۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

هذیان...نه چیزی دیگر (فقط هذیان)

بد جور از ناجور

تلوتلو خوران میان بندگی و زندگی

دلم گیج می رور و سرم می گیرد

چشمانم سیاهی می رود

و هم خودم و هم خدا را دوتا سه تا می بینم

و هذیان می گویم

در حالی که خودم را می کشانم به جلو

یا شاید دارم می روم عقب

و امیدوارم هذیان باشد و توهّم نیز

این گونه که تو داری تلو تلو می خوری

ببین چقدر حالم بد است،

که ترا در هوا می بینم

و گردنبندت را طناب

حالم بد است

و می افتم

و تو پرواز می کنی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر