۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

چهل سالگی یک نقد


منبع: محمد جواد اکبرین » چهل سالگی یک نقد

از سال‌های پایانی دهه ۴۰ شمسی که برای نخستین بار سخن از “عوام‌زدگی روحانیت” از سوی یک روحانی معتبر به میان آمد، چهار دهه می‌گذرد.
اگر سخن حافظ و پاره‌ای از اهل حکمت را بپذیریم که برای پخته شدن هر خامی، یک “اربعین” لازم است، اربعین آن نقدِ بلند فرا رسیده و اینک “روحانیت عوام” به “دولت عوام” ارتقا یافته است.
“که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی”

در آن سال‌ها مرتضی مطهری که پس از شاگردی فقیه نامداری چون آیت‌الله العظمی سید محمد حسین بروجردی و نیز حضور در حلقه‌های درس و بحثِ فقه و اصول، در میان روحانیان قم به فضل و دانش شناخته شده شده بود؛ به صراحت، روحانیت شیعه را گرفتار آفت عوام‌زدگی خواند و این آفت را عامل “فلج شدن و از پا در آمدن” این نهاد دانست.
این نقد که بعدها توسط انتشارات صدرا در کتاب “ده گفتار” منتشر شد، چندان مورد توجه حوزه علمیه قرار نگرفت و البته به دلیل وجاهت مطهری پس از پیروزی انقلاب، حوزه ترجیح داد با سکوت از کنار آن بگذرد.

مطهری در نقد عوام‌زدگی روحانیت به چهار نکته بنیادی اشاره داشت.
نخست آنکه: “عوام‌زدگی اگر در روحانیت وجود داشته باعث خواهد شد تا روحانیت به جای آنکه در پی حق و عمل به آموزه‌های حقیقی الهی باشد، در پی مردم عوام باشد. و به جای آنکه کلام خدا را در نظر بگیرد و برای مردم بیان کند آنچه را که مردم عوام می‌پسندند در نظر بگیرد و برای دیگران بیان کند. اثر این مسئله آن است که هیچ گاه اصلاح و پیشرفت صورت نخواهد گرفت. حرف جدید بیان نخواهد شد و باب انحراف و تحریف و بدعت و تغییر و تبدیل مفاهیم دینی باز خواهد شد … روحانیت ما در اثر آفت عوام‌زدگى نمى‌تواند چنانکه باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنى صحیح کلمه، هادى قافله باشد؛ مجبور است در عقب قافله حرکت کند. خاصیت عوام اینست که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمى‌دهد. عوام هر تازه‌اى را بدعت یا هوا و هوس مى‌خواند، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبیعت را نمى‌شناسد، از این رو با هر نوى مخالفت مى‌کند و همیشه طرفدار حفظ وضع موجود است”.

دومین نکته بنیادی از نظر مطهری آن بود که عوام‌زدگی “منشاء کتمان حقایق و عدم اصلاح و اتخاذ روش و منش غیر عقلایی است”:
“حکومت عوام، منشأ رواج فراوان ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بى‌نظیر است … روحانیت عوام‌زده ما چاره‌اى ندارد از این که آنگاه که مسئله‌اى اجتماعى مى‌خواهد عنوان کند، به دنبال مسائل سطحى و غیر اصولى برود و از مسائل اصولى صرف‌نظر کند، و یا طورى نسبت به این مسائل اظهار نظر کند که با کمال تأسف علامت تأخر و منسوخیت اسلام به شمار رود و وسیله به دست دشمنان اسلام بدهد … و چاره‌اى ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق، سکوت را بر تحرک، نفى را بر اثبات ترجیح دهد، زیرا موافق طبیعت عوام است”.
سومین نقد ـ نکته‌ی محوری در نقد مطهری بر روحانیت، تأثیر نظام مالی و درآمد روحانیان بر عوام زدگی آنها بود:
محصول سی سال حکومت بخشی از روحانیت که بر موج عوامیت سوار شد و حکم راند، دولتی است که اگر روشنفکران جامعه را در برابر خود ببیند برای تثبیت بقا و علاج فنا به ضعف دیگری از عوام متوسل می شود و “ترس درمانی” می‌کند
“در حال حاضر جریان سهم امام، شبیه اینست که فى‌المثل دولت، مالیاتى براى تأمین زندگى فرهنگیان وضع کند و خود آنها را مأمور کند که با جلب نظر و تحبیب مردم، این بودجه را وصول کنند و هرکس به هر اندازه مى‌تواند از مردم بگیرد، لکن وجدانا موظف است که زائد بر احتیاجات شخصى خود را به دیگران بدهد. بدیهى است که در این صورت وضع فرهنگ و تعلیم و تربیت به چه شکلى در مى‌آید. آن معلمین بچه‌ها را آنطور تعلیم و تربیت مى‌کنند که پسند خاطر اولیاء اطفال که نوعا عوام هستند، باشد. این طرز عمل سبب مى‌شود که عوام‌فریبان آنها جلو بیفتند و صاحب‌نظران و اصلاح‌طلبان فرهنگى حذف شوند، بازار ریاکارى و مجامله و کتمان حقایق و ظاهرسازى و بالاخره همه معایبى که با جلب عوام بستگى دارد در میان آنها رائج گردد … بودجه روحانیت ما عینا چنین حالتى را دارد.» (ده گفتار ـ صدرا ـ صفحات ۲۹۹ و ۳۰۰)
نکته چهارم این بود که استفاده از عوامیّت جامعه و بنای روحانیت را بر بستر ضعف‌های مردم بناکردن، آسان اما بی‌آینده است. مطهری در کتاب “وحی و نبوت” این نگرانی را با استناد به یک واقعه تاریخی در صدر اسلام تبیین می‌کند:
“پیامبر از نقاط ضعف مردم و جهالت‌های آنان استفاده نمی‌کرد، برعکس با آن نقاط ضعف مبارزه می‌کرد و مردم را به جهلشان واقف می‌ساخت، روزی که ابراهیم پسر هجده ماهه‌اش از دنیا رفت، از قضا آن روز خورشید گرفت، مردم گفتند: علت این‌که کسوف شد مصیبتی است که بر پیغمبر خدا وارد شد، او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف مردم استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ایها الناس، ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و برای مردن کسی نمی‌گیرند. همگان را همیشه نمی‌توان در جهالت نگاه داشت، پیامبری که می‌خواهد دینش تا ابد باقی بماند آیا نمی‌داند که صد سال دیگر، دویست سال دیگر، هزار سال دیگر، مردم می‌آیند و جور دیگری قضاوت می‌کنند؟”
پس از گذشت یک اربعین تاریخی از آراء مرتضی مطهری، تحلیلگران، دولت کنونی ایران را پیش از آنکه کار به کودتا بکشد ابتدا محصول نهادینه شدن آفتی می‌دانند که هر چهار نکته بنیادین نقد مطهری بر روحانیت را در خود دارد.
جالب آنکه تنها مطهری در مقام یک اسلام‌شناس، نگران “اسارت دیانت در چنگ عوامیت” نبود که دیگرانی نیز نگران اسارت دموکراسی در این قفس بی‌مرز بوده و هستند.

روزگاری “خالد خسرو” تحلیلگر افغانی، هشدار داده بود که مبادا دموکراسی در خدمت عوام‌زدگی و قدرت مطلقه عوام قرار گیرد. از نظر او حتی انقلاب ۵۷ نیز حاصل پیوند عوام‌انگیزی روحانیت و عوام‌زدگی جامعه ایرانی بود. وی می‌گفت دولت سلطه‌جو، گاه با استفاده از نهاد خانواده و مذهب، مانند ایران، یک نظام استبدادی را به دلایل شرایط تاریخی و اجتماعی و یا اقتصادی به وجود می‌آورد و جنبشی از توده‌های خون گرم را به صحنه‌های نبرد، به خیابان‌های شهر و روستا، دانشگاه‌ها و مساجد می‌کشاند. چنین جنبشی هر قدر مردمی و انقلابی باشد، نمی‌تواند دموکراتیک تلقی شود؛ زیرا، بازگشت به سنت، تاریخ گمشده و آداب و رسوم بنیادین، هویت بارز چنین جنبشی است و هر گفتمانی که از درون آن سر بر می‌آورد، ستایش و تقدس گذشته و آداب و رسوم میراثی آن است.
از نظر خالد خسرو وقتی دموکراسی به عنوان یک نظام سیاسی و حقوقی در اختیار چنین اراده و حرکتی قرار می‌گیرد، برآیند آن تجدد ستیزی و خشونت در برابر روان‌های مستقل خردورز است.

این داستان اما به سادگی، تمامی ندارد؛ محصول سی سال حکومت بخشی از روحانیت که بر موج عوامیت سوار شد و حکم راند، دولتی است که اگر روشنفکران جامعه را در برابر خود ببیند برای تثبیت بقا و علاج فنا به ضعف دیگری از عوام متوسل می شود و “ترس درمانی” می‌کند.
پروژه قتل درمانی و زندان درمانی که در جمهوری اسلامی به عادت و سنت بدل شده است، محصول ناتوانی دولت عوام در مهار جامعه خواص است. این تولید ترس اما، اگرچه می‌تواند بستری برای تولد “جنبش شجاعان” باشد؛ اما در نهایت، باز می‌تواند در خدمت جباریّت قرار گیرد؛ نکته‌ای که “مانس اشپربر” در کتاب “نقد و تحلیل جباریت” به کیاست، آن را دریافته است.
اشپربر نشان می‌دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می‌شود و آنگاه توده‌ها برای ارضای حس نفرت‌شان از عده‌ای، جباری را یاری می‌کنند تا آنان را نابود کند و بعد دوباره زمانی می‌رسد که توده‌ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه‌دار می‌سپارند.
او می‌آموزد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه‌حل‌های “عامه‌پسند” ـ اما غیر قابل اجرا ـ می‌دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده‌های خود نیستند؛ چرا که آموخته‌اند وقتی راه‌حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می‌توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنان‌شان چقدر قدرتمندند و نمی‌گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
بگذاریم و بگذریم … چهل سال از نقد آن اسلام‌شناس دوراندیش گذشته و گردونه‌ی عوام‌زدگی از روحانیت تا دولت، هنوز در چرخش است و کارآیی دارد و تا این آسیاب می‌چرخد، نهال جنبش سبز نمی‌تواند امیدوار باشد که به این زودی‌ها به بار بنشیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر