بد جور از ناجور
تلوتلو خوران میان بندگی و زندگی
دلم گیج می رور و سرم می گیرد
چشمانم سیاهی می رود
و هم خودم و هم خدا را دوتا سه تا می بینم
و هذیان می گویم
در حالی که خودم را می کشانم به جلو
یا شاید دارم می روم عقب
و امیدوارم هذیان باشد و توهّم نیز
این گونه که تو داری تلو تلو می خوری
ببین چقدر حالم بد است،
که ترا در هوا می بینم
و گردنبندت را طناب
حالم بد است
و می افتم
و تو پرواز می کنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر