از گروه: فرهنگ
جايگاه زن در دستگاه خلافت عبّاسي و نقش ايرانيان در اين جايگاه
نویسنده: شیرین بیانی ، |
با تأسيس حكومت عبّاسي كه بجاي فرمانروائي بنياميّه, بسال 132هجري پيريزي شد؛ و مدّت پنج قرن و اندي تا سال 656 هجري ادامه يافت, مركز امپراطوري اسلامي از دمشق به بغداد منتقل شد؛ و از همان ابتدا, اين شهر كهن, پايگاه خلفا يا «پيشواي مسلمين جهان» گرديد. بجرأت ميتوان گفت كه بسرعت تشكيلات اداري و مالي امپراطوري ساساني در بغداد تجديد حيات يافت؛ يا بهتر گفته شود به زندگي ادامه داد؛ زيرا بغداد در كنار مدائن, در حقيفت شهر هشتم از پايتختهاي هفتگانة ساسانيان به شمار ميرفت؛ كه از قدمتي چندهزارساله بهرهمند بود؛ حتّي يك هزار سال قبل از تولّد تيسفون. بدين ترتيب خلافت عبّاسي از همان ابتداي تأسيس و سپس با فراز و نشيبهاي بسيار در عمر طولاني خود, از ميراث داران امپراطوري ساساني گرديد و در شكوفائي بغداد و سراسر ميانرودان (بينالنّهرين) در عظمت و شكوه بخشيدن به دربار خود سعي بليغ مبذول داشت تا بتواند بر قلمرو اسلامي كه هر روز بر وسعت آن افزوده ميگشت, بهتر و بيشتر تسلّط معنوي و در محدودة قلمرو خود تسلّط مادّي داشته باشد. از اينرو گذشته از گردآوري خزائن فراوان در بيتالمال, با در دست داشتن راههاي بازرگاني منطقهاي كه شكوفائي اقتصادي را بدنبال داشت, توانست از ثروتي كه تنها قابل مقايسه با ثروت خزائن ساسانيان بود, بهرهمند گردد. عبّاسيان براي ادارة حكومتي با نيروي شگرف سياسي – اقتصادي, نياز به ديوانسالاران و انديشمندان ايراني داشتند تا آنان را ياري دهند. در مقابل, ايرانيان نيز براي جبران شكستها و تجديد حيات فرهنگ و تمدّن خويش كه صدمات و لطمات فراوان و جدّي ديده بود, احساس نياز مبرم و فوري به برقراري ارتباط و درنتيجه رخنه در اين حكومت داشتند. بدين ترتيب با اين نياز دو جانبه؛ ولي متضادّ, هر يك به سرعت به سوي ديگري جلب شدند؛ و باز هر دو طرف يكي از راههاي ايجاد ارتباط را مناسبات خانداني و ازدواجهاي مصلحتي تشخيص دادند؛ و اين رسمي شد متداول. با جستجو در منابع كه بسيار كم و باختصار در اينباره گفتگو داشتهاند, ميتوان بگونهاي كوتاه و مبهم به چگونگي جايگاه زن در دستگاه خلافت و نقش ايرانيان در اين چگونگي پي برد؛ و به نتايجي مهمّ ولي خلاصه و فشرده دست يافت.
كليّاتي دربارة وضع زن در دستگاه خلافت عبّاسي
در كتاب «تاريخ فخري» كه دربارة خلفا نگاشته شده است, در مبحثي كه آنان را براي معاشرت با زنان راهنمائي مينمايد, به مواردي اين چنين برميخوريم: «از جمله چيزهائي كه براي سلطان ناپسند است, زيادهروي در ميل به زنان و فرورفتن در عشق ايشان و پيدرپي خلوت كردن با آنهاست. و امّا مشورت با ايشان در كارها, همانا موجب پيدايش عجز و سبب بروز فساد و مشعر بر ناتواني رأي و عقيده است؛ مگر آنكه مقصود از مشاورت, مخالفت با ايشان باشد؛ چنانكه پيغمبر (ص)فرموده است: «شاورّهن و خالفوّ هن»؛ و صواب, همواره در مخالفت با آراء ايشان است». مؤلّف كتاب, بدنبال اين عقيده, داستاني از هوشياري زنان نقل ميكند و سپس ميافزايد: «شياطين خبرهاي مهمّ را بازگو ميكنند». زن براي بقاي نسل و اغلب بمنظور برآورده كردن اميال مرد مورد توجّه بوده است. آنچه گفته شد, گذشته از خلفا, در مورد ساير فرمانروايان جهان اسلام نيز صادق بوده است . چنين مينمايد كه ترس از انحراف از تكاليف حكومتي بدنبال وسوسة زن كه نخبهترين, و زيباترين آنان در دسترس قرار داشتند, خلفا را بر آن ميداشت كه نوعي روش روياروئي آگاهانه در برابر آنان در پيش گيرند؛ و يا بهتر گفته شود, نوعي بازدارندگي از ربودگي به جانب زن؛ تا بتوانند بر او تسلّط داشته باشند. اين مسئلة روانشناسي طيّ تاريخ, توسّط مردان در قبال زنان وجود داشته؛ و بدين جهت است كه اغلب اين روياروئي كاملا“ ملموس, با خشونت همراه بوده است؛ كه در موارد گوناگون شاهد اين بيم و خشونت ناشي از آن خواهيم بود. در اثبات اين مدّعا روايت زير را نقل ميكنيم: عضدالدّولة ديلمي زماني كه در بغداد بسر ميبرد به كنيزي زيبا و نيكو خصال آن چنان دل بسته شده بود كه از همة كارها كناره گرفته, روز و شب خود را با او ميگذرانيد؛ و همة اندرزها را فراموش كرده بود. سرانجام چنان شد كه كارگزاران حكومت به او ايراد گرفتند كه امور ملك مختل شده و او در انديشة كار نيست؛ و سرانجام عضدالدّوله آن را پذيرفت. روزي كنيز را با خود سوار قايق كرد, به روي دجله برد و پس از گذراندن وقتي خوش, او را به رود انداخت و غرق كرد؛ تا بكلّي دستش از او كوتاه شود ؛ و از اين نمونهها باز هم موجود است. حرمسراهاي كاخهاي خلفا, وزرا و ساير بزرگان و اشراف مملو از زنان عقدي و كنيز بود كه از سراسر قلمرو امپراطوري به بغداد روانه ميشدند؛ و در اثر سركوب و تحت فشار قرار دادن آنان, انواع دسيسهها در اين مكانهاي بسته انجام ميگرفت؛ و بخصوص آنان كه از استعداد ذاتي و هوش سرشار برخوردار ميبودند, و نميتوانستند در برابر حقّكشيها وخشونتها ساكت بمانند, دست به عكسالعملهائي ميزدند كه گاه نامعقول نيز بوده است. در حرمسراها, مادران, همسران, دختران و خواهران خلفا نگاهداري ميشدهاند. اغلب دختران و ساير بستگان براي پيشبرد هدفهاي سياسي يا اقتصادي به همسري دولتمرداني درميآمدند؛ و تعدادي از آنان وارد معركة سياست ميگشتند و سرنوشتساز ميشدند. از جهت كثرت زنان در حرمسراها, نقل روايت زير ضروري مينمايد: زماني كه المستعصم باللّه, آخرين خليفة عبّاسي اسير هلاكو گرديد, بقول عكاملك جويني, خان مغول «خليفه را فرمود كه زناني را كه با او و پسران او پيوستهاند, بيرون آورد. به سراي خليفه رفتند, هفتصد زن و هزار و سيصد خادم بودند». هنگامي كه كشتار خاندان خليفه پايان يافت, تعدادي از «زنان و خادمان را متفرّق كردند» ؛ به اين معني كه آنان را بين فرماندهان و سپاهيان مغول تقسيم كردند. رشيدالدّين فضل اللّه همداني اين واقعه را چنين گزارش ميدهد: در حرم خليفه «هفتصد زن و سريّت و يك هزار خادم بودند.... خليفه چون از شمار حرم آگاه شد.... گفت: اهل حرم را كه آفتاب و ماه برايشان نتافته به من بخش. فرمود كه از اين هفتصد, صد را از ميانه اختيار كن و باقي را بگذار. خليفه صد زن از نزديكان و خويشان را با خود بيرون برد ». شگفت آنكه خليفه خود نميدانست كه در حرمسرايش چند زن نگاهداري ميشوند. كنيزان نيز گاه به همسري خلفا و فرزندان آنان درميآمدند و از ردة كنيزي خارج ميشدند. بطور كلّي كنيزان كه به وفور وجود داشتند, ميتوانستند حادثه آفرين يا كارساز باشند؛ كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت.
خلفا به مادران خويش اهميّت فراوان مي دادند؛ و از اين جهت است كه گاه آنان در كار حكومت نقش داشتند. در منابع, زماني كه از خليفه يا شخصيّتي گفتگو به ميان آمده, تقريبا“ بدون استثنا از چگونگي نسب مادرانشان نيز مطلبي ذكر شده است؛ يا بهتر گفته شود, سرفصل هر بحث دربارة خلفا, معرّفي مادر آنان بوده است .
باور بر اين بوده كه مادر نيز چون پدر در تربيت فرزند دخالت دارد: «هر كسي را كه پدر و مادر ادب نكنند, روز و شب وي را ادب خواهد كرد» . معمول چنان بود كه همسران را از هر طبقه اي, حتّي از خاندان فرمانروايان, «مادر كودكان» يا بهتر گفته شود بنام مادر فرزند ارشدش (پسر) ميخواندند. مانند «امّ جعفر» . در مورد كنيز بايد گفت كه در حرمسراي خلفا, كنيزان را كه بوفور يافت ميشدند, ميتوان به دو گروه تقسيم كرد: 1- دختران و زنان متشخّص كه گاه از اعضاي خاندانهاي فرمانروايان و بزرگان شكست خورده در جنگ؛ و وزيران مقتول بودهاند؛ كه به اسارت و غنيمت به دست بيگانگان ميافتادند و در برابر مبالغ هنگفت به حرمسراها فروخته ميشدند؛ و يا بگونة پيشكش توسّط دولتمردان و سرداران به خلفا تقديم ميگشتند. از اين ميان كه اسراي ايراني نيز به تعداد زياد جزوشان بودند, زيباترين, اصيلترين, و هنرمندترين آنها برگزيده ميشدند و در اختيار خلفا قرار ميگرفتند؛ و گاه از آنان فرزنداني در وجود ميآمدند كه خود جانشين خليفه ميگشتند.
به عنوان نمونه مادر محمّد المنتصر كنيزي رومي بنام حبشيّه بود. مادر الهادي و هارون الرّشيد كنيزي بنام خيزران, و مادر معزباللّه كنيزي بنام قبيحه و مادر الواثق باللّه بنام قراطيس, و مادر المهتدي كه او را «قرب» ميخواندند, همگي كنيز بودند.
2- كنيزاني كه بدور از تشخّص و اصالت خانوادگي, از جهت زيبائي و هنرمندي جلب توجّه ميكردند. آنان نيز به مبالغ گزاف به حرمسراها فروخته يا پيشكش ميشدند؛ و از آن ميان نيز زناني به درجات بالا ميرسيدند. بعلّت سكوت منابع بدرستي مشخّص نيست كه مادران و همسران خلفا كه كنيز بودهاند و نامشان برده شد, از كدام دستهاند. ميرخواند گزارش ميدهد كه: كنيزي را نزد هارون الرّشيد آوردند «به غايت فاضله و عاقله» بارغه نام. شعر نيكو گفتي و خطّ نوشتي و در علم سياق نيز مهارت داشت و خوبروي و رقّاص و سرودگوي بود و قيمتش صد هزار دينار» ؛ و همو ميافزايد تعداد كنيزان در دربار اين خليفه بسيار زياد و همه زيبا بودند و در امور دخالت ميكردند . منابع از نقش سياسي, اجتماعي و هنري كنيزان در دارالخلافه, در موارد گوناگون و البتّه به اختصار گفتگو داشتهاند . متوكّل عبّاسي دوازده هزار كنيز داشت؛ و زماني در مجلس ضيافتي كه برپا داشته بود, چهارصد كنيز خواننده و رقصنده, با جامههاي گوناگون ايستاده بودند كه در دست هر يك سينياي پر از ميوه و گل بود. رسم خاصي نيز متداول بود و آن اينكه گروهي از كنيزاني كه در مجالس گوناگون و بار عامها شركت ميكردند, با لباس غلامان ظاهر ميشدند, و در ملأ عام در كاخها به گردش درميآمدند؛ و آنان را «غلاميّات» ميناميدند . زماني كه دختر ملكشاه سلجوقي را براي همسري خليفه به بغداد فرستادند و او ميخواست وارد كاخ شود, گرد كجاوهاش را سيصد كنيز «پري پيكر» احاطه كرده بودند .
نتيجه آنكه زنان در مراتب و گروههاي گوناگون از سراسر ايران وارد حرمسراهاي خلفا ميگشتند و توسّط آنان و همراهانشان, آداب و سنن ايراني وارد بغداد مي شد. مهمّترين مسئله در اين مبحث از تاريخ خلافت عبّاسي آنست كه از همان بدو تأسيس, كه مردان ايراني وارد دارالخلافه و زنان وارد حرمسراها گشتند, و بر وارد كردن نفوذ سياسي, فرهنگي و حتّي اقتصادي خود پاي فشردند, تأثيرگذاري سنن ايراني نمايان گرديد و ردّ پاي زنان را در بعضي امور بگونة مستقيم يا غيرمستقيم ميبينيم.
آغاز حكومت بنيعبّاس و نقش ايرانيان در جايگاه زن در دارالخلافه
در بامداد حكومت عبّاسي, زماني كه اوّلين خليفه بنام السّفاح (132-136هـ.) بر اريكة خلافت تكيه زد ؛ و هنوز بغداد به پايتختي برگزيده نشده بود, ايرانيان در دارالخلافه رخنه كردند؛ كه سردستة آنان خاندان برامكه بود؛ و از همين زمان بقول ابن طقطقي: «دولت برامكه ظهور كرد و امتداد يافت». خالدبن برمك نزد عبّاسيان مقام و مرتبهاي خاص يافت و فرزندان و ساير افراد خاندانش نيز اين مقام را يافتند. «خالد از رجال دولت بنيعبّاس بود و مردي فاضل و بزرگوار و كريم و هوشيار و آگاه به شمار ميآمد. سفّاح او را به وزارت برگزيد و همواره در دل وي جاي داشت... خالد در نزد خليفه داراي منزلتي بزرگ بود» . سفّاح آن مقدار خالد را دوست ميداشت كه اجازه داده بود دخترش بنام ريطه و دختر خالد در يك اطاق و كنار يكديگر بخوابند. سفّاح براي اينكه محبّت و لطف خود را نسبت به خالد نشان دهد, روزي به وي گفت: من شبها بيدار ميشوم و به اين دو دختر سركشي ميكنم و هنگامي كه ميبينم پوشش از رويشان كنار رفته, آنرا دوباره رويشان مياندازم ؛ و اين نهايت لطفي بود كه يك خليفه ميتوانست نسبت به وزير خود ابراز دارد. نام دختر خالد ذكر نشده است. با اين اوصاف ميتوان دريافت كه تا چه حدّ آداب و رسوم و روش تربيتي دختران ايراني در خانداني چون خاندان خالد, كه خود و پدرانش نگاهبان آتشگاه بزرگ و معروف «نوبهار» بلخ بودهاند, ميتوانسته در وضع تربيتي و آداب اندرون حرمسراي سفّاح و بعد از او مؤثّر بوده باشد.
نام مادر سفّاح هم ريطه و حارثيّه بوده است . بعدها ريطه دختر سفّاح به همسري خليفه المهدي (158-169هـ.) درآمد؛ و بهمراه وي همان آداب و رسوم به دربار خليفة بعدي منتقل گرديد. او زني كاردان و ثروتمند بود كه وكيل مخصوص خود را داشت . ميتوان انگاشت كه برمكيان در پيشبرد كار او مؤثّر بودهاند. المهدي در حيره, نزديكي كوفه با ريطه ازدواج كرد؛ و چون پس از ده سال خلافت درگذشت, پسرش كه از همين زن بود, بر او نماز خواند . اگر به عقب بازگرديم ميبينيم كه در ابتداي حكومت اعراب بر نواحي گشوده شده, تعدادي از آنان زنان ايراني از خاندان ساساني يا از خاندانهاي ديگر را به همسري گرفتند؛ كه از آن جمله است يزيدبن وليدبن عبدالملك كه مادرش شاه فريد يا شاه آفريد نام داشت و او دختر فيروز ساساني ؛ و يا لااقل از اعقاب اين شاهنشاه بود.
خيز ران, زبيده, عبّاسه - سه زن معروف عهد هارونالرّشيد
«هارون الرّشيد» (170-193هـ) كه زمان او را دوران افسانهاي بغداد و يا بهتر گفته شود عصر طلائي خلافت عبّاسي بايد نام نهاد, بسال 170هـ. بر اريكة قدرت تكيه زد. آنگاه بغداد چنان شهرت عالمگير يافت كه توصيف داستاني آن در كتاب «هزار و يك شب» آمده است؛ و تيسفون جديدي در اذهان جهانيان زنده و روح اين شهر در كالبد بغداد دميده شد. دمندگان اين روح كساني نبودند جز ايرانيان و سنّتها و فرهنگ ايراني كه اينك با نيروي هرچه تمامتر وارد دارالخلافة عبّاسي گشته بود ». خاندان برمكي قوّة محركة اين جهش بودند. مسلّما“ مسئلة زن نيز از اين تأثيرپذيري بيبهره نبود؛ و ما در اين زمان با سه زن مشهور عهد عبّاسي يعني خيزران مادر, زبيده همسر و عبّاسه خواهر اين خليفه روبرو ميشويم؛ كه هر يك از ديدگاه بحث حاضر, اهميّت بسيار دارند.
خيزران (خيزرانه): اگر كمي به عقب بازگرديم ميبينيم كه پس از المهدي, ابتدا فرزند ارشدش بنام الهادي باللّه (169 هـ.) و سپس فرزند ديگرش بنام هارون الرّشيد به خلافت رسيدند. همسر المهدي و مادر اين دو, خيز ران (خيزرانه) نام داشت كه قبل از زناشوئي كنيز بود. او زني با كفايت, سياستمدار و آباداني دوست بود و در كار حكومت وارد . آيا نميتوان گفت كه خالدبن برمك و تربيت او در ادارة كشور, خيزران را چنين پرورانيده بوده است؟ در زمان خلافت المهدي خيزران با آزادي نسبي در كاخ خود به رتق و فتق امور ميپرداخت, سران اداري و سپاهي و ساير گروهها, به كاخش ميرفتند. دستگاه اداري – اقتصادي فعّال و پرچنب و جوشي داشت؛ به شفاعت گناهكاران ميپرداخت و «همواره امر و نهي ميكرد». زماني كه الهادي به خلافت رسيد, «به سبب غيرت بسياري كه داشت اين كار را ناپسند دانست» مادر را نكوهش كرد و گفت: «به خدا سوگند اگر بشنوم يكي از امرا و خواصّ من بر در خانة تو بايستد گردن او را زده, اموالش را مصادره ميكنم » دربارة معاشرت خارق العادة وي با شخصيّت هاي سپاهي و اداري حرفهائي نيز زده ميشد كه پسنديده نبود؛ و اينها بگوش الهادي ميرسيد. فرزند به مادر گفته بود: «زنان را به مهمّات ملك چه كار است؟ ايشان را قرآن بايد خواند يا دوك پيش خود نهاده؛ زنهار كه بعد از اين در سراي بر هيچ مسلمان و ذمّي نگشائي». ميرخواند با نقل اين قضيّه, ميافزايد: او در كارها دخالت ميكرد و در «محافل نقل او سر زبانها بود»؛ و هادي از اين امر در رنج و عذاب . از اين گفته اين موضوع بر ما روشن ميگردد كه در سنّت اين خاندان و بطور كلّي اعراب, سواد زنان متشخّص بيش از خواندن قرآن نبوده و آنان جز در كارهاي خانه و اندرون نميبايست در امور ديگري دخالت كنند؛ و از گفتة ديگر كه با «افراد ذمّي» معاشرت ميكرده, ميتوان دريافت كه منظور, ايرانيان زردشتي بودهاند. خيزران به تهديدات پسر وقعي ننهاده, بكار خود ادامه ميداد. سرانجام كار آن چنان بالا گرفت كه الهادي خوراك مسمومي براي مادر فرستاد تا او را از ميان بردارد. خيزران توسّط كنيزي آگاه شد و توطئه فاش گرديد؛ و از آن پس مادر در كار از ميان برداشتن فرزندشد؛ كه توفيق يافت و هادي را بقتل رسانيد. باور بر آن بود كه الهادي ميخواسته برادرش هارون الرّشيد را كه بسيار مورد توجّه مادر بوده و به ولايت عهدي منصوب شده بوده, عزل كند, و براي فرزندش جعفر «بيعت گيرد»؛ و از اينروي خيزران كه هارون را بسيار دوست ميداشت و در او لياقت فراوان يافته بود, بر جان وي بيمناك شد و هادي را بسال 170 هـ. از ميان برداشت؛ و بدين ترتيب هارون الرّشيد خليفه گرديد. نقش خيزران در روي كار آمدن اين خليفة مهمّ بوضوح نمايان است.
با آنچه كه گذشت ميتوان چنين نتيجه گرفت كه: 1- خيزران كه كنيزي بيش نبود, و موقعيّتي مهمّ يافت, زني با لياقت و كفايت بوده است؛ كه در امور حكومتي چه در زمان همسر و چه در زمان دو فرزندش كه هر سه خليفه بودهاند, دخالت مستقيم داشته است.
2- ايرانيان در دربار گونه, يا بهتر گفته شود ستاد عمليّاتي اين زن كارگزار بودهاند؛ بخصوص خاندان برمكي. چنانكه ميرخواند در جملهاي بسيار گويا مينويسد: «يحيي برمكي بر استصواب خيزران مهمّات را فيصله ميداد »؛ و اين زن به ياري وي نياز مبرم داشته است. سرانجام اينكه اين دخالتهاي مستقيم توانسته بود, فرهنگ ايراني را در اين دستگاه بگستراند. از عاقبت خيزران اطّلاعي در دست نيست. ولي ميتوان انگاشت كه نزد فرزندش خليفه هارون الرّشيد معزّر ميزيسته است.
زبيده: امّ جعفر زبيده, دختر جعفر بن منصور خليفه, همسر هارون الرّشيد و مادر امين, خليفة بعدي, از خاندان هاشمي و شخصيّتي مهمّ در دستگاه خلافت عبّاسي و جزء زنان مشهور و كارساز اين عهد بوده است. او آن مقدار اهميّت داشت كه هرگاه ميخواستند نام امين فرزندش را ببرند, ميگفتند: «محمّدبن زبيده, امين». ابن طقطقي گزارش ميدهد: «در ميان خلفاي بني عبّاس كسي كه پدر و مادرش هاشمي باشند, جز امين وجود نداشت ». زبيده در زمان خلافت پسرش امين در كارها دخالت ميكرد و بقول همو: «در رأي انديشه از امين استوارتر بود »؛ و اين گفتهاي بس مهمّ است. هنگامي كه امين به خلافت رسيد و با وي بيعت شد, زبيده كه در رقّه بسر ميبرد, به بغداد آمد و «امين با جماعتي از وجوه كشور از بغداد به استقبال او رفت. خزائن هارون الرّشيد نيز با او بود ». در گرفتاري بزرگ بر سر حكومت و اختلاف بين امين و برادرش مأمون, زبيده پيوسته احتياط را رعايت ميكرد و هنگام درگيريها, به فرزند و اطرافيانش سفارش ميكرد كه با او با احترام و ملاطفت رفتار شود .
پس از آنكه اختلافات بين دو برادر به جنگهاي خونين تبديل شد و بين ياران طاهر ذواليمينين و امين نبرد درگرفت و سپاه امين شكست خورد؛ او را كه همراه مادرش زبيده در قصر خلد بسر ميبرد, بيرون آورده, در قصر المنصور زنداني كردند؛ و سرانجام امين را بقتل رسانيدند. آنگاه زبيده و دو پسر ديگرش را از بغداد به «بلاد زاب اعلي فرستادند »؛ ولي به او صدمهاي نزدند . زبيده نزد همسرش نفوذ و احترام بسيار داشت و در بعضي امور سياسي آن زمان دخالت ميكرد. او از ثروت فراواني بهرهمند بود و دستگاه فرمانروائياش از اين جهت نيز شهره بود؛ چنانكه به عنوان نمونة «بوزينهاي» داشت كه تنها سي مرد با لباس و سلاح مخصوص, خدمتكار او بودند و در التزام ركابش. هرگاه شخصيّتي به ديدن زبيده ميرفت, ميبايست دست «بوزينه» را بوسه دهد. از اهميّت و آوازة اين حيوان در كاخ داستانها نقل شده است . زبيده ابنية خير بسياري ساخت و از جهت فرهنگي نيز اهميّت داشت. زماني كه به حجّ رفته بود, آب چاه زمزم در اثر خشكسالي كم شده بود. او دستور داد تا چاه را ته زني كردند و آب اندازه شد؛ در مكّه نيز ابنيهاي چند بنا نهاد . در بغداد فرمان داده بود تا قصر باشكوهي بنام القرار در نزديكي كاخ خلد كه مقرّ خلفا بود, ساخته شد ؛ كه به احتمال قريب به يقين كاخ اختصاصي وي بوده؛ و اين همه تقليدي از آبادانيهاي عهد ساساني بوده است. دربارة نفوذ سياسي زبيده نزد همسرش اندكي بعد گفتگو خواهد شد.
عبّاسه: عبّاسه خواهر هارون الرّشيد, دختري جوان و زيبا بود كه داستان زندگي وي چون يك تراژدي عشقي وارد تاريخ گرديد؛ و در آن يك شخصيّت ايراني با نفوذ قهرمان ماجرا بود. واقعه از اين قرار است كه هارون الرّشيد عبّاسه را بسيار دوست ميداشت و همواره او را به بارگاه و كنار خود فرا ميخواند. اين زمان اوج نيروي ايرانيان و در رأس آنان خاندان برمكي در دستگاه خلافت است كه بحث آن گذشت؛ و جعفر پسر يحيي برمكي وزير هارون الرّشيد, نزد خليفه قرب و منزلتي فراوان داشت؛ و او نيز پيوسته در حضورش حاضر بود. از اين رو خليفه به جعفر اين گونه امر كرد: چون تو و عبّاسه همواره در نزد ما هستيد و گاه در بارگاه تنها با يكديگر ميمانيد, صلاح در آنست كه عبّاسه را به عقد خود درآوري «تا نگاه كردن به او برايت حلال باشد؛ ولي نبايد بدو نزديك شوي». جعفر جواني زيباروي بود و شايستگي آنرا از هرجهت داشت كه داماد خاندان خلافت باشد؛ ولي اگر فرزندي از آندو در وجود ميآمد, خطرآفرين ميشد. او ابتدا نپذيرفت؛ تا اينكه بناچار به امر خليفه تن در داد؛ و عبّاسه و جعفر به عقد ازدواج يكديگر درآمدند, بدون اينكه با يكديگر تماسي داشته باشند. بقول ميرخواند: «جعفر جواني زيبا طلعت بود و عبّاسه را دوست ميداشت»؛ ولي به خواست خليفه و بنا به قولي كه داده بود, و خطرهاي فراواني در آن ميديد, تن به نزديكي با او را نميداد. عبّاسه به مادر جعفر كه بانوئي والامقام بود, التجا جست و از او مصرا“ خواست تا پسرش را به اين كار راضي كند. مادر نيز پذيرفت و سرانجام وصلت مجازي به وصلت واقعي تبديل شد . پس از چندي از ايندو دو فرزند در وجود آمدند؛ كه البتّه پنهان از هارون الرّشيد, خارج از بغداد نگاهداري و بزرگ ميشدند. سرانجام خليفه از اين راز آگاه شد و بقول ابن طقطقي «همين امر سبب نكبت و برافتادن برمكيان شد »؛ يا بهتر گفته شود, بهانهاي گرديد تا اين خاندان شريف, اصيل و ايران دوست از ميان برداشته شوند. به احتمال قريب به يقين خليفه كه از آنان بيمناك بود, اين وضع را پيش آورد تا منجر به اين فاجعه گردد.
در اينجا لازم است شمّهاي از نيروي فراگير خاندان برمكي در دستگاه خلافت تا اين زمان گفته شود تا مسائل مورد بحث بهتر و بيشتر روشن گردد: ميدانيم كه برمكيان از خانداني روحاني و از شخصيّت هاي مهمّ ايراني از اهالي بلخ بودند كه رياست آتشگاه بزرگ, مهم, ثروتمند و باشكوه «نوبهار» را در اين شهر در دوران پيش از اسلامي برعهده داشتند؛ و از زمان تشكيل خلافت عبّاسي وارد آن دستگاه گشته, به مقام وزارت رسيده و اغلب افراد اين خاندان مشاغل حسّاس را برعهده گرفته بودند. آنان پاسدار سنن و فرهنگ ايراني در اين فرمانروائي بودند و حقّي بزرگ برگردن ايرانيان داشتند. مادر فضل بن يحيي برمكي به هارون الرّشيد شير داده, خليفه برادر رضاعي فضل بود. يحيي فرزند خالد برمكي, زماني كه خواسته بود اهميّت خاندان خويش را گوشزد كند, گفته بود: «رشيد نوزادي بود كه بما سپرده شده و از پستان زنان ما شير خورد و در دامن ما تربيت شد ». زماني كه هارون الرّشيد بر سر كار آمد, همة امور در دست يحيي بن خالد برمكي قرار گرفت؛ و به ياد داريم كه در اين مورد ميرخواند گفته بود: «يحيي به استصواب خيزران مهمّات را فيصله ميداد » و در امر جانشيني هارونالرّشيد عهدهدار مهمّترين نقش بود؛ و الهادي كه دشمن مادرش خيزران ومخالف سرسخت روي كار آمدن برادرش هارون الرّشيد بود؛ زماني خالد را «سگ ملحد» خوانده بود . برمكيان كه در گذشتهاي نه چندان دور از دين زردشتي خارج شده و به اسلام گرديده بودند, عهدهدار سنن گذشته بشمار ميرفتند؛ و همواره مورد سوء ظنّ دستگاه خلافت و بخصوص حاسدان بودند؛ و باز هم كساني بودند كه آنان را «مجوس» ميخواندند. برمكيان از ثروت, مكنت و قبول عام برخوردار بودند؛ و كاخ آنان روبروي قصر خلد, مسكن هارون الرّشيد در آن سوي دجله قرار داشت؛ كه با آن پهلو ميزد. تنها اين رود بين دو كاخ فاصله بود؛ و خليفه كه در ايوان قصر خود مينشست, شاهد آمد و رفتها و رونق بسيار فراوان آن بارگاه بود. در اوايل كار خود, اين رونق را تحسين ميكرد؛ و چندي كه گذشت به آن حسادت ميورزيد. آنان به آن حدّ ارج و قرب داشتند كه در زمان وزارت به حجّ ميرفتند كه اصولا“ اين كار معمول نبود . خلاصه آنكه برمكيان در اين زمان در اوج قدرت بودند و از اين اعتبار براي تجديد حيات و استحكام پايههاي نيمه فرو ريختة فرهنگ ايراني و مقام و منزلت ايرانيان, چه در داخل دستگاه و چه در ايران سود ميجستند و مورد حسد و گاه غضب كارگزاران حكومتي قرار داشتند.
بازگرديم به پايان ماجرا و نابودي اين خاندان. واقعه اين گونه رخ داد كه زبيده, كه در مبحث پيش گفتيم نزد همسرش قرب و منزلت فراوان داشت و در كليّة امور دخالت ميكرد؛ و او نيز خطر برمكيان را احساس كرده و از شخص يحيي نيز رنجيده خاطر بود, به قضية عبّاسه پي برد, خليفه را از آن آگاه ساخت و هارون الرّشيد كه منتظر فرصت بود, دستور داد تا جعفر را بقتل رسانيدند. اين واقعه بسال 188هـ. اتّفاق افتاد. پس از قتل جعفر, خاندان برمكي به نابودي كشانيده شدند و اموالشان مصادره شد؛ و اين گونه است كه ميتوان دريافت كينه و حسدي بالاتر و عمدهتر از ماجراي غم انگيز «عبّاسه و جعفر» از برامكه در دستگاه حاكمه وجود داشته؛ و اين بهانهاي از پيش ساخته و پرداخته بيش نبوده است. مادر جعفر را نكشتند؛ ولي او ذليل و خوار گرديد و از خان و مان خود رانده شد. او گفته بود: «منكه تنها چهارصد مقنعة گرانبها داشتم» حال يكي هم ندارم كه سر خود را با آن بپوشانم . كاخ برمكيان كه حسد خليفه را از ماوراي دجله برميانگيخت, نيز از دست صاحبانش خارج گرديد ؛ و بدين ترتيب تراژدي «عبّاسه و جعفر» و ماجراي شگفت برمكيان پايان پذيرفت و چندي نگذشت كه اين خاندان جاي خود را به خاندان ديگر ايراني داد تا ايرانيّت و فرهنگ آنرا به جلو راند. پس از جعفر از زندگي عبّاسه آگاهي نداريم؛ ولي ميتوان انگاشت كه زندگي او نيز پايان خوبي نداشته. از عاقبت فرزندان وي هم بيخبريم.
مأمون و زنان نقشساز عهد او
«پس از هارون الرّشيد اختلالي در امر حكومت ايجاد شد كه دليل آن كشمكش بين عنصر ايراني و عرب بر سر ادارة دارالخلافه بود. سر دستة هواخواهان برتري ايرانيان مأمون و سردستة هواخواهان برتري اعراب, امين, دو پسر هارون الرّشيد بودند» . در مبحث قبل ديديم كه از مسببين براندازي خاندان برمكي زبيده بود؛ كه اينك در مقام مادري امين نقش آفرين گردديه بود. با كوشش وي و عنصر عرب, بسال 193هـ. امين به خلافت رسيد و مأمون از بيحرمتي و احيانا“ زندان و قتل در امان ماند . با همة تدبيرها و اقدامات سياسي زبيده, امين از اين ماجرا جان سالم بدر نبرد؛ زيرا در خراسان طاهر ذواليمينين كه او را از اعقاب «رستم دستان» دانستهاند, حكومت جديدالتّأسيس «طاهريان» را برپا داشت و به هواخواهي مأمون كه او نيز در خراسان بود, برخاست و در كار آن شد كه ايرانيان را از زير يوغ اعراب برهاند. از اينرو وي به بغداد آمد, طيّ نبردي كه چهارده ماه بطول انجاميد, سرانجام خليفه امين در جنگ كشته شد؛ و طاهر سروي را نزد مأمون به خراسان فرستاد ؛ و چنانكه ديديم زبيده از مهلكه جان سالم بدر برود؛ ولي نيمي از آنچه كه بر سر خاندان برمكي آورد, بر سر خود او آمد. با آنچه كه گذشت ميتوان دريافت كه در زندگي سياسي و روي كار آمدن كوتاه مدّت امين كه جواني «خوش گذران» بود ؛ و بازيچة دست دولتمرداني كه بشدّت از نيروي روزافزون ايرانيان بيمناك بودند؛ مادرش, زبيده – امّ جعفر – نقش مؤثّري برعهده داشته است.
زينب و زينبيّون
سرانجام مأمون بسال 195هـ. و اگر نبردها را ملاك قرار دهيم بسال 198هـ. به خلافت رسيد « و تحت تأثير تلقينات ايرانيان كه گرداگردش را فرا گرفته بودند, زماني كه هنوز در خراسان اقامت داشت, فرمان داد تا حكومتيان بجاي لباس سياه كه «شعار بنيعباّس» بود, لباس سبز بر تن كنند كه «شعار علويان» بود؛ و خود نيز چنين كرد. امام هشتم شيعيان علي بن موسي الرّضا (ع) را به وليعهدي برگزيد؛ كه از آن پس «رضاي آل محمّد(ص) ناميده شد»؛ و در مشهد سكني گرفت. بسال 204هـ. زماني كه مأمون از خراسان راهي بغداد گرديد تا بر مسند خلافت تكيه زند, لباس خود, فرمانده و همة اطرافيانش «سبز» بود . بايد توجّه داشت كه پس از نابودي برمكيان, در اين زمان فضل بن سهل و زير ايراني مأمون و خاندانش جاي آنان را گرفته بودند و بر سنّتهاي ايراني پاي ميفشردند. پس از رسيدن مأمون به بغداد با «لباس سبز» بر تن, عبّاسيان با او به گفتگو نشستند تا چون گذشته رنگ سبز را تبديل به سياه سازند و آب رفته را بجوي بازگردانند. از جملة شخصيّتهائي كه در اين مذاكرات شركت داشت, زني مهمّ و سياستمدار بنام زينب, دختر سليمان بن عبدالله بن عبّاس عمّة وي بود كه بقول ابن طقطقي «از حيث سنّ و مقام در طبقة منصور قرار داشت؛ و بني عبّاس به او بسيار احترام مينهادند و زينبيّون بدو منسوب اند»؛ كه در عراق عرب گروهي مهمّ بشمار ميآمدند. زينب به مأمون گفت: چه چيز ترا واداشت تا خلافت را از خاندان خود به خاندان علي(ع) برگرداني؟ و مأمون در پاسخ گفت: «اي عمّه» چون ديدم در گذشته زماني كه علي(ع) خليفه شد, با بنيعبّاس بسيار خوبيها كرد و شغلهاي حسّاس و مهمّ را به آنان واگذار نمود؛ در حاليكه كسي از خاندان من با خاندان او خوبي نكرده بود, اين كار را كردم. زينب بدنبال بحث و گفت و گو در اين زمينه كه بين آندو به درازا انجاميد,گفت: بجاي اينكه خلافت را به دست آنان بسپاري, تو نيز مانند آنان كن و به انواع ديگر پاداششان ده؛ و سرانجام مأمون را واداشت تا رنگ لباس را تغيير دهد: «مأمون نيز درخواست وي را اجابت كرد و به مردم فرمان داد «لباس سبز» را تغيير دهند و چون گذشته لباس سياه را برتن كنند ». بدين ترتيب رقابت دو عنصر عرب و ايراني كه بگونة نمادين در رأس يكي فضل بن سهل وزير ايراني و در رأس ديگري زينب از زنان پرنفوذ عبّاسي و عمّة مأمون قرار گرفته بودند, به نفع اعراب پايان پذيرفت. بخصوص كه به دستور مأمون فضل بن سهل نيز بقتل رسيد؛ و علي بن موسي الرّضا (ع) بقول ابن طقطقي «بر اثر خوردن انگور» درگذشت . فرزندان زينب و افراد خاندان وي طيّ ساليان متمادي شغلهاي نقابت و وزارت را دارا بودند و به احترام جدّة بزرگ خود, بدنبال نامشان عنوان «زينبي» گذاشته ميشد. از خاندان زينبي افرادي وزير راشد بالله, متّقي لامرلله و مستر - شد و مقتضي بودند؛ و از آن ميان از همه مهمتر ابوالقاسم زينبي بود كه با مقام وزارت, در دربار سلطان مسعود غزنوي نيز ارج و قرب بسيار داشت . با اينهمه و بگونهاي ديگر و غيرمستقيم نفوذ ايرانيان را در دستگاه مأمون همچنان ميبينم كه با وصلتهائي ادامه يافت؛ چنانكه يكي از دختران اين خليفه كه بنام امّالفضل معروف است, بدستور پدر, به همسري محمّد پسر امام رضا (ع) درآمد؛ ولي از اين ازدواج خواسته يا ناخواسته فرزندي در وجود نيامد؛ كه البتّه اگر پسري از اين زن متولّد ميگرديد, ميتوانست در مسائل جانشيني ايجاد اختلال نمايد و بار ديگر نفوذ خاندان علوي تجديد حيات يابد. كابين اين دختر دو ميليون درهم بوده است . ابن خلدون گزارش ميدهد كه مأمون پول فراواني در اختيار محمّدبن علي بن الرّضا قرارداد و از او خواست تا با امّالفضل ازدواج كند ؛ كه به احتمال قريب به يقين براي جلب رضايت وي پس از پدر ارجمندش بوده است. فضل از همسر ديگر اين زن در وجود آمده بود.
دنبالة نفوذ ايرانيان
مأمون پس از فرو نشستن غائلة جانشيني و بقتل رسانيدن فضلبن سهل, برادر وي بنام حسن بن سهل را به وزارت برگزيد, او را مورد ملاطفت قرار داد؛ و دخترش بنام پوران (بوران) را به همسري گرفت. جشن عروسي كه در واسط در تيول خاندان سهل انجام شد, كاملا“ جنبة نمادين داشت تا بار ديگر نيروي ايرانيان جلوه نمايد. مأمون براي اين منظور همراه با تعداد كثيري از اطرافيان, خويشان و سپاهيان خود به «فم الصّلح» در واسط رهسپار شد . حسن بن سهل جشن عروسي را چنان مفصّل برپا داشت كه كم نظير بود: «چندان اموال صرف نمود و مرواريد نثار كرد كه نهايت نداشت... در آن ميهماني گويهائي از عنبر ساخته در وسط هر يك از آنها رقعهاي نهاده شده بود كه نام ديهي از دهكدههايش را در آن نوشته بودند. سپس آن گويها را نثار كرد؛ و هر كس از آن گويها به دستش ميافتاد, آنرا ميگشود و مزرعهاي را كه نامش در رقعه نوشته شده بود, تصرّف ميكرد». آن مقدار اين جشن مفصّل بود كه مأمون حسن بن سهل را به اسراف نسبت داد. «گويند كليّة هزينة مهماني فم الصّلح به پنجاه ميليون درهم بالغ شد. در آن مهماني حسن بن سهل براي مأمون حصيري زربفت گسترد كه هزار دانة مرواريد درشت بر آن نصب شده بود ». مأمون چهل روز در آنجا اقامت گزيد و سپس به بغداد بازگشت . با آنچه كه گذشت ميتوان دريافت كه حسن بن سهل و بطور كلّي خاندان سهل ثروت بسيار داشتهاند؛ كه در اين زمينه باز هم رواياتي وجود دارد؛ و حاكي از نفوذ ايرانيان در دستگاه خلافت ميباشد. مأمون به حسن علاقمند بود؛ ولي او بعلّت قتل برادرش, از خليفه كينه به دل داشت؛ سرانجام نيز خانه نشين شد و در سال 236هـ. در دوران متوكّل خليفه, درگذشت . احتمالا“ او بدليل وجود دخترش و گوشهنشيني, جان سالم بدر برده بود. پوران (بوران) همواره مورد لطف و احترام همسرش بود . دربار وي بمنزلة پايگاهي براي نفوذ ايرانيان در دارالخلافه بشمار ميرفت؛ و به شفاعت وي نزد مأمون مجرميني تبرئه ميشدند . معروف است كه «خوراك بوراني» كه از بادمجان و كشك تهيّه ميشد» و از غذاهاي ايراني است, دست پخت اين بانو بود كه خليفه آنرا دوست ميداشت؛ و بدين جهت اين خوراك به «بوراني» شهرت يافت .
در خاتمة اين مبحث لازم به ذكر است كه مادر مأمون نيز بانوئي ايراني بود كه مراجل نام داشت و از اهالي بادغيس كه به كنيزي گرفته شده بود . از زنان متنفّذ ديگر عهد مأمون يكي هم امّ عيسي, همسر ديگر وي و دختر خليفه موسي الهادي بود كه در امور حكومتي دخالت داشت ؛ ولي ايراني نبود.
پس از ماجراهاي امين و مأمون و با مرگ اين خليفه بسال 218هـ. براي مدّتي از زنان متنفّذ خبري نمييابيم. تنها ميدانيم كه قبيحه كه ابتدا كنيزي بود كه به همسريالمتوكّل درآمد و خليفه المعتز (حدود سال 252هـ.) از او در وجود آمده بود, از زنان معروف دستگاه خلافت بوده است. او ثروت فراواني داشت و خرج بسيار ميكرد . مادر خليفه المهتدي ورده نام داشت كه احتمالا“ نامي ايراني است.
تسلّط آل بويه بر بغداد و نقش زن در دارالخلافه
زماني كه پس از صفّاريان, آل بويه (322-490هـ) قدرت را در ايران غربي و جنوبي و مركزي در دست گرفتند و شيراز را پايتخت ساختند, در آباداني اين شهر چنان كوشيدند كه با بغداد به رقابت پردازد؛ درحاليكه در گذشته صفّاريان نيز چنين كرده بودند؛ و در كار آن بودند كه حكومت خويش را تا بغداد توسعه بخشند. بدين تربيت رقابت بين حكومتهاي ايراني و دستگاه خلافت در اين دوران به اوج خود رسيده, نفوذ ايرانيان در دارالخلافه بيش از پيش چشمگير گشته و نيروي آنان فزوني گرفته بود. آل بويه كه تهديدي جدّي براي عبّاسيان به شمار آمدند, نه تنها خواهان استقلال كامل, بلكه خواهان تسلّط بر بغداد نيز بودند. آنان با كوششي خستگيناپذير, توانستند بر چنان قدرتي دست يابند كه در برابر دارالخلافه, دستگاهي جداگانه براي خود ترتيب دهند, شاهزادگان بويي را از شيراز به اين مقرّ گسيل دارند و وزير و قاضي القضات در آن مستقر سازند تا به حكومت پردازند و همزمان با ردّ و بدل كردن پسر و دختر براي ازدواج پايههاي اين حكومت را استحكام بخشند. در گرماگرم روي كار آمدن آل بويه, بغداد كه دوران فرمانروائي خليفه المقتدر باللّه (295-320هـ) را ميگذرانيد, شوكت و اعتبار و ثروت فراوان يافته بود. در امر حكومت شاهد نفوذ مادر اين خليفه بنام سيّده ميباشيم كه در امور دخالت داشت. او زني مقتدر و مشهور و در كار سياست وارد بود. در عزل و نصب وزراء دخالت داشت؛ چنانكه ابوالعباس احمدبن عبيدالله كه منشي سيّده بود, ابتدا توسّط وي به وزارت رسيد؛ ولي پس از چندي كه مورد بيمهري او قرار گرفت, از شغل خود عزل گرديد . سيّده به چنان ثروتي دست يافته بود كه هر ساله تنها «هزارهزار {يك ميليون} دينار درآمد املاكش بود ». در اين زمان فخرالملك وزير بهاء الدّوله در بغداد مقيم بود. از آن پس آل بويه با استقرار در حكومت و بمنظور دنبال كردن اهداف خود, به سنّت مواصلت با خاندان عبّاسي ادامه دادند؛ بگونهاي كه اين وصلتها رسمي كاملا“ متداول و معمول گرديد. در سال 369هـ. عضدالدّوله مهمترين فرمانرواي بويي, دختر بزرگ خود بنام شاهناز (شاه زنان) را به ازدواج خليفة وقت الطائع درآورد. كابين وي «صدهزار دينار» معيّن گرديد و جشن عروسي مفصّلي ترتيب داده شد. هدف از اين ازدواج تولّد پسري از نسل عبّاسي بود تا خليفه گردد و بدين ترتيب خلافت به آلبويه منتقل شود. الطائع كه منظور عضدالدّوله را دريافت, با وجود علاقة فراوان به دختر, به او نزديك نشد تا فرزندي در وجود نيايد. سرانجام بانو شاهناز بيآنكه صاحب فرزندي گردد بسال 386هـ. درگذشت؛ و ثروتي بسيار هنگفت از خود برجاي گذاشت؛ كه پس از وي به برادرش بهاءالدّوله رسيد كه از جانب پدر فرمانرواي بغداد گشته بود؛ و بدين ترتيب بر نيروي مادّي وي نيز بسيار افزوده شد. پس از فوت الطائع كه پنج سال زودتر از فقدان همسرش اتّفاق افتاده بود, خليفه القادر (381-423هـ) دختر بهاءالدّوله را به همسري گرفت و «مبلغ صد هزار دينار صداق او كرد ». اين مهريههاي سنگين, از سوئي اهميّت و اعتبار آل بويه را نشان ميدهد؛ و از سوي ديگر ثروتي كه از طريق دختران آنان در بغداد گرد ميآمد. گذشته از شاهزاده خانمها, يك بانوي شيرازي در بغداد كرّ و فرّي يافته بود كه در امر سياست دخالت ميكرد و او نيز ثروت بسيار فراهم آورده بود. اين بانوي شيرازي كه شخصيّتي فرهيخته بود, زبان عربي را با فصاحت تكلّم ميكرد و توانسته بود در جامعة اشرافي بغداد راه يابد و درنتيجه منتقلكنندة سنّتهاي ايراني در آن جامعه باشد.
فرمانروايان آل بويه در بغداد چنان قدرتي يافتند كه توانستند از خلفا, چون ساسانيان عنوان «شاهنشاه» گيرند؛ كه اين رسمي شد كه در طول دوران حكومت آنان ادامه يافت. در منابع گاه آنان «سلطان بغداد» نيز خوانده شدهاند . نتيجه آنكه با فرمانروائي در كنار دستگاه خلافت, ورود دختران ايراني و همراهانشان به دارالخلافه, توانست آداب و سنن ايراني را نه تنها در حرمسراهاي خلفا, بلكه در سراسر بغداد منتشر سازد.
سلجوقيان ادامهدهندة راه آلبويه در دستگاه خلافت
پس از سقوط آلبويه توسّط سلجوقيان, طغرل, مؤسّس اين سلسله (429-455هـ.) سياست گذشته را در قبال دستگاه خلافت ادامه داد. او بسال 447هـ. وارد بغداد گرديد و از خليفة وقت, القائم بامرالله عنوان «سلطان» گرفت . رسم ازدواج دختران ايراني و تركان سلجوقي با خلفا در اين دوره نيز ادامه يافت. اوج كاربرد اين وسيله در زمان ملكشاه سلجوقي بود؛ كه خود را فرمانرواي بغداد ميدانست و به دفعات در آن شهر ساكن شد و با عمليّات نمايشي و نمادين اين حاكميّت را عينيّت بخشيد. كارهاي اداري برعهدة كارگزاران ايراني و امور نظامي برعهدة تركان دست نشاندة سلجوقيان بود. المقتدي بامرالله (467-487هـ) كه پس از القائم بامرالله بر سر كار آمده و معاصر با ملكشاه بود, براي ايجاد ارتباط بيشتر و حفظ اريكة خود, دختر سلطان يا بقولي خواهر وي را به همسري گرفت. ملكشاه بمنظور جلوه دادن شكوه و نيروي حكومتي خود, دستور داد تا اموالي را همراه وي نمودند (جهيز) كه تصوّر ميرود منابع در توصيف آن راه اغراق پيمودهاند. ميرخواند دربارة اين جهيز, چنين مينويسد: صدوسي قطار شتر, بار آنها زر و سيم و اجناس قيمتي و امتعة نفيس كه همه را با ديباي رومي پوشانيده بودند. هفتاد و چهار استر با جرسها و قلاّدههاي زرّين. بار شش رأس از استرها, دوازده صندوق نقره, مملوّ از جواهر. سي اسب كه زينهاي مطلاّ و مرصع داشتند, كجاوة عروس را ميكشيدند. تركان خاتون همسر ملكشاه, خواجه نظام الملك وزير و چند تن از اركان دولت, وي را همراهي ميكردند. هنگامي كه اين موكب به نزديكي بغداد رسيد, مردم براي تماشا و استقبال بسوي آن شتافتند. شب هنگام بود كه دختر به دارالخلافه رسيد. چندان شمع و مشعل در دست همراهان وي بود كه شهر روشن شده بود. گرد كجاوة عروس سيصد كنيز «پري پيكر» و در جلو و عقب آن خواجه سراياني در حركت بودند كه تعدادشان از شمارش خارج بود. «در بغداد هيچكس مثل آن, شبي نشان نميدهد». فرداي آن روز, خليفه ضيافت عظيمي ترتيب داد كه تنها چهل هزار من شكر صرف شيريني و شربت شد؛ و از اين مقدار شكر, ساير اطعمه و اشربه را ميتوان قياس گرفت. او به همة اطرافيان عروس خلعت بخشيد. با اين همه, ديري نپائيد كه ميان خليفه و سلطان بر سر در دست داشتند فرمانروائي دشمني ايجاد شد؛ و شاهزاده خانم به اصفهان بازگردانيده شد . راوندي در كتاب خود «راحت الصدور» نام اين دختر را مهملك خاتون و او را خواهر ملكشاه دانسته است؛ و ميافزايد كه از او و خليفه پسري بنام جعفر در وجود آمد كه توسّط تركان خاتون پرورش يافت؛ و در كار آنكه او را در اصفهان به خلافت نشانند. تركان خاتون كه زني مقتدر و سياستمدار بود, او را امير جعفر «اميرالمؤمنين» ميخواند؛ ولي پس از مرگ زودرس ملكشاه, به درخواست خليفه جعفر را به بغداد فرستاد؛ و در عوض براي سلطنت بر حكومت سلجوقي, بنام محمود پسر تركان خاتون خطبه خوانده شد .
آخرين سفر ملكشاه به بغداد بسال 485هـ. انجام گرفت؛ كه به احتمال قريب به يقين براي خاتمه دادن بكار خليفه بود. اين بار او براي نمودار ساختن فرهنگ ايراني و رونق بخشيدن هرچه تمامتر به آن، در بغداد «جشن سده» را برپا داشت؛ آنگونه كه بقول ابن خلدون: «مردم بغداد چنين جشني را در عمر خود نديده بودند »؛ و همچنين در همين سال بمنظور استحكام حاكميّت خويش از خليفة وقت المقتدي خواست تا از پايتخت خارج شود؛ و امور را به دست وي سپارد؛ ولي هجده روز بعد از ورود خود به بغداد, به بيماري و تب مبتلا گشت در ماه شوّال همان سال درگذشت. آيا در اين واقعه توطئهاي در كار بوده است؟ نميدانيم. در اين سفر تركان خاتون و پسر خردسالش محمود همراه وي بودند. محمود در آن زمان چهار سال داشت. خليفه به او لقب ناصرالدّوله بخشيد . ابن طقطقي در اين باره نظر ديگري ابراز داشته است كه صحيح بنظر نميرسد. او اين زن را زبيده ناميده كه ملكشاه او را در دارالخلافه به همسري گرفته؛ و از وي محمود در وجود آمده بود . در كتاب «راحهالصّدور» كه دربارة سلجوقيان است و معاصر با آنان نگاشته شده, آمده است كه محمود از تركان خاتون كه ترك نژاد بود, در وجود آمده و مادر ميخواست كه پس از ملكشاه او به سلطنت و حتّي خلافت رسد. زبيده خاتون, همسر ديگر سلطان و دختر امير ياقوتي از فرماندهان ملكشاه بوده است . سياست, كياست و اهميّت تركان خاتون در منابع ستوده شده است . خليفه المقتدي نيز دو سال بعد درگذشت, درحاليكه حكومتي سست و لرزان و فاقد نيرو داشت.
همگام با ملكشاه, وزير قدرتمندش نظام الملك نيز در بغداد جايگاهي بس والا يافت, در واقع او بود كه زمام امور را در دست داشت. خواجه پيوسته افراد كار آمد و مهمّ را زير چتر حفاظتي خود ميگرفت و به تقويت فرمانروائي سلجوقي ميپرداخت از جملة اين افراد, عميدالدّوله محمّدبن محمّدبن جهيز, از بزرگان دستگاه خلافت و رسول دارالخلافه در عهد خليفه القائم و المقتدي بود؛ كه از جانب آنان نزد سلاطين سلجوقي پيغام ميبرد. او مردي «فاضل و بسيار خردمند بود». خواجه نظام الملك دربارة او گفته بود: «چه خوب بود من فرزندي مانند عميدالدّوله ميداشتم»؛ و سرانجام دختر خود بنام صفيّه را به همسري او درآورد؛ و با نفوذي كه داشت وي را وزير المقتدي گردانيد؛ و «كليّة امور را در اختيارش نهاد». مقتدي كه احتمالا“ او را دستنشاندة خواجه و قدرتمند ميديد, پس از چندي از وزارت عزلش كرد؛ ولي عميدالدّوله با شفاعت خواجه بر سر شغل خود ابقا شد. ابنهباريّة شاعر, اين وزير را در شعري هجو كرده؛ كه ترجمهاش اينست: «اگر صفيّه نبود تو دوباره به وزارت نميرسيدي. پس اي مولانا سپاس بگزار كه بوسيلة آن وزير شدي». عاقبت در اين كشمكشها, عميدالدّوله را از وزارت خلع و در زندان دارالخلافه محبوس كردند؛ و پس از چندي جنازة او را از آنجا بيرون آوردند. از او نيز شعري با اين مضمون باقي است: «اي كه خواستار مجد و عظمتي, عظمت و مجد جز با در خطر انداختن جان و مال به دست نخواهد آمد ».
نتيجه آنكه در عهد ملكشاه و وزير بزرگش خواجه نظام الملك, كه دورة اوج اقتدار سلجوقيان است, عملا“ دستگاه خلافت تحت سلطة آنان اداره ميشد؛ و ردّوبدل كردن دختران بين حكمرانان و دولتمردان, نمايانگر اين سلطه و توسعة فرهنگ و تمدّن ايراني در بغداد بوده است.
پس از ملكشاه
در زمان المستضئي بامرالله, زني زيبا, نيكوكار و ثروتمند بنام بنفشه را در دارالخلافه نقشآفرين مييابيم؛ كه احتمالا“ ايراني بوده است؛ و همسر خليفه؛ و مورد علاقة فراوان وي. بقول ابن اثير «اين خانم, نيكوكاري و احسان و بخشش زياد ميكرد». بنفشه بسال 598هـ. درگذشت .
در عهد النّاصرلدّين الله (575-623هـ.) با سه زن روبرو ميگرديم كه اهميّت فراوان داشتهاند. يكي زمرّد خاتون مادر وي و دو ديگر سلجوقه خاتون و خلاطيّه, همسران وي. زمرّد خاتون ترك نژاد و كنيز پدرالنّاصر بود و امّ ولد لقب داشت. بدين گونه اين خليفة مهمّ و مقتدر نيز از كنيزي احتمالا“ صاحب نام در وجود آمده بود. زمرّد خاتون نيكوكار و آباداني دوست بود. مهمترين ابنيهاي كه به دستور او ساخته شد, يكي كاروانسرائي در مأمونيه و ديگر مدرسهاي در بغداد بود. بسال 599هـ. درگذشت؛ و «جنازة او را بطور نمايان تشييع كردند و مردم بسياري بر او نماز گزاردند و در آرامگاهي كه در جانب غربي بغداد خود ساخته بود, به خاكش سپردند . بعدها يكي از پسران الناصر نيز در اين آرامگاه مدفون گرديد . مشخًص نيست كه اين فرزند از كدام زن بوده است؟ سلجوقه خاتون يكي از همسران النّاصر, دختر قليچ ارسلان بن مسعود بن قليچ ارسلان, فرمانرواي سلجوقي روم و در ابتدا همسر نورالدّين محمّد قرا ارسلان فرمانرواي ايالت حسن كيفا بود. پس از درگذشت نورالدّين محمّد, اين بانو بعلّت اهميّت و ثروتي كه داشت به عقد خليفه درآمد. بقول ابن اثير: «بزرگان خاندان او شهرتي داشتند و از شاهان سلجوقي بودند و از اكابر ملوك اسلام بشمار ميرفتند». برادرش همسر ملكة گرجستان و به تبع آن فرمانرواي گرجستان بود؛ و براي اينكه با ملكه ازدواج كند, به دين مسيح گرويده بود. خليفه النّاصر براي سلجوقه خاتون كه اعتبار فراواني داشت, در كرانة باختري رود دجله آرامگاهي و در كنار آن كاروانسرائي بنا كرد كه به رمله معروف گرديد . پس از فوت سلجوقه خاتون, خليفه خلاطيّه را كه به احتمال قريب به يقين دختر وي بود كه از حاكم سلجوقي روم داشت, بهمسري گرفت. اين زن نيز مورد لطف و مهر النّاصر بود. در جانب غربي شهر, مسجد و خانقاهي (رباط) براي او ساخت و نام اين مجموعه را خلاطيّه نهاد. در روز افتتاح اين بنا «پانزده هزار گوسفند و سي هزار مرغ بريان كردند»؛ و بسياري خوراكهاي ديگر. پس از مرگ اين خاتون كه النّاصر را بسيار پريشان و ناراحت كرد, آرامگاهي برايش ترتيب داد كه بنائي معظم بود . با آنچه كه گذشت ميتوان دريافت كه خليفه النّاصرلدين الله كه از مهمترين خلفاي عبّاسي و عهد او از شكوفاترين دورانهاي بغداد عصر عبّاسي بوده است, از سلجوقيان روم كه حكومتي مهمّ در آسياي صغير داشتند و پاسدار فرهنگ ايراني در آن منطقة بسيار مهمّ كه چون پلي بر سر گذرگاه آسيا و اروپا قرار داشت, بشمار ميرفتند, با گرفتن همسر و ايجاد ارتباط خويشاوندي سود جسته است؛ چنانكه سلجوقيان روم نيز از اين رابطه بيبهره نميماندند. در اين دوره, شكوفائي بغداد با تيسفون قابل مقايسه است كه تقليد از فرهنگ و تمدّن ساساني در آن بوضوح نمايان ميباشد.
مغولان, زنان و دستگاه خلافت عبّاسي
شگفتانگيز نيست كه پس از بركناري سلجوقيان و روي كار آمدن خوارزمشاهيان, روابط زناشوئي بين دو حكومت عبّاسي و خوارزمشاهي متوقّف گردد؛ زيرا در اين دوره دشمنيهاي ايرانيان با خلفا علني و منجر به نبردي نافرجام و بد عاقبت بين آندو گشته بود؛ و بدين ترتيب بارديگر بايد گفت كه اين گونه خويشاوندي درازمدّت رشتة پيوندي ولو بسيار باريكبين حكومتهاي ايراني, يكي پس از ديگري و عبّاسيان بوده است كه هر يك به نفع خود از آن بهره ميگرفتند؛ و در گرماگرم تهاجم مغول و نابودي خوارزمشاهيان, مسئله به نوعي ديگر مطرح گرديده بود.
پس از نبردهاي خونين و ويرانگر, در سال 656هـ. خلافت عبّاسي و بدنبال آن بغداد به سقوط كشانيده شد. ويرانيها بسيار و قتل و غارتها از حدّ خارج بود؛ و در اين ميان تعداد فراواني از زنان و دختران مستقرّ در حرمسراهاي دارالخلافه, بزرگان و اشراف به غنيمت گرفته و يا تارومار شدند؛ و تعدادي نيز در زيردست و پا و غلواي جنگها بقتل رسيدند. زنان و دختران مردم عادي نيز از اين امر مستثني نبودند. در مباحث قبل گفتيم كه تنها در حرمسراهاي المستعصم بالله آخرين خليفة عبّاسي هفتصد زن و دختر نگاهداري ميشدند. او كه خليفهاي خوشگذران و صلح دوست بود؛ و زنان زيبا را بدور خود گرد ميآورد, زماني كه اسير گرديد, از هلاكو خواست كه زنان حرم را به وي ببخشد. خان گفت: از آن ميان صد تن را برگزين و بقيّه را در اختيار مغولان گذار؛ و او نيز بناچار از نزديكان و خويشان و همسران خود صد تن را برگزيد؛ و آنان را از مهلكه بدر داد . بقيّه كه در اختيار مغولان قرار گرفتند, بين فرماندهان و سايرين تقسيم شدند. از سرنوشت گروه زنان و دختران خاندان خلافت خبري و اثري در دست نيست؛ تنها ميدانيم كه زماني كه عطاملك جويني توسط هلاكو حكومت بغداد را يافت و درصدد ترميم ويرانيها و گردآوري گريختگان و گمشدگان برآمد, در سال 670هـ. رابعه خاتون دختر امير ابوالعباس احمد, فرزند مستعصم بالله را كه او و مادرش جزء برگزيدگان خليفه بودند, به همسري برادرزادة خود, شرفالدّين هارون, پسر صاحب ديوان شمس الدّين جويني درآورد و مادر وي را خود به همسري گرفت. شرف الدّين هارون از مهمترين شخصيّتهاي خاندان جويني بود. بدين ترتيب «خون جوينيها با خون خاندان عبّاسي درهم آميخت و آنان خويشاوند خلفا گشتند. شگفت آنكه همين رابعه خاتون, برد پيامبر را كه در واقعة مغول مخفي ساخته و سالم نگاه داشته بود, به همسرش بخشيد. صاحب تجارب السّلف مينويسد: محتمل است كه در نبردهاي بغداد اين برد مقدّس به دست او يا مادرش افتاده باشد؛ كه به خاندان جويني رسيد. اينك جوينيها در بغداد هم دولت را داشتند و هم دين را ». اين برد مقدّس در نزد خلفا نگاهداري ميشد .
در زمان به اسارت گرفته شدن و قتل تعداد بسياري از افراد خاندان خليفه, تنها مباركشاه, فرزند كوچك وي را نكشتند. هلاكو او را به خاتوني از بستگان خود بخشيد؛ و او مباركشاه را به مراغه نزد خواجه نصيرالدّين طوسي فرستاد؛ و سرانجام زني مغولي را به همسري وي درآوردند كه از وي دو پسر در وجود آمدند ؛ بدين ترتيب خون بازماندة خلافت عبّاسي نيز با خون مغولان درهم آميخت, كه احتمالا“ از آن بهرههاي سياسي گرفته شد.
نتيجه
اگر بغداد عبّاسي آن مقدار زيبائي, شكوه و اعتبار يافت كه شهره و زبانزد خاص و عام شد, به اين دليل بود كه بدنبال رقابتها و كشمكشهائي كه بين دستگاه خلافت و فرمانروائيهاي نوپاي ايران يكي پس از ديگري درگرفت, ديوانسالاران و انديشمندان ايراني سعي و جدّي بليغ نمودند تا با رخنه در آن دستگاه, فرهنگ و تمدّن خود را به آن بقبولانند تا بهتر و بيشتر بر بغداد و سراسر ميانرودان تسلّط يابند و آب رفته را به جوي باز گردانند. در اين تكاپو, خاندانهاي معتبر ايراني ايفاگر مهمترين و كارسازترين نقش گرديدند؛ و در طول تاريخ پانصد و اندي سالة روابط بغداد و پايتختهاي ايراني, لحظهاي نياسودند. به ترتيب زمان ابتداد خاندان برمكي دائر مدار دارالخلافه بودند؛ و سرانجام در اين راه سر خود را بر باد دادند و اموالشان به يغما رفت. سپس خاندان سهل جاي آنان را گرفتند كه كم و بيش و با فراز و نشيبهائي اين روند را ادامه دادند. زمان آل بويه اوج رونق كار ايرانيان در بغداد بود كه توسّط فرمانروايان, وزراء و انديشمندان ديگر اين عهد از هيچ كوششي در اين راه دريغ نورزيدند. در زمان سلجوقيان كه ميرفت كار دستگاه خلافت را يكسره كنند, خواجه نظام الملك, سكّاندار اين كشتي بود و ايفاگر نقش احياي فرهنگ و تمدّن ايراني در بغداد, و سرانجام در زمان مغول, خاندان جويني جاي اسلاف خود را گرفتند و در غلواي كار تهاجمها و عواقب آن, عهدهدار مهمترين نقش در بازسازي هويّت ايراني در بغداد گشتند. يكي از مهمترين مجاري نفوذ ايرانيان, مجراي ايجاد روابط خويشاوندي با خلفا و فرزندان آنان بود. خاندان برمكي را ميبايست گشايندة اين راه دانست و خاندان آلبويه را گسترش دهندة آن. از آن پس تا زمان زوال خلافت, بانوان و دختران فرمانروايان ايراني و همراهانشان كه گروه گروه وارد بغداد و قلب حكومت ميشدند, دانسته يا ندانسته, سنن, آداب و فرهنگ سراسر ايران را به حرمسراي كاخهاي خلفا و از آنجا به سراسر شهر و نقاط ديگر انتقال دادند؛ و شيوة زندگي تيسفون عهد ساساني را در بغداد عهد عبّاسي گستردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر