۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

همایش هم‌اندیشی معرفت‌شناسی دینی


یاسر پوراسماعیل، "همایش هم‌اندیشی معرفت‌شناسی دینیوبلاگ فلسفۀ ذهن، 30 فروردین 1389 (دوشنبه سی ام فروردین 1389). آدرس مطلب: http://phil-mind.blogfa.com/post-88.aspx

همایش هم‌اندیشی معرفت‌شناسی دینی 

برخی پیامدهای معرفت شناختي ناسازگاريهاي ديني

الکس آرنولد

دانشگاه نوتردام

چكيده
فیلسوفان بعد از وسواس فکری فراوان روی مسائلی همچون «توجیه معرفت شناسی» یکبار دیگر به اهمیت معرفت شناسی اختلاف روی آورده‌اند. بطور خاص در دنیای جدید که در اثر جهانی‌سازی، ایده‌ها و افکار آزادانه جریان دارد، این اختلاف مذهبی نمایان‌تر است. به جز نوعی تکثرگرایی نامعلوم و مبهم، حقیقت اختلاف‌های مذهبی نمونه‌ی بسیار خوبی است که نشان می‌دهد بسیاری از مردم، مقوله‌ها را به اشتباه درک می‌کنند. در واقع، حتی اختلاف‌های مذهبی شاهد بسیار خوبی است که به ما نشان می‌دهد روش‌هایی که مردم در شکل دادن به اعتقادات مذهبی خود از آنها استفاده می‌کنند نیز چندان قابل اتکاء نمی‌باشند. بحث من در این است که آگاهی از اختلاف‌های مذهبی پیامدهای حیرت‌آوری در بر دارد. تحصیل و اکتساب این آگاهی اقتضائات بیشتری به تعهدات مذهبی آن‌ها تحمیل می‌کند و آن‌ها را مجبور می‌سازد که سطح اعتماد به نفس خود را پایین‌تر آورند.

عقل و بكلي ديگر بودن خداوند

حميدرضا آيت‌اللهي

پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي

چكيده
"بكلي ديگر بودنِ" خداوند مستلزم مشكلي اساسي در بكارگيري تجربه به عنوان رويكردي معرفت شناسانه براي فهم و استدلال بر وجود خداوند و همچنين فاعليت او براي هرچيزي در عالم است. اگر بر اين باور باشيم كه هرچيزي وجودش را از خداوند دارد، نمي توانيم نمونه اي از اينگونه معطيِ وجودي در جهان تجربي بيابيم.
در اين نوشتار سعي مي شود نشان داده شود كه عالم اعطاي وجود و عالم تجربه كاملا متفاوت ازهم هستند. در نتيجه نمي توانيم معرفت شناسي تجربي را براي عالم ديگر (عالم اعطاي وجود) بكار بريم تا دركي يا استدلالي براي وجود معطي وجود داشته باشيم. با اشاره به شكاف بنيادين بين اين دو نوع عالم، استدلال خواهد شد كه تنها چيزي كه مي تواند به هردو عالم قابل استناد باشد عقل است. سپس نشان داده خواهد شد كه ايده هايي عقلي -همچون وجود، عليت، ضرورت و وحدت- وجود دارد كه قابل استناد به هر جهان ممكني است؛ در نتيجه معرفت شناسي ديني بايد آنها را –در هويت عقلي اش- براي استدلال بر معطي وجود بودن خداوند بكار برد.

خفای الهی و غفلت به عنوان یک رذیلت معرفت شناختی

رضا اکبری

دانشگاه امام صادق علیه السلام

چكيده
یکی از مسائل مطرح در عرصه مباحث فلسفه دین، مسئله خفای الهی است. عده‌ای خفای الهی را زمینه‌ای برای اقامه استدلال بر وجود تعارض در مفهوم خدای ادیان ابراهیمی و یا قرینه‌ای علیه وجود خدا دانسته‌اند. از نظر آنان وجود ناباوری معقول نسبت به خداوند که بر آمده از خفای الهی است زمینه‌ساز اقامه چنین استدلال‌هایی است. به نظر می‌رسد ارائه‌کنندگان چنین استدلال‌هایی نسبت به غفلت انسان به عنوان یک رذیلت معرفت‌شناختی بی‌توجه بوده‌اند. قوای ادراکی انسان در یک نحوه زندگی رشد کرده و فعال می‌شود. در برخی از نحوه‌های زندگی خصوصاً آن دسته از نحوه‌های زندگی که با گناه همراه است غفلت به عنوان یک رذیلت معرفت‌شناختی قرین انسان می‌شود و به تبع آن حقایق ظاهر عالم در تیر رس معرفت شخص قرار نمی‌گیرد. توجه به غفلت علاوه بر این که خفای الهی را از خفای وجود‌شناختی به خفای معرفت‌شناختی و آن هم برای عده‌ای از انسان‌ها تبدیل می‌کند نقش نحوه زندگی را در شکل‌گیری قوای معرفتی خصوصاً قوای معرفتی مرتبط با باور‌های دینی روشن می‌کند.

معرفت شناسی  دکارتی و اعتقاد دینی 

ژوستین دی. بارنارد

دانشگاه یونیون

چکیده
در این مقاله میراث نوگرای معرفت‌شناسی رنه دکارت را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهم. استدلالم بر این پایه مبتنی است که شیوه معرفت‌شناسی دکارت به صورت ویژه فرضیه‌ای جدید از فردگرایی افراطی را به تفکر غربی معرفی می‌کند که در واقع در آن خود حکم غایی برای معیارهای معرفت‌شناسی به شمار آمده است . با بررسی میزان سازگاری این انگاشته‌های معرفت‌شناسی با اعتقاد مذهبی بحث را به پایان می‌برم و به وجود ناسازگاری‌های اساسی بین معرفت‌شناسی دکارتی با اعتقادات کلاسیک توحیدی همچون مسیحیت و اسلام اشاره می‌کنم

ايمان عقلاني

قاسم پورحسن

دانشگاه علامه طباطبايي

چكيده
هدف اين مقاله بررسي اين موضوع است كه آيا ايمان امري عقلاني است يا صرفاً ذهني؟ آيا مومنان دليلي براي اعتقادات خود ارائه مي‌كنند؟ برخي الهيات دانان (متألهين) مانند كي‌يركه‌گارد، ويتگنشتاين و پلانتينگا تأكيد مي‌كنند كه ايمان به اندازه كافي مبتني بر عقل نيست.
كي‌يركه گارد ابتدا از طريق برهان تخمين و تعويق ايمان آفاقي را مورد انتقاد قرار مي‌دهد و سپس ايمان را با شور توصيف مي‌كند. او بر اين باور است كه ايمان مساله‌اي دروني و انفسي است. ويتگنشتاين ايمان را با «صورت زندگي» و «شيوه زندگي» مطرح مي‌كند در حالي‌كه پلانتينگا تاكيد دارد كه ايمان و باور به خدا امري مبنايي و تا حدي عقلاني است (به عنوان امري تجربي و نه معرفتي). علامه طباطبايي ايمان و اعتقاد ديني را امري معرفتي مي‌داند. از نظر علامه «عقل» در ساختار اعتقاد ديني موازي «نقل» است. بنابراين ايمان بايد مبتني بر عقل باشد.
مقاله به طور تطبيقي دو رهيافت را مورد بررسي قرار خواهد داد:
-        ايمان به منزله شور يا شيوه زندگي
-        ايمان به مثابه امري عقلاني و استدلالي

جايگاه معرفتي باورهاي ديني در اسلام

محسن جوادي

دانشگاه قم

چكيده
باور ديني فراگیر تر از صرف باور به خدا است،  اما مقاله حاضر تنها بر باور به خدا به عنوان كانون محوري اديان توحیدی تأكيد دارد. باور به خدا دو جنبه دارد: ابژكتيو(عيني) و سوبژكتيو(ذهني). اگرچه باور ديني  بايد به طور عيني حقيقي باشد تا به عنوان يك ‌باور ديني تلقي شود اما  بايد به طور ذهني نيز به صورت  يقينی  توسط شخص پذيرفته شود. از آنجا كه يقين درجات مختلفي دارد چنين نتيجه‌گيري مي‌شود كه درجات مختلفي از باورهاي ديني وجود دارد.
براهين وجود خدا مي‌توانند صورتي از يقين به ما افاده كننده كه « علم الیقین » يا يقين بر اساس شواهد و قرائن ناميده مي‌شود. به اعتقاد برخی اين يقين  دو نوع است : يك ‌نوع آن نتيجه قياس و نوع دوم نتيجه استقرا است. اما چون نوع استقرايي آن فاقد ضرورت شناختي است اكثر متفكران مسلمان آن را به عنوان باور دینی نمی پذیرند. به همین دلیل اكثر متفكران مسلمان توجه زيادي به براهيني نظير برهان غايت‌شناسي که از نوع استقرائی است نشان نداده‌اند.
همچنين نوع ديگري از يقين وجود دارد كه « عین الیقین »  است که نتيجه شهود خداوند است و از راه سلوک اخلاقی و دینی حاصل می شود.  با اين وجود شكل ديگري از يقين نيز هست كه «حق الیقین » ناميده مي‌شود. اين نوع يقين مي‌تواند با از خود بي‌خود شدن كامل در فرایند رؤيت خداوند به دست‌آيد. هر چند برخي عرفای مسلمان اعتبار براهين وجود خدا و کلا طریق اول را مورد ترديد قرارداده‌اند، اكثريت متكلمان و فيلسوفان مسلمان و حتي ساير عرفا اعتبار آن را به دلايل ذيل پذيرفته‌اند:
1.   نقطه عزيمت ايمان كنار نهادن هر نوع شك عقلاني توسط شيوه‌هاي استدلالي و برهاني است.‌ چنين شك‌هايي مانع صعود و ارتقاي روح در سلسله مراتب ايمان مي‌شود.
2.   اكثر مردم قادر نيستند كه تجربه ديني مستقيم و بيواسطه داشته باشند و از اين رو برای اعتقاد به خدا  كه شرط سعادت آنان است به برهان و استدلال نياز دارند.
3.   شناسايي براهين عقلاني اثبات وجود خداوند حتي براي كساني كه به ساير اشكال يقين دسترسي دارند به ارتقا و تقويت مواضع دفاعي آنها در برابر الحاد يا لاادري‌گري كمك مي‌كند. 

امید درمعرفت شناسی دینی

اندروو چیگنل

دانشگاه کورنل

چكيده
هر چند امید یکی از سه فضیلت الهی در سنت مسیحی محسوب می‌گردد و برخی از فلاسفه عمده در این سنت (از جمله آگوستین، بوناونتورا و کانت) به طور کامل به آن نگرشی مذهبی داشته‌اند، با این حال این موضوع  همواره بطور کلی در میان فلاسفه معاصر و بویژه فلاسفه دینی مورد بحث قرار داشته است. با در نظر گرفتن از سرگیری مجدد مباحث مربوط به امید در حوزه سیاسی  و نقش مهمی که امید در پربار ساختن حیات مذهبی و هدایت ما به دنیای آخرت ایفا می‌کند، این موضوع شایسته بحث بیشتری است. در این مقاله گزارش مختصری از حالت و نگرش‌های مربوط به امید را مطرح می‌کنم و به برخی از شرایط توجیه آن می‌پردازم و رابطه آن را با ایمان و اعتقاد  مورد بررسی قرار می‌دهم.

بررسي تطبيقي وابستگي براهين كلارك و ملاصدرا دراثبات وجود خداوند به برهان جهت كافي

سيد حسن حسيني

 دانشگاه شريف

چكيده
پس از بحث مختصر درباره انواع گوناگون اصل جهت كافي اثبات خواهم ‌كرد كه برداشت سنّتي كلارك از براهين جهان‌شناختي براي وجود خدا ريشه در اصل جهت كافي دارد، در حالي‌كه از برهان صديقين ملاصدرا بر هيچ قرائت ضعيف يا قوي از اصل جهت كافي مبتني نيست. بنابراين مقاله من به سه بخش تقسيم مي‌شود:
1.      اصل جهت كافي و اهميت آن در ارتباط با براهين اثبات وجود خدا، به‌ويژه براهين جهان شناختي.
2.      تقرير كلارك از برهان جهان شناختي و اتكاي اين تقرير به اصل جهت كافي
3.   برهان صديقين ملاصدرا در اثبات وجود واجب‌الوجود به عنوان برهان مشابه با آنچه كه ماهيت براهين جهان شناختي را تشكيل مي‌دهد و عدم اتكاي آن به اصل جهت كافي.

ایمان، شاهد وشاهد گرایی

استفان دیویس

کلارمونت مک کنا

چکیده
در ابتدا از طریق (وی .ک. کلیفورد و برتراند راسل) ایرادی مستدل به «شاهد» و ادله را در خصوص مقوله ایمان مذهبی مطرح می‌سازم و اقتضائاتی را که مردم بر پایه «شواهد» اعتقادات خود را پایه‌ریزی می‌کنند مورد بحث قرار خواهم داد. سپس استدلال می‌کنم شواهدی که دال بر وجود خدا باشد مبهم هستند. پس از آن معانی گوناگون واژه «شاهد» را متذکر خواهم شد و به تفاوتی که بین آن چه که من آن را «شاهد عمومی» و «شاهد خصوصی» می‌نامم خواهم پرداخت. بعداً به این مساله اشاره خواهم کرد که اساساً اعتقاد به خدا برپایه شواهد خصوصی است و به این بحث می‌پردازم که با توجه به رضایت‌مندی از معیارهای خاص، از لحاظ معرفت‌شناسی پایه‌ریزی اعتقاد بر اساس شواهد خصوصی جایز است. به این مساله نیز اشاره دارم که نه فقط معتقدان مذهبی، بلکه تمامی افراد گاهی اعتقادات خود را بر اساس شواهد خصوصی پایه‌ریزی می‌کنند. سرانجام سعی می‌کنم به این ایراد پاسخ دهم که چنانچه اجازه دهیم اعتقادات ما بر اساس شواهد خصوصی، شکل بگیرد، در به سوی خردگریزی باز می‌شود. نتیجه‌گیری من این است که اعتقاد مذهبی می‌تواند کاملاً عقلانی باشد.

فلسفه معرفت ديني

علي‌اكبر رشاد

پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي

چكيده
آن‌گاه كه با كاربست منطق فهم دين، دستگاه معرفتي منسجمي را به دست مي‌آوريم، براي تحليل ماهيت و مختصات آن و تعيين كيفيت تكون، تكامل و تطور اين دستگاه و. تشخيص انواع و علل تطور آن، ارزش‌سنجي معرفت و بازشناسي خطاهاي محتمل و علل وقوع خطا در آن، و مقارنه‌ي رهايفت‌هاي گوناگون به معرفت دين و ديگر احكام كلي «پديده‌ي معرفت ديني»، نيازمند يك سلسله مطالعات فرانگر- عقلاني هستيم، كه بايد در هيأت يك دانش مستقل سامان يابد، ما چنين دانشي را فلسفه‌ي معرفت ديني مي‌ناميم.
بدينسان فلسفه‌ي معرفت ديني عبارت خواهد بود از دانش عهده‌دار مطالعه‌ي فرانگر- عقلاني «محصَّلِ كاوش موجه براي كشف دين». فلسفه‌ي معرفت ديني از جلمه‌ي فلسفه‌هاي مضاف و از تيره‌ي فلسفه‌هاي مضاف به علم‌هاي و معرفت‌ها است.
به رغم گستردگي قلمرو موضوعي فلسفه‌ي معرفت ديني و اهميت و خطورت فوق‌العاده‌ي مباحث آن، هنوز اين معرفت ارزشمند، در جهان اسلام و غير آن، به صورت يك دانش مستقل سامان نيافته است، اما برخي مسائل مربوط بدان و مباحث مرتبط به آن را، كم و بيش و به طور پراكنده مي‌توان در خلال آثار و علوم دارج و رائج ديني جست و يافت.
اين مقاله در صدد طرح ضرورت تاسيس فلسفه‌ي معرفت ديني و تشريح محورها و مسائل مهم قابل بحث در اين دانشواره است.

همه استعاره گرایی

دانیل هوارد سنایدر

دانشگاه وسترن واشينگتن

چکیده
«همه استعاره‌گرایی» نگرشی است که می‌گوید بحث ما در باره خدا میتواند فقط به صورت استعاره‌ای باشد. امروزه «همه استعاره‌گرایی» در فرهنگستان غربی نوعی طغیان محسوب می‌شود. «همه استعاره‌گرایی» با حداقل دومشکل مواجه است.
1.      «همه استعاره‌گرایی« دربرگیرنده این امر است که خدا واقعاً وجودی شخصی نیست که در این صورت امری الحادی محض  است.
2.      و در «همه استعاره‌گرایی» نوعی تناقض وجود دارد.
استدلال برای مسئله(1): اگر صحبت ما درباره خداوند می‌تواند فقط استعاره‌ای باشد، در آن صورت هیچ بیان زبانشناسانه‌ای را از خدا نمی‌توان به صورت تحت‌الفظی و حقیقی مورد استفاده قرارداد. اگر هیچ بیان زبان شناسانه‌ای را نتوان برای خداوند به صورت تحت‌الفظی و حقیقی بکار برد در آن صورت هیچ یک از صفات قابل تخصیص به چیزی که در زبان تحت‌الفظی وجود دارد قابل انتساب و تخصیص به خداوند نیست بویژه این خصلت که  خداوند واقعاً وجودی شخصی است. پس چیزی نمی‌تواند فاقد مشخصه شخصی بودن باشد ولی در عین حال هنوز واقعاً شخصی باشد. بنابراین «همه استعاره‌گرایی» مستلزم این است که خداوند وجودی واقعاً شخصی نیست (بخوانید: الحادی) 
استدلال برای مسئله (2): با در نظر گرفتن تغییرات لازم، بحث بالا را می‌توان به این گونه تدوین نمود و از آن نتیجه گرفت که «همه استعاره‌گرایی» متضمن آن است که خدا واقعاً به صورت وجودی غیر شخصی نیست. اما خدا واقعاً وجودی غیر شخصی است فقط اگر واقعاً وجودی شخصی باشد. پس «همه استعاره‌گرایی» هم مستلزم این است که خدا وجودی شخصی است. بنابراین: همه استعاره‌گرایی در برگیرنده این امر است که خدا واقعاً شخصی نیست و هم این که خدا واقعاٌ شخصی است  واین یک تناقض است.
در این بحث روی استدلالی که برای مسائل اول مطرح شد تمرکز می‌شود. در این مقاله چندین اعتراض به این مسئله  مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. علاوه بر آن، این مساله مورد بحث قرار می‌گیرد که آیا می‌توان این ایده را به این موضوع گسترش داد که صحبت ما درباره خدا تنها می‌تواند قیاسی باشد. البته طرح این نگرش به بسیاری افراد دیگر از جمله توماس آکویناس نسبت داده می‌شود.

تصوير خداوند در قرآن

محمدعلي شمالي ومهناز حيدرپور         

مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني و جامعه الزهرا

بي‌ترديد خداوند مهمترين متعلق شناخت است و تأثيري كه چنين شناختي مي‌تواند بر زندگي انسان داشته باشد با هيچ نوع شناخت ديگر قابل مقايسه نيست. براي كساني كه مي‌خواهند بيشتر راجع به اسلام بدانند اين امري اساسي است كه ذات و صفات خداوند در متون مقدس اسلامي چگونه مورد بررسي قرار مي‌گيرد و چه بازتابي در ايمان و شعائر مذهبي مسلمانان دارد. اين مقاله با تحقيق درباره امكان شناخت خداوند و چالش‌هاي پيش‌رو در هنگام توصيف خداوند شروع مي‌شود. سپس مقاله با بررسي راه‌هاي مختلف شناخت خدا و صفات او و سپس با تمركز بر آن دسته اسماء و صفات خدا كه در قرآن به كار رفته، ادامه مي‌يابد.
صفات الهي تحت عناوين ذيل طبقه‌بندي مي‌شوند: يگانگي، علم، رحمانيت و بخشندگي، غنا، عظمت، رضا، قدرت، بصيرت، مالكيت، خالقيت، حقانيت، سمع، حيات، ازليت، عدالت و عامليت. همچنين براي شيوه‌هايي كه در آن فيلسوفان و متكلمان مسلمان صفات‌الهي را طبقه‌بندي كرده‌اند، مرجع و مثال ارائه مي‌شود.
اين مقاله درصدد ارائه اين فرضيه است كه تصوير قرآني از خداوند شخصي است؛ يعني خداوند با هر فرد يك رابطه شخصي دارد. اين مقاله همچنين نشان مي‌دهد كه مفهوم قرآني خداوند يك مفهوم متعالي است:‌ خداوند يكي است و هيچ چيز شبيه او نيست؛ اما در عين‌حال خداوند بسيار قريب و حالّ است. مقاله با جدولي پايان مي‌يابد كه نشانگر فراواني اين صفات در قرآن است. به عنوان مثال اين جدول نشان مي‌دهد كه صفات الوهي كه نمايانگر لطف و رحمت خداوند هستند،  پانصد و نود و هشت بار در قرآن به كار رفته‌اند و اين صفت از لحاظ تعداد دفعات فراواني بيش از ساير صفات در قرآن به كار رفته‌است.

فلسفه دين در نظام فلسفي ابن‌سينا

حسين غفاري

دانشگاه تهران

چكيده
معمولاً چنين انگشاته مي‌شود كه آنچه امروز تحت عنوان «فلسفه ...»- فلسفه مضاف- (فلسفه حقوق، فلسفه دين، فلسفه اخلاق و ...) ناميده مي‌شود مربوط به دوره متاخر فلسفه غربي است و در فلسفه‌هاي كلاسيك مثل فلسفه اسلامي جايگاهي ندارد. البته اين مساله به صورت صوري همين طور است و مثلاً ما در فلسفه كلاسيك اسلامي چيزي به نام «فللسفه دين» نداريم، ولي البته نه اينكه مباحث مربوط به اين عنوان در فلسفه وجود نداشته باشد.
اين مقاله، سعي مي‌كند نشان دهد كه در سنت‌ فلسفه اسلامي، مجموعه نسبتاً كامل و منسجمي از مباحث «فلسفه دين» به طور يكجا در نظام فلسفه سينايي بيان شده است.
براي اين كار به معرفي مقاله دهم از كتاب «الهيات شفا»ي ابن سينا خواهيم پرداخت كه معمولاً چنان به آن پرداخته نمي‌شود. مقاله دهم شفا، آخرين مقاله از كتاب الهيات و مشتمل بر پنج فصل است كه تقريباً در بر دارنده مهمترين عناوين است كه بطور پيشيني بايد در موضوع فلسفه دين مطرح شود. اينكه قيد بطور پيشيني را آوردم براي اين است كه در كتاب‌هاي فلسفه دين معاصر معمولاً تعريف و ضابطه دقيقي براي فلسفه دين ارائه نمي‌شود و يك نويسنده مي‌تواند به سليقه خود مجموعه مباحثي را كه به نحوي به دين و خصوصاً وجود خداوند مبربوط باشد در كتاب خود بياورد. ولي در يك فلسفه عقلي وابسته به سنت كلاسيك- مانند فلسفه ابن سينا كه موضوع فلسفه را موجود از آن جهت كه موجود است و مسائل فلسفه را عوارض ذاتي اين موضوع معرفي مي‌كند- اولين پرسش اين است كه هر مساله فلسفي جديد بايد حتماً از عوارض ذاتي موجود مطلق يا موجود چونان موجود باشد. به اين ترتيب بايد براي «فلسفه دين» و هر فلسفه مضاف ديگري جايگاهي منطقي در نظام وجود مطلق پيدا كرد.
در اين مقاله به اين موضوع و همچنين به ساير مباحثي كه در «فلسفه دين» ابن سينا آمده است از جمله بحث عدالت به عنوان معيار نيازمندي به دين، پرداخته و ارزيابي انتقادي خواهد شد. مهمترين خصوصيت فلسفه دين ابن سينا عقلانيت دين و هماهنگي كامل آن با اصول پيشيني عقل نظري در عين برخورداري از روح نظريه انسان كامل عرفاني است كه مجموعاً نشانگر خصوصيت يك فلسفه دين شيعي است.

كشف و شهود در عرفان‌هاي اسلامي

محمد فنايي اشكوري

 مؤسسه پژوهشي و آموزشي امام خميني

چكيده
كشف و شهود عرفاني معرفتي متفاوت با شناخت عقلاني و حسي متداول است. اين نوع معرفت از طريق تأمل عقلاني حاصل نمي‌شود بلكه از راه پيروي از يك زندگي عرفاني و خلوص قلب و تزكيه به دست مي‌آيد.
وجه مميزه اين نوع معرفت آن است كه در آن هيچ نوع جدايي ميان فاعل شناسايي(سو‍ژه) و متعلق شناخت(آب‍‍ژه) وجود ندارد، بلكه اين دو به طريقي با هم وحدت دارند و بنابراين به عنوان شناخت بيواسطه، حضوري و مستقيم دريافت مي‌شوند. متعلق اين نوع معرفت خداوند، سلسله مراتب هستي و جنبه‌هاي دروني و پنهاني واقعيت هستند. همان‌طور كه شناخت متداول به شناخت عقلاني و حسي تقسيم مي‌شود، كشف و شهود عرفاني نيز به كشف و شهود معنوي تقسيم مي‌شود. در عرفان اسلامي كشف و شهود عرفاني عالي‌ترين روش شناخت و ايمان به خداوند است. دو معيار عمده براي غير عرفا در ارزيابي كشف و شهود عرفاني عقل و وحي هستند.
در اين مقاله خواهيم كوشيد به طور مختصر اين ديدگاه عرفان اسلامي را تحليل و ارزيابي كنيم.

نقش  استعاره‌هاي مفهومي در انديشيدن راجع به خدا

علي‌رضا قائمي‌نيا

پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي

چكيده
انسان چگونه به خداوند مي‌انديشيد؟ چگونه اديان توحيدي انسان‌ها را با شناخت خداوند حمايت مي كنند؟ مؤلف شرح مي‌دهد كه ما خدا را با استعاره‌هاي مفهومي درك مي‌كنيم. مؤمنان در فضايي مشحون از استعاره‌هاي مفهومي راجع به خداوند مي‌انديشند و زندگي مي‌كنند. استعاره براي اكثر مردم ابزاري براي تخيل شعري و موضوع خارق‌العاده و جداي از زبان روزمره است. تئوري استعاره مفهومي مدعي است كه استعاره فقط خصوصيات زبان يا موضوع كلمات نيست، بلكه موضوع انديشه است. انديشه انسان ساختاري استعاري دارد، يعني فرآيندهاي انديشه انسان عمدتاً استعاره هستند. استعاره‌ها با نظام‌هاي مفهومي انسان ارتباط دارند. نظام روزمره مفهومي ما اساساً استعاري است. اگر نظام مفهومي استعاري باشد در آن‌صورت شيوه‌اي كه با آن مي‌انديشيم و آنچه كه تجربه مي‌كنيم به طور گسترده‌اي موضوع استعاره خواهد بود. اين تئوري كه اولين بار توسط لاكوف و جانسون مطرح شد اكنون به خوبي در زبان‌شناسي مفهومي شناخته شده‌ است.
مؤلف با استفاده از اين تئوري براي انديشيدن راجع به خدا نتيجه مي‌گيرد كه نظام مفهومي كه ما براي انديشيدن راجع به خدا از آن استفاده مي‌كنيم اساساً استعاري است.
زباني كه با آن راجع به خدا سخن مي‌گوئيم استعاري است؛ چرا كه ما به طور استعاري راجع به خدا مي‌انديشيم.

در زمینه بحثهای فلسفی پیرامون الحاد

تام کریسپ

دانشگاه بیولا

چکیده
اجازه بدهید استدلال فلسفی راجع به الحاد را این گونه بیان داریم که عبارت از  هر نوع استدلالی برای الحاد بر اساس قضایای فلسفی انتزاعی است. در واقع قضایایی از این دست که راجع به موضوعات انتزاعی است و توسط فلاسفه مورد بررسی قرار می‌گیرند از موضوعات روزمره زندگی به دور می‌باشند. در این مقاله نسبت به  چنین بحث‌های مرنبط به الحاد اعتراضی کلی را مطرح می‌کنم. ایراد من عمدتاً از استدلال‌های تکاملی آلوین پلانتین‌گا علیه طبیعت‌گرایی ملهم شده است که به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. در مقاله این مساله روشن‌تر خواهد شد که  قضایایی که من بدان‌ها نیاز دارم بسیار ضعیف‌تر از قضایایی است که پلانتین‌گا آن‌ها را بکار گرفته است.

معرفت شناسي ديني و علوم شناختي دين

كلي جيمز كلارك

كالج كالوين

چكيده
اين ادعا كه باور خدا عقلاني است- بدون حمايت بيّنه يا استدلال-  شايد در عصر ما تكان دهنده باشد، با اين وجود، مدافعين بسيار پيدا كرده‌است.
براي مثال، آلوين پلانتينگا معتقد است كه باور به خداوند به طور بي‌واسطه‌اي توسط يك مكانيسم شناختي-‌ يك‌ قوه الوهي-‌ كه در هر انساني وجود دارد، ايجاد مي‌شود. او اين معرفت‌شناسي ديني خود را در بستر ديدگاه‌هاي معرفت‌شناسانه فيلسوف اسكاتلندي- توماس ريد- قرار مي‌دهد. در حالي‌كه بسياري از فيلسوفان قوه‌الوهي را انكار مي‌كنند، انسان‌شناسان، فيزيولوژيست‌ها و دانشمندان علوم‌شناختي معاصر شواهدي تجربه‌اي گردآوري كرده‌اند دالّ بر اين‌كه ما به يك معنا واجد چنين قوه‌اي هستيم. اين مقاله ابتدا معرفت‌شناسي ضد شهودگرايي ريد را بررسي مي‌كند. سپس من به دفاع پلانتينگا- از نوع ريد- از عقل و باور به خدا- به اصطلاح معرفت‌شناسي احيا شده- مي‌پردازم و سازگاري قابل توجه آن را با كشفيات گوناگون در علوم‌شناختي دين‌ نشان خواهم ‌داد. دست آخر من به بررسي و پاسخ چالش تفاسير تحويل‌گرا از باور ديني كه توسط برخي دانشمندان شناختي دين پيشنهاد شده خواهم ‌پرداخت.

معرفت‌شناختي باورهاي ديني در اسلام

محمد لگنهاوزن

 مؤسسه پژوهشي و آموزشي امام خميني

چكيده
بيشتر مباحث اخير معرفت‌شناختي باور ديني، بر توحيد باور به وجود خدا تأكيد دارند. هر چند باورديني فراتر از باور به خدا است. در اين مقاله استدلال مي‌شود كه توحيد باور به خدا در  قياس با ساير مناسك و باورهاي ديني مرتبط، مهمترين است.
فيلسوفان دين درباره اين‌كه آيا باورديني نيازمند دليل است، حول محور براهيني كه تاكنون در اين ارتباط ارائه شده است بحث مي‌نمايند.
در اين مقاله رهيافتي ديالكتيك به توجيه باور ديني پيشنهاد مي‌شود كه از هگل، پيرس و هوكينگ اخذ شده‌است. نهايتاً لوازم اين رهيافت براي مسأله تنوع اديان ترسيم خواهد شد.

 اصول اخلاقی باور به خداوند

تیم ماوسون

دانشگاه آکسفورد (بريتانيا)

چکیده
در این مقاله هدف من طرح این مسئله نیست که آیا دلایلی برای اثبات وجود یا عدم وجود خدا داریم یا نه، بلکه مسئله‌ای که در نگاه اول شبیه این مسئله به نظر می رسد و یا دارای اولویت خاص روش‌شناختی می‌باشد این است  که «اصول اخلاقی» برای اعتقاد به خدا چیست؟ آیا  اگر انسان فقط دلایل مثبتی نسبت به اعتقاد به خدا دارد باید به خداوند اعتقاد داشته باشد یا اینکه حتی بدون وجود چنین دلایلی نیز اعتقاد به خدا مجاز و موجه است؟ می‌خواهم این مسئله را بررسی کنم که در اصول چه کاری باید انجام شود تا تعیین کنیم که کدام یک از انتخاب‌های گوناگون برای اصول اخلاقی اعتقاد به خدا پیش از این تصمیم قرار دارد که آیا خدا وجود دارد یا نه.

توجیه به مثابه مسئله‎ای ناظر به داوری نهایی
نقد رویکرد ضد توجیهی آلستن
محمدعلي مبيني
عضو هیأت علمی پژوهشکدۀ فلسفه و کلام اسلامی؛ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
چكيده

آلستن در آثار اخير خود از طریق انكار رویکرد وحدت‎گرایانه به ارزیابی معرفتي باور و نشان دادن تکثر مطلوب‎های معرفتي‎ای که همۀ آنها در ارزيابي باورها اهمیت دارند، توجيه را رد کرده است. او توجيه‌گرايي و رویکرد وحدت‎گرایانه به ارزیابی باور را دو روي يك سكه تلقي مي‌كند. اگر رویکرد ضد توجيهی آلستن قابل دفاع باشد، آنگاه وضعیت معرفتي مثبت هر باور، از جمله باور ديني، وابسته به توجيه آن نخواهد بود، بلکه هر یک از مطلوب‎های معرفتی می‎توانند برای باور ارزش معرفتی ایجاد کنند. اما به نظر من، رویکرد ضد توجیهی آلستن مشکلاتی جدی دارد. یک انتقاد به دیدگاه آلستن این است که بر خلاف تعداد ظاهراً زیاد مطلوب‎های معرفتی که در فهرست خود ارائه کرده است، او نتوانسته است تکثری واقعی ارائه کند؛ فهرست ارائه شده از سوی آلستن مشتمل بر مطلوب‎هایی بسیار کمتر از آنچه ظاهرش نشان می‎دهد، است. انتقاد دیگر مبتنی بر برداشتی است که من از توجیه دارم. به نظر من توجیه مسئله‎ای مربوط به داوری نهایی یا ارزیابی من‎حیث‎المجموع (در مقابل ارزیابی نسبی) از باور است. بنابراین، برای انکار توجیه، آلستن باید نشان می‎داد که در ارزیابی معرفتی باور نیازی به این ارزیابی من‎حیث‎المجموع نیست. اما من فکر می‎کنم که نیاز به توجیه به عنوان مسئله‎ای مربوط به داوری نهایی نیازی اجتناب‎ناپذیر در معرفت‎شناسی باور است، هرچند ممکن است بیش از یک مفهوم از توجیه وجود داشته باشد. من از دو مفهوم توجیه معرفتی دفاع خواهم کرد: مفهوم وظیفه‎شناختی و مفهومی غیر وظیفه‎شناختی که هر دوی آنها در معرفت‎شناسی باور مهم هستند.

 

استقرار مرزهای اخلاق در روند جستجوی دانش

جی وود

کالج ویتون

چکیده
انگیزه کسب دانش درباره موضوعاتی مهم همانند: چگونگی درمان بیماری، تولید منابع انرژی  دوستدار محیط زیست، کاهش جرایم درون شهری، و تربیت و پرورش فرزندانی که به شهروندانی سازنده و سرزنده بدل شوند در ردیف بالاترین تلاش‌های انسانی قرار دارد. عشق به دانش نیز پادزهری مهم برای عادات ذهنی باطل مانند‌: تعصب مذهبی، خود فریبی و آموزش‌ناپذیری است که گاهی در ویژگی ذهنی ما به طور دائم ته‌نشین می‌گردد. سودمندی ذهنی و عقلانی دانش ممکن است ما را به این نکته برساند که لازم است دانش به شیوه‌ای نامحدود دنبال شود. من بر اساس سنت متفکران قرون وسطی مانند توماس آکینوس استدلال خواهم کرد که دانش  باید تابع مرزهای اخلاقی باشد و در شکل‌گیری شخصیتی عالی و با فضیلت مورد توجه قرار گیرد.  

برهان‌ها و زندگی دینی

ویلیام جی. وین رایت

دانشگاه ویسکانسین- میلواکی

چکیده
بعد از بحث مختصر درباره اهداف گوناگونی که موجب می‌شود پارسایان در طول قرن‌ها دلایل و براهین را به کار برند، این مساله را مطرح می‌سازم که اخیراً تلاش‌هایی صورت گرفته تا نشان دهد بکارگیری این دلایل که برای حیات مذهبی خصمانه است ناموفق بوده است. سپس استدلال می‌کنم که این ادعا که می‌گوید «برهانی خوب است اگر و تنها اگر بتواند همه انسان‌های عقلاً آموزش دیده و آگاه را متقاعد سازد پی‌آمدهای غیر محتملی به همراه دارد و این که در حقیقت دلایل نسبی- شخصی هستند».- دلیلی ممکن است برای الف خوب باشد اما همان دلیل برای ب مناسب نباشد و یا برعکس. منابع مهم نسبی- شخصی عبارتند از 1. تفاوت در هدف و التفات به یک مقوله 2. تفاوت در برآورد شواهد مرتبط به آن و گمارش احتمالات پیشین و امثالهم 3.و تفاوت در شرایط روحی یعنی احساسات افراد، ارزش‌های محوری، عمیق‌ترین عشق‌ها و شوق‌ها.

توجيه معرفت شناسانه شناخت بي‌واسطه خداوند از ديدگاه فيلسوفان اسلامي

عباس يزداني

دانشگاه زنجان

چكيده
در دهه‌هاي اخير تئوري‌هاي برون‌گرايانه‌اي معرفت و توجيه توسط فيلسوفان انگليسي- آمريكايي بسط يافته‌است، در عين‌حال برخي معرفت‌شناسان ادعا مي‌كنند كه توجيه معرفتي دروني و بي‌واسطه است و عوامل توجيه‌گري بايد توسط فاعل شناسايي به طور بي‌واسطه درك‌شوند. همچنين رهيافت به توجيه معرفتي بايد مبتني بر امري نظير صفت بي‌واسطگي باشد. اين بي‌واسطگي بايد با حضور ادراك شود. اين نوع شناخت پيشيني است و مبتني بر هيچ‌ نوع عوامل تجربي از جهان خارجي نيست. هدف اصلي اين مقاله دفاع از اين آموزه است كه ما انسان‌ها از طريق معرفت حضوري مي‌توانيم نوعي آگاهي بي‌واسطه و مستقيم از خداوند داشته باشيم. اين نوع شناخت مستقيم بي‌واسطه مي‌تواند باور به خدا را توجيه نمايد. در عين‌حال كه برخي متفكران قبل از ملاصدرا از معرفت حضوري بهره برده‌اند، ملاصدرا نخستين فيلسوفي بود كه كوشيد تا براي اين نوع شناخت يك نظام فلسفي تأسيس نمايد. درواقع شناخت حضوري نقش عمده‌اي در معرفت‌شناسي ملاصدرا ايفا مي‌كند. من نشان خواهم‌ داد كه معرفت حضوري در اين خصوص چگونه كاربرد دارد و نقش معرفت حضوري در معرفت‌شناسي ديني تا چه اندازه است.
 Ignorance as an Epistemic Vice and the Problem of Divine Hiddenness
Reza Akbari
Imam Sadiq University
Abstract
J.L. Schellenberg presented an atheistic argument from the phenomenon of divine hiddenness. According to this argument God's existence is disconfirmed by the fact that not everyone believes in God. If a loving God exists he would give those individuals willing to believe, enough evidence to believe, but this is not the case and there is reasonable non-belief. It seems that proponents of this argument were ignorant of "ignorance" as an epistemic vice. Human epistemic faculties develop in a form of life. Some forms of life especially those which are immoral, cause some epistemic vices like ignorance in human beings. Therefore divine hiddenness is not an ontological fact but an epistemic blindness in some human beings who loosed some of their epistemic virtues like deep attention via wrong doing and social context.

Some Epistemic Consequences of Religious Disagreement
Alex Arnold
University of Notre Dame
Abstract
After years obsessing over things like "epistemic justification", philosophers have again begun reflecting on the epistemic significance of disagreement. Religious disagreement is especially salient in our modern world, where ideas flow freely thanks to globalization. Barring a kind of nebulous pluralism, the fact of religious disagreement is very good evidence that a great many people are getting things wrong; in fact, it might even be good evidence that the methods people use in forming their religious beliefs are not very reliable. I will argue that awareness of religious disagreement has surprising consequences: its obtaining imposes certain higher-level requirements on their religious commitments, and it also forces them to revise their confidence downwards.
Intellect and the Wholly Otherness of God
Hamidreza Ayatollahy
Allameh Tabatabii University and Institute for Humanities and Cultural Studies
Abstract
The wholly otherness of God implies deep difficulty in using experience as an epistemological approach for understanding and demonstrating God’s existence and his being agent cause for everything in the world. If we believe that everything has its own existence by God, we cannot find any such example for existence giving cause in the tentative world.
In my paper I am going to refer to totally difference between world of existence giving and the world of experience. It means that we cannot use tentative epistemology for the other world (existence giving) to understand and demonstrate for an existence giver. By referring to fundamental gap between two kinds of world, I will demonstrate that the only thing that can be applicable for both of the worlds is intellect. The intellectual judgments can bring an overall bridge between those worlds. I will show that there are some intellectual ideas- like existence, necessity, causality and unity- that is applicable for all possible worlds; therefore religious epistemology must use them –in its intellectual entity- for demonstrating the existence giving of God.
Cartesian Epistemology and Religious Belief
Justin D. Barnard
Union University
Abstract
In this paper, I explore the modernist epistemological legacy of Rene Descartes.  I argue that Descartes’ epistemological method introduces the characteristically modern assumption of radical individualism – of the self as the ultimate arbiter of epistemic standards – into Western thought. I conclude by exploring the degree to which this epistemological assumption is compatible with religious belief, arguing for a fundamental incompatibility between Cartesian epistemology and classical theistic belief (e.g., Christianity and Islam).
Hope in Religious Epistemology
Andrew Chignell
Cornell University
Abstract
The attitude of hope is under-discussed among contemporary philosophers generally, and philosophers of religion in particular, even though it is one of the three theological virtues in the Christian tradition, and even though some major philosophers in that tradition (including Augustine, Bonaventure, and Kant) took it to be integral to the religious outlook. Given the recent revival of "hope"-talk in the political sphere, the important role that hope plays in enriching the religious life in the presenting and directing us to the hereafter, the topic deserves further discussion. In this paper I provide a brief account of the attitude of hope, discuss some of its justification conditions, and consider its relation to belief.
Religious Epistemology and the Cognitive Science of Religion
Kelly James Clark
Calvin College
Abstract
The claim that belief in God is rational without the support of evidence or argument may seem startling in our post-Enlightenment day and age, yet it recently has found many able defenders. Alvin Plantinga, for example, contends that belief in God is produced immediately by a cognitive mechanism-“a god-faculty”-that is present in every human being. He locates his religious epistemology within the context of Scottish philosopher Thomas Reid’s epistemological views. While many philosophers dismiss the god-faculty, contemporary anthropologists, psychologists, and cognitive scientists have amassed empirical evidence that we do, in a sense, have such a “faculty.” This essay will first consider Reid’s anti-evidentialist epistemology. Next I will turn to Plantinga’s Reidian defense of reason and belief in God, the so-called “Reformed epistemology” and show its remarkable consilience with various discoveries in the cognitive science of religion. Finally, I will consider and respond to the challenge of reductionist explanations of religious belief-explainings away-offered by some cognitive scientists of religion.

On Philosophical Arguments for Atheism
Tom Crisp
Biola University
Abstract
A "philosophical argument" for atheism, let us say, is any argument for atheism from abstract philosophical premises--premises of the sort investigated by philosophers concerning abstract matters far removed from the everyday concerns of life. In this paper, I shall put a very general objection against all such arguments for atheism. My objection is inspired by Alvin Plantinga’s widely discussed evolutionary argument against naturalism, though as the paper will make clear, the premises I shall require are considerably weaker than those deployed by Plantinga.


Faith, Evidence, and Evidentialism
Stephen Davis
Claremont McKenna
Abstract
I begin by introducing the evidentialist objection to religious faith (via W. K. Clifford and Bertrand Russell) and discuss the requirement that people base their beliefs on evidence. I then argue that the available evidence is ambiguous on the existence of God. I then discuss various possible meanings of the word “evidence” and introduce a distinction between what I call “public evidence” and “private evidence.” I then point out that belief in God is normally based on private evidence and I argue that, given the satisfaction of certain criteria, basing belief on private evidence is epistemologically allowable. I also argue that everybody at times bases belief on private evidence, not just religious believers. I finally try to answer the objection that allowing beliefs based on private evidence opens the door to irrationalism. My conclusion is that religious belief can be fully rational.

Mystical Unveiling According to Islamic Mysticism
Mohammad Fanaei Eshkevari
Imam Khomeini Education and Research Institute
Abstract
Mystical unveiling (al-kashf/al-shuhud) is a kind of knowledge different from the ordinary sensory and rational knowledge. This type of knowledge is obtained not thorough rational speculation but rather thorough following a mystical life of purification of heart and contemplation. The distinctive characteristic of this knowledge is that in this knowledge there is no separation between the subject and object of knowledge; rather they are in a way united and thus it is known as direct, immediate and present knowledge. The object of this knowledge is God, the hierarchy of being and the inner and hidden aspect of the reality. As ordinary knowledge is divided into sensory and rational, mystical unveiling too is divided into formal (al-kashf al-suri) and meaningful (al-kashf l-ma'nawi). According to Islamic mysticism, mystical unveiling is the superior way to faith and knowledge of God. Two criteria for non-mystics in evaluating mystical unveiling are reason and revelation. In this paper I try to present a brief analysis and evaluation of this view of Muslim mystics.

Philosophy of religion in Avicenna's philosophical system
Hossein Ghaffari
University of Tehran
Abstract
In general what is considered to be part of the "philosophies of…" – which is to say the different branches of philosophy like philosophy of law, philosophy of religion, moral philosophy, etc. - pertains to the late modern period in western philosophy and has not been tackled as such in classical philosophies such as Islamic philosophy. Of course, on a formal basis, this statement is true since for instance in classical Islamic philosophy, we cannot find a branch of philosophy called "philosophy of religion", even though its main issues are tackled in philosophy in the broad sense.
In this article, we will endeavor to show that in the tradition of the Islamic philosophy, a quite complete and coherent set of issues concerning philosophy of religion has been expressed in Avicenna's philosophical system.
In this aim, we will present the tenth article of Avicenna's Metaphysics of The Healing which is usually less paid attention to. The tenth article of The Healing is the last article of The Metaphysics and is composed of five chapters including more or less the most important issues which must be dealt with in the philosophy of religion on the basis of an a priori approach of its subject.
I mentioned "a priori" because in general, actual books concerning philosophy of religion do not present any precise definition or criteria to delimitate the subject of this philosophy, and each writer tends to present a series of issues which are in a way linked to religion and especially to God's existence according to his personal taste.
However, in a rational philosophy linked to the classical tradition - such as Avicenna's philosophy which subject is being qua being and which issues are the essential predicates of this subject -, the first question is that each new philosophical issue must be an essential predicate of being in a general sense or being qua being. Therefore, we ought to find a logical status in the system of being in a general sense for the "philosophy of religion" and all "philosophies of".
In this article, we will deal with and also present a critic of this subject as well as of the issues which are tackled in Avicenna's "philosophy of religion", among which the issue of justice as the criterion for the need for religion.
The main characteristic of Avicenna's philosophy of religion is the rationality of religion as well as its perfect correspondence to the a priori principles of the speculative intellect. At the same time, this philosophy also benefits from the spirit of the Gnostic theory of the Perfect Man which reflects the characteristics of a Shia philosophy of religion.
A Comparative Study on the Degree of Dependence of Clark’s and Sadra’s arguments for the existence of God on the Principle of Sufficient Reason
Seyed Hassan Hosseini
Sharif University of Technology
Abstract
After briefly discussing the various versions of the principle of sufficient reason (PSR), I argue that Clark’s classic version of the cosmological arguments for the existence of God is rooted in PSR, while Sadra’s so called Sedigin argument is not based on any weak or strong versions of PSR. My paper is thus divided into three parts (1) the PSR and its significance concerning the arguments for the existence of god and more specifically the cosmological arguments, (2)Clark’s version of cosmological arguments and its dependence on PSR, (3)Sadra’s Sedigin argument for the existence of a necessary being- as a proper correspondent to what constitutes the nature of cosmological arguments- and its independence from PSR.

The Epistemic Status of Religious Belief in Islam
Mohsen Javadi
University of Qom
Religious belief includes more than just belief in God, but the present study concentrates only on this latter belief as it is the cornerstone of religious faith.  Belief in God has two aspects: objective and subjective.  So while any religious belief must be objectively true to be counted as a religious belief, it must also be subjectively accepted by a person with certainty.  As certainty has different degrees it follows that there are different levels of religious belief. Arguments for God’s existence can give us a form of certainty which is called ‘intellectual certainty’ or certainty by inference. This certainty is initially seen to be of two types: one that is a result of deduction and the second a result of induction; the latter lacks cognitive necessity and is for this reason rejected by most Muslim scholars. This explains why most Muslim scholars did not give much attention to arguments like the teleological argument.  Beyond this typification there is another category of certainty—called ‘certainty of direct vision’-that is the result of direct religious experience and moral piety. Yet another form of certainty is the one called the ‘certainty of Absolute Truth’. It can only be acquired by becoming totally oblivious to oneself and by ‘seeing’ God alone.  Although some Muslim mystics have dismissed the validity of the proofs for God’s existence, the majority of Muslim theologians, philosophers and even some other mystics have accepted their relevance for the following reasons:
1- The point of departure of faith is the removal of all intellectual doubts by way of proofs and arguments—such doubts as prevent the ascension of the soul up the hierarchy of faith; 2- Most people are not capable of direct and immediate religious experience and hence to believe in God, in which lies their felicity, require proofs and arguments; 3- Knowing the intellectual proofs of God’s existence, even for those who have access to other forms of certainty, helps to increase and strengthen the defenses against atheism or agnosticism. 
Religious Epistemology and Dialectic
Muhammad Legenhausen
Imam Khomeini Education and Research Institute
Abstract
Much recent discussion of the epistemology of religious belief has focused on justification of belief in the existence of God. Religious belief, however, includes much more than belief in God. In this paper it is argued that the justification of belief in God is best seen in the context of other interrelated religious beliefs and practices. Philosophers of religion argue about whether religious belief requires evidence and on the sorts of arguments that that have been presented. In this paper a dialectical approach to the justification of religious belief is suggested that draws upon Hegel, Pierce, and Wm. E. Hocking. Finally, the implications of this approach for the problem of religious diversity are sketched.

The Ethics of Belief in God
Tim Mawson
Oxford University (UK)
Abstract
In my paper, my aim is to discuss not the issue of whether or not we do, in fact, have reasons to suppose that there is or that there is not a God, but rather an issue which looks at first glance like it might have a certain methodological priority, the issue of what is the right ‘ethics of belief’ for belief in God: should one believe in God only if one has positive reasons in favor of doing so or is it permissible to believe in Him without such reasons? I want to see what can in principle be done to decide which of the various options for an ethics of belief in God is right prior to deciding whether or not God exists.

Justification as a Matter of Final Judgment
Criticizing Alston's Aanti-justificationism 
The Centre for Research on Islamic Philosophy and Theology
Islamic Sciences and Culture Academic
Mohammad Ali Mobini
Abstract
In his recent works, William P. Alston has rejected justification by rejecting the  
monistic approach to epistemic evaluation of belief and showing the plurality of  
epistemic desiderata all of which are important in evaluating beliefs. He sees  
justificationism and the monistic approach to evaluation of belief as two sides of  
the same coin. If Alston’s anti justificationism could be defensible, then the  
positive epistemic status of any belief, including religious belief, would not depend  
on its jutification, but any of epistemic desiderata can provide it with epistemic  
value. But I think Alston’s anti justificationism has some serious problems. One  
objection to Alston’s view is that albeit the apparently wide range of epistemic 
desiderata in his list, he fails to present a real pluralism; Alston’s list contains much  
fewer desiderata than it appears to. The other objection is based on my conception  
of justification. It seems to me that justification is a matter of final judgment or  
overall evaluation of belief as opposed to relative evaluation. Hence, for denying  
justification Alston should show that there is no need for such an overall evaluation  
in the epistemic evaluation of belief. But I think that the need for justification as a  
matter of final judgment is inevitable in epistemology of belief, although there  
could be more than one concept of it. I will defend two concepts of epistemic  
justification; a deontological concept and a non deontological one both of which  
are important in epistemology of belief.

Ghasem Pourhasan
Allameh Tabatabaee University 
Abstract
This article aims to study whether faith is reasonable or mere subjective?
Do believers present any evidence for their beliefs? Some theologians as Kierkegaard, Wittgenstein and Plantinga reiterate that faith is not well- founded or demonstrated by reason.
Kierkegaard first makes critique on objective faith through the approximation and postponement argument and then describes faith with passion. He believes  that faith is considered as an inward movement and subjective. Wittgenstein exposes faith with "form of life" and "way (mode) of life" while Plantinga emphasizes that faith and believing on God is basic and somehow rational (as experience not Epistemic).
Allameh Tabatabaee considers faith and religious belief as an Epistemic issue and reasonable. "Intellect" in the structure of religious belief on Allameh's outlook is parallel to "narration". Thus faith should be reasonable and well-founded.
The pamphlet studies comparatively between two approaches:
-          faith as passion or way of life
-          faith as rational or reasonable
Keywords: faith٬ Reasonable, experience, subjective, way of life, Intellect, The aideists٬ Tabatabaee.

The role of conceptual metaphors in  Thinking about God 
Alireza Qaeminia
Institute for Islamic Culture and Thought  
Abstract
How human beings think about God? And how theistic religions endow humans with the knowledge of God? We understand, the author explains, God by the conceptual metaphors. Believers live and think in the space filled up by the conceptual metaphors about God.
Metaphor is for most people a device of the poetic imagination and matter of extraordinary rather than ordinary language. The theory of conceptual metaphor claims that metaphor is not characteristics of language or a matter of words alone. It is a matter of thought. Human thought has metaphorical structure, that is, human thought processes are largely metaphorical. Metaphors are related with the human conceptual systems. Our ordinary conceptual system is fundamentally metaphorical in nature. If our conceptual system is metaphorical, then the way we think, what we experience is very much a matter of metaphor. This theory, exposed for the first time by Lakoff and Johnson, is now well known in cognitive linguistics.
Applying this theory to the thinking about God, the author concludes that, the conceptual system we use for thinking about God is metaphorical in nature. the language by which we speak about God is metaphorical, because we think about God metaphorically.

Religious Knowledge Philosophy 
Aliakbar Rashad
Institute for Islamic Culture and Thought  
Abstract
Once we come to a coherent knowledge system with the use of religion understanding logic, we need a series of logical comprehensive studies in order to make an analysis of the nature and specifications of the system, to find out its development process, to know about its different kinds and reasons of development, to find out its knowledge value, to find out probable errors therein and reasons thereof, to study different approaches to the religion knowledge, and to know about other general issues of “religious knowledge phenomenon”; all such kind of studies should be done in terms of an independent science which we call “Religious Knowledge Philosophy”.
This way, by Religious Knowledge Philosophy we mean a science in charge of the logical comprehensive study of “the conclusions of justified researches on religion”. Religious Knowledge Philosophy appears among philosophies co-relative to science and knowledge.
In spite of the wide topical scope of religious knowledge philosophy and the extraordinary importance and occurrence of issues and discussions thereof, this valuable knowledge has not been formed in terms of an independent science, either in the world of Islam or out of Islam, so far. However, some problems and discussion related to religious knowledge philosophy can be found dispersedly among current works and sciences on religion.
This article is aimed at showing the importance of the establishment of Religious Knowledge Philosophy and explaining important scopes and problems discussable in terms of this science.

 

Image of God in the Qur’an 

Mohammad Ali Shomali & Mahnaz Heydarpoor  

Imam Khomeini Education & Research Institute and Jami’at al-Zahra 

Abstract
Certainly, God is the most important object of knowledge and the effect that such knowledge can have on one’s life cannot be compared to any other type of knowledge. It is fundamental for those who want to know more about Islam to see how the existence and attributes of God are dealt with in the Islamic scriptures and how they are reflected in the faith and practices of Muslims.
This paper starts with an investigation about the possibility of knowing God and the challenges faced while trying to describe Him. The paper continues with studying different ways of knowing God and His attributes and then focuses on the names and attributes of God that are mentioned in the Qur’an. Divine attributes are categorized under the following headings: unity, knowledge, mercifulness and compassion, richness, greatness, thankfulness, power, wisdom, ownership, creatorship, truthfulness, nearness, life and eternity, justice and activeness. Reference is also made to the ways in which Muslim theologians and philosophers have classified divine attributes. This paper illustrates that the Qur’anic image of God is personal, that is, God has a personal relationship with every individual. This paper also shows that the Qur’anic conception of God is a transcendent one: God is the One and nothing is like Him, but at the same time God is very close and immanent. The paper ends with a chart that shows the frequency of these attributes in the Qur’an. For example, it shows that the divine attributes indicating God’s mercy and compassion are mentioned five hundred and ninety-eight times in the Qur’an and this is by far the most frequently occurring quality of God in the Qur’an.
Panmetaphoricism 
Daniel Howard-Snyder
Western Washington University 
Abstract
Panmetaphoricism is the view that our talk about God can only be metaphorical.  Panmetaphoricism is all the rage these days in the western academy. However, panmetaphoricism faces at least two difficulties: (1) it entails that God is not really personal, which is just atheism, and (2) it entails a contradiction.
Argument for (1): If our talk about God can only be metaphorical, then no linguistic expression can be used of God literally. If no linguistic expression can be used of God literally, then God has none of the properties attributable to something by the literal use of language, notably the property of being really personal. But nothing can lack the property of being really personal and still be really personal. So, panmetaphoricism entails that God is not really personal (read: atheism).
Argument for (2): Mutatis mutandis, the above argument can be formulated to conclude that panmetaphoricism entails that God is not really impersonal. But God is not really impersonal only if God is really personal. So, panmetaphoricism entails that God is really personal. So panmetaphoricism entails both that God is not really personal and that God is really personal. That’s a contradiction.
The argument for (1) is central here. In this essay, I assess several objections to it. Furthermore, I consider whether it can be extended to the view that our talk about God can only be analogical, a view sometimes ascribed to St. Thomas Aquinas among many others. 
Proofs and the Religious Life 
William J. Wainwright
University of Wisconsin-Milwaukee 
Abstract
After briefly discussing the varied purposes for which proofs have been used by the devout over the centuries, I argue that some recent attempts to show that their employment is inimical to the religious life are unsuccessful. I then argue that the claim that a proof is good if and only if it would persuade all well-informed and properly trained rational persons has implausible consequences and that, in fact, proofs are "person-relative"---a good proof for A may not be a good proof for B and vice versa.  Non-trivial sources of person-relativity are (1) differences in aim and concern; (2) differences in the weightings of relevant evidence, in assignments of prior probabilities, and the like; and (3) differences in the state of one's "heart," i.e., one's emotional dispositions, central values, deepest loves and yearnings.

Setting Moral Boundaries on the Search for Knowledge 
Jay Wood
Wheaton College 
Abstract
The dispositions of desire, emotional response, and choice that constitute the excellent formation of the will have been, from ancient times to the present, much noticed in discussions of ethics, but remarkably less in epistemology. Aristotle noted in his Metaphysics that humans have a natural appetite for knowledge, but in his development of the intellectual virtues he does not describe the development of this appetite; indeed, the appetitive part of the soul is left out of his account of intellectual virtues. A central contention of this paper is that the will is crucial to an agent’s intellectual functioning, and I attempt to sketch, under the title “love of knowledge,” a virtue consisting in the proper formation of this natural appetite. I mean ‘knowledge’ to express a richly intertwined bundle of understanding, acquaintance, and propositional knowledge. I argue that in addition to wanting his beliefs to be true and adequately supported, the virtuous lover of knowledge seeks knowledge that has load-bearing significance, is connected with other beliefs in frameworks of explanation and under­standing, and is worthy, bearing crucially on human flourishing and excellent objects.  This account of virtuous love of knowledge develops a theme sounded by Augustine, Aquinas, and the tradition of Catholic higher education, that insists that intellectual formation goes hand in hand with moral formation.

Epistemic Justification of Immediate Knowledge of God from Viewpoints of Islamic philosophers 

Abbas Yazdani 
University of Zanjan 
Abstract
In recent decades externalist theories of knowledge and justification have been developed by Anglo-American philosophers. However, some epistemologists contend that epistemic justification is internal and immediate, and justifier facts must be directly knowable by the cognitive agent. Accordingly, the approach to epistemic justification should be based upon something like the directness qualification to be convincing. This directness qualification could be knowledge by presence. This sort of knowledge is a priori and not based on any empirical factors from the external world. The chief purpose of this paper is to defend the doctrine that we human beings can have immediate and direct awareness of God through knowledge by presence. This sort of immediate and direct knowledge can provide justification for belief in God. Although, some thinkers before Sadra (Sadr al-Din Muhammad al-Shirazi 1571/2-1640) utilised knowledge by presence, Sadra was the first philosopher who tried to establish a philosophical system for this sort of knowledge. Indeed, knowledge by presence plays a great role in Sadra’s epistemology. I shall show how knowledge by presence works in this regard, and how important the role of knowledge by presence is in a religious epistemology. I will also address some of the most important criticisms of the possibility of the immediate knowledge of God.
Key words: Epistemic justification, belief in God, Sadra, knowledge by presence.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر