- مصطفى ملكيان ، متولد
۱۳۳۵ شهرضا
- تحصيل در رشته مهندسى
مكانيك دانشگاه تهران ۱۳۵۲
- كارشناس ارشد فلسفه از
دانشگاه تهران ۱۳۶۵
- استاد دانشگاه تهران و
تربيت مدرس
- از دين پژوهان برجسته
دوران معاصر
- برخى از تأليفات وى
عبارتند از: «تاريخ فلسفه غرب ، اخلاق باور، نقدآراى اخلاقى - سياسى
مكينتاير، مشتاقى و مهجورى ، راهى به رهايى در رهگذر باد ونگهبان لاله
و...»
- برخى از آثار ترجمه شده
توسط او عبارتند از: « ويتگنشتاين (اثر هادسن)، گابريل مارسل (اثر سم كين )
، سيرى در سپهر جان (مجموعه مقالات)، نگريستن از ناكجا به هر كجا (اثر
تامن ميگل ) »
- سردبير مجله ناقد
- عضو هيأت علمى مؤسسه نگاه
معاصر
- ترجمه مقالات بسيارى در
حوزه انديشه و فلسفه
جعفر مجرد قمى : مصطفى
ملكيان را آنهايى مى شناسند كه دغدغه يافتن «راهى به رهايى» دارند. اين در
حالى است كه امروزه ودر فضاى فعلى جامعه ما سخن گفتن و داورى كردن و از سر
دقت و تحليل به نقد وارزيابى انديشه ها پرداختن، كارى دشوار ومشكل است. چه
آدم ها گرفتار روزمرگى و دلمردگى اند. گرفتار خود و خودپسندى اند و دراين
شرايط صعب يافتن «راهى به رهايى» كارى است سخت و دشوار.
مصطفى ملكيان بر آن است كه
تدين براساس تحليل روانشناسان دين وفيلسوفان دين درهمه انسانها و به نظر
برخى ديگر در اكثر قريب به اتفاق انسان ها مبتنى بر نوعى تعبد است ولى در
عين حال تعبد با تعقل سازگارى ندارد. براى ما كه مى خواهيم هم متدين باشيم و
هم درعين حال متعقل باشيم، جمع بين استدلال گرايى كه لازمه تعقل است و
تعبدگرايى كه لازمه تدين است، جمع بسيار دشوارى است. به اين لحاظ همه مساعى
كه فيلسوفان دين و الهى دانان در دنيا انجام مى دهند را مى شود در اين
مشكل خلاصه كرد كه مى خواهند ببينند چگونه مى شود در عين اين كه سير
استدلالى را فرو نمى گذارند و به جميع لوازم عقلانيت ملتزمند، در عين حال
سخن كس يا كسانى را تعبداً بپذيرند.
مصطفى ملكيان متولد سال
۱۳۳۵ شهرضا ست و فلسفه را تا مقطع كارشناسى ارشد به پايان برده و پيش از
اين در دانشگاه تهران به تدريس مشغول بود و در حال حاضر بيشتر به پژوهش روى
آورده. اوعلاوه بر تأليف كتب ارزشمندى چون «راهى به رهايى» مترجم نيز هست.
چنانكه كتاب «ويتگنشتاين» نوشته «هادسن» و «گابريل مارسل» نوشته «سم كين»
ترجمه اوست و الحق كه ترجمه هاى شيوايى است.
قبل از آنكه به ساير
كتابهاى تأليفى مصطفى ملكيان بپردازيم بهتر است نگاهى به كتاب «راهى به
رهايى» او داشته باشيم. كتاب «راهى به رهايى» داراى متن سنگينى است بويژه
در بخش گفت وگوها. خود ملكيان در اين باره مى گويد: «راهى به رهايى» در
واقع «درسنامه» نيست بلكه «دستنامه» است و طبعاً در «دستنامه» نويسنده
آخرين آرا ونظرات شخصى خود را مى آورد فارغ از اينكه، جنبه تعليمى و آموزشى
درآن رعايت شده است يا نه؟ شايد به همين دليل احساس كنيد اين متن تا حدى
سنگين است. يقيناً اگر مى خواستم درسنامه اى بنويسم، بايد حتماً روانشناسى
آموزشى و تدريجى را كه اقتضاى آن وجود دارد رعايت مى كردم كه البته نكردم.
ملكيان در كتاب «راهى به
رهايى» بحث مدارا را مطرح مى كند و نوعى تقسيم بندى از مدارا به دست مى
دهد. او در بخش ديگر كه به گفت وگوى تمدنها اختصاص دارد گفت وگوى تمدنها را
يك ضرورت فرهنگى ارزيابى مى كند و مى گويد:« در مدارا اگر عقايدى وجود
داشته باشند كه به تعبير من «عقايد عينى ياآفاقى» باشند، فقط در اين
موردمدارا نمى كنيم. » منتها تأكيد مى كند كه «اكثر عقايدى كه ما داريم
عقايدعينى و بالفعل نيستند و بنابراين بايد درمورد همه آنها مدارا كنيم».
او در ادامه به اين نكته
اشاره مى كند كه تفاوت مدارا و گفت وگو دراين است كه گفت و گو يك غايت نظرى
دارد، مدارا يك امر عملى است.او مى گويد:« ما در مقام نظر هيچگونه
محدوديتى را نمى توانيم بپذيريم اما در مقام عمل آنچه را كه طرف مقابل
پذيرفته است انتظار داريم كه رعايت كند».
از ديگر نوشته هاى مصطفى
ملكيان تاريخ فلسفه غرب است، كتابى چهار جلدى و «اخلاق باور» و «نقد آراى
اخلاقى - سياسى مكينتاير» است.
كتاب ديگرى كه ملكيان ترجمه
كرده است كتاب «سيرى در سپهر جان» است كه شامل سه مقاله از «آلدوس هاكسلى»
مى شود. هاكسلى كه در ايران بيشتر با رمان «ريشه ها» شناخته مى شود، ابتدا
به عنوان رمان نويس، نمايشنامه نويس وشاعر معروف شد اما از اواسط عمر به
سنت گرايى گرايش پيدا كرد ويك كتاب نيز در اين زمينه نوشت به نام «فلسفه
جاودانه» كه اثر مهمى محسوب مى شود. اتفاقاً مقالات ترجمه شده توسط ملكيان
نيز از همين كتاب برداشت شده است.
ملكيان در كتاب «سيرى در
سپهر جان» توجه خوانندگان خود را به ديدگاه سنت گرايانه هاكسلى معطوف مى
كند. خودش مى گويد: «اقبالم به آثار هاكسلى به اين خاطر بود كه توجه عميقى
به معنويت دارد. من چون مباحث عقلانيت و معنويت را دنبال مى كنم، هميشه
كسانى كه بينش عميق معنوى دارند، فارغ از اين كه دين ومذهب نهادينه اى
داشته يا نداشته باشند سعى مى كنم آثارشان را هم درتدريس و هم در ترجمه
هايم و تأليفاتم معرفى كنم».
يكى از دغدغه هاى اصلى
مصطفى ملكيان پاسخ به اين سؤال است كه «آيا بشر امروز از بت پرستى عبور
كرده است؟» او درمقاله اى با اشاره بر گوهر بت پرستى نشان مى دهد كه بت
پرستى در روزگار ما همچنان زنده است.
ملكيان از ميان مصداقهاى
فراوان بت پرستى، سراغ علت العلل و شاخص ترين مصداق بت پرستى يعنى عقيده
پرستى مى رود و آن را رقيب و خصم خداپرستى مى خواند ومؤمنان را فرا مى
خواند كه اگر مى خواهند پاس ايمان وتوحيد خود را داشته باشند از افتادن
درمرام عقيده پرستى حذر كنند. او كه اين مقاله را در نشريه «ناقد» به چاپ
رساند، مى نويسد: «اريش فروم» روانكاو و فيلسوف اجتماعى آلمانى تبار
آمريكايى در كتاب روانكاوى و دين به حق معتقد است كه ذات و لب لباب بت
پرستى چيزى نيست جز مطلق دانستن امور مقيد و مشروط، كامل انگاشتن جنبه هاى
ناقص جهان و تسليم به آن امور و جنبه هاى به مقام خدا رسيده . بر اين اساس ،
هرگاه موجود و پديده اى را كه، در واقع مقيد ومشروط و ناقص است مطلق و
كامل تلقى كنيم وبالطبع تسليم اش شويم، بت پرست شده ايم و در اين جهت، فرقى
نمى كند كه آن موجود و پديده چه چيزى باشد. چنين نيست كه به مقام اطلاق و
كمال فرا بودن پاره اى از چيزها بت پرستى باشد، ولى اگر همين معامله را با
پاره اى چيزهاى ديگر داشته باشيم بت پرست نشده باشيم... شك نيست كه امروزه
كمتر كسى ستاره يا خورشيد با ماه يا مجسمه اى فلزى يا چوبى را مى پرستد،
اما اين بدان معنا نيست كه بت پرستى امرى منسوخ و متروك شده است؛ بلكه مى
تواند فقط حاكى از اين باشد كه اشكال و صورى از بت پرستى جاى خود را به
اشكال و صور ديگرى سپرده اند. امروزه ديگر، تنديس تراشيده اى را نمى پرستيم
اما ممكن است پول يا قدرت ياموفقيت يا شهرت يا محبوبيت يا حيثيت اجتماعى
يا لذت يا علم يا افكار عمومى يا گروهى سياسى يا انسانى خاص يا رژيمى
حكومتى يا... را بپرستيم. از باب نمونه، آلدوس هاكسلىAldous Huxley) ) رمان
نويس و نقاد انگليسى در كتاب فلسفه جاودانه در عين اينكه مى گويد «براى
اشخاص فرهيخته، اقسام ابتدايى تربت پرستى جذابيت خود را از دست داده است،
معتقد است كه انواع عديده اى از بت پرستى عالى رتبه تر وجود دارند كه آنها
را مى توان نخست به سه عنوان اصلى طبقه بندى كرد: بت پرستى فناورانه، بت
پرستى سياسى و بت پرستى اخلاقى.»
مصطفى ملكيان در اين مقاله
شاخص ترين مصداق بت پرستى را كه از آن به عنوان علت العلل ساير مصاديق بت
پرستى تلقى مى كند، عقيده پرستى مى داند و مى گويد:« در عقيده پرستى، آدمى
نخست شخص خود را به مقام اطلاق و كمال، يعنى به جايگاه خدايى، فرا مى برد.
سپس به گفته اريش فروم در كتاب دل آدمى به خود شيفتگى بدخيم دچار مى شود.
يعنى خود را با آنچه دارد تعريف مى كند، نه با آنچه انجام مى دهد؛ و
سرانجام، عقايد خود را جزو داشته ها و دارايى هاى خود به حساب مى آورد.
فرآورده اين فرايند سه مرحله اى مى شود كه عقايد خود را مى پرستد. يعنى
اولاً آنها را فراتر از زمان، مكان واوضاع و احوال و غيرمتأثر از عوامل
تاريخى، اجتماعى و فرهنگى ، به تعبيرى امرى ماورايى و بدون ذره اى نقص و
عيب مى داند و ثانياً: مى خواهد كه عالم و آدم خود را با اين عقايد سازگار و
موافق كنند و تسليم آنها شوند و چون در اكثريت قريب به اتفاق موارد، نشانى
از اين سازگارى و موافقت و تسليم نمى بيند، خود دست اندركار ايجاد آن مى
شود و به ستيزه با همه چيز برمى خيزد.»
دغدغه هاى ملكيان به همين
ختم نمى شود. او در پاسخ به اين سؤال كه اساساً اديان درباره پيشرفت انسان
چه مى گويند؟ مى نويسد: «به نظر مى آيد در اديان، انديشه پيشرفت وجود ندارد
و به جايش انديشه اميد وجود دارد. هيچ دينى از اديان تاريخى ونهادينه چه
اديان ابراهيمى يعنى يهوديت، مسيحيت واسلام و چه اديان شرقى مثل آيين هندو،
آيين بودا، آيين «ائو و آيين شينتو قائل به پيشرفت نيستند.»
هيچ دينى در هيچ فرقه اى از
فقرات شش گانه اى، قائل نشده كه بشر در بعد مادى يا معنوى هميشه در حال
پيشرفت است. مدعاى پيشرفت، در اديان تأييد نشده و اديان اصلاً قائل به
پيشرفت نيستند. بگذريم از اينكه كسانى اعتقادشان بر اين است كه اديان قائل
به پسرفتند، ولى بر آن هم تأكيد نمى كنم. اديان به جاى پيشرفت آمدند يك چيز
ديگرى به نام اميد را نشاندند، گفتند شما در حال پيشرفت نيستيد. اين جور
نيست كه هر پدرى عقب مانده تر از فرزند باشد وهر فرزندى عقب مانده تر از
فرزند باشد و هر فرزندى عقب مانده تر از نوه باشد و هر نوه اى عقب مانده تر
از نوزاد. اصلاً چنين چيزى وجود ندارد، بلكه براى هر فرد انسانى چيزى به
نام اميد وجود دارد: پيشرفت با اميد خيلى تفاوت دارد. لااقل ۳فرق عمده ميان
پيشرفت و اميد وجود دارد: اولاً پيشرفت ادعايى است درباره گذشته و حال و
آينده بشر، ولى ضرورى نيست كه اميد به امور محقق تعلق گيرد. ممكن است، من
به چيزى اميد داشته باشم، محقق هم بشود. ممكن است به چيزى هم اميد ببندم،
محقق نشود. در اميد نوعى مطلوبيت، محل توجه است نه نوعى موجوديت، اما در
پيشرفت نوعى موجوديت محل ادعا است. دوم اينكه پيشرفت يك انديشه اجتماعى
است. وقتى مى گوييم جامعه امروز پيشرفته تر از جامعه صدسال پيش است،
منظورمان اين نيست كه هر انسانى در اين جامعه از هر انسانى در جامعه صدسال
پيش پيشرفته تر است.
مسلم است كه پدر من از
نيوتن پيشرفته تر نيست. پيشرفت حكمى براى جامعه است نه بر روى يك يك افراد و
آحاد اجتماع، اما اميد يك امر فردى است. نكته سوم اين كه اميد باعث عمل مى
شود، اما انديشه پيشرفت ضرورتاً دعوت به عمل نمى كند، چرا؟ چون انديشه
پيشرفت مى گويد اين قانون بر هستى حاكم است،چه تنبلى بكنى چه نكنى، اين
قانون حاكميت دارد. اگر سوار يك كشتى باشيد، حركت و سكون آن به شما ساكنان
كشتى ربطى ندارد. اما اگر من به جاى اينكه سوار كشتى باشم، خودم در حال شنا
در دريا باشم، اينكه به كجا نزديك شوم و از كجا دور شوم، به فعاليت خودم
بستگى دارد. انديشه پيشرفت مى گويد يك كشتى راه افتاد به نام پيشرفت و يك
روند عمومى رو به جلو وجود دارد، بنابراين هيچ گونه دعوتى به عمل نمى آورد،
اما اميد نمى تواند هيچ گونه تأثيرى در مقام عمل نداشته باشد. اميد در
واقع يك امر فردى است، هر چند تضمين نمى كند كه برآورده شود. هميشه نوعى
عدم يقين در اميد وجود دارد و خود اين عدم يقين به عمل بحث مى كند.اديان به
اين اميد قائلند. كسى كه قائل به اميد است بايد يك پيشفرض داشته باشد كه
قوانين حاكم بر جهان هستى منحصر به قوانين شناخته شده نيست. اگر شما قوانين
حاكم بر جهان هستى را منحصر به قوانين شناخته شده بدانيد كه ديگر اميد
وجود ندارد.
از ديگر مسائلى كه پيش روى
مصطفى ملكيان قرار دارد مسأله دين پژوهى و وضعيت آن در جامعه طى اين
سالهاست، او مى گويد: «آثارى كه دين پژوهان جديد منتشر مى كنند را اگر
مقايسه كنيم با آثارى كه در حوزه هاى علميه منتشر مى شده، به نظر مى رسد كه
پيشرفت قابل ملاحظه اى صورت گرفته است؛ اما اگر جنبه مقايسه اى را كنار
بگذاريم و آن چيزى كه «بايد باشد» مدنظر قرار گيرد، بايد بگويم كه خيلى از
آن چشم انداز فاصله داريم.»
مصطفى ملكيان در خلوت خود
فراتر از ما به دين و برداشت هاى سطحى ما از آن مى نگرد. او دغدغه اش نه
دغدغه هاى روزمره ما كه يافتن «راهى به رهايى» است. رهايى انسان از
خودپرستى و بت پرستى. رهايى انسان از تمام گرفتاريهايى كه با دست خودش
ساخته است. تلاش مصطفى ملكيان مشتاقان بسيارى دارد كه نداى ژرف و عميق او
را با گوش جان مى شنوند؛ مشتاقانى كه هر روز بيشتر از ديروز مى شوند.
نقل از مجله ی ایران ،
شماره ی 3179 ، شنبه 11 تیر 1384 ، مهرگان
"اخلاقی زیستن" نیاز انسان به "خیر" را برآورده میسازد
پژوهشگر حوزه اخلاق با اشاره به نظر افلاطون در مورد نیاز انسان به خیر و خوبی، گفت: برای کسی که نیاز به خوبی و خیر در او وجود دارد اخلاقی زیستن موضوع مهمی به حساب میآید.
به گزارش خبرنگار مهر، نشست "نسبت اخلاق عرفی و اخلاق دینی" با سخنرانی مصطفی ملکیان ظهر امروز چهارشنبه 25 فروردینماه به اهتمام فصلنامه جستار و دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز در محل این دانشکده برگزار شد.
استاد ملکیان در این نشست با اشاره به تعاریف گوناگون از اخلاق دینی گفت: در این بحث چهار معنای متداول و رایج از اخلاق دینی و به تبع اخلاق سکولار مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
وی افزود: در معنای اول، در تعریف "مفاهیم دینی" اسمی از خدا و زندگی پس از مرگ و یا هر دو میآید. این شکل و تعریف از اخلاق شکل افراطی تعریف اخلاقی به شمار میرود. اگر کسی به چنین تعریفی اعتقاد داشته باشد میگوییم که به شکل افراطی به اخلاق دینی معتقد است.
این پژوهشگر فلسفه اخلاق خاطر نشان کرد: در این تعریف برای نمونه وقتی میگوییم کاری درست است یعنی کاری که انسان را به خدا نزدیکتر کند یا کاری که در زندگی پس از مرگ باعث سعادت او شود. همانگونه که مشاهده میشود در خود تعریف مفهوم اخلاق اسمی از خدا یا زندگی پس از مرگ و یا هر دو میآید.
وی تصریح کرد: در مقابل کسانی که اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ ندارند به شکل افراطی سکولار به شمار میروند و از زندگی اخلاقی کاملا بیرون هستند و اخلاق آنها غیر دینی است.
ملکیان با اشاره به مفهوم و معنای دیگر اخلاق دینی خاطر نشان کرد: در معنای دوم در تعریف خود مفاهیم اخلاقی اسمی از خدا و زندگی پس از مرگ و یا هر دو برده نمیشود ولی کار اخلاقی به نوعی با خدا نسبت برقرار میکند. به عبارت دیگر اگر بخواهیم درستی یا نادرستی کاری را مشخص کنیم باید به نوعی با خدا ربط پیدا کند. در این معنا، برای نمونه، اگر خدا نبود، راستگویی کار درستی نبود و دروغگویی نیز کار نادرستی به شمار نمیرفت. بر این اساس اگر زندگی پس از مرگ نبود، راستگویی و دروغگویی از نظر اخلاقی فرقی با هم نداشتند.
وی تصریح کرد: البته میدانیم از جنبه روانشناسی اجتماعی راستگویی واجد صفاتی خواهد بود و دروغگویی نیز مسایل خاص خود را به همراه خواهد آورد. مثلا راستگویی باعث اعتماد برانگیزی میشود و دروغگویی باعث اعتمادریزی میشود. لذا بر اساس این تعریف خدا و زندگی پس از مرگ اگر چه در تعریف خود مفهوم اخلاقی وجود ندارند ولی در مصادیق حاضر هستند.
این فیلسوف ایرانی افزود: در مقابل این تعریف از اخلاق، نوعی اخلاق سکولار نیز قابل تصور است. اگر کسی بگوید که اخلاق کاری به خدا و زندگی پس از مرگ ندارد و درست بودن راستگویی ارتباطی با وجود خدا ندارد به اخلاق سکولار در معنای دوم اعتقاد خواهد داشت. در این اخلاق ارزشهای اخلاقی هیچ اتکایی به وجود خدا و زندگی پس از مرگ ندارند. پس خدا در مصادیق هم تأثیری ندارد.
پژوهشگر حوزه اخلاق در ادامه با برشمردن اخلاق دینی نوع سوم، گفت: در معنای دیگر اخلاق دینی، خدا و زندگی پس از مرگ نه در تعریف خود مفهوم حضور دارد و نه در مصادیق. ولی معتقدان این اخلاق میگویند که عقل انسان ناقص است و فهرست اعمال درست از نادرست را نمیتواند تشخیص بدهد و تعیین کند لذا این فهرست را خدا باید مشخص کند.
وی افزود: لذا بر این اساس خدا در تعیین مصادیق به ما کمک میکند و تفاوت میان درست یا نادرست (تشخیص مصداق) را به ما ارائه میدهد.
نویسنده "مهر ماندگار" تصریح کرد: اگر کسی معتقد باشد که عقل انسان در تشخیص مصادیق اخلاقی کفایت میکند به اخلاق سکولار در معنای سوم اعتقاد دارد.
ملکیان گفت: در معنای اول نیاز مفاهیم اخلاقی به خدا و زندگی پس از مرگ نیاز منطقی است در حالی که در معنای دوم این نیاز، هستی شناسی است و در معنای سوم این نیاز، معرفت شناختی است.
وی در ادامه با برشمردن معنای چهارمی از اخلاق دینی، گفت: در معنای چهارم نه نیاز به هیچ مفهوم دینی است و نه نیاز به حضور خدا در مصادیق است و نه عقل در ارائه تشخیص مصادیق قاصر است، اما یکی نیاز عملی (practical) برای وجود خدا و جهان پس از مرگ وجود دارد. در این تعریف اگر خدا نبود، مردم انگیزهای برای اخلاقی رفتار کردن نداشتند. بر اساس این تعریف خدا یک انگیزه برای عمل اخلاقی تلقی میشود.
نویسنده "راهی به رهایی" افزود: در این تعریف کسانی که معتقدند که اخلاقی زیستن هزینههایی را متوجه شخص میسازد و چه عوایدی را نصیب او خواهد ساخت، جواب میگیرند و آن اینکه خدا و زندگی پس از مرگ انگیزه اخلاقی زیستن را به آنها میدهد.
این استاد فلسفه اخلاق تصریح کرد: در این تعریف خدایی وجود دارد که علمش مطلق است؛ قدرت مطلق و بی کران دارد؛ و خیرخواهیاش مطلق است. این خدا هم به زندگی انسانها نگاه میکند و هم متناسب با این نگاه واکنش نشان میدهد. این واکنش در جهان پس از مرگ متوجه شخص خواهد شد.
وی گفت: اگر کسی معتقد باشد که در صورت نبود خدا و زندگی پس از مرگ انسانها باز هم اخلاقی عمل میکردند به اخلاق سکولار در معنای چهارم اعتقاد دارد. معتقدان این دیدگاه میگویند که انسانهای حقیر هستند که اگر برایشان خدا و زندگی پس از مرگ نباشد اخلاقی زیستن معنا ندارد. در صورتی که انسانهای آزاده بدون اعتقاد به خدا و زندگی پس از مرگ باز هم اخلاقی زندگی خواهند کرد.
ملکیان در پایان خاطر نشان کرد: برخی ممکن است بگویند اخلاقی زندگی کردن در معنای چهارم چه سودی را متوجه شخص خواهد کرد. برای پاسخ به این سؤال نظریه افلاطون را مورد بررسی قرار میدهم. او میگوید در عمیقترین لایه وجود آدمی نیاز به سه عنصر است. یکی نیاز به حقیقت دیگری نیاز به خیر(خوبی) و سومی نیاز به زیبایی و جمال. برای کسی که دنبال حقیقت است و این نیاز بیشتر در او وجود دارد فلسفه و علوم راهکار خواهد بود. برای کسی که نیاز به جمال در او بیشتر است روی آوردن به هنر او ارضاء خواهد کرد و برای کسی که نیاز به خوبی و خیر در او وجود دارد اخلاقی زیستن ارضاء کننده خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر