نخست از ستمگریهاى قوام سخن راندند و تلگرافى از شیراز خواندند که قوام به شرارت افزوده و جمعى را از اجله علما صدمه زده و اذیت کرده. چند نفر قریب به هلاک اند. سپس قمیان و شاهسونان, هر گروهى به نوبت خود, از بیدادگریهاى حاجى آقا محسن و متولى باشى و پالکونیک یاد کردند. سپس سید محمد رفیع نامى, که به تازگى از قم و عراق بازگشته بود, به روى بلندى آمده, به سخن پرداخت. نخست از بدى قمیان و نگراییدن آنان به مشروطه و از بیدادهاى متولى باشى سخن رانده, سپس به یاد بیدادهاى حاجى آقا محسن درآمد و از چیرگى او در عراق و این که با زور مردم را به بستن بازار واداشته, خانه هاى دو تن را به تاراج داده, چند هزار سوار گرد آورده و بر سر على خان در ابراهیم آباد فرستاده که با جنگ و خونریزى به آن جا دست یافته, چهارده تن کشته, هجده تن زخمى کرده اند, یک کودک سه ساله را به چاه انداخته اند. به زنان گزند و آزار دریغ نگفته اند, سخن راند.

این داستانها را به درازى سروده, همه را به گریه انداخت. مردم به هاى هاى مى گریستند و نامهاى حاجى آقا محسن و پالکونیک و قوام و متولى باشى را با نفرین و بى زارى به زبان مى آوردند.)

همان/284 و نیز, ر.ک/338, 339, 347, 373, 409

2. در روزگار فتنه, هنگامه پرغوغایى که از هرسویى شرر مى بارد, نه دین و سنتها بر جاى مى ماند و نه هویت انسانى انسان و جایگاه اجتماعى او.

در روزگار سیاه و پر ادبار و فرجام شومِ رضاخان, بسیار کسان در دام بلا گرفتار آمدند و در برابر مذابهاى آتشفشان پنداشتند. هرچه به دامن آتش افروز فرو غلتند و به کانونِ آتش افروزى نزدیک تر شوند, در امان ترند, غافل از این که از این نزدیکى سخت خسران مى بینند و هویت اجتماعى و دینى شان مى سوزد و بر باد مى رود.

سید اسماعیل عراقى, از این دست هویت بر باد رفتگان بود. او پس از سالها تلاش در فراگیرى دانشهاى دین, با شررآفرینان, بویژه رضاخانِ بى هویت, همراه شد و خاندانش گم شد.

در شرح حال عبرت انگیز وى مى خوانیم:

(عراقى, سید اسماعیل, در 1260ش در اراک متولد شد. پدرش حاج محسن اراکى, از اجلّه علماى متعین و ملاّک بود. تحصیلات مقدماتى را در نزد معلمین خصوصى انجام داد و چندى در حوزه هاى علمیه اراک, قم و تهران به تحصیل اشتغال داشت. پس از انجام تحصیلات, شغل او ملکدارى و اداره املاک وسیع پدرش بود و تدریجاً در شهر اراک, موقعیت خاصى پیدا کرد و داوطلب نمایندگى مجلس شوراى ملى شد و جزء یاران و نزدیکان مدرس گردید و تقریباً در اقلیت مجلس قرار داشت. در استیضاح معروف اقلیت, از سردار سپه, هفت نفر آن را امضا نموده بودند, یکى هم حاج اسماعیل عراقى بود. ولى طرفداران سردار سپه, خیلى زود توانستند او را از مدرس جدا سازند. در جلسه 9آبان 1304, یکى از موافقینِ خلع قاجاریه بود که به انقراض آن خاندان, رأى داد.

در مجلس مؤسسان که در آذرماهِ همان سال تشکیل شد, از اراک نماینده بود یکى از موافقین تغییرات قانون اساسى بود. چون خود را کاملاً در اختیار سردار سپه قرار داده بود, در ادوار ششم, هفتم و هشتم نیز وکیل شد دوره نهم به او استراحت دادند, ولى در دوره هاى دهم و یازدهم, مجدداً به وکالت رسید.

برادر بزرگ تر وى, به نامِ حاج میرزا شمس الدین عراقى, در دور سوم وکالت داشت. برادر دیگر وى که نام خانوادگى خاکباز محسنى را انتخاب نموده بود, چند دوره وکیل شد.

در دوره یازدهم, شهربانى براى او پاپوش دوخت و براساس آن پرونده, از او سلب مصونیت گردید و مدتها در زندان به سر مى برد, تا بالآخره با شفاعت عده اى, از جمله محتشم السلطنه, از زندان آزاد شد.) شرح حال رجال سیاسى و نظامى, ج2/1000

3. محمد فیض قمى, 1293هـ.ق. در قم دیده به جهان گشود. دوران کودکى و نوجوانى را در قم گذراند و پس از فراگیرى دانشهاى مقدماتى و سطح, به تهران رخت کشید و در حوزه تهران, از محضر میرزا حسن آشتیانى, صاحب حاشیه کبیر بر رسائل, فقه و اصول فراگرفت و از محضر میرزا محمود قمى و آقا شیخ على رشتى حکمت و عرفان.

در 1317هـ.ق. به نجف اشرف رفت و در درس بزرگانى چون آخوند خراسانى و آقا سید محمدکاظم یزدى شرکت کرد و بهره هاى کافى را در دانش اصول و فقه برد. سپس به سامرا رفت و در حوزه درسى آقا میرزا محمدتقى شیرازى شرکت جست و در این حوزه درسى, جزو شاگردان برجسته به شمار مى رفت و افزون بر این, خود نیز حوزه درسى باشکوهى داشت و از مدرسان نامى حوزه سامرا بود.

میرزا محمدتقى شیرازى توجه ویژه به وى داشت و در همان زمان در احتیاطهاى مطلق, بعضى از مقلدان خود را به ایشان ارجاع مى داد.

بعدها اگر کسى از اهالى ساوه و قم, از میرزا محمدتقى شیرازى سؤال مى کرد که احتیاطهاى شما را به چه کسى مراجعه کنیم, ایشان در پاسخ مى گفت: به آقاى فیض.

به سال 1333هـ.ق. به قم بازگشت و به تدریس پرداخت و تربیت و آراستن اخلاق طلاب دینى را سرلوحه کار و برنامه هاى خویش قرار داد.

مدرسه فیضیه را که متروکه شده بود و حجره هاى آن انبار کاسبان, از آن حالت بیرون آورد و در اختیار طلاب قرار داد, تا هم در حجره هاى آن سکنى گزینند و هم در آن جا به درس و بحث خود بپردازند. و خود نیز, در مدرسه درس شروع کرد و به آن رونق بخشید.

پس از ورود آقاى حائرى, جاى نماز خود را, که در بالاسر حضرت معصومه(ع) اقامه مى کرد, به ایشان واگذارد و همه گونه همکارى را با بنیان گذار حوزه, براى اعتلاى حوزه علمیه قم داشت و بى گمان در بنیان گذارى حوزه, نقش شایان توجه و درخورى از خود به جاى گذارد.

سرانجام در 25 جمادى الاولى سال 1370, در حال نماز, مرغ روحش از قفس تن رهید. با استفاده از آثار الحجة/ 38ـ39

4. ملا عباسعلى کیوان قزوینى, پس از پیمودن مراحل علمى و کسب فیض از محضر استادان و عالمان نامى حوزه هاى: قزوین, تهران, قم, سامرا و نجف اشرف, جایگاه خوبى در حوزه هاى یاد شده و نزد ارباب فضل یافت. با این فضل و کمال, متأسفانه, در باتلاق جریان خرافى صوفى گرى و درویشى افتاد و با بیان زیبا و جذاب و آگاهیهاى فراوان خود, مردم را به سوى این جریان سوق مى داد و بیش ترین نقش را در استوارسازى پایه و بنیاد صوفى گرى ایفا کرد. بعدها وقتى دریافت راهى را که مى رود, کژ است و نه تنها او را به مقصد نمى رساند که در باتلاقها و مردابها گرفتارش مى سازد, به درویشى پشت کرد و راه درست و مستقیم, که همانا شیعه ناب است, در پیش گرفت.

کیوان سمیعى مى نویسد:

(… در سال 1310 شمسى سفرى از کرمانشاه به تهران آمدم و در یکى از خانه هاى کوچه هاى اوائل خیابان چراغ برق, به دیدارش موفق گردیدم. ضمن صحبت, دریافتم که او اکنون, داعیه اى ندارد و سخت با فرقه بازى و سلسله سازى, به هر نامى و عنوان که باشد, دشمن گردیده است.

هنگامى که بر او وارد شدم, عمامه بر سر و عبا در بر داشت و روى توشکى نشسته و به تحریر مشغول بود. وقتى نشستم, قلم و کاغذ را به یک سو نهاد و از من احوالپرسى کرد, اشتیاق خود را به دیدارش معروض داشتم و در طى گفت وگو, سؤالاتى راجع به آقایان گنابادیها کردم, ضمن این که پاسخ سؤالاتم مى داد, فهمیدم که ارادتى به آنان ندارد. چون از تحول حالش خبر نداشتم, با کمال تعجب گفتم: من این طور شنیده بودم که حضرت عالى از مشایخ این فرقه هستید! جواب داد: بلى, این طور بوده; اما اکنون بر خطاى خود واقف شده و مى خواهم با نوشتن کتبى, مردم را با عقیده فعلى خویش بیاگاهم.

پرسیدم: آیا به سلسله دیگرى پیوسته اید؟

پاسخ داد: من جانورى نیستم که از سوراخى به در آمده, به سوراخ دیگرى رفته باشم.) مجله وحید, شماره نهم, سال هفتم/1122

آقاى کیوان سمیعى, که مدتى از ملا عباسعلى کیوان قزوینى, بهره علمى مى برده و با او مأنوس بوده در ترجمه او, که بیش تر مستند به کتابهاى خود اوست مى نویسد:

(نامش عباسعلى و نام خانوادگى اش کیوان بود…. پدرش ملا اسماعیل بن على بن معصوم, از مردم شهر قزوین و مادرش خدیجه, دختر حاج اشور, از اهالى قریه کوچک شاسبان (واقع در هیجده کیلومترى شمال غربى قزوین) بوده. پدرش در محله شیخ آباد قزوین سکونت داشته و امام جماعت بوده است.

وفات ملا اسماعیل در سال 1327 هجرى قمرى اتفاق افتاد جز کیوان دو فرزند دیگر داشته که دختر بوده اند, یکى ده سال بزرگ تر از کیوان و دیگرى دو سال کوچک تر از او.

کیوان, در عصر روز چهارشنبه, بیست وچهارم ماه ذیحجه سال یک هزار و دویست وهفتاد و هفت (1277) در محله شیخ آباد قزوین, قدم به عرصه گیتى نهاد و چون به سن رشد و تمیز رسیده به تحصیل پرداخته و پس از کسب مقدمات علوم, در همان شهر نزد اساتید فن صرف, نحو, منطق و فقه را آموخته است.

در سال هزار و سیصد و شش (1306هـ.ق.) به منظور تکمیل علوم عالیه اسلامى, مخصوصاً فقه و اصول, به بین النهرین (عراق عرب) مى رود و چون در آن زمان, به سبب اقامت مرحوم حاج میرزا محمدحسن شیرازى, مرجع شیعه در سامرا, آن شهر دارالعلم شده بود لهذا در سامرا توقف مى کند و در حوزه درس آن مجتهد عظیم الشأن, حضور مى یابد.

همان, شماره یازدهم/1429

در اوائل ورود, چند بار در مجالسى که میرزاى شیرازى حضور داشته, منبر مى رود. وقتى میرزا طلاقت لسان و بلاغت بیان او را مى بیند, امر مى کند هر شب در صحن حرم عسکریین, پس از نماز عابد و زاهد معروف, ملا فتحعلى سلطان آبادى, به منبر رود و طلاب و سایر طبقات مردم را مستفیض سازد.

این وضع, چند ماه ادامه مى یابد و روز به روز هم بر شهرت او مى افزاید. اما مایل مى شود به نجف, که از دیرباز مرکز فقهاى شیعه است, برود و در شمار مستفیدین از حوزه درس حاج میرزا حبیب الله رشتى درآید. حاج میرزا حبیب الله رشتى از اعیان علماى اصول بوده و یکى از چهار تن عالم اصولى [بهبهانى, مرتضى انصارى, میرزا حبیب الله رشتى و آخوند خراسانى] به شمار مى رود که با تأسیسات علمى خویش, علم اصول جدید را پایه گذارى کرده اند.

….

او پس از ورود به نجف, بى درنگ به حلقه شاگردان حاج میرزا حبیب الله رشتى درمى آید و با اظهارنظرهاى صائبى که گاه گاه در دقایق مسائل اصول مى کند به تدریج مشار بالبنان و مورد علاقه استاد مى شود. ضمناً نزد آخوند ملا لطف الله نورى مازندرانى هم به تکمیل علم فقه مى پردازد و چون شنیده بود در نجف و کربلا, برخى از علما, مشرب اخبارى دارند, ولى تظاهر به این معنى نمى کنند, درصدد برمى آید آنان را بشناسد و از عقایدشان باخبر گردد.

… بالاخره کیوان تفحص بسیار نمود, تا بالآخره دو, سه نفر از علماى اخبارى را در نجف شناخت و نزد آنان به تلمذ پرداخت.

بدین طریق, سالى چند با شور و شعف فراوان, سرگرم تحقیق در مسائل فقه و اصول و فهم عقاید اخباریین بود و در این مدت تقریرات اساتید خود را مى نوشت و گاه نیز تعلیقات و شروحى بر کتب فقه و اصول مى نگاشت و چنانکه خود نوشته: در آن سالها بر کتاب رسائل شیخ مرتضى انصارى و ادله عقلیه کتاب قوانین الاصول میرزاى قمى حاشیه و بر تبصره علامه شرح نگاشته است.

نتیجه آن که بر اثر مجاهدت فراوان به رتبه اجتهاد و اخذ اجازه از مرحوم حاج میرزا حبیب الله رشتى و علماى دیگر موفق مى گردد و فتاواى فقهى خویش را در رساله اى گرد مى آورد و آن را طبع و منتشر مى سازد. ضمناً به تشویق استادش, میرزاى رشتى دو حوزه درس, یکى براى تدریس علم اصول و دیگرى جهت تدریس علم فقه تأسیس مى کند…. خلاصه, حاج ملا عباسعلى در اواخر اقامتش در عراق, از علماى نامدار مى گردد و در حوزه هاى علمى آن جا, شهرتى مى یابد. هنگامى که در کربلا مقیم مى شده, روزها به تدریس اصول و فقه و شبها در منبر به موعظه مى پرداخته است.

محل وعظ او هر شب صحن حضرت سیدالشهداء بوده…. وى در کربلا, علاوه بر تدریس و رفتن منبر به امامت جماعت هم اشتغال داشته….

اما در همین اوقات… بر اثر مشاهده ارباب حال و معرفت و مطالعه کتب عرفان و تصوف, به تدریج تغییر حالتى یافت….

بدین جهت روى دلش به صوب خراسان و دیه کوچک بیدخت و گنابد, متوجه گردید….

به او [ملا سلطانعلى] پیوست. سالى چند بیش نگذشت که از مرشد خود, اجازه دستگیرى یافت و شیخ سیار شد. پس از کشته شدن مرشدش, با خلیفه او تجدید عهد کرد و همچنان شیخ سیار شد و مجاز به دستگیرى طالبین گردید. لقب درویشى او منصور على شاه بود. و در زمان این دو نفر, در تصوف به چنان شهرتى رسید که اغلب مردم, خود او را قطب سلسله و گنابدى مى پنداشتند.

…. قدرت بیان حاج ملا عباسعلى و مقام علمى او در پیشبرد مقاصد فرقه گنابدى, بسیار مؤثر بوده و در زمان حاج ملا سلطانعلى و نورعلى شاه وى با این وسیله آوازه تصوف و نام این دو تن را در اطراف و اکناف ایران, به گوش اعلى و ادنى رسانید; اما در زمان صالح على شاه… از این طایفه روى گردان شد.

… اما پس از خوض در بطون متون تصوف و رسیدن به کنه مقصود مدعیان فهمیده است که اقطاب, عاجز از تصرف در نفوس مى باشند و در ادعاى خود راجع به تبدیل اخلاق مرید, به وسیله تلقین ذکر و فکر, صادق نیستند.)

همان, سال هفتم, شماره دوازدهم

1458, 59, 60, 61, 65, 66, 67, 68.

5. قدرت بیان شگفتى داشته است, بسیار جاذبه آفرین, پرشور و هیجان انگیز. به هر شهرى که وارد مى شده, مردم فوج فوج در جلسه منبر او شرکت مى جسته و مسحور بیان او مى شده اند.

کیوان سمیعى مى نویسد:

(مدرسین و علماى کرمانشاه, با اعجاب تمام, از این شخص نام مى بردند و از قدرت بیان و وسعت دائره اطلاعات او در علوم دینى و شور و جذبه اش, مطالبى مى گفتند. اکثر او را دیده بودند; زیرا چندبار به کرمانشاه آمده و منبر رفته بود….

مى گفتند به محض این که در شهر شایع مى شد, حاج ملا عباسعلى به کرمانشاه آمده است و منبر مى رود, مردم از هر طبقه براى شنیدن سخنان اش هجوم مى آورند و با این که بیش از بیست, الى سى نفر از درویشان گنابادى, کسى در کرمانشاه هم مسلک او نبود, با این حال, از روز دوم و سوم منبر رفتنش, به حدّى جمعیت, جهت شنیدن گفتارش, که گرم و عارفانه بود, زیاد مى شد, که جا بر مستمعین تنگ مى گردید. چنانکه در همان زمان که در خانه مرحوم حاج سید محمدعلى ملک منبر مى رفت, با آن که حیاطى وسیع داشت, بامهاى همسایگان و مقدارى از کوچه نیز از جمعیت پر مى شد.) مجله وحید, شماره نهم, سال هفتم/1121

6. ملا عباسعلى کیوان قزوینى, در کتاب رازگشاى خود/122ـ123, از این جلسه چنین گزارش مى دهد:

(در سال 1336هـ.ق. نورعلى شاه, به هوس دوره گردى شهرها افتاد و از هدایا, مال هنگفت اندوخت که علاوه بر نقدها, چند عدد قالیچه قیمتى به تهران رسانید و در اثر مردنش, تلف شد و کمى از آنها به گناباد رسید و در آن سفر, به قزوین و همدان و سلطان آباد رفت.

و آن وقت در سلطان آباد, تازه شروع شده بود ریاست آقا شیخ عبدالکریم (که حالا در قم, مؤسس حوزه فقاهت و مرجع تقلید شده است) پس شیخ مجبور کرد وى را که بیان کن ادعاى خود را.

او, گفت: ما فقها را قبول داریم به فقاهت و مى گوییم که: در زمان ائمه بعض اصحاب, محرم اسرار بودند. سلسله آنها امروز به ما رسیده و ما مى گردیم در شهرها, هر مؤمنى را که قابل اسرار ائمه بیابیم, هدایت کنیم.

و این مجلس, منعقد شده بود در ماه ذیحجه 36, در خانه حاج میرزا محمود, پسر حاج آقا محسن عراقى, که معروف به علم و وفور ثروت بود. و پیداست که این سخن, چقدر منافى است با آن ادعاهاى گزاف که در دل خود دارند. گرچه همین اندازه را هم نمى توانند به مدارک علمیه ثابت کنند. فقط ادعاست.

آقا شیخ عبدالکریم ساکت شده, دلیل نخواسته بود:

بعد, امسال که سنه 1349 باشد, یک نفر کرمانشاهى, از آقا شیخ عبدالکریم پرسید صورت آن مجلس را, ایشان به همین اندازه که نوشتیم فرمودند و آن پرسنده با تصریح درخواست فتوى و رأى نمود درباره پسر نورعلى شاه شیخ همانقدر فرمود که آنها مردود فقها هستند و خود آن کرمانشاهى از قم, به تهران, نزد من آمد.)

7 . (رفیع, حاج آقا رضا, معروف به قائم مقام الملک رشتى, از رجال منتقد و سیاستمدار قرن اخیر ایران است. پسر حاج ملامهدى شریعتمدار و او فرزند حاج ملا رفیع شریعتمدار رشتى است. در 1266 تولد یافت. پس از رسیدن به سن رشد, آغاز تحصیل نمود و مطابق معمول زمان, به آموختن صرف و نحو عربى و ادبیات فارسى پرداخت. چندى هم به مطالعه معارف اسلامى و فقه مشغول بود. زبان روسى را به هم به خوبى فراگرفت. در جوانى, آخوندى متجدد و نسبتاً ثروت مند بود. با رجال و معاریف گیلان, حشر و نشر پیدا کرد, با قنسولگرى روس, روابط حسنه اى یافت, به طورى که در آن تاریخ, همه او را عامل قنسولگرى مى دانستند. با مشروطه خواهان نزدیکى داشت و آنها را یارى مى نمود. پس از چندى به تهران آمد, روابط خود را با روس ها حفظ کرد و تقریباً رابط بین سفارت روس و بعضى از رجال و مقامات آن روز بود. در سال 1334هـ.ق. به سمت اتاشه افتخارى سفارت تزارى روس انتخاب شد. به همین دلیل, با رجال و اعیان تهران, ارتباط یافت و یکى از مهره هاى سیاسى روز شد. قبل از کودتاى 1299, به همان اندازه که سید ضیاءالدین پادو و کارگزار سفارت انگلیس بود, قائم مقام هم, همین سمت را در سفارت روس داشت و به شدت بین آن دو رقابت به وجود آمده و علیه یکدیگر تحریک مى کردند. در 1297 به اشاره سید ضیاءالدین, در خیابان شاه آباد, قائم مقام, در میان درشکه هدف گلوله واقع شد. از قضا, گلوله به بازویش اصابت نمود و پس از مدتى بهبودى حاصل شد. در کودتاى 1299, که سید ضیاءالدین زمام امور را به دست گرفت و قدرت اجرایى و نظامى, به میرپنج رضاخان تفویض شد, قائم مقام بازداشت گردید و به زندان قصر انتقال یافت و در حکومت صد روزه آقا سید ضیاءالدین, در زندان بود. پس از کنار رفتن سید از صدارت, قائم مقام از زندان آزاد شد و مورد توجه قرار گرفت و جبرئیل وحى شد. به طورى که قائم مقام در سفر و حضر, همراه سردار سپه بود. او نیز تمام قدرت خود را براى پیشرفت سردار سپه به کار مى برد. نزدیکى سردار سپه و قائم مقام به حدّى رسیده بود که حتى در مانورهاى جنگى هم با سردار سپه مشارکت مى کرد. قائم مقام در دوره پنجم به وکالت مجلس رسید و یکى از طرفداران خلع قاجاریه و سلطنت رضاخان بود.

اولین نماینده اى که پس از جلوس رضاشاه به تخت سلطنت, تغییر لباس داد, همین قائم مقام است که در مغازه پیرایش واقع در لاله زار عبا و عمامه را تبدیل به کت و شلوار و کراوات نمود و ریش انبوه خود را نیز کوتاه کرد. قائم مقام, در دوره ششم هم, به وکالت رسید و تا موقعى که رضاشاه بر سر کار بود, او وکیل مى شد. در اواخر سلطنت رضاشاه مورد بى مهرى قرار گرفت, از او سلب مصونیت شد و چندى هم در زندان به سر برد. ولى مجدداً, مورد محبت قرار گرفته, به شغل اصلى خود بازگشت. در دوران سلطنت محمدرضا شاه, همچنان وکیل مجلس مى شد و از مشاوران درجه اول شاه و صاحب قدرت بود. در ادوار چهاردهم, پانزدهم, شانزدهم و هفدهم, متوالیاً, به وکالت مجلس رسید.

از دوره پانزدهم سوداى ریاست مجلس در سرش پیدا شد, چند بار ریاست او به رأى کشیده شد, ولى در مقابل سردار فاخر که در کار پارلمان, بازیگرى ماهر بود, شکست خورد.

در دوره هفدهم, که اختلاف شاه و مصدق بالا گرفت, ابتدا به عنوان میانجى, در صدد التیام روابط برآمد و چون توفیق نیافت, جانب مصدق را گرفت بعد از سال 1332, یک بار رفیع به مجلس سنا راه یافت, ولى سناتورى وى تجدید نشد.

…سرانجام در سال 1343 در 77سالگى در تهران درگذشت.)

شرح حال رجال سیاسى و نظامى معاصر ایران, دکتر باقر عاقلى, ج2/734ـ 735

8. شیخ محمد خالصى زاده, در کاظمین دیده به جهان گشود و پس از رسیدن به سن تمیز, به فراگیرى دانشهاى مقدماتى پرداخت و در حوزه کاظمین, در حوزه درسى علما, پایه هاى علمى خود را استوار ساخت, به حوزه درسى پدر راه یافت و به مرحله عالى اجتهاد دست یازید. در قیام بزرگ میرزا محمدتقى شیرازى علیه انگلیسیها, دوشادوش پدر, به مبارزه پرداخت, تا این که از عراق به ایران تبعیدش کردند و به پدر خود در مشهد پیوست و پس از وفات پدر در سال 1343ق. کرسى تدریس را به دست گرفت و به مبارزات سختى علیه رژیم شاه پرداخت و به شهرهاى گوناگون ایران سفر کرد. تا این که به زادگاه خود کاظمین بازگشت و مدرسه بزرگى را بنیان گذارد و حوزه درس او در عراق از حوزه هاى دینى پر رونق و جنجال برانگیز بود. فتاواهاى شاذى داشت. در مجمع المؤلفین العراقیین, هفتاد عنوان از نوشته هاى فارسى و عربى چاپ شده او, نام برده شده است, از جمله: احیاء الشریعه فى مذهب الشیعه در سه جلد; اسرار پیدایش شیخیه و بابیه به فارسى; اشعة من حیاة الصادق; حسین منى و انا من حسین; الشیخیه والبابیه; مظالم انگلیس در بین النهرین, به فارسى و…. با استفاده از دائرةالمعارف تشیع, ج7/36


ده. آینه ی پژوهش هم چهره ی کلی استاد و حیات و خدماتش را منعکس نموده:

استاد عبدالحسين حائرى در خاندان علم و اجتهاد پرورش يافت و در پى تحصيل در حوزه علميه، پژوهش در فرهنگ گرانسنگ اسلامى دست يازيد. وى ساليان بسيارى است كه قرين كتاب و محققان است و خود محققى است پر تجربه و كارآمد كه نكته‏هايى آموختنى در توشه دارد. استاد حائرى در اين گفتگو به چگونگى فهرست نگارى، ضرورت احياء متون، روشهاى صحيح تحقيق، لزوم فضاى سالم براى سامان دادن به پژوهشهاى علمى و مسائلى ديگر از اين دست، اشاره داشته است. اميد است خوانندگان را سودمند باشد.
آينه پژوهش: استاد! علاقه‏منديم كه پيشداشتى از تحصيلات و تأليفات حضرتعالى داشته باشيم.
استاد: من از كوچكى مشغول تحصيل عربى شدم و نزد پدرم اوائل مقدّمات را تحصل كردم. به خاطر كمى سن اجازه نداشتم به حوزه علميه بروم و چند گاهى افرادى معيّن شده بودند كه در منزل برايم درس مى‏دادند. در خدمت حاج قاسم نحوى كه معلّم سيوطى، مغنى و مطول بود، كتاب‏هاى ياد شده را آموختم. در محضر مرحوم حاج ميرزا محمّد على اديب تهرانى، كه مرد فاضلى و از علماى تهران بود و در حوزه قم مرتباً مطول تدريس مى‏كرد نيز مقدارى از آن كتاب را آموختم. استاد خصوصى يك مقدار مشكل بود. مرحوم حاج آقا مرتضى (دائى من) به خاطر علاقه‏اى كه به من داشت و نگرانى پدرم را از بابت اختلال در تحصيلم مى‏دانست، تعهد كرد كه به من درس بگويد و به عنوان شوخى گفت: «به شرطى كه درس خارج را پيش خودم بخوانى». مقدّمات، حاشيه ملاعبداللَّه و مقدارى از شرح لمعه را پيش ايشان خواندم، معالم و فصول را نيز خدمت همو آموختم. آقاى ميرزا على آقا مشكينى هم با من درس معالم مى‏آمد؛ يادم نيست فصول را هم شركت كرد يا نه.
در فلسفه شرح هدايه را در نزد مرحوم ميرزا على حكيمى كه از فضلاى قم و خواهر زاده استاد بزرگ ميرزا على اكبر حكمى يزدى بود فرا گرفتم و اسفار را با يكى از فضلاى حوزه مباحثه كرديم و ديگر فلسفه نخواندم و يك مقدارى مطالعه كردم. وقتى بزرگتر شدم و به درس خارج مرحوم آيةاللَّه سيّد محمّدتقى خوانسارى و بروجردى رفتم، فكر كردم موقع اين رسيده كه كار تحقيق را خدمت آقاى حائرى داشته باشم. آن وقت در يكى از حجره‏هاى مدرسه فيضيّه كه مرحوم حائرى رفت و آمد داشت، خارج مكاسب را با ايشان شروع كرديم. در آغاز من تنها بودم و سپس آقاى موسى زنجانى و بعد عدّه‏اى ديگر آمدند كه ديگر من در اواخر نرفتم. به هر حال آقاى حائرى مردى محقق و موشكاف بود. هفت - هشت سال به درس خارج اساتيد بزرگ حوزه رفتم و بعد به دلايل خاصّى تصميم گرفتم به تهران بيايم. يك - دو سال بعد به كتابخانه مجلس دعوت شدم. در اين وقت چند سال بعد از ماجراى نفيسى در كتابخانه بود. از من دعوت كردند كه كارشناسى كتابهاى خطى را به عهده بگيرم و تا چند سال پيشتر كه مسؤول ادارى اينجا شدم، تنها به همان كارشناسى كُتب خطى مشغول بودم و اكنون نيز اشتغال دارم. در مدّتى كه در تهران بودم، طبعاً مطالعات مختلف كردم: در ادبيات فارسى، تاريخ و غير آن. چند سالى در لغت نامه دهخدا با مرحوم دهخدا، و از سال 1334 با مرحوم دكتر معين همكارى كردم. مقالاتى در مجلّه وحيد و مجلاّت ديگر نوشتم. تبصره علامه را با توضيحاتى مختصر و حواشى آيت اللَّه بروجردى كه به خط طاهر خوشنويس نوشته شده بود، چاپ كردم. الآن آن‏چاپ تبصره در بازار موجود نيست و خودم هم ندارم. يك كتابى به نام تبصرةالعوام علم الهدى رازى كه به فارسى و در علم كلام است چاپ كرده‏ام. كار مهمّى نشده و بيشتر اشتغالم به كتابشناسى بوده است.
آينه پژوهش: حضرتعالى، هم خدمت آقاى بروجردى بوديد و هم خدمت آقاى خوانسارى، مرحوم حجّت و مرحوم صدر؛ خواستيم مقايسه‏اى داشته باشيم ميان اين آقايان.
استاد: تا حدودى چيزهايى يادم است. تدريس مرحوم آقاى بروجردى ممتاز و فوق العاده بود؛ چيزهايى تازه وارد حوزه كرد و مطالب جديدى ياد طلبه‏ها داد. شيوه ايشان اين بود كه به احاديث بيشتر مراجعه مى‏كردند و كتب قدما را مورد توجّه قرار مى‏دادند. اينها غير از عقايد علمى جديدى بود كه داشتند. سخنى كه در اجماع داشت كلام جالبى بود. اجمال دخولى را از معنايى كه سابق داشت به گونه ديگر تفسير كرد. ايشان مى‏فرمود كه فقهاى گذشته، جز از قول امام ممكن نبود كه فتواى بدهند. و حتّى شيخ الطائفه هر جا قرينه‏اى بر دخالت نظر در فتوا نياورد، اين فتوا بدون شك متكى بر قول امام معصوم است. بنابراين وقتى مجتهدى در عصرهاى بعد مى‏بيند كه كليّه فقهاى شيعه از عصر او تا به عصر امام معصوم(ع) اتّفاق بر فتوايى دارند، اطمينان حاصل مى‏كند كه اين فتوا، قول امام معصوم است. پس اجماع به اين معنى است؛ نه به معناى آنكه يك نفر ناشناس ميان فقها باشد كه احتمال بدهيم كه امام معصوم است.
ايشان مى‏فرمود كه هرگاه به مطالعه درباره مسأله‏اى مى‏پردازم، خود را همچون يكى از فقهاى گذشته، مقيّد به بررسى كتابهاى آن عصر مى‏كنم و كتاب‏هاى آن دوره را مى‏نگرم. ايشان نظريّات و روش‏هاى علمى جديد داشت و روش بحثش اين بود كه احاديث شيعه و سنى را به طور مبسوط بررسى مى‏كرد و با شيوه كار صاحب وسائل كه احاديث را تقطيع كرده است، بسيار مخالف بود. در چند جلسه درس راجع به تقطيع احاديث و ضررى كه به صحّت استنباط مى‏زند بحث كرد. و يادم است كه مى‏فرمود تقطيع احادث، موجب فوت قرائن مى‏شود و احاديث بايد كاملاً ديده شود. به احاديث و فتاوى و كتابهاى فقهى عامّه از نظر فهم قرائن حالى و زمانى اهميّت مى‏داد و مى‏گفت: در خيلى از مباحث وقتى فتاواى اهل سنّت ديده شود، مسائل آن زمان به دست مى‏آيد و انسان مى‏فهمد كه سؤال حقيقى چه بوده و نيّت اصلى امام از كلامى كه گفته است چيست. در غير اين صورت، يك كلام مجردمقصود را نمى‏فهماند؛ مقصود اصلى با قرائن حالى و مقامى كه بوده فهميده مى‏شود. البته بعضى معتقد بودندكه وقتى پاى مسائل فلسفى پيش مى‏آمد، قدرت درخشانى از خود نشان نمى‏داد. مثلاً راجع به ترتّب كه يك مقدار حرفها فلسفى مى‏شود، آن استحكام لازم را نداشت. از بحثها و شيوه‏هاى جديدى كه ايشان وارد اصول كرد، ارتباط بحث طلب و اراده با بحث كلام نفسى است. راجع به طلب و اراده كه بحث كرد (و *67* بعد ديدم آقاى منتظرى در كتاب تقريرات آورده است)، مطلب ديگرى را بحث كرد و گفت ريشه، راجع به طلب و اراده اين است كه آيا صفتى غير از اراده هست كه قائم به نفس باشد و اسمش طلب باشد يا نه. اين بحث براى حوزه خيلى تازگى داشت و براى اوّلين بار در حوزه اين بحث وارد شد. خلاصه آقاى بروجردى درباره ريشه مسائل اصولى و فقهى به طور مفصّل بحث مى‏كرد. مراجعه به كتب مبسوط فقهى و اصولى، مراجعه به احوال قدما، احوال عامّه و احاديث عامّه را تشويق مى‏كرد.
استاد بزرگ ديگر مرحوم آيةاللَّه آقاى حجّت از جهت بررسى كتب حديث و فقه و جستجوى نسخ اصلى و مصحّح، همين شيوه را داشت. ولى در تدريس آن بسط را نداشت. از طرف ديگر بحث را منظم و دسته بندى شده ارائه مى‏داد. از معايب درس آقاى بروجردى شلوغ بودن بحثش بود كه بايد هر شاگرد خودش درسها را مرتّب مى‏كرد. ولى آقاى حجّت منظّم درس مى‏داد و بسيارى از نكات ريز را از احاديث استخراج مى‏كرد كه از اختصاصات وى بود. مرحوم آيةاللَّه آقاى سيّد محمّد تقى خوانسارى - رحمةاللَّه - هنگامى كه به محضر او رسيديم، دوران شادابى درسش گذشته بود؛ لااقل اصولش اين گونه بود. فقط بايد كسى مى‏بود كه با وى بحث مى‏كرد. فقط براى بحث كردن خوب بود و اگر كسى مى‏بود كه از وى سؤال مى‏كرد و سؤالاتش ادامه مى‏يافت، او براى جواب دادن آماده بود. من يادم هست راجع به مقدّمه موصله در حدود دو ماه معطّل شد. من گاهى پس از درس تا درِ خانه‏اش مى‏رفتم و با او حرف مى‏زدم. من آن وقت آغاز حركت و رشد فكريم بود و نمى‏توانستم دنباله بحث را رها كنم. آن درس بسيار مفيد بود، چون عده كمى مى‏آمدند. از ملتزمين آن درس آقاى شيخ محمّد على اراكى بود كه خودش با همه مقام و سابقه علمى، تدريس نداشت و به ايشان ارادت داشت و قوم و خويش هم بودند و هميشه با هم راه مى‏رفتند و آقاى اراكى يك كمى عقبتر از ايشان راه مى‏رفت و دائماً به نماز ايشان مى‏آمد. يك خاطره‏اى از درس مرحوم آقاى خوانسارى به ياد دارم كه برايم جالب است: در درسِ ايشان عده‏اى شركت مى‏كردند؛ آقاى حاج آقاى على صافى بود، و آقا شيخ محمّد حسن هرسينى كرمانشاهى بود و ديگران. آقاى خوانسارى مطابق معمول اوّل متن كفايه را نقل كردند و فرمودند مرحوم مشكينى اشكالى به كلام آخوند وارد كرده‏اند. من قبلاً متن و اشكال محشى را ديده بودم و به نظر اشكال وارد نبود. بحث تداخل اسباب بود. ايشان گفتند: به نظر شما حرف مرحوم مشكينى چطور است و عيبش كجاست؟ من گفتم ايرادش اين است و جوابش هم اين است. چون من كوچك بودم، همين كه شروع به حرف زدن كردم، يكى از بزرگان اصحاب درس به خنده افتاد. آقاى خوانسارى به شدّت آن آقا را ملامت كرد و فردا صبح زود يك جايزه به وسيله مرحوم آقا شيخ على اصغر قزوينى كه از مقدّسين حوزه و مقسّم ايشان بود، براى من فرستاد. اين خاطره را من از آن زمان دارم.
امّا مرحوم آيةاللَّه آقاى صدر، مرد بزرگى بود و فقيه بود و داراى اخلاق الهى و اسوه. ساليان زيادى حوزه درس بزرگ داشت، امّا اين اواخر شاگردان زيادى نداشت. سالها شهريه عمومى و اداره مدرسه فيضيّه و تعميرات آن را بر عهده داشت و مرجع حلّ مشكلات و اجتماعى حوزه به شمار مى‏رفت؛ ولى وقتى كه آقاى بروجردى آمدند، تقسيم را ترك كردند. از نزديكان ايشان آقاى صدوقى بود. اين اواخر در منزلشان درس مى‏گفتند و نسبتاً عدّه حاضران درس زياد شده بود، آقاى مطهرى، آقاى ملك افضلى و آقاى شيخ محمّد حسين دزفولى مى‏آمدند. همچنين آقاى صدوقى و آقاى رضا صدر كه اكنون از مدرسان بزرگ حوزه‏اند. به هر حال اين آقايان هر كدام براى خودشان شيوه مخصوصى داشتند؛ ولى آقاى بروجردى يك مجدّد بود. امام خمينى (كه در آن وقت با عنوان حاج آقا روح اللَّه شناخته مى‏شدند و از افاضل مدرسين و ممتاز بودند)، يك بار گفتند: صدها سال است كه حوزه‏هاى علمى نظير آقاى بروجردى را نديده است.
يكى از وقايعى كه آن زمان اتّفاق افتاد، مسأله نماز جمعه بود. آقاى بروجردى مبحث نماز جمعه را شروع كردند؛ البتّه من تمام بحث را نتوانستم شركت كنم؛ ولى خيلى از آن را شركت كردم. در نماز جمعه نظرش به اشتراط مشروعيّت نماز جمعه به حضور امام معصوم (ع) منتهى شد و به عدم مشروعيّت آن در غير زمان حضور امام. ايشان مى‏گفت: شيعه در اصل نماز جمعه نداشت و خيلى از كلمات علما را آورد كه شيعه دأب نماز جمعه نداشت. نماز جمعه از اينجا باب شد كه در آغاز دوران صفويه كه حكومت به دست شيعه افتاد و ديدند كه جاى *68* نماز جمعه خالى است و آن عظمت و كبكبه و اجتماع عظيمى كه در روزهاى جمعه در موقع حاكميّت اهل تسنن وجود داشت، از بين رفته است؛ احساس خلأ شد و از اين رو به اين فكر افتادند كه نماز جمعه را باب كنند. از آن موقع دويست رساله در وجوب عينى نماز جمعه تأليف شد؛ اين بيانات آقاى بروجردى بود. من خودم پنج يا شش رساله را در همين كتابخانه در وجوب، حرمت، يا وجوب تخييرى نماز جمعه به فارسى و عربى ديده‏ام. ولى ايشان مى‏فرمودند دويست رساله نوشته شده است. پيش از آمدن و تدريس آقاى بروجردى، آقاى سيّد محمّدتقى خوانسارى درسش به بحث نماز جمعه رسيد و نظرش منتهى به وجود عينى نمام جمعه در تماز اعصار (در صورت قدرت اقامه) شد و با كمال شجاعت رفت و نماز جمعه را اقامه كرد. محل نماز جمعه در مسجد امام بود و يادم هست كه از ملتزمين دائمى نماز، آقاى خمينى بود. عدّه ديگرى هم بودند كه از ملتزمين دائم بودند. از آقاى حائرى شنيدم كه ايشان فرمودند: من و آقاى خمينى خدمت آقاى بروجردى رفتيم و مشكل را با ايشان مطرح كرديم كه نماز جمعه به وسيله شخصى مثل آقاى خوانسارى شروع شده و عدّه‏اى از آقايان هم حاضر مى‏شوند. پس اگر مطابق با نظر خود در درس فتوا بدهيد كه، عوارض نامطلوب خواهد داشت و شايد تفسيق آنان تلقّى شود و خيلى ناجور است. سرانجام ايشان را راضى كرديم كه فتوا به احتياط وجوبى نماز ظهر براى كسى كه نماز جمعه را خوانده است بدهد؛ به همين شكلى كه در رساله شان است.
در مورد آقاى خوانسارى علاقه‏مندم نماز استسقاى ايشان را هم نقل كنم؛ چون من خودم در آن نماز حضور داشتم و بسيار مهمّ است و من فكر مى‏كنم اگر شجاعت و ايمان آقاى خوانسارى نبود، امكان نداشت چنين كارى انجام بگيرد. چون در آن موقع آتش جنگ جهانى دوّم فروزان بود. قشون خارجى؛ انگليسى، هندى، مصرى در قم حضور داشت و همه جور آدم بودند. در خدمت ايشان رفتيم به خاكفرج، شايد بيش از ده هزار جمعيّت بوديم. ارتش انگليس وحشت كرد؛ گويا با مأمورين دولتى تماس گرفتند و به آنها حالى كردند كه يك مسأله مذهبى است. آنها هم آمدند و ايستادند براى تماشا. آقاى خوانسارى بالاى منبر رفت و عبايش را وارونه انداخت و خطبه خواند؛ خيلى جالب بود. آن روز آفتاب خيلى شديد بود و از باران خبرى نشد؛ آن زمان، هر روز دو - سه نفرى در قم بر سر آب نزاع مى‏كردند و گاه افرادى كشته مى‏شدند. غالباً بر سر تقسيم آب دعوا مى‏شد. آقاى خوانسارى فرداى آن روز بر طبق دستور و آداب نماز استسقاء با يك عده خاصّ از جانب ديگر شهر رفتند؛ آقاى حاج شيخ محمّد حسن هرسينى را - كه از مقدسين قم و جزء نزديكان آقاى خوانسارى بود - با خود بردند؛ باز هم از باران خبرى نشد. روز سوّم آقاى خوانسارى كه روزه گرفته بود و به نزديكان اصحاب خود هم گفته بود كه روزه بگيرند؛ طبق سنّت به يك طرف ديگر رفتند. وقتى برگشتند، باران سه - چهار ساعت آمد. همه مات ماندند. اين جلوه‏اى از ايمان بود و مى‏توان چنين تعبير كرد كه آقاى خوانسارى قسمتى از پاداش ايمانش را در دنيا گرفتند.
آينه پژوهش: از اين فهرستهايى كه در اينجا وجود دارد، چه مقدار آن به قلم حضرتعالى است و چه اندازه به صورت خطى و چاپ نشده است؟
استاد: قبل از اشتغال من، دو جلد چاپ شده بود (جلد سوّم و چهارم). جلد اوّل از فهرست كتابخانه مجلس، يك دفترچه مانندى بود كه كلّ كتب موجود كتابخانه را تا سال 1305 در آن آورده‏اند. حدود سه هزار جلد كتاب خطى و چاپى بود و خيلى به اختصار و اجمال آورده‏اند و فاقد بسيارى از مشخصات است. بعد از 1312، براى اوّلين بار يك فهرست مخصوص كتب خطى چاپ كرده‏اند. در اين قهرست: كلّ كُتب خطى مجلس را تا آن وقت كه حدود هشتصد جلد بود، آورده‏اند. در اين فهرست، دويست كتاب خطى كه در دفترچه اوّل بود، نيز هست؛ كه كتابهاى كتابخانه مرحوم جلوه بوده كه براى كتابخانه خريدارى شده است. اين جلد دوّم، اولين فهرست خطى كتابخانه حساب مى‏شد. قرار شد من جلد سوّم يا چهارم به بعد را بنويسم. جلد ششم از كتابهايى بود كه سعيد نفيسى فهرست نوشته بود. من كه آمدم مواجه شدم با فهرست سعيد نفيسى؛ مطالعه كردم، ديدم مقدارى از آن مربوط به مجموعه‏هاست. مجموعه‏هايى با رساله‏هاى مختلف، شامل يادداشتهاى مهم و متفرقات نفيسى به نثر و نظم است. سعيد نفيسى اينها را با كمال بى دقّتى و نادرستى فهرست كرده بود؛ به گونه‏اى كه به هيچ وجه معرّف واقعيّت نبود. من به مسؤولان *69* مجلس گفتم كه آن كتابها تمامش بايد از نو فهرست شود. در بين اينها 317 كتاب بود. جلد ششم مخصوص اين كتابهاست كه آنها هم خالى از اشتباه نبود. كه قرار شد من پاورقى بزنم و چون آقاى نفيسى زنده بود و براى اينكه مشكلى پيش نيايد، من از ذكر نام خود روى جلد خوددارى و آن را چاپ كردم. البتّه آقاى نفيسى تشكّر كرد كه در مقدّمه فهرست به قلم رئيس كتابخانه منعكس است.
جلد هفتم مخصوص كتابهاى اهدايى مرحوم امام جمعه خويى است. نهم در دو جلد و دهم كه چهار جلد است و نيز از هفدهم به بعد تا جلد بيست و دو كه الآن زير چاپ است، تأليف من است. جلد يازدهم تا شانزدهم، تأليف آقايان افشار، دانش پژوه و منزوى است كه از دانشگاه دعوت شده بودند. جلد بيست و دوّم هم كه الآن زير چاپ است؛ به جز حدود سيصد جلد كه باقى مانده، كليّه كتابهاى كتابخانه كه شانزده هزار جلد است، فهرست شده است. امّا هنوز چاپ نشده و آنچه چاپ شده، حدود هفت هزار جلد است.
آينه پژوهش: روش شما در فهرست نگارى چگونه است؟
استاد: روش من چيزى بود كه اندك اندك تكميل شد؛ از اوّل كه مشغول شدم، يك مطلب هميشه مورد توجّهم بود و آن شناخت كتاب و مؤلف آن بود. گاهى راجع به يك كتاب، دو يا سه ماه معطّل مى‏شدم؛ يعنى مجموعه‏اى كه هفتاد يا هشتاد رساله دارد، گاهى يك سال در دستم بود. اوّل با كتابخانه قرارداد بستيم به تعداد كُتبى كه فهرست مى‏كنم، حق الزحمه بگيرم. هر كتابى پنج تومان كه نصف آن را قبل و نصف ديگرش را بعد از چاپ بپردازند. از آن رو من نمى‏توانستم در اين كار عجله كنم كه شناخت كتاب در نزد من مهم بود.
كم كم چشمم در كار كتابشناسى باز شد و فهرستها را ديدم، بيشتر متوجّه شدم كه نكته مهم در كار فهرست، همان نكته‏اى است كه درست به آن توجّه نمى‏شود و وقتى براى آن صرف نمى‏گردد؛ در حالى كه مسأله مهم فهرست نويسى همين نكته است. خيلى از آثار اسلاميمان ممكن است موجود باشد، ولى ما اطلاع نداريم. در فهرستها و شرح حالها بر مى‏خوريم كه فلان شخص - مثلاً ابن عميد، كاتب معروف كه الآن شهرتش به منشآتى است كه دارد؛ بگذريم از اين كه همان مجموعه منشآت منسوب به او كه باقى مانده؛ مشكوك است كه از اوست يا نه - داراى مجموعه‏اى از رياضيّات بود. در مقدّمه كتاب كواكب عبدالرحمان صوفى نوشته شده است كه من در رى، رصد خانه ابن عميد را ديدم. اين شخص، آن قدر در علم رياضى و ستاره‏شناسى پيشرفت كرده كه رصدخانه داشته است. الآن هيچ كتابى از او در دست نيست (البتّه در ذريعه مجموعه رياضيات از او ياد شده كه در تركيه است). چنان كه كتاب‏هاى زيادى مى‏شناسيم كه صاحبان آن شناخته نشده است. بر اين اساس من هميشه فكر مى‏كردم و هنوز هم فكر مى‏كنم كه وظيفه بزرگ براى مسلمانان، خاصّه ايرانيان مسلمان، شناسايى اين آثار است. اينها افتخاراتى است مربوط به مسلمانان، اين همه آثار خطى در هيچ مذهب، قوم و قبيله‏اى ديده نشده و بسيارى از اينها همين طور ناشناخته مانده است؛ يعنى از يك سو بسيارى را مى‏دانيم كه كتابهايى داشتند، ولى كتابهاى آنان را نمى‏شناسيم؛ و از سوى ديگر كتابهاى بسيارى را مى‏شناسيم كه صاحبانش معلوم نيست. بايد دست كم اينها معلوم شود كه نوشته كيست. متأسفانه بر اثر سهل انگاريهايى كه بود، شناسايى نشده است؛ معمولاً اندكى كه نگاه مى‏كردند و چيزى نمى‏يافتند، رها مى‏كردند. بگذريم كه گاه نام ديگرى را پيدا مى‏كردند و آن را نام اصلى تلقّى مى‏كردند كه اين خيلى خطرناك است. گاه در اوّل و يا آخر نسخه نامى به نظرشان مى‏رسيد و آن را روى كتاب مى‏گذاشتند. اين ديگر را ه تحقيق را مسدود مى‏كند. مثلاً در يك برگ اضافى در اوّل نسخه ترجمه كشف الغمه، نام محراب القلوب ديده مى‏شود.و فهرست نگار آن را نام كتاب پنداشته و متأسفانه اين نام غلط در كتابشناسيهاى ديگر، مانند ذريعه وارد شده است. حداقل درستكارى در اين موارد آن است كه به ذكر موضوع كتاب اكتفا كنند.
شايد سهل انگارى از اينجا ناشى شده بود كه كار روى نسخه خطى، كار تحقيقى تلقّى نمى‏شد و براى عدّه‏اى وسيله امرار معاش بود. الآن نمى‏دانم شايد بهتر شده باشد! به هر حال روش من اين بود كه با لجبازى و سماجت عجيبى و بدون توجّه به تأخير كار، در شناسايى كتاب و مؤلف كوشش مى‏كردم و برايم خيلى دشوار بود كه كتاب را نشناخته بگذارم. كتابهاى كه مؤلّفانش اشخاص مشهورى بودند، شرح حال آنان را *70* نمى‏نوشتيم؛ امّا آنهايى كه مشهور نبودند، حتماً بايد شرح حالشان نوشته مى‏شد. در مراحل بعدى كه دستم بازتر و اطلاعاتم بيشتر شده بود، كم كم كار تكامل پيدا كرد. بعضى كتابها هستند كه قبلاً شناخته شده‏اند؛ نسخه‏هايى از آن در فهرستها آمده است و حتّى چاپ شده‏اند؛ ولى كتابهايى هستند كه شناخته شده نيستند و بايد شناخته شوند. گاه كتابهاى شناخته شده نيز احتياج به بازشناسى محتوا دارد؛ مثلاً كتاب اختيارات مجلسى كه ما در جلد نوزده معرّفى كرده‏ايم، كتابى است مهم كه كسى زياد مطالعه‏اش نكرده است؛ ولى در آن مطالب بسيار جالبى است. يا مثلاً كتابى است به نام اشجار و آثار و يا آثار و اشجار از علاء بخارى در احكام نجوم كه به خاطر موضوعش چندان مورد رغبت قرار نگرفته است؛ در حالى كه كتابى است جالب راجع به تاريخ اجتماع زمان خودش. در آن كتاب، تاريخ زندگى خودش را كه چندان شناخته شده نيست به طور كامل آورده است؛ در كودكى چه كرده است، مدّتى درويش بوده، بعد موسيقى دان شده و مسائلى از اين دست را آوده است. در بررسى معلوم شد كه نسخه‏هاى آن مختلف است و در تحريرى كه ما داريم، فصلى راجع به موسيقى و ابزار آن دارد كه در تحريرهاى ديگر نيست. شناسايى اين كتابها به دوبار خوانى نياز دارد كه من انجام مى‏دادم. (نگاه كنيد به فهرست مجلس، ج 19، ص 536 - 548).
يكى از كارهايى كه من در شيوه كار خودم اعمال مى‏كردم، استخراج نامهاى مؤلفين، شخصيّتها و كتابهايى است كه در كتاب در دست فهرست آمده است. به اين گونه كه قيد مى‏كنم كه در اين كتاب، نام اين افراد و اين كتابها آورده شده است. اين كار نظر آقاى سزگين را بسيار جلب كرده بود. در فهرستها، اسامى كتابهاى زيادى برده شده است كه الآن اثرى از آن نيست؛ ولى جزء كتابهاى اسلامى بوده و اينها به وسيله مسلمانان تأليف شده بود. من عقيده دارم كه اين كار هر محقّقى است. فهرست نويس بايد براى ترغيب و تشويق ديگران اين كار را انجام دهد؛ يعنى ما در مرحله‏اى هستيم كه بايد به محقّقان خودمان بگوييم اين كتاب، در منابع ما نام برده شده است؛ بگرديد و پيدايش كنيد و چاپ كنيد. نوشتن در مورد هويت كتاب و محتواى آن موجب ترغيب ديگران به كار مى‏گردد.
آينه پژوهش: انتساب يك كتاب بى نام و نشان را به يك مؤلف بر پايه چه روشى انجام مى‏دهيد؟
استاد: اين مربوط به مجموعه عواملى است كه در كنار كتابشناسى و در مقدّمات آن است. فهرست‏نويس هرچه اطلاعتش در مودر مؤلفين بيشتر باشد؛ سريعتر قرائن را به دست مى‏آورد و زودتر به نتيجه مى‏رسد. مثلاً شرح حكمةالعين محمّد بن مباركشاه بخارى معروف است و چاپ هم شده است؛ ولى كسى محمد بن مباركشاه را نمى‏شناسد. ما براى شناسايى وى از اين راه پيش رفتيم كه كتاب را خوانديم. سپس كسانى را كه از اين كتاب نقل كرده بودند و يا اين كتاب از آنان نقل كرده بود، به دست آورديم. حدود زمانيش معلوم شد و براى ما روشن گشت كه شخصى بوده در قرن هشتم؛ 710 و قبل از 795 زندگى مى‏كرده است. (نگاه كنيد به فهرست مجلس، ج 5، ص 327 - 328). يا مثلاً كتابى را بررسى مى‏كنيم و مى‏بينم موضوع آن در فقه است و روش آن نيز به گونه خاصّى است. از سوى ديگر روش مؤلفان در موضوع فقه را هم مى‏دانيم؛ مثلاً مى‏دانيم كه روش نگارش فقهى علاّمه چگونه است. مجموعه اين شناختها به ما كمك مى‏كند تا حدودى به نام مؤلف پى ببريم، و اگر نام مؤلف را به دست نياورديم، حدود زمانى تأليف را پيدا مى‏كنيم. اين شيوه به مهارت در شناسايى شيوه‏هاى مؤلفان بستگى دارد كه اگر كسى فاقد آن باشد، نمى‏تواند به درستى كار را انجام دهد. به طور خلاصه بايد گفت كه توجّه به تعدادى قرائن خيلى مهم است؛ بررسى اينكه از چه كتابهايى نقل مى‏كند، چه كسانى از اين كتاب نقل كرده‏اند، به دست آوردن حدود زمانى تأليف، شناسايى مؤلّفان در آن حدود زمانى و در موضوعى كه كتاب در آن موضوع تأليف يافته است، و در نهايت حدس زدن در مورد مؤلف احتمالى آن؛ و در يك كلمه، دنبال كردن و مايه داشتن.
آينه پژوهش: در حدود سى سال كه به طور مرتّب اين كار را انجام داده‏ايد، به چه تجربيات قابل انتقالى رسيده‏ايد؟
استاد: من فكر مى‏كنم كه فهرست نويس نبايد كارش را سهل تلقّى كند، بايد مقدارى از مبادى آن را بياموزد. آشنايى با رجالى ايران و مسلمان در رشته‏هاى مختلف داشته باشد، رجال تاريخ، علوم رياضى، نجوم و غير آن. سرى به كتابهاى آنان *71* كشيده باشد، در علوم مختلف تفنّن داشته باشد، و در حد آشنايى - و نه عالم شدن - دوره‏هايى از علوم را ديده باشد. البتّه بخشى از آن سرمايه در خلال كار به دست مى‏آيد.
يك موضوع مهم ديگر اين است كه بايد در فهرستهاى نوشته شده كتابخانه‏ها تجديد نظر شود؛ بخصوص آنچه مربوط به مجموعه هاست. در همين فهرست مجلس، در جلد دوّم كتابى معرّفى شده است به نام تشييد العقائد كه شوارق بخش جواهر و اعراض و الهيّات است و نيز تفسير فارسى است منسوب به ابن خاتون امامى اصفهانى. ولى وقتى ما ديديم، معلوم شد خلاصه تفسير منهج الصادقين است. (اين فهرست با اصلاحات كامل براى تجديد چاپ آماده شده است). در مجموعه‏ها از اين نمونه‏ها فراوان است كه درست معرّفى نشده‏اند. در مجموعه‏ها چنان نكات تاريخى فراوان است كه نمى‏شود به سادگى از كنار آن گذشت. و حرف اصلى من اين است كه نمى‏شود فهرست نويسى را براى كسب درآمد انجام داد و در آنچه تاكنون انجام يافته است، بررسى مجدد ضرورت دارد. چون مسأله درآمد، عجله مى‏آورد و كمتر كسى است كه با وجود نيازهاى زندگى، بر تشويش نفسانى بتواند غالب شود؛ مخصوصاً وقتى كه احتياج باشد. در فهرست نويسى بايد حوصله به خرج داد و تمام نكات را ديد؛ مثلاً ما يك مجموعه‏اى داريم كه مربوط به زمان خواجه نصيرالدين طوسى است؛ قسمتى از آن ويژه قرن هفتم و قسمتى ويژه بعد است. آن قسمتى كه مربوط به قرن هفت است، بسيارى از آثار بابا افضل، خواجه نصير و محقق حلّى در آن است. در يك صفحه آن چند نكته تاريخى خيلى مهم است؛ منقول از خط عمادالدين طوسى كه عيناً نقل مى‏شود:
«قاضى شرف الدين احمد بن عبداللَّه النخعى المالكى در صحبت على بن موسى الرضا - عليه السّلام به خوراسان آمد و متولى قضاء طوس شد، فرزندان داشت. از فرزندان يا فرزند فرزندان او سه دختر بودند: ناز بانويه جده عماد الدين طوسى صاحب واسطه و وسيله نزيل قم. عفيفه جده قضات طوسى كاشان است. لطيفه مفتيه بودى جده خواجه نصير الدين طوسى. شوهران اين هر سه خواهر هم از نسل ذكور قاضى شرف الدين مذكور بوده است».
نكات تاريخى اين سطور پوشيده نيست.
فهرست كتابها و مجموعه‏ها با عجله انجام گرفته است و خيلى ناخوانده مانده‏اند. من يك خاطره‏اى دارم كه در اينجا نقل مى‏كنم. يك وقتى ما مشغول فهرست كردن بوديم كه يك گروهى آمدند و اعلام آمادگى كردند كه ما حاضريم كتابخانه مجلس را در ظرف دو يا سه سال فهرست كنيم. در آن وقت من مشغول نوشتن جلد پنجم كه در فلسفه و منطق است، بودم. معتقد بودند كه من بيش از حدّ لازم، كار را معطل مى‏كنم. من رفتم پيش آن آقايى كه مسؤول امور بود و گفتم چه كار مى‏خواهيد بكنيد. او گفت كه اين آقايان مى‏گويند ما مى‏خواهيم يك شناسنامه بنويسيم تا بعداً ديگران بيايند و كار كنند. گفتم شناسنامه نوشتن مهم است يا شناسايى كردن! شناسنامه نوشتن كه وقتى نمى‏گيرد؛ آنچه مهم است، شناسايى است كه وقت مى‏گيرد. خلاصه آنها آمدند و قرارداد بستند و كتابى پنج تومان گرفتند. فهرستها عجيب از كار درآمد و بهانه خوبى براى تعطيل آن كار به دست داد. مثلاً عنوان را نوشته بودند يك شعر يا دو بيت؛ و حتّى نگفته بودند كه از كدام شاعر است. طبعاً به خاطر نوشتن اين جمله، پنج تومان حق الزحمه دريافت كردند. و نيز به خاطر شتاب، مجموعه را كه صدوسى رساله بود، دوبار فهرست آن را چاپ كردند كه اگر شما جلد شانزده را نگاه كنيد، مى‏بينيد كه عكسهايى كه آخر كتاب بايد بگذارند، وسط كتاب گذاشته‏اند! خلاصه اينكه نبايد در كار فهرست نگارى عجله كرد. اينها تجربيات من است كه عرض مى‏كنم. فهرست نويسى نبايد به عنوان يك حرف تلقّى شود، بلكه بايد فهرست نويس با چشم باز و دل راحت و مطمئن به كارش مشغول باشد. بايد كار، با حوصله و با توجه به جزئيّات انجام گيرد. در كشور خودمان بسيارى از كتابخانه‏ها را داريم كه كتابهاى ناشناخته در آن بسيار است؛ تا چه رسد به تركيه، هند و عراق كه آقاى سزگين مى‏گفت در عراق كتابهاى بسيارى، بخصوص به زبان فارسى است كه اصلاً كسى به آنها دست نزده است. بايد اينها با دقّت فهرست شود و مجموعه‏ها بازنگرى شود. يك مجموعه‏اى در كتابخانه ما بوده كه چهارده رساله آن ناديده گرفته شده است و در فهرست پس از برگ سيزده، از برگ 121 ياد شده است. اين براى ما مسأله شد، رفتيم نسخه را كه ديديم، متوجّه شديم رساله‏هاى فراوانى در وسط مانده است: رساله‏هاى كوچك در فلسفه، عقايد و غير *72* آن. از جمله يك رساله‏اى است در مبحث عدم از سيّد مصطفى. من فكر مى‏كنم كه اين جا افتادگيها بر اساس شتاب بوده است و گرنه بدون شك كسانى كه اين فهرستها را نوشته‏اند استاد بودند و آدمهاى مشهورى هستند. ما فعلاً براى اين مجموعه‏ها مى‏خواهيم يك فهرست دستى چاپ كنيم، فيشهايش هم خيلى وقت نوشته شده است، عنوان كتاب و نام مؤلف در آن نوشته شده است.
آينه پژوهش: نقصهايى كه فرموديد، ممكن است كه به ناقص بودن نسخه يا بدخط بودن آن و يا شتاب باشد؛ و ممكن است به خاطر فقدان تجربه لازم باشد. در حال حاضر شما فكر مى‏كنيد فنّ فهرست نويسى به حد مطلوب خود رسيده است؟
استاد: در ايران كه هنوز تكامل پيدا نكرده است. فهرستهاى درستى نوشته نمى‏شود و فهرستها از نظر درجه دقّت كاملاً مختلف است البتّه استادان فن هستند و اميد است كامل شود. بسيارى از فهرستها بسيار نقص تحقيقى دارند؛ مقام علمى نويسندگان آن بالا است؛ ولى گويا برخى از آنان فهرست نويسى را كوچكتر از آنچه بايد تلقى مى‏كردند. شايد هم علّت ديگرى داشته است كه من نمى‏دانم. ولى هر چه هست، به فهرست نويسى توجّه لازم نشده است. فهرستهاى آستان قدس اشتباه زياد دارد. فهرستهاى دانشگاه كه مؤلفين آنها استادانى والامقام و ارزشمندند، در بسيارى از جاها اختصار غير مفيد، بلكه مضرّ دارد. بهترين فهرستهاى دانشگاه، همان مجلدات نخستين است كه فهرست كتابهاى اهدايى مرحوم مشكاة است.
آينه پژوهش: براى ارائه كتابشناسى شيعه به دنيا، به نظر شما بايد الذريعه تكميل شود و يا كار جديدى شبيه كار آقاى سزگين انجام گيرد؟
استاد: كار آقاى سزگين خوب است، ولى شيوه‏اش با شيوه شيخ آقا بزرگ فرق دارد. اوّلاً كار سزگين هم شامل كتابهاى شيعه و هم كتابهاى اهل سنّت مى‏شود و جاى نسخه را نشان مى‏دهد؛ ولى خالى از اشتباه نيست. با آنكه آقاى سزگين اهل دقّت است؛ ولى در هر حال در آن اشتباهاتى وجود دارد. از طرف ديگر من دلم نمى‏آيد بگويم الذريعه را كنار بگذاريم.
ذريعه هنوز مرجع بزرگى است و حق بزرگى بر گردن كتابشناسى شيعه دارد؛ دلم مى‏خواهد كسى به عنوان متمّم و مكمّل ذريعه كار كند. اشتباهات ذريعه را در پاورقى تذكر دهد، جاى نسخه‏ها را معرّفى كند و كمبودها را جبران كند و مستدرك نوشته شود. آنچه نوشته شده، ناقص است و آقاى على نقى منزوى گويا در صدد اين كار است و از ما و از ديگر كسانى كه در كتابشناسى كار كرده‏اند، خواسته است كه اگر حواشى داريم براى ايشان بفرستيم. چون رسم ماست كه اضافات و نظريّات را در حاشيه نسخه‏هايمان مى‏نويسيم.
آينه پژوهش: با توجّه به آشنايى دقيق شما با آثار و ميراث اسلامى، ضرورت احياء آثار و متون گذشته را چگونه ارزياى مى‏كنيد؟
استاد: من آرزو داشته و دارم كه مسلمانان علّت انحطاط خود را درك كنند. ما اكنون يك نقص فرهنگى داريم كه بايد جبران كرد. اين مسأله كه چرا روحيه مسلمانان ضعيف شد و به مرور هويّت فكرى آنان به ضعف گراييد و علّت اين وضع چيست. ما يك وقتى در دوران شكوفايى تمدّن بوديم. تقريباً قرن چهارم در رشته‏هاى مختلف، كشفيّات فراوانى داشتيم؛ امّا امروز اين روحيه كجا رفته است! آن عالم اسلامى، شريف ادريسى، اوّل كسى است كه كره را در دروه اسلامى به وجود آورده است و براى پادشاه نرماندى كه مسيحى بود فرستاده است. اليان سركيس مى‏نويسد كه پادشاه نرماندى از وى خواهش كرد كه جغرافى را بنويسد واين كره را بسازد. وى آن را ساخت و به حدّى مورد احترام شاه نرماندى بود كه وقتى وارد مجلسش مى‏شد، او از كرسى خود پايين مى‏آمد و وى را استقبال و در وقت خروج مشايعت مى‏كرد. وى جغرافياى مشهور جهان را نوشت و كره‏اى از مس ساخت كه در آن كوهها و درياها را نشان داده است؛ البتّه الآن معلوم نيست آن كره كجاست و چه بر سرش آمده است. به طور كلّى مسلمانان در علوم، پيشرفت فراوانى داشتند. دلم مى‏خواهد مسلمانان از گذشته خود آگاه شوند و از جايگاه مهمّى كه داشتند با خبر شوند و از خود فراموشى بيرون آيند. سالهاست فكر مى‏كنم كه زنده كردن و نوشتن تاريخ علم در ميان مسلمانان، به اين خود آگاهى كمك خواهد كرد. خواهند دانست كه اين كارها را *73* خودشان كرده‏اند، خودشان را به يادشان خواهند آورد و خواهند فهميد كه چه مبتكرينى بودند و بايد دنبال آن را بگيرند و خود را همآهنگ كنند. البتّه براى نوشتن تاريخ علم، بايد آثار و ميراث گذشته مان احيا گردد. اين كار، حداقل ثمرش اين است كه مسلمانان به ياد خواهند آورد كه داراى اين فرهنگ عظيم بوده‏اند. متأسفانه هر چه تاريخ علم نوشته شده، توسط بيگانگان بوده است؛ مثل جرج سارتون و الدوميلى ايتاليايى و غير آنان. شما اگر تاريخ علم را در ميان مسلمانان پى‏گيرى كنيد، چيزهاى مهمّى خواهيد ديد. يك كتابى است به نام كشف القناع از خواجه نصيرالدين طوسى؛ وى اوّلين كسى است كه مثلثات را يك علم جداگانه كرده است. آقاى جرح سارتون مى‏نويسد كه در همين قرن هفتم در اروپا هم مثلثات كشف شد و از نويسنده‏اى ديگر نام مى‏برد و مى‏گويد معلوم نيست كه اين دو تن از هم خبر داشتند. ما نمى‏دانيم واقع چه بوده؛ آنچه مسلم است اينكه ما خودمان مثلثات را به صورت دانش در آورديم؛ ولى كسى نمى‏داند و در تاريخ علم از ديگران ياد مى‏شود. مسلمانان با تاريخ علم خودشان آشنا نيستند؛ من از اوّل انقلاب معتقد بودم و توصيه كردم كه كرسى تاريخ علم بگذارند. تاريخ علم بسيار مهم است. يك چيزهاى مختصر داريم و تأليف درستى انجام نيافته است. شخصيّتهاى مهمّى مثل خوارزمى، بنى‏موسى، فرغانى، ابوالصلاح همدانى، خازنى و خيّام داشتيم كه كارهاى با اهميّتى كرده‏اند؛ بخصوص در علوم تجربى. در فلسفه و فقه كه دنياى ديگرى است؛ دنيايى وسيع و گسترده. من فكر مى‏كنم بايد كتابشناسى كنيم و بر پايه آن تاريخ علم خودمان را تنظيم كنيم آنچه نوشته شده است كارهاى ضعيفى است. مثلاً آقاى كارل نالينو كه ايتاليائى و شخص دانشمندى است و چهل سخنرانى به زبان عربى دارد كه با نام علم الفلك عندالعرب چاپ شده است و كتاب مهمّى است راجع به تاريخ علم فلك در ميان مسلمانان. وى مى‏نويسد: تا قبل از كپلر و كوپرنيك مسأله حركت زمين و سازمان نجومى دنيا بر اساس سازمان بطلميوسى بود و كسى كارى نكرد؛ تا اينكه اينان آن سازمان را بر هم زدند. آن‏گاه اضافه مى‏كند كه از ابوعلى مراكشى نقل مى‏كنند كه وى در كتابش (المبادى و الغايات) آورده كه در استيعاب بيرونى اشاره به احتمال حركت زمين شده است. من تعجّب دارم كه آقاى كارلينو استيعاب بيرونى را نديده است و اين عجيب است اين كتاب در كتابخانه‏هاى اروپا هست و آقاى كارلينو، هم عربى دان است و هم تخصص در علم فلك دارد. اين هم از كوتاهى و ضعف مسلمانان است كه اين كتاب را چاپ نكردند. به هر حال اين كتاب، تاريخ نجوم و بخصوص اسطرلاب است. (وسيله‏اى كه براى اندازه‏گيرى ابعاد خارج از دسترس به كار گرفته مى‏شود.) كه انواع مختلف دارد و يكى از آن اسطرلاب زورقى است. ابوريحان بيرون مى‏گويد اين اسطرلاب بر اساس اعتقاد آن گروه از علما كه به حركت زمين اعتقاد داشته‏اند، ساخته شده است. اين مطلب را ابوسعيد سنجرى كه مقدم بر ابوريحان است، در قرن سوّم - چهارم آورده است. خود ابوريحان مى‏گويد كه از نظر مهندسين، حركت زمين قابل رد شدن نيست؛ هر چند فلاسفه در آن ايراد كرده‏اند. يك چنين فكرى است كه مسجل شده و بر اساس آن اسطرلاب ساخته‏اند؛ آن وقت آن عالم فرنگى مى گويد عالمان اسلامى چيزى نيفزوده‏اند و تغييرى نداده‏اند.
در يك فيلمى كه از تركيه به دانشگاه آورده‏اند، مجموعه‏اى است كه در آن مجموعه كتابى است از ابوالصلاح ابن السرى كه يك كتاب در تسطيح كره دارد. اين كتاب از مجسطى بطلميوس با اصطلاحات و حواشى همين آقاى ابوالصلاح است. و نيز در اين مجموعه، آثارى از خواجه نصير و قطب شيرازى است. مجموعه‏اى است در حدود 1200 صفحه به قطع بزرگ قطب الدين شيرازى در ذيل يكى از كتابهاى مجموعه مى‏نويسد كه در اين كتاب اعتراضات استادم بر مجسطى را آورده‏ام. آن وقت آن متخصص علم نجوم مى‏گويد همه بر سازمان بطلميوسى معتقد بودند و فقط يك احتمالى از ابوعلى مراكشى مبنى بر حركت زمين وجود دارد. خلاصه معتقدم كه براى احياء فكر مسلمانان و حيات دوباره علميشان، بايد تاريخ علم نوشته شود. البتّه قدم اوّل براى انجام اين كار، شناسايى آثار علماست.
آينه پژوهش: چه زمينه‏هايى را در مجموعه فرهنگ اسلامى نيازمند تحقيق و در اولويّت تحقيقى مى‏بينيد؛ اگر متون خاصّى در ذهن داريد بفرمائيد؟
استاد: به بخشى از اين سؤال پاسخ دادم و اشاره كردم كه بايد تاريخ علوم نوشته شود؛ كتابهايى كه در زمينه علوم مثبت و *74* تجربى است و سر و كار با زندگى دارد و مربوط به ريشه‏هاى حياتى است، احيا شود و مؤلفان آن شناسايى گردند. بسيارى از متون چاپ نشده‏اند و يا نيازمند تجديد چاپ هستند. از متونى كه خيلى در ذهنم است، كتاب استيعاب بيرونى است. كشف القناع خواجه نصير كه مخصوص مثلثات است در آخر قرن 16 ميلادى (حدود 400 سال پيش) در استانبول چاپ شده و مثل نسخه خطى مى‏ماند البته يكى - دو نسخه هم بيشتر در جهان نيست. منظورم اين است كُتبى كه مربوط به علوم اساسى است و خيلى مهم است، احياء شود. زمينه ديگر فقه است. قضيه فقه به نظرم حرفش را نزنيم بهتر است. در فقه بيشتر روى عباديّات كار شده و اجتماعيات آن كه خيلى مهم است، چندان مورد توجّه واقع نشده است. وظايف و تكاليفى كه واجب كفايى است، يك باب عظيمى است كه در حقيقت وظايف اجتماعى به شمار مى‏آيد. در فقه، مسائل درشت و مهمّى هست كه بايد بروند و ببينند اسلام چه مى‏گويد و نظر واقعى اسلام با توجّه به گذشت زمان چيست؛ آيا چه نوع و چه مقدار تحوّل قابل پذيرش است. در مورد فلسفه كتابهاى چاپ نشده بسيار است؛ آثار علامه حلّى چاپ نشده است و بايد چاپ شود. البته بايد نگاه كرد چقدر خدمت به رشد افكار است. اگر راجع به علوم مثبت و تجربى تأكيد زياد مى‏كنم، براى اين است كه فكر مى‏كنم اين قدم اوّل است براى رشد و شكوفايى فرهنگ مسلمانان. قدم بعدى عمل است كه در پى شناسايى گذشته‏مان به وجود خواهد آمد. چون وقتى معلوم شد علوم، اختصاص به غربيها ندارد و برخلاف تلاش پاره‏اى كه مى‏خواهند علوم را به غربيها اختصاص بدهند، شرقيها و بخصوص مسلمانان گذشته علمى درخشانى داشتند؛ يك نوع اتكاء به نفس حاصل خواهد شد. از كتابهاى خوب فلسفى كه بايد چاپ شود، نهايه علامه حلى است در فلسفه كه در آن مباحثاتش را با خواجه نصير بيان مى‏كند و در مواردى مى‏گويد كه خواجه اعتراض مرا قبول كرد. اين كتاب در علم كلام و فلسفه است و بسيار مهم مى‏باشد. ولى افسوس كه تمام نيست و بسيارى از مباحث را ندارد.
كتاب ديگر علامه كه مهم است، به نام اسرار الخفيّه است و به مصداق اسمش در آن حرفهايى را كه تا به حال كسى نزده، مطرح مى‏كند. كتابهاى زيادى وجود دارد كه بايد احيا شود.
آينه پژوهش: آيا در تفسير، مخصوصاً شيعى، آثار قابل توجّهى داريم كه هنوز چاپ نشده باشد؟
استاد: بله؛ آثار خوبى وجود دارد. تفسيرى وجود دارد به نام تفسير الائمّة كه تقريباً سى جلد است، از شخصى به نام عبدالحسين بن محمد رضاى طوسى كه گويا از اولاد خواجه نصير است و در قرن يازده نوشته شده و ما چند جلدش را داريم و دانشگاه چند جلد ديگر آن را دارد و در عين حال كامل نيست. تفسير به فارسى و عربى است و هر آنچه به فارسى نوشته، همان را به عربى آورده است. و هر آنچه را از ائمه (ع) را در ذيل آيات وارد شده، در آنجا آورده است. همچنين تفسير ديگرى است به نام دقائق التأويل و حقائق التنزيل از محمود بن محمّد حسينى واعظ. تفسير ديگرى است به نام بحرالعرفان كه شش جلد است و گويا دارند چاپ مى‏كنند. مؤلفش مرحوم محمّد صالح برغانى است و در آن ادعا كرده كه آنچه از ائمه در ذيل يك آيه رسيده، استقصاء كرده است. بايد هم همين طور باشد؛ شش جلد قطور است. همچنين تفسير واحدى نيشابورى است كه يك تفسير الوسيط دارد و يك تفسير الوجيز كه اگر هم چاپ شده است، چاپ قديم شده و در دست نيست و در قرن چهارم نوشته شده است. تفسير ديگرى است مربوط به قرن يازدهم كه مؤلفش معلوم نيست.
آينه پژوهش: براى ارائه يك متن تحقيقى و خوب بايد كار از كجا شروع شود و چطور پيش برود؟
استاد: اوّلين قدم اين است كه صحيحترين نسخه را پيدا كنيم. در صحيحترين نسخه نيز اختلاف نظر است كه آيا قديميترين نسخه، صحيحترين نسخه است يا نه. ولى به هر حال من فكر مى‏كنم كه بايد قديميترين نسخه تهيّه شود، چه معتقد باشيم كه صحيحترين نسخه است يا نه. چون قديميترين نسخه، مستندتر است. علاوه بر آن، بايد نسخ متعدّد گردآورى شود و از قديمترين آن آغاز شود و اگر متن از قبيل حديث يا فقه است، حتماً بايد متنى تهيّه شود كه بر شيخى يا يك شخصيّت علمى خوانده شده باشد. چون فقه و حديث تفاوت يك حرف و يك كلمه‏اش موجب تفاوت حكم مى‏شود و خيلى چيزها فرق مى‏كند. بنابراين اگر متنى فقهى يا حديثى را چاپ كنيم و مبناى كار را بر متنى كه بر شخصى يا شخصيّت علمى خوانده *75* نشده است قرار دهيم؛ در حقيقت كارى نكرده‏ايم. بعد از تعيين نسخه، بايد همّت كرد كه بدون تصرّف، آسان خواندن آن فراهم شود. در واقع تحقيق متن همان است كه واقعيّت را نشان بدهد و خواندن آن را براى خواننده آسان كند و از قواعد سجاوندى (نشانه گذارى) استفاده شود. يعنى نشان بدهيم كجا جمله نيمه تمام است، و كجا جمله تمام شده است. آن وقت اختلاف نسخ را پايين متن قرار دهيم. اگر متنى حديثى، فقهى يا تفسيرى، و يا متن تاريخى و ادبى است كه استشهاداتى دارد؛ بايد استخراج مآخذ بشود كه معمولاً در كتب ما استخراج نشده است. بايد كتاب مأخذ را پيدا كرد و چاپ و صفحه آن را نشان داد. بايد اختلاف نسخ را هم تا آن قدرى كه موجب اختلاف معنوى مى‏شود، آورد. البته لزومى ندارد همه اختلافات را ذكر كرد؛ مگر آنكه متن ويژه‏اى باشد. مثلاً در يك متن فارسى ادبى بايد اختلافات لفظى را هم آورد. پاره‏اى از محققان كه اجتهاد مى‏كنند و بر پايه اجتهاد خود صحيحترين متن را ذكر مى‏كنند و از بقيه مى‏گذرند، كار درستى انجام نمى‏دهند. چون بايد اجتهاد، مستند داشته باشد و اعتقاد محقق كافى نيست. زيرا اگر اعتقاد به مفهوم اين است كه مطابق نسخه مؤلف است، بايدآن را با دليل اثبات كرد.
آينه پژوهش: در متون فقهى از پاره‏اى از كُتب نام برده شده است و اكنون اثرى از آنها نيست؛ نظير آثار فقهى ابن جنيد، عمّانى و سيّد بن طاووس. آيا فكر مى‏كنيد نسخه‏هايى از آن در گوشه و كنار دنيا باشد؟
استاد: من فى نفسه خيلى بعيد مى‏دانم كه از بين رفته باشد. البته مى‏شود در حملات و آتش سوزيها پاره‏اى از كُتب از بين رفته باشد؛ ولى هيچ نسخه‏اى را نمى‏توان گفت نادر است يا معدوم. مگر اينكه تمام نسخه‏هاى دنيا فهرست شود. ما الآن خيلى از نسخه‏ها را مى‏گوييم نادر يا منحصر به فرد است؛ در حالى كه اين حرف درستى نيست؛ چون ممكن است چندين نسخه در جاى ديگر باشد.
آينه پژوهش: يك محقّق موفق به نظر شما داراى چه ويژگيهايى است؟
استاد: من معتقدم چه آن كسى كه روى يك متن كار تحقيقى مى‏كند، و چه آن كه در انديشه نگارش مطلبى است، بايد سرمايه علمى كافى داشته باشد؛ به مقام تحقيق رسيده باشد و نيمه عالم نباشد و صاحب نظر در آن علم باشد. علاوه بر آن بايد از صداقت نيز برخوردار باشد. در استناد و بررسى متن تحقيقى هوا و هوس خود را كنار بگذارد و نسخه را بر پايه علاقه‏اش تنظيم نكند و قرائن را ناديده نگيرد. فردى هم كه در مورد يك مطلب تحقيق مى‏كند، بايد اين گونه باشد. من در دوران بحثم كه با عدّه زيادى در موضوعهاى مختلف بحث كرده‏ام، به اين نتيجه رسيده‏ام كه بسيارى از افرادى كه در رشته‏اى از علوم كار مى‏كنند، اهل بحث حقيقى نيستند و بحث با آنان به نتيجه مطلوب يك بحث واقعى نمى‏رسد؛ چون صداقت در آنان نيست. بحث يعنى جستجوى حقيقت؛ در حالى كه مباحثان غالباً در پى پيروزى لفظى خود هستند. اين موضوع بين پير و جوان عموميّت دارد. پس به اين نتيجه رسيده‏ايم كه بحث با ديگران كمتر به نتيجه اصلى و حقيقى منتهى مى‏شود. به هر حال آن صفتى را كه مى‏پسندم و گمشده مى‏دانم، اين است كه محقّق با كمال صداقت در پى كشف حقيقت باشد و هوا و هوس، ذهنيّت و تمايل شخصى را بر خود حاكم نكند. بدون درك واقعيّت، طرفدار يك دليل علمى نشود؛ اين از آن چيزهاى خطرناكى است كه راه تحقيق را مى‏بندد و راه اثبات واقع را مسدود مى‏سازد.
آينه پژوهش: اگر شما با همين ذهنيّت به سى سال پيش برگرديد و كار را از نو شروع كنيد، چگونه كار خواهيد كرد؟
استاد: من طبعاً در كار كتابشناسى و فهرست نويسى تكامل پيدا كرده‏ام؛ اوايل، استقصاء من كم بود؛ البتّه يك مقدار وسيله نداشتم و يك مقدار هم توجّه نداشتم و اگر توجّه هم مى‏داشتم، امكاناتم خيلى كم بود. اگر در احساس و ذهنيّت كنونيم بودم، بدون اينكه به نتيجه برسم قلم روى كاغذ نمى‏آوردم. اگر كتابى ناشناس بود، بايد جستجو مى‏كردم و مى‏شناختم. البتّه آن وقت فهرستها نبود؛ ولى اين جور نشستن در كتابخانه و در بستن به خود و به هيچ كتابى مراجعه نكردن، كار درستى نيست. جلد چهارم را اين گونه نوشتم. كوشش كردم تا خود كتاب را بخوانم و آنچه را كه از آن به دست آمده است، نوشتم. د در حالى كه بايد با دنياى كتاب و كتابخانه‏ها و *76* كتابشناسيها آشنا بود تا بتوان به درستى درباره كتاب جستجو كرد و آن را شناخت. چيزهايى آن وقتها در نظرم بود كه بعدها به آن رسيدم. مثلاً به نكات تاريخى اهميّت نمى‏دادم كه بعدها هر دم برايم اهميّت بيشتر پيدا كرد. يك نسخه خطى فقط يك نسخه كتاب خطى نيست. مثلاً اين كتاب الحكمة المتعاليه ملا شمسا گيلانى كه اينك مى‏بينيم، اين نوشته‏ها سند است؛ چون يا به خاطر كمبود كاغذ و صرفه جويى و يا به هر دليل ديگر، مؤلّفان و صاحبان نسخ، يادداشتهاى خيلى مهمّى در گوشه و كنار كتاب مى‏نوشتند. من الآن تا كتاب را صفحه به صفحه نبينم از آن دست بر نمى‏دارم؛ در اطراف كتابها خيلى نكات تاريخى مهم پيدا كرده‏ايم كه جنبه سندى دارد: يعنى يك كتاب خطى تنها جنبه كتابى ندارد؛ جنبه سندى هم دارد.
آينه پژوهش: تقريباً روشن است كه قبل از انقلاب فضاى تحقيق در كشور فضاى باز و بسيار مهمّى نبود؛ بعد از انقلاب هم فضاى بايسته و مورد انتظار فراهم نشده است. شما كه در فضاى تحقيق بوديد و در كتابخانه با محققان بسيارى نشست و برخاست داشتيد، به عقيده شما براى رشد و كارآمد ساختن تحقيق چه تدابيرى مى‏توان انديشيد؟
استاد: قبل از انقلاب، تحقيق در يك چيزهاى محدود پيش مى‏رفت؛ مثلاً در ايران‏شناسى در حدّ افراط هم بود. آدمهاى افراطى بودند كه حرفهاى غير مستند و بى منطق مى‏زدند. كتابهايى از قبيل سهم ايرانيان در آفرينش خط، حافظ خراباتى و... ولى تحقيقات دقيقى هم انجام مى‏گرفت. بعد از انقلاب يك چنين چيزى در قسمت تاريخ انجام گرفته است؛ چنان كه در مورد مشروطه و تاريخ سياسى كتابهايى نوشته شده است و عده‏اى مشغول تحقيق هستند. من فكر مى‏كنم براى اينكه يك محقق بتواند در رشته‏اى كه مى‏خواهد تحقيق كند؛ بايد مقتضى موجود و موانع مفقود باشد. موانع مفقود باشد؛ يعنى سانسور و جلوگيرى از كار وجود نداشته باشد و محقّق احساس ترس و وحشت نكند كه اگر چيزى نوشت بلايى سرش بياورند؛ يعنى مانعى احساس نكند. مقتضيّات هم موجود باشد؛ يعنى خودش سوادش را داشته باشد و در رشته‏اى كه تحقيق مى‏كند متبحّر باشد و مرغبات انحرافى هم وجود نداشته باشد كه موجب گمراهى محقّق گردد.
براى اينكه انسانها آنچه دارند بروز كند و استعدادهاى آنان به مرحله فعليّت در آيد، دموكراسى در يك مملكت لازم است. حتى تا اندازه‏اى دموكراسى بى حد و حصر. براى آنكه استعداها به حد نهايتش برسد، جز در مملكتى كه دموكراسى مطلق حاكم است، نمى‏تواند افرادى اين جورى بپروراند. اگر كسى يا مكتبى بخواهد حكومت كند و اگر بعضى شؤونش مخالف بعضى نوشته‏ها و فكرها شد، طبيعى است كه آن فكر و نوشته محدود و ابتر مى‏شود. اگر بخواهيم همه فكرها آزاد باشدو به نهايت امكانش برسد، دموكراسى مطلق لازم است. علاوه بر اين، براى رشد تحقيق در يك مملكت، وظيفه حكومت است كه تسهيلات براى محققان فراهم كتد. تا كنون كه واقعاً كار تحقيقى اندك است؛ ولى ممكن است و اميدوارم از اين به بعد بيشتر بشود. كلاسهاى درس دانشگاه كه كلاس و حرف است و كار تحقيق به گونه‏اى كه مثلاً در پزشكى وجود دارد و محقق بايد در آزمايشگاه تحقيقى كند، وجود ندارد. تازه وجود چنين تحقيق هم كافى نيست. چون مشوّقات تحقيق وجود ندارد و عوامل تحقيق هم نيست. يعنى تسهيلاتى كه افراد را در اختيار تحقيق بگذارد و نگرانى زندگى و معيشت نباشد. آقاى شهيدى مى‏گفت: يك وقت بود كه محقق خيلى راحت بود؛ كارش در كتابخانه مجلس و يا كتابخانه‏هاى ديگر انجام مى‏گرفت و كتابهايى كه مى‏خواست، مى‏ديد و مشكلى نداشد. ولى حالا بايد كتابخانه‏هاى زيادترى برود و از طرفى بايد در صف تخم مرغ هم حاضر باشد، دفتر بسيج را درست كند و... ايشان اين سخن را در تلويزيون به مناسبت تاريخ ناصرى گفت؛ ديدم حرف حسابى مى‏زند. وقت زيادى از محقّق در اين امور و شبيه آن مى‏گذرد. خلاصه همه اينها ضدّ تحقيق است. اميدوارم عدّه‏اى در كار تحقيق رشد كنند.
آينه پژوهش: از حضورتان دراين گفت و شنود متشكريم.
استاد: در كارهاى تحقيقيتان موفّق باشيد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر